فیلم I Kill Giants اثر توصیفناپذیری است که ظاهرا علمی تخیلی بوده و بخشهای بزرگی از آن با جلوههای فانتزی عجین شده است. اما در حقیقت این فیلم را جملهای میدانم که در پشت یک علامت سوال قرار میگیرد. علامت سوالی که از فیلم I Kill Giants یک اثر فوق تماشایی و دلپذیر میسازد.
عجیب است که سازندگان فیلم I Kill Giants در عصر تکرار فرمولهای موفق هالیوود (موفقیتهای گیشهای) تصمیم میگیرند که ساختار را شکسته، بکوبند و از نو بسازند. این امر فی نفس ریسک بزرگی است و احتمالا فیلم را تبدیل به یک شکست تجاری میکند. زیرا در حقیقت مخاطب آثار علمی تخیلی معمولا به بهانههای ناچیزی برای این دسته از آثار هزینه میکنند و نمونههایی که به اندازه کافی سرگرم کننده نباشند، لااقل از لحاظ تجاری اقبال زیادی نصیبشان نمیشود. فیلم I Kill Giants چنان چه از پوسترهای پر زرق و برقش نمایان بود، به نظر میآمد که به یکی دیگر از آثار تک خطی مشابه تبدیل شود. آن دسته از فیلمهایی که یک قهرمان را در محور اصلی داستان قرار میدهند و در نهایت با یک نبرد پایانی و پر از جلوههای بصری فکانداز به پایان کارشان میرسند. اما فیلم I Kill Giants نهتنها ذاتا غیر قابل پیشبینی است، بلکه ساختارشکنی استخوانبندی آن را تشکیل میدهد. فیلمی که لحظه به لحظه آن را لمس خواهید کرد و همسو با شخصیت اصلیاش در جستجوی سوالهایتان وجب به وجب سناریو را شخم میزنید. اما آیا به نتیجه میرسید؟
«لوی گروسمان» در یکی از مجلات خارجی میگوید ذاتا آثار علمی تخیلی در نقطه مقابل واقعیت قرار نمیگیرد. به عبارتی او ادعا میکند که علمی تخیلی وقت گذراندن محض نیست؛ سرگرمی صرف نیست. میگوید چون اگر این گونه بود قطعا مردم به سوی کتابهایی نظیر نغمه یخ و آتش نمیرفتند و تندی آن حقیقت محضی که در رگهای این اثر بیشتر از دیگر کتابها جریان دارد به زیر لبهایشان کشیده نمیشد. حتی در دورهای از سینما ارباب حلقهها را به عنوان ادبیات ژانر فانتزی نمیپذیرفتند! پس اکنون که نمونههایی نظیر فیلم I Kill Giants (که خود برگرفته از کتاب بوده) پایشان به هنر هفتم باز شده است، باید بدانید اینها صرفا کودکان شیرخوارهای هستند که نیمچه خصلتی را از اربابهایشان به ارث بردهاند. با این حال قرار نیست کوچک و جمع و جور بودن این فیلمها جلوی ما را برای ستودنشان بگیرد. اتفاقا برعکس! درصد کوچکی از این فیلمها که بیخیال فیلتری نظیر گیشه و سیاستهای تجاریاش میشوند، اتفاقا آمدهاند که مضامین مختلفی را به نیاکان خود اضافه کنند. شاید روزگاری هیچ سریال زامبیمحوری به پای The Waking Dead نمیرسید؛ نا سلامتی مهد محبوبیت زامبیها بوده است! حالا میتوانید با یک جستجوی ساده دهها نمونه فوق العادهای را بیابید که در آنها The Walking Dead صرفا منبعی برای تقلب و تکرار چند ایده اساسی بوده است. حال در خصوص فیلم I Kill Giants باید ادعا کنیم با یک فیلم تمام عیار در ژانر علمی تخیلی طرف هستیم که نمونههای بسیار نادری از آن میتواند تا به این اندازه تاثیر گذار و در نهایت مثبت ظاهر شود.
