در جدیدترین تخیل ناب ما به سراغ یک موضوع خاص رفتهایم. اینبار میخواهیم نگاهی به دنیای آثار عاشقانهای بیندازیم که درک صحیحی به شما از حقیقت این واژه بدهد.
داستانهای عاشقانه روایت سیندرلا و شاهزاده سوار بر اسب نیست. عشق تخیل نابی از ذات حقیقی آدمهاست. اینکه وقتی چشمتان را باز میکنید خود را ناغافل نیازمند و شیفته نوعی جنون مییابید. کسی که میخواهد در تعاریف یک واژه گم شود و عمیقا به آن وفادار بماند؛ عشق! حتی آنها که نسبت به داستانهای عاشقانه انزجار دارند و میلی به آن نشان نمیدهند، خود در گوشهای از تخیلاتشان وابستگی غیر قابل وصفی به این معجزه دارند. اما حالا میخواهیم از ذات حقیقی انسان گونهای از تخیل ناب را استخراج کنیم. در ماجراجویی جدیدمان عازم سفری دراماتیک خواهیم بود. یقین داریم در این راه به گنجینهای خواهید رسید که نمیتوان روی آن قیمتی گذاشت؛ این تجربه خود زندگی است. پس در کنار ما باشید تا به شما از فیلمها و بازیهایی بگوییم که ماهها و هفتهها افسار ذهنتان را به دست میگیرد.
عشق در تعریف جوامع شرقی و غربی تعریف یکسانی دارد. یعنی اگر مرورگرتان را باز کنید و به دنبال ریشه این واژه بگردید، کاملا به یک نتیجه خواهید رسید و آن نتیجه هم تعریف سادهای دارد؛ علاقهای کمالگرایانه به جنس مخالف. «عشق» یا به عبارتی وابستگی نسبت به قطب مخالف حاصل بخشی از تصورات آدمی است. ما درحالی روی این پدیده اسم گذاشتهایم که ذاتا جزئی از خلقتمان بوده است. یعنی اینگونه نبوده است که مانند پیتر پارکر عنکبوت نیشمان بزند و ناگهان از دیوار صاف بالا برویم؛ عشق نیرویی ذاتی است که از اعماق وجودمان سرچشمه میگیرد. ما خواسته یا ناخواسته شیفته آن شده و به آن وابستگی داریم. وقتی چشم به جهان هستی گشودیم از هر جنس و جنبندهای یک جفت وجود داشته است. مثلا شب را میدیدیم که ساعتها بعد روز میشد. همینطور بگیرید و بروید بالا. اما از تعریف بنده عشق نوعی بینهایت است. فرضا اعداد ریاضی را در نظر بگیرید. درست است که این اعداد رخ مثبت و منفی دارند و فرضا اگر «یک» فرد باشد، «دو» زوج است، اما در حقیقت «عشق» تعریفی از همان بینهایتی است که نمیتوان تصورش کرد. ما هیچ وقت به آخرین عدد نخواهیم رسید زیرا هر عددی که تصور کنیم، مقادیر بزرگتری هم دارد. در عین حال بینهایتهای بزرگتری نسبت به سایر بینهایتها وجود دارد! فرضا بینهایت میان عدد ۱ تا ۲ را در نظر بگیرید؛ ۱.۲۳ و ۱.۴۵ و ۱.۹۶ و ۱.۹۹۶ و… اما بینهایتهای بزرگتری هم بین اعداد ۱ تا ۳ وجود دارد. پس آری گاهی برخی بینهایتها بزرگتر از بینهایتهای دیگر است. به همین خاطر ما «عشق» را یک تخیل ناب میدانیم که در حقیقت دست یافتنی نیست و اگر واقع بین باشیم، ما صرفا بر روی رفتارهای عادی و وابستگیهایمان به جنس مخالف اسم گذاشتهایم.
جالب است که در طول این سالها هالیوود جلوهای از عشق را به مخاطبش تدریس میکند که نهتنها متعالی نیست، بلکه صرفا در چند ویژگی ظاهری خلاصه میشود. مثلا عشق در زیبایی شخصیتها و نیازهایشان تعریف خواهد شد. به عبارتی از دید اکثر مردم عشق نیازی ویرانگر است که در اغلب موارد عاشق قربانی عشق میشود و به کام مرگ میرود یا به روایتی مجنون میگردد. بد نیست بدانید که از لحاظ لغوی واژهِ «مجنون» به معنی جن زده یا دیوانهای گوشهنشین تعریف شده است. اتفاق عجیب زمانی رخ میدهد که اغلب در مواجه با چنین عشقی آن را شادیآور میبینند درحالی که اصلا اینگونه نیست. فقط کافی است که از خود یک سوال ساده بپرسید: چه چیز مرگ و دیوانگی را شادیآور میدانید؟ این عشق بیشتر شبیه به زالویی بر بدن انسان است که در طریق آن معشوق چیزی جز جدایی و رهایی از آن نمیخواهد. درست مانند لیلی و مجنون که ابلهانهترین تعریف ممکن از واژه عشقاند! چرا که عاشق را تباه میپندارد و معشوقه را عامل تباهی؛ و کجا است این عشق (به معنی علاقه) در معشوق؟
بیشتر ما آدمها در مقابله با مفهوم عشق به آن شکل میدهیم. البته از قدیم الایام اینگونه بوده است. ما برای پذیرفتن یک واقعیت راهی جز شکل دادن به آن نمییابیم. یعنی به جای آن که از دل این واژه یک مفهوم بیرون بکشیم، آن را به واسطه زیبایی و صفات نیکو به دو سر یک نخ میبندیم. مثلا مسابقات فوتبال را در نظر بگیرید؛ برای درک این واژه ما از زمین فوتبال، توپ، دروازه و اصطلاحاتی نظیر گل و شوت استفاده میکنیم. برای عشق از دیوانگی، علاقه و تقریبا تمامی صفات نیکو استفاده میکنیم و این نهایت نادانی ما در مقابله با ذات این جنون است. مثلا چه کسی قبول میکند بر روی پرده سینما عاشق و معشوق موجودات زشتی باشند؟ کدام یک از ماها میپذیرد که اگر سیندرلا دخترک زشتی باشد میتوانست با شاهزاده ملاقات کند و در مسیر عاشقی قدم بگذارد؟ حتی در سناریوی دیو و دلبر هم قاعده تغییر نمیکند چرا که مخاطب عشق را در زیبایی زن و مرد تعریف کرده است. تند نرویم! ماجراجویی ما تازه شروع شده است. میخواهیم شما را با چهار مورد از بزرگترین و برترین سناریوهای عاشقانهای که یقین داریم به درک انتزاعی این مقاله کمک میکند آشنا کنیم. قبل از آن دقایقی پشت و رو شوید بلکه خون به مغز مبارک برسد و ترجیحا یک لیوان چای و دو حبه قند هم کنارتان باشد.
The Last Of Us
خورشیدِ امروز، ماهِ امشب، طلوع فردا و غروبش، آسمانِ آبی و گلهای قرمز رنگِ زیر چترش، غبارِ روزهای تلخش، بغض گریههای آسمانش، دقیقا همان قولهای رنگارنگی است که زمانه بیست سال ما را در تلاتم ماهیتِ پوچش قرار داد. اینجا پر زدن پرندگان یادبود شبهای سرد و سختِ جنگل است و به راستی که پرندگان شعرِ آوازِ رهایی را فراموش کردهاند. تمدنی که امیدش در خروارها خروار ناامیدی غرق شده و همهچیز ما را به میزبانی یک هدف میبرد؛ سرنوشت. خوشبختی همان واژهای است که انگار از بطنِ زندگی با آن غریبه بودهایم و قرار هم نیست که سراغی از ما بگیرد. آبشارها، جنگلها و گلزارها جایشان را به قرنطینههایی دادهاند که در آن جنازهها را پُشته شده میسوزانند؛ غافل از اینکه همین «جنازهها» روزی همراه و همقدمِ این مسیر تلخینِ روزگار بودهاند. و همهجا بیماری است و بیماری است و بازهم بیماری. در این میان، امید و عشق سالهاست که انتظارِ فرصتی برای شروع دوباره را میکشند و نگارنده سرنوشت، عجب مینویسد!
تعجب نکنید! وقتی میگویم پشت و رو شوید تا خون به مغزتان برسد منظورمان همین است؛ چرا که در طول این مقاله انواع و اقسام فنون کشتی فرنگی را روی متن پیاده کردهایم و دائم تغییر فاز دادهایم. متنی که بالاتر خواندید صرفا برای آن بود که بیشتر آخرالزمان بازی The Last Of Us را درک کنید. میدانم که از این بازی زیاد شنیدهاید و بیشتر هم خواهید شنید؛ چرا که ما در ایستگاه بعدی مجموعه مقالات تخیل ناب به سراغ آخرالزمان میرویم و آن جا بیشتر برایتان خواهیم شکافت که اوضاع از چه قرار است. اما در این فرصت میخواهم یک سوال ساده بپرسم؛ چه کسی میگوید عشق فقط مال لیلیها و مجنونهاست؟ رابطهای که در طول سناریوی The Last Of Us شکل میگیرد بارها و بارها متعالیتر از عشق لیلی و مجنون است. برای جوئل خیلی زودتر از آخرالزمان، آخرالزمان میشود! وقتی او را میبینید که با بغض و صدایی لغزیده کودکش را میخواهد، وقتی در تک تک دیالوگهایش کوهی از درد و رنج را حس میکنید، وقتی در گوشه و کنارههای این آخرالزمان همه را مرده میبینید جوری که از خود میپرسید «سارا مگر تو چند نفر بودی؟»، در اینجا است که ما میگوییم معنی وابستگی و علاقه به شکل متعالیاش تعبیر شده است. اما زمانه فنون کشتی فرنگی را از نگارنده مطلب هم بهتر بلد است؛ سالها بعد سارا در جلد و ظاهری جدید بازمیگردد تا جوئل اینبار تک نفره آخرالزمان را هم ضربه فنی کند! معجزهای که نه تنها میخواهد به این آشوب پایان دهد و درمانی برای آن بیابد، بلکه جوئل را سالها پس از فقدان کودکش دوباره پدر میکند. هیچ عشقی به زیبایی پدر بودن نیست!
LaLaLand
چه میشود اگر از شما بخواهند میان آرزوها و عشق حقیقی یک گزینه را انتخاب کنید. حدس میزنم بخش بزرگی از ما به آرزوهایمان بیشتر فکر میکنیم. LaLaLand ساخته شده تا ثابت کند که در انتهای مسیر رسیدن به آرزوها خوشبختی انتظارتان را نمیکشد. آرمانها و آرزوهایتان صرفا مشغلههای هدفمندیاند که به زندگی شما جهت بدهند؛ برعکس آن عشق مترادف با خوشبختی است. جیم کری میگوید: کاش تمام آدمها به آرزوهایشان برسند تا بفهمند که هنوز هم خوشبخت نیستند. LaLaLand تجربه عمیق و تعریفی دقیق از مفهوم عاشقی است. گاهی آنقدر ظریف و استادانه است که ناغافل اشک از چشمانتان سرآزیر میکند. برای کارگردانی مثل «دیمن شزل» آثاری مانند «whiplash» و «LaLaLand» لغمههای به واقع بزرگی تصور میشود. این که دیمن شزل با چه پشتیبانی و درکی از سینما توانسته تا این اندازه نگاهی عمیق و درست به فلسفه سینما داشته باشد را هنوز نمیدانم، اما از یک موضوع اطمینان دارم و آن هم این است که فیلم LaLaLand جزو تکرارنشدنیترین سناریوهای عاشقانه تاریخ است.
The Note Book
میدانید راستش وابستگی به هر چیزی دردسرهای خاص خودش را دارد. مثلا ما نمیتوانیم بیآن که به کندوی زنبور نزدیک شده و ریسک نیش خوردن را بپذیریم، شیره ناب عسل را استخراج کنیم. منتها همه چیز در رابطه با این وابستگی نیست؛ عشق جنونی ماندگار و تمام نشدنی است. درست در واپسین لحظات زندگیتان وقتی تمام این عمر در کسری از ثانیه برایتان مرور میشود، شما دنیایی از خاطرات خوب و غم انگیز را به خاطر خواهید آورد؛ حدس میزنم در آن لحظه هردوی این جنس از خاطرات جنبه و جلوه خوبی خواهند یافت. The Note Book روایتگر داستان پیرمند و پیرزن کهنسالی است که گردش زمین به دور خورشید دیگر مجالی برای زندگی به آنها نمیدهد. پیرزنی که حالا با بیماری فراموشی دست و پنجه نرم میکند و هیچ نشانی از عشق جوانی در افکارش دیده نمیشود و پیرمردی که هنوز هم مانند گذشته شیفتگی خود را حفظ کرده است. او تصمیم میگیرد که هر روز یکی از داستانهای جوانیشان را برای پیرزن تعریف کند تا در آخرین شات، تیر خلاصی را بزند. غافل از اینکه حتی عشق هم محکوم به فنا است اگر پیری درکی از وابستگی برایتان باقی نگذارد. وقتی فیلم به واپسین لحظاتش میرسد، خواهید دید که جلوه زیبای عشق و علاقه چه شکل و شمایلی دارد. The Note Book دفترچه خاطراتی از یک عمر تجربه عاشقی است.
A fault in our stars
با یک اختلاف فاحش، لقب غمانگیزترین سناریوی این لیست به فیلم A fault in our stars خواهد رسید. از آن دسته فیلمهایی که پس از پایان با لبخند رضایت اشک میریزید. از آن دسته آثاری طنز تلخ روزگار را در لا به لای درام سنگینش به نمایش میگذارد. A fault in our stars داستان دختری به نام «هیزل گریس لنکستر» است که به دلیل نوعی سرطان از کودکی یک کپسول اکسیژن همراه همیشگی او میشود. تا جایی که در یک اتفاق او «آگاستِس وارتز» را ملاقات میکند. نوجوان شوخطبع و امیدوار به آیندهای که درست مانند هیزل گریس از نوعی سرطان رنج میبرد و یکی از پاهایش را هم در دوره از دست داده است. ماجرا تا جایی پیش میرود که این دو به یکدیگر وابسته میشوند اما ناغافل بیماریشان چند هفتهای بیشتر به آنها زمان نخواهند داد. نگران نباشید قرار نیست پایان این فیلم را برایتان اسپویل کنیم، اما در همین حد بدانید که بخش بزرگی از سوالات ابتدای این مقاله توسط این فیلم به پاسخ میرسد. تماشای فیلم A fault in our stars برای مخاطب درام و شیفتگان فیلمهای عاشقانه کاملا ضروری است.
کلامی با مخاطب
دوستان عصبانی نباشید! سری مقالات تخیل ناب با هدف گردآوری برترینهای هر ژانر به رشته تحریر نیامده است. هدف لیستهایی که در نیمه دوم هر مقاله از این سری میبینید نام بردن از بهترینهای موضوع مربوطه نیست. بلکه ما صرفا فیلمهایی را در این لیست جای میدهیم که به تجربه کلی مخاطب کمک بیشتری کند؛ حال این آثار ممکن است ذاتا فیلمهای متوسط یا حتی ضعیفی باشند. البته فراموش نکنید که وبسایت گیمشات پنلی برای دسته بندی برترینهای هر ژانر در نظر گرفته است و شما هم بزودی از آن باخبر خواهید شد. لذا ذات این دسته از مقالات همسو شدن با کاربران است. تخیل ناب نوشته میشود به این دلیل که شما نیز همراه با ما ماجراجوییتان را شروع کنید و هم قدم با آثار حاضر در لیست، تجربههایتان را به کمال برسانید تا در نهایت به درک نسبی مقاله حدالامکان نزدیک شوید. چنان چه در یک دوم انتهایی هم اشاره شد، ما در ایستگاه بعدی که یکی از آخرین ایستگاههای مجموعه مقالات تخیل ناب محسوب میشود به سراغ آخرالزمان خواهیم رفت و خواهیم گفت که چرا نابودی جهان یکی از نابترین تخیلات آدمی است. پس ما را فراموش نکنید و برای هرچه بهتر شدن این سری مقالات به ما کمک کنید؛ چرا که نظرات و انتقادات شما فارع از هر جنبه و جهتی که دارد قوت قلبی برای ما و مجموعه گیم شات محسوب میشود.
5 دیدگاه
Dreams
مقاله خیلی خوبی بود تماشای fault in our stars رو به همه پیشنهاد میکنم
DarkDevill
مقاله جالی بود خسته نباشی جناب محمدی
نوت بوک عااالیه
pcgamer
از این زاویه به فیلمای عاشقانه نگاه نکرده بودم
مقاله بیشتر شبیه به یادداشت بود ولی محتواشو دوس داشتم خسته نباشی
سید ایمان احمدیان حسینی
کماکان با عین شین قاف میتپی ای قلم زنِ عاشق. خسته نباشی سجاد جان❤
fighter
fault in our stars واقعا معرکه بود
ممنون بابت مقاله