اولین قسمت از نیمه انتهایی فصل هشتم سریال The Walking Dead مدتی قبل منتشر شد که در این فرصت قصد داریم بگوییم چرا با یکی از قویترین اپیزودهای مجموعه در طول سه فصل گذشته طرف هستیم. با ما همراه باشید.
قسمت نهم از فصل هشتم سریال The Walking Dead اشتباهات خنده داری دارد. بازیگران تقریبا هویت اصلیشان که دلیل محبوبیت آنها است را گم کرده و در ظاهری نچسب جای گرفتهاند. حتی بخش بزرگی از نگرانیهای ما در رابطه با وضعیت آخرالزمان زامبیها هنوز هم وجود دارد و قسمت نهم هم قدمی در بهتر شدن اوضاع بر نمیدارد؛ مثلا این سوال هنوز در تعقیب بیننده است که یک دهکده چگونه میتواند گنجایش این مقدار از مهمات و اسلحه را داشته باشد یا اکنون که صدای گلوله تقریبا در همه جا به گوش میرسد، زامبیها کجا هستند؟ با این حال قسمت نهم درام قابل توجهی دارد که یک تنه آن را قابل احترام میکند. قسمت نهم از فصل هشتم سریال The Walking Dead به واسطه لحظات دراماتیک و شخصیتپردازی دوست داشتنیاش لحظات خوشآیندی را تحویل مخاطب میدهد. جنون و فرمول قدیمی سریال The Walking Dead بازگشته است تا باز هم خواب و خوراک را از ما بگیرد.
پس از پایان عجیب قسمت هشتم، خیلیها بر این باور بودند که پایان حضور کارل در دنیای The Walking Dead هیچ تهمایهای از درام در خودش ندارد. حرفشان هم کاملا درست بود! چون اگر واقع بین باشیم شخصیت کارل بیشتر از آن که طرفدار داشته باشد، مخالف دارد و شخصا حتی تحمل ویژگیهای ظاهری او را هم نداشتم. از سویی حضور او در سریال تقریبا هیچ معنی و مفهومی نداشت و ما بدون او نیز میتوانستیم از تماشای سریال محبوبمان لذت ببریم. در نتیجه بخش بزرگی از ما پایان بندی نیمه ابتدایی فصل هشتم را غیرضروری و ناامیدکننده دانستیم. اما اوضاع با شروع قسمت نهم تاحدودی تغییر کرد. درست است که بدنه اصلی سریال هنوز هم مشکلات غیر قابل انکاری دارد، اما ماجرا جوری رقم میخورد که خرده درام داستان به خوبی تاثیرش را روی مخاطب بگذارد. البته به شرط آن که کاتهای افتضاح هر سکانس را نادیده بگیرید.
داستان اینبار از همان نقطهای که پایان یافته بود شروع میشود. ما حالا خوب میدانیم که کارل از این اپیزود جان سالم به در نمیبرد، اما چطور میتواند این خداحافظی تاثیری دائمی بر روی ما بگذارد؟ آن هم در شرایطی که مخاطب عامه تقریبا نسبت به بود و نبود این شخصیت هیچ واکنشی نشان نمیدهد. برای رسیدن به این هدف عوامل سازنده از گذشته وام میگیرند و جوری مسائل مختلف را به هم گره میزنند که بازهم مانند همیشه از دست رفتن یکی از شخصیتهای داستان برایمان دردناک جلوه کند. چه بسا که اینبار میخواهد مسیر سریال را هم به راه راست هدایت کند. تاحدودی موفق هم میشود! چرا که در لحظات پایانی وقتی صدای برخورد گلوله به مغز کارل شنیده میشود، مخاطب آه بلندی میکشد و پیش خود میگوید از این به بعد چه؟
پیش از آغاز فصل هشتم زمزمههایی از تغییرات مربوط به نحوه روایت به گوش میرسید. آن زمان اینطور برداشت میشد که سازندگان برای بهبود وضعیت سریال چارهای اندیشیدهاند و تغییر روند روایت داستان به نظر نکته مثبتی میآمد. اما اکنون یقین دارم که اصلا اینگونه نیست. اکثر سکانسها در جای نادرستی کات میخورند. بخشی از آنها بیدلیل با فاصله اتمام مییابند و گرههای کوری در زمینه روایت داستان دیده میشود. سوئیچ میان خطوط داستانی گاه و بیگاه اتفاق میافتد درحالی که هیچ لزومی برای آن وجود ندارد. فرضا در سکانسهای مربوط به شخصیت کارل ما بارها میبینیم که کارگردان جملات او را متوقف میکند و تغییر لوکیشن میدهد، دوربین به سمت جبهه مورگان میرود و پس از کمی تلف کردن زمان، بازهم به موقعیت کارل باز میگردد تا او جملهاش را کامل کند. یا در این بین ما با سکانسهای نامفهومی رو به رو هستیم که چهره ریک را از نزدیک نشان میدهد. نمایی که تماشا کردنش نهتنها سوالبرانگیز نیست، بلکه به واقع غیر ضروری بوده و برای مخاطب حکم سرعتگیر را دارد.
فارغ از خط داستانی مربوط به کارل که درام قابل احترامی دارد، اوضاع در جبهه ازیکل و کارول اصلا جالب نیست. اگر به خاطر داشته باشید در جریان قسمت هشتم وقتی ازیکل و کارول میخواهند از پادشاهی فرار کنند، ازیکل ناگهان میایستد و به نحوی خود را قربانی میکند. البته که قربانی شدن ازیکل در همان زمان هم دلیل قانع کنندهای نداشت؛ چرا که او به راحتی میتوانست از پادشاهی به همراه کارول فرار کند. او این کار را به دلایل نامشخصی انجام نمیدهد. اوضاع قرار بود در جریان قسمت نهم سر و سامان پیدا کند که متاسفانه وضع را بدتر هم کرد. چرا که ازیکل نهتنها حالا بدون هیچ دلیل و هدف قانع کنندهای خودش را اسیر افراد نیگان کرده است، بلکه انتظار دارد کسی هم برای نجات او بیاید. همین اتفاق هم میافتد و کارول به همراه مورگان عازم پادشاهی میشوند تا این جبهه را تبدیل به قبرستان ناجیها کنند و بازهم این اتفاق میافتد. سیر قابل پیشبینی خط داستانی مورگان و کارول تا انتها همین طور قابل پیشبینی باقی میماند تا جایی که اوج دیوانگی مورگان را در قاب تصویر میبینیم. مورگانی که حالا واقعا تبدیل به دیوانهای غیر قابل پیشبینی شده است که تقریبا به احدی رحم نمیکند. مشکل این جا است که بیننده هنوز بهانه کافی برای پذیرفتن هویت جدید مورگان نیافته است. کشته شدن یک کودک که مورگان به زحمت او را میشناخت واقعا محرک ناچیز و غیر قابل باوری برای تبدیل شدن به غول آدمکشیِ حال حاضر است.
ریک باز هم دچار یک جهش هویتی میشود. او تقریبا تمامی اعضای خانوادهاش را از دست داده و تنها کسی که در این میان باقی مانده، کودک شیرخوارهای است که معلوم نیست تا چند فصل آینده میتواند روی پای خودش بایستد. حالا اوضاع طوری رقم خورده است که حتی حذف شدن ریک هم چندان غیر عقلانی به نظر نمیرسد. این بار ما با اپیزودی طرف هستیم که علی رغم پیشرفتهای داستانی هنوز هم مشکلات قدیمی را دارد. در حال حاضر آخرالزمان سریال The Walking Dead تنها با یک مشت سیاهی لشگر به اسم زامبی پر شده است. زامبیهایی که اگر چه کارل را زمینگیر کردند، اما به عنوان یک تهدید جدی خطاب نمیشوند. در طول دو فصل اخیر، زامبیها به فرع کشیده شدند و تهدیدی به اسم نیگان جای آنها را گرفت. در حقیقت فیلمنامه بزرگترین ضربهاش را از همین تصمیمش میخورد؛ چرا که نیگان به هیچ وجه نمیتواند فضای تهدید آمیز زامبیمحور گذشته را تکرار کند یا حتی در آن حد و حدود ظاهر شود.
به همین دلیل است که وقتی گروهی از زامبیها در قاب تصویر جای میگیرند شما صرفا نمایی تهوع آور از مردگان متحرک را میبینید و بس. آنها دیگر نه اضطرابی پدید میآورند و نه شرایط را بحرانی میکنند. دلایل سادهای دارد. مهمترینش این است که اولا شخصیتها تا حدودی کشتن زامبی برایشان حکم نوعی تفریح را دارد و عملا کسی از آنها نمیترسد؛ حتی مخاطب! و دوم اینکه زامبیها نیز دیگر به باهوشی گذشته نیستند و تقریبا هیچ ویژگی خطرناکی برای ارائه کردن ندارند. سکانسی را از فصل اول به خاطر بیاورید که ریک و گلن برای فرار از فاجعه فروشگاه مجبور شدند خودشان را به یک زامبی بدل کنند. با بارانی شدن هوا زامبیها به سمت ریک و گلن حملهور شدند تا جایی که آنها از یک حصار بالا رفتند. در آن سکانس زامبیها را میبینید که از حصارها بالا میروند! آن زمان مردگان متحرک صرفا یک مرده متحرک نبودند؛ تهدیدی نامیرا بودند که متوقف کردنشان بزرگترین مصیبت این آخرالزمان بود. حالا وقتی در فصل هشتم ما ناجیها را میبینیم که حتی با سلاح گرم هم نمیتوانند گروه ریک را متوقف کنند، چه دلیل قانع کنندهای وجود دارد که زامبیها بتوانند؟
پس وقتی در یک سکانس کوتاه مورگان مردگان متحرک را میآورد که ناجیان اصطلاحا در تله بیافتند، اینکار بیشتر موجب خندیدن ما میشود. حتی کارگردان و تیم تولید کننده هم خوب میداند که چنین تلهای واقعا با عقل جور در نمیآید. لذا شرایط طوری رقم میخورد که مخاطب صرفا حمله ور شدن زامبیها بر سر ناجیان را میبیند و ناگهان با یک کات غیر قابل پیشبینی رو به رو میشویم. سکانسهای این چنینی همچنان پرتعدادند. پس از گذشت دو فصل متوالی و تثبیت جو حاکم، دیگر برخورد با چنین سکانسهایی عادی جلوه میکند. اما چیزی که عادی نیست عملکرد بازیگران سریال است. وضعیت نا به سامان بخشی از شخصیتهای داستان است. اگر چه پرداخت به کاراکترها وضعیت بهتری نسبت به گذشته دارد، اما دیگر به سختی میتوانیم شخصیتهایی نظیر کارول و درل را دوست داشته باشیم. کاراکترهایی که در لیست محبوبترین افراد حاضر در دنیای سریال The Walking Dead حضور دارند. در حال حاضر این شرایط برای سریالی مانند The Walking Dead کاملا بحرانی است و باید امید داشت که مشکلات مربوط به آن تا انتهای این فصل برطرف گردد.
قسمت نهم از فصل هشتم سریال The Walking Dead مجموعا عملکرد رضایتبخشی دارد. این اپیزود تقریبا اشتباه جدیدی نداشته و همان مشکلات نیم فصل اخیر را عینا تکرار میکند. برخی از سکانسها درون مایه کمرنگی دارند و برخی هم در قاب تصویر ابلهانه به نظر میرسند. با این حال برخی از صحنههای دراماتیک این قسمت باعث میشود که در مجموع از تماشای آن لذت ببرید. سازندگان موفق شدهاند که بستر مناسبی برای خداحافظی با یکی از قدیمیترین شخصیتهای سریال، یعنی کارل فراهم کنند. از طرف دیگر مرگ کارل احتمالا بازهم شخصیت ریک را دچار تغییر هویت میکند که شاید خبر خوبی باشد. نبرد با ناجیها تاحدودی ازاردهنده است و تعاریف دنیای The Walking Dead را زیر سوال میبرد؛ این که زامبیها اکنون دقیقا در کجای داستان قرار دارند؟ اکثر سکانسهای خوب فصل هشتم زمانی رقم میخورد که ما از میدان جنگ و شلیک گلوله فاصله میگیریم و امیدوارم که تعداد این سکانسها در ادامه بیشتر شود. سازندگان سریال The Walking Dead ثابت میکنند که توانایی بیشتری در پرداخت به درام دارند تا خلق سکانسهای اکشن و عاری از کارگردانی. اگر واقع بین باشید خواهید فهمید که سریال The Walking Dead تقریبا هیچ سکانس اکشن قابل قبولی ارائه نکرده است و این تنها مربوط به دو فصل اخیر نمیشود؛ The Walking Dead ذاتا اکشن خوبی نیست! ما در اکثر سکانسهای این چنینی صرفا شلیک شدن گلوله به نقاطی نامعلوم را میبینیم که نهتنها کمکی به جو حاکم نمیکند، بلکه در خلق موقعیتی اضطراب آور کاملا خنثی هستند.
در مجموع ما میتوانیم به این افتتاحیه که خود شروعی بر نیمه انتهایی فصل هشتم است نمره قبولی بدهیم. برای کسی که توانسته از سد مشکلات فصل هفتم و تاحدودی هشتم عبور کند، تماشای قسمت نهم حکم یک استراحت موقت را دارد و به لطف لحظات دراماتیکش تاحدودی گلیم مبارک را از از گل بیرون میکشد. باید صبر کرد و دید که آیا سازندگان میتوانند از پتانسیلهای بوجود آمده نهایت استفاده را ببرند یا خیر. یقین دارم که اگر عوامل تولید کننده نتوانند تا انتهای این فصل اعتماد مخاطب را جلب کنند، رسما حکم مرگ این مجموعه را امضا کردهاند. باید یادآوری کنم که سریال The Walking Dead برای موفقیت به چیز بیشتری نسبت به چند صحنه دراماتیک نیاز دارد. چیزی که بتواند ارزش حذف شدن دو شخصیت کلیدی و محبوب داستان، یعنی گلن و آبراهام را داشته باشد. برای رسیدن به پاسخ سوالهایمان احتمالا شش هفتهای را باید به سریال The Walking Dead زمان بدهیم.
6 دیدگاه
fighter
درکل اپیزود خوبی بود قبول دارم
newbee
غیر بخشای مربوط به کارل دوست نداشتم این اپیزودو
oldboy
6 زیاده بخدا چهار بسه براشش
Dreams
چند روز پیش خبر اومد که باید منتظر یه پایان بندی خوب برای فصل هشتم باشیم و به نظرم تا اینجای کار ارزش دیدن داشته
DarkDevill
دو سه ساعت پیش دیدمش اصلا راضی نبودم
pcgamer
به نظرم نمره شیش زیاد بود برای این اپیزود ولی دور از حق منم ناراضی نبودم