در ادامه با نقد و بررسی اپیزود نهایی فصل هفتم سریال The Walking Dead همراه گیمشات باشید؛ اپیزودی که در مقایسه با ۱۵ قسمت گذشته، یک سر و گردن کیفیت بیشتری دارد.
ما از ابتدا هم یک چیز را خوب میدانستیم؛ این که در پشت صحنه، کارگردان هرکاری را میکند تا تماشای لحظات پایانی یک فصل از سریال به معنای واقعی کلمه جنونآمیز از آب در بیاید و آدرنالین خونتان را به حدی افزایش دهد که تماشای چندباره همان سکانس برایتان همچنان جذاب به نظر بیاید. همین اتفاق هم میافتد. سریال The Walking Dead از هر لحاظ ضعیف ظاهر شود، معمولا اختتامیههای جذابی را برای مخاطب طراحی میکند و اینبار ثابت میشود که حتی اگر این اختتامیه متعلق به برهه ضعیفی مانند فصل هفتم باشد، بازهم هیچ چیزی جلودار سریال The Walking Dead برای جذاب شدن در لحظات پایانی نخواهد بود. حفرههای زیادی در اپیزود شانزدهم سریال The Walking Dead که در واقع به عنوان قسمت نهایی فصل هفتم نیز محسوب میشود، وجود دارد؛ اما یک سری اتفاقات به واقع جذاب، نمیگذارد که این اشتباهات به چشم بیننده بیاید. با تمامی این اوصاف، فصل هفتم سریال The Walking Dead آن قدر در سرازیری مشکلات ریز و درشتش قرار گرفته است که نمیگذارد اپیزود پایانی به تنهایی از پس پانزده اپیزود گذشته بربیاید و هرچقدر که قسمت شانزدهم درخور بینندگان سریال بود، اپیزودهای پیشین آن نمیگذارند که از این برهه زمانی سریال The Walking Dead به خوبی یاد کنیم. با این حال صِرف بررسی ما، اتفاقات اپیزود شانزدهم سریال The Walking Dead است و در این شرایط باید بگویم؛ پیشبینیهایتان تاحدودی به حقیقت میپیوند. اپیزود شانزدهم همان چیزی است که بیننده از ابتدای فصل هفتم انتظارش را داشت و حالا سر از قسمت نهایی درآورده است.
پس از حضور ناامید کننده سه تن از مهمترین مهرههای سریال The Walking Dead در فصل هفتم، شاید تصور این موضوع که در این نقطه از مجموعه قرار است اتفاقات بزرگی به تصویر کشیده شود کمی دور از ذهن و غیر ممکن به نظر میرسید؛ و خب همانطور که در طول فصل گذشته مشاهده کردید، سریال The Walking Dead آن قدر در سراشیبی مشکلات فنی و محتوایی خودش قرار گرفته بود که عملا هیچ چیز نمیتوانست آن را سرپا نگه دارد و هربار این حس که سریال دارد با کله به زمین میخورد، موجب ناامیدی جمع کثیری از بینندگان میشد. فصل هفتم دقیقا دو نقطه قوت برای نمایش دارد؛ اپیزود آغازین فصل هفتم و اکنون قسمت نهایی آن. مابین این دو نقطه از فصل هفتم، عملا به موضوع مهمی اشاره نمیشود و اتفاقاتی به وقوع میپیوندد که سرانجامش برای بیننده از روز هم روشنتر است. حالا به اختتامیه فصل هفتم سریال The Walking Dead رسیدهایم و برای این اتفاق ظاهرا بزرگ، چیزی بالغ بر چهارده اپیزود میانی را با پلکهایمان کشتی گرفتهایم و لحظه به لحظه این مسیر، طولانی و کسلکننده سپری شد. اما سازندگان سریال The Walking Dead پیش از این نیز ثابت کرده بودند در زدن ضربه نهایی، معمولا قوی ظاهر میشوند و نحوه روایت اپیزود شانزدهم در مقایسه با دیگر قسمتهای فصل هفتم، زمین تا آسمان فاصله دارد. قوی نه به آن معنی که با یکی از بهترین اپیزودهای تاریخ سریال رو به رو هستیم؛ حتی نزدیک به این تفسیر هم نیست! قوی به آن معنی که اپیزود شانزدهم در مقایسه با دیگر قسمتهای فصل هفتم، نقش یک معجزه را دارد و اگر صرف بررسی ما فقط و فقط قسمت شازندهم باشد، سطح کلی این اپیزود «قابل قبول» خواهد بود.
نوع روایت خطوط داستانی در اپیزود پایانی فصل هفتم سریال The Walking Dead دست خوش تغییرات بزرگی شده است. برخی از سکانسها نهتنها مفهومی برای منتقل کردن ندارند، بلکه دقیقا همانند یک پیام بازرگانی سکانسهای مختلفی را قطع میکنند و تا انتها هم متوجه نمیشوید که چرا؟ منظور همان سکانسی است که ساشا در کنار مگی غروب افتاب را تماشا میکنند؛ جایی که بیننده نه میداند در کدام سیر زمانی قرار دارد، نه میداند هدف کارگردان چیست و نه هیچ چیز دیگری. دقیقا مانند یک شناسنامه سفید که انتظار دارند مشخصاتش را خودتان پر کنید؛ روحتان از هیچ چیز خبر ندارد. یک پایانبندی زمانی پرفکت و سطح بالا خطاب میشود که علاوه بر چند سوپرایز بزرگ، خط جدیدی برای آینده سریال باز کند. منتها در اپیزود شانزدهم فصل هفت سریال The Walking Dead تنها اتفاقاتی به وقوع میپیوندد که پیشبینیاش را در نقد اپیزود اول این فصل خدمتتان عرض کرده بودم و منهای مواردی واقعا جزئی، بر خلاف تفکر سازندگان عملا سورپرایزی برای بینندگان وجود نداشت.
شاید اپیزود شانزدهم اوج جذابیتش را مدیون ۱۴ اپیزود کسلکننده قبلی باشد؛ در واقع بیننده هفتهها منتظر دیدن اتفاقی بدیهی است که در طول این مدت به طور مداوم سر از کوچههای علیچپ در میآورد و آن قدر کش و قوس مییابد تا نهایتا به اپیزود شانزدهم برسد. حالا زمانی که ریک، کارول، درل، ازیکل و جمع کثیری از مهرههای سریال را در یک قاب میبینیم به وجد خواهیم آمد؛ نه این که کیفیت موقعیت کلی اپزود شانزدهم بالا باشد، به این دلیل که آن اتفاق مهم سرانجام به وقوع پیوسته است و شخصا عقیده دارم که این اشتیاف به دلیل سختی مسیری بوده است که بیننده در طول فصل هفتم بارها و بارها در آن شاهد سقوط کامل سریال بود. خیانت، تغییر مسیر، شکستن خطوط داستانی و حتی مرگ کاراکترها موضوعاتی نیستند که سریال The Walking Dead با ماهیت کلی آنها غریبه باشد. لذا دلیل «به وجد آمدن مخاطب» حین تماشای اپیزود شانزدهم، به ویژه لحظات پایانی آن نمیتواند موضوعات گفته شده باشد. دوربینها کماکان به طرف ریک گرفته میشوند و از آن جایی که با یک پایان قابل پیشبینی طرف هستیم (این موضوع را در مقالهای جدا بررسی خواهیم کرد) و از طرفی کاراکتر ریک را به عنوان شخصیت اصلی میشناسیم، کسی که عملا تا انتهای داستان ذرهای مرگ او را تهدید نخواهد کرد، لذا با این تفکر بخش عمدهای از اپیزود شانزدهم برای مخاطب معنی و مفهومی نخواهد داشت و به همین دلیل بخش بزرگی از دیالوگهای قسمت شانزدهم همچنان بدون معنی و مفهوم برآورد میشوند.
سریال The Walking Dead در خلق ضد قهرمان مناسب برای فصل اخیر به وضوح با شکست مواجه شده است. شخصیت نِگان دقیقا همانند اسبی افسارگسیخته است که با نیت کشتن عالم و آدم، آن هم به بدترین شکل ممکن پا به میدان نبرد میگذارد. در چهارچوب سینما، معمولا کاراکتری که مدام بر روی بد بودنش اصرار میکند را نمیتوانیم به عنوان شخصیتی درجه اول خطاب کنیم. در واقع یک شخصیت با کشتن کاراکترهای محبوب داستان و زجر دادن مخاطب نمیتواند به یک ضد قهرمان یا شخصیت منفی تبدیل شود؛ در چنین حالتی ما میگوییم آن فرد در خطوط داستانی سریال صرفا «منفور» است و نه چیز دیگری. هنر اصلی این است که شخصیت را با توجه به اصالت دنیایی که ساختهایم پرورش داده و از آن یک کاراکتر منفی بسازید؛ نمونه بهترش را پیشتر در فصل سوم سریال دیده بودیم. البته با این حال ویژگی خونخواهی کاراکترهای منفی، یک نقطه مشترک در میان تمامی ضدقهرمانان داستان تا به این لحظه بوده است. اما مساله اصلی ویژگیهای رفتاری کاراکتر ظاهرا منفی داستان در فصل هفتم است؛ نِگان برای اولین بار در میانههای فصل ششم سریال پا به دنیای The Walking Dead گذاشت. از همان لحظه تاکنون خیلیها برایشان سوال شد که این کاراکتر چه ویژگیهایی دارد و اوج شخصیت پردازی وی در این دنیا همان خونخواهی و کشتار بیرحمانهِ اوست؟ آیا واقعا شخصیت نِگان ویژگی دیگری برای نمایش دادن دارد؟
اپیزود شانزدهم دقیقا همانند دیگر قسمتهای کسلکننده فصل هفتم آغاز میشود؛ برخلاف دیگر پایانبندیهای مرتبط با سریال The Walking Dead، اپیزود شانزدهم فصل هفتم نوید پردازش بیشتر به یک شخصیت را میداد. همه چیز جوری شرح و بسط داده میشود که گویا بینندگان قرار است کل اپیزود را با ساشا و نحوه تکامل شخصیت او سر کنند و سرانجام با افسوس این موضوع که کاراکتر ساشا تا انتهای اپیزود زنده نمیماند با تیتراژ پایانی تجدید دیدار کنند. متاسفانه همین اتفاق هم میافتد. ما در طول فصل هفتم حتی یک سکانس کوتاه برای شخصیت پردازی کاراکتر بزرگی مانند نِگان که از قضا تهدید جدی سریال در شرایط فعلی نیز محسوب میشود ندیدیم و حالا پس از گذشت این مدت، نوبت به کاراکتر دسته سومی مانند ساشا رسیده است تا در واپسین لحظات زندگانیاش کمی خاطرات گذشته را در قاب تصویر مرور کند و بگوید که تا چه اندازه به شخصیت آبراهام علاقهمند بوده است و مرگش در اپیزود شانزدهم دلیل داشته است؛ مخاطب از همهجا بیخبر هم باید با دیدن چنین صحنههای ناراحت شوند، اما مساله این است که اصلا کاراکتر ساشا برای بینندگان سریال، حداقل در این نقطه از فصل هفتم اهمیت ندارد و در گذشته نیز موقعیتی فراهم نشده بود که حداقل ذرهای از بینندگان سریال نسبت به او ابراز وابستگی کنند. لذا اگر شما هم در دقایق انتهایی سریال دوست دارید که کاراکتر ساشا خودکشی کرده تا موقعیتی برای پیروزی ریک در جنگ فعلی فراهم شود، بدانید اولین نفری نیستید که چنین تقاضایی دارد.
خیانت نیز بخشی از اپیزود شانزدهم را تشکیل میدهد؛ بخشی که به شخصه دید مثبتی نسبت به آن دارم. چرا که با این اتفاق علاوه بر شخصیتپردازی دقیقتر گروهی از سریال، یادآوری شد که دنیای The Walking Dead هنوز هم مانند گذشته خشن و بیرحم است. درثانی؛ قرار نیست همه چیز بام میل مخاطب پیش برود. در راستای همین موضوع، ما در اپیزود شانزدهم شاهد تغییر جبههِ جمعیت زباله نشینها خواهیم بود که کاملا ورق را بر میگرداند. ریکی که تا به این لحظه پیروز بیچون و چرای ماجرا تلقی میشد، اکنون به یک موش دست و پا بسته تبدیل شده است که خطر از دست دادن جمع کثیری از همراهانش او را تهدید میکند. در همین لحظه شرایطی مشابه به اپیزود آغازین فصل هفتم تدارک دیده میشود و همان خفقان سابق، سرتاسر سکانس پایانی را فرا میگیرد. اما از آن جایی که قرار نیست ما ریک را در فصل آینده (و حتی تا پایان کار!) بدون دست ببینیم، پس ختم به خیر شدن این اتفاق چند لحظه قبل از اتمام فیلم برای مخاطب روشن میشود و از آن جایی که نِگان هم حالا حالاها قصد رفتن ندارد، لذا سکانسهای پایانی به چالش کشیده میشوند و این چالش به هیچ نحوی نمیتواند سرکوب شود، مگر به دستان توانمند تمامی کاراکترهای فصل جاری! به یک باره همگی وارد قاب تصویر میشوند و از قضا جنگ شروع میشود. جنگی که به واقع مصنوعی پیش میرود و به هیچ وجه شخصیتهای اصلی داستان را تهدید نمیکند؛ صحنههای این تقابل، ریشههای واژه «مصنوعی» را هدف قرار دادهاند.
اپیزود شانزدهم یک ویژگی دیگر هم دارد؛ طنز موقعیتی! چنین لحظات خندهداری در اوج موقعیتهای هیجانانگیز به واقعا موثر ظاهر میشوند و از این نوع طنزپردازی در اپیزود شانزدهم نیز تدارک دیده شده است. منهای مواردی به خصوص، در فصل هفتم عملا شاهد شخصیت پردازی کاراکترهایی بودیم که در واقع به هیچ وجه نیازی به این امر نداشتند. در عوض شخصیتهای مهم و بزرگی مثل نِگان و ازیکل، حتی لحظهای فرصت برای پردازش پیدا نمیکنند و در تمام سکانسها، نقشی مکمل دارند و بس. در واقع ازیکل کسی بود که پیش از آغاز فصل هفتم، تیم کارگردانی بر روی حضور او، اللخصوص ببر مهربانش حسابی مانور داده بودند و از دهان خودشان نقش این شخصیت را به شدت موثر خواندند؛ اما واقعا چنین چیزی نهتنها توسط منِ منتقد درک نشده است، بلکه مخاطب عام نیز در تفسیر چنین چیزی ناتوان خواهد بود. با این حال فصل هفتم به نحوی پایان مییابد که همگان تصور میکنند در سال آینده سازندگان یک راست میروند سر اصل مطلب، اما خب با روندی که در جریان فصل هفتم شاهدش بودیم، برای تماشای این جنگ ظاهرا بزرگ باید تا اختتامیه فصل هشتم منتشر بمانیم. مابقی اپیزودها احتمالا صرف شخصیت پردازی کارل و ایند خواهد شد!
در پایان شایان به ذکر است که مجموعه گیمشات در طول چهار ماه گذشته، بررسی قسمت به قسمت فصل هفتم سریال The Walking Dead را به خواست کاربران فهیم چهارچوب رسانه تدارک دید تا علاوه بر گسترش فعالیتهایش، گامی بلند در جهت کسب رضایت کاربران بردارد. در آینده امید است که در فرصتی مناسب مقالات متنوعتری را برای شما تدارک دیده و ضمن تقویت جنبه تحیلی مقالات، رضایت شما کاربران را نیز جلب نماییم. فصل هفتم سریال The Walking Dead با تمام کمیها و کاستیهایش به اتمام رسیده است و حالا برای مرور ادامه این دفتر، باید چیزی نزدیک به یک سال صبر کنید و درست همانند همان جمله معروف! لذا درست است که به پایان آمد این دفتر، اما حکایت همچنان باقیست.