فیلم I Kill Giants در واقع تخیلی در تخیل است. غیر منطقی به نظر میرسد نه؟ قطعا نباید در آثاری که توسط جمعی از سازندگان سری هری پاتر ساخته شده به دنبال منطق بگردید. فیلم در محله یا شهری جریان دارد که نهتنها مردمانش پدیدهای به اسم ماوراء الطبیعه را نمیپذیرند، بلکه تا به حال هیچ اتفاق غیر معمولی هم برای ساکنین آن شهر نیفتاده است. درحالی که شخصیت اصلی داستان غول میکشد، از سلاحی سخن میگوید که یک ضربهاش بزرگترین کابوس شهر را هم زمینگیر میکند، از نوعی تهدید سخن میگوید که به باران خون و مرگ تمامی ساکنان شهر دچار میشود. در این میان یک مخاطب درمانده است و هزاران سوالی که نمیداند در کجا به دنبال پاسخش بگردد. آیا دنیای افسار گسیخته و پر از رمز و راز شخصیت اصلی را بپذیرد یا به چشمان خویش اعتماد کند و تهی بودن شهر از ماوراء الطبیعه را توجیه کند.
فیلم در حالی شروع میشود که شما با آگاهی از علمی تخیلی بودنش برخی از اتفاقات آن را میپذیرید. مثلا باور دارید که شخصیت اصلی داستان در ارتباط با ماوراء الطبیعه موجوداتی را زیر نظر داشته و آنها را گهگاهی شکار میکند. همچنین پذیرفتهاید که او به گونهای محافط حیات مردم شهر در برابر موجودات عجیب اطراف آن است. تا جایی که حتی قوانین عجیبی هم برای شخصیت اصلی وضع میشود؛ او هیچ وقت نمیتواند به طبقه دوم خانهها برود چرا که در انتهای این راهرو موجودی که بیننده نیز چهرهاش را نمیبیند در انتظار او ایستاده تا خون بپا کند. اما چه میشود اگر تمامی این معادلات در کسری از ثانیه با یک قاعده جدید که کم کم به ذهن خطور میکند برهم بخورد؟ چه میشود اگر شخصیت اصلی داستان تنها یک بیمار روانی باشد که در آستانه مرگ مادرش، هضم کردن این مصیبت برای او سخت بوده و آسیبی روانی به وی وارد شده باشد؟ چه میشود اگر باران باربارا فقط مصیبت از دست رفتن مادرش باشد و غولهایی که او در تصورش میسازد، تک تک آن چالشهای روانی و غیر قابل هضمی باشد که در آستانه مرگ مادر به ذهن پریشان دختر خطور میکند؟ چه میشود که اگر ذهن کودک عاشقانه از کوچکترین کمکی به زندگی مادرش دریغ نکرده و سالها در این توهم که او قادر به حفظ عزیزترین کسش خواهد بود به جدال با غولهایی خیالی میپردازد؟ کودکی که از قضا تصور میکند غولهای برای کشتن مادرش به شهر آمدهاند. این هیولاها چه هویتی دارند؟
یک بازی روانی بسیار هنرمندانه در این فیلم شکل گرفته است. جوری به نظر میرسد که گویی شخصیت اصلی داستان دیوانه نیست و حرفهایش حقیقت دارد و صرفا با اطرافیانی طرف هستیم که قادر به درک و هضم گفتههای او نیستند. اما از طرفی مدام چوب اعتمادمان به شخصیت اصلی را میخوریم. آیا او واقعا بازیگر نمایشنامهای است که خودش به راه انداخته و هیچ کدام از آن موجوداتی که در تصویر میبینید واقعیت ندارند؟ هر چه که باشد به فیلم I Kill Giants هویت علمی تخیلیِ فوق العادهای بخشیده است. مثلا این طور به نظر میرسید که روانپزشک نمیتواند باربارا را درک کند و ویژگیهایی که او هربار از آن سخن میگوید واقعیت دارد و کافی است که یک بار همسفر او شویم تا غولهایی را به چشم ببینید که تا دقایقی پیش وجودش را نمیپذیرفتید. اما فریب خوردیم چرا که قبل از هر چیزی از خود نپرسیدیم چرا باربارا به روانپزشک نیاز دارد؟ و کمی تا پایان متوجه میشویم که دلیلش رفتارهای نامتعارف او نیست و اختلالات روانی واقعا در باربارا سلطنت بپا کردهاند.
اشتباه نکنید. فیلم I Kill Giants در رابطه با دخترکی که کلاه خرگوشی بر سر میکند و در فانتزیهای ذهنش نبردی به راه انداخته نیست. داستان در رابطه با دختر عجیبی به اسم باربارا است که ظاهرا از لحاظ روحی اوضاع نا به سامانی دارد. آن طور که پیداست، باربارا یک ماشین غولکشی است و برخلاف ظاهر سادهاش سلاحی در اختیار دارد که میتواند بزرگترین کابوس شهر را با آن زمینگیر کند. تا جایی که درام شگفت انگیزی با جنبههای علمی تخیلی فیلم گره میخورد. توهم کودکانهای که از یک عامل درونی نشأت میگیرد و حالا جنبه علمی تخیلی فیلم را تشکیل داده است.
هر چیزی که در این دنیا زندگی میکنه بلاخره نابود میشه. به همین دلیل باید از زندگی لذت ببری تا زمانی که وقتش رو داری! اون موقع از آخر راه نمیترسی. انکار این موضوع، انکار کردن زندگیه. با ترسات مقابله کن، حتی اگر فاصله ش با تو همین یک طبقه بالاتر باشه
فیلم I Kill Giants حتی تیم بازیگری پولسازی هم ندارد. خوشبختانه خبری از حضور بازیگرانی نظیر دواین جانسن یا اسکارلت جوهانسون در فیلم نیست! «مدیسن ولف» در نقش شخصیت «باربارا» حضور درخشندهای دارد. به خاطر نمیآورم که آخرین حضور این بازیگر در سینما کی و در جریان چه فیلمی بوده است اما شک ندارم که حضور او در فیلم I Kill Giants در قیاس با The Conjuring 2 و Trafficked واقعا وضعیت بسیار بهتری دارد. در این بین نام «زوئی سالدانا» از شناخته شدهترین اسامی حاضر در لیست بازیگران فیلم تلقی میشود که باید گفت او نیز به نسبت عملکرد قابل احترام و جذابی از خود به نمایش میگذارد. «سیدنی وید» هم که تقریبا درصد قابل توجهی از بار درام فیلم به روی دوش او گذاشته شده، بازیگری شانزده ساله است که آخرین حضور پر رنگش در هنر هفتم به مینی سریال marchlands بازمیگردد که در سال ۲۰۱۱ پخش شد؛ این درحالی است که سیدنی وید در آن سال تنها ۹ سال داشت. بزرگترین ضعف عملکرد بازیگران چهره مصنوعی «زوئی سالدانا» در برخی سکانسهای فیلم است که اگر چه لطمهای به موقعیت وارد نمیکند اما به نسبت از کیفیت کمتری بهره میبرد.
فیلم I Kill Giants یکی از بهترین آثار علمی تخیلی چند وقت اخیر است. جاه طلبی سازندگان قابل تحسین است و کم و بیش ساختارشکنیشان شما را به وجد میآورد. فرمول بکار رفته در ذات سناریو گاها شما را به یاد طبیعت غیر قابل هضم سری فیلمهای هریپاتر (نه کتابها) میاندازد و در برخی موارد ویژگیهای جادویی این دو اثر شباهتهای غیر قابل انکاری با یکدیگر دارند. سکانس معرفی غولها را مثال میزنم که هر یک رفتار عجیب و غریبی دارند. مثلا هیولاهایی وجود دارند که یک دهکده را نابود میکنند تا به جای آدمهایش عروسک چوبی بگذارند و هیولاهای دیگری هم هستند که در خون کودکان حمام به پا میکنند و سرگرمی مورد علاقهشان خواندن شعر چوپانها است! عجیب به نظر میرسد مگر نه؟ چنین طبیعتی را ما در کمتر آثاری مشاهده میکنیم اما احساس میکنیم که ذات چنین تخیلی از فیلمهای هری پاتر (و نه کتابهایش) سرچشمه میگیرد. چه بسا که فیلم I Kill Giants توسط بخشی از سازندگان هری پاتر ساخته شده است.
I Kill Giants یکی از سزاوارترین فیلمهای علمی تخیلی چند وقت اخیر است که میتوان لقب شاهکار را به آن نسبت داد. معجونی از بهترین ویژگیهای آثار فانتزی سینما که حالا در یک فنجان جمع شده و آماده است که مخاطب آن را بنوشد. فانتزی تمام عیاری که تا انتها سرگرم کننده باقی میماند و باعث میشود که معیار زمان را برای دقایقی به فراموشی بسپارید و با دلی رضایتمندانه به پای تماشای آن بنشینید. تماشای فیلم I Kill Giants درست مانند تماشای کلون زیبایی از طبیعت و ذات فیلمهای هری پاترگونهای است که این روزها در هالیوود تعدادشان اصلا هم کم نیست؛ منتها با این تفاوت که استخوانبندی فیلم I Kill Giants را ساختارشکنی و تغییر قواعدش تشکیل میدهد.
در مجموع I Kill Giants همان فیلمی است که از ظرافت ادبی آثار فانتزی و علمی تخیلی بهره میبرد یا به عبارتی از آنها ویژگیهایشان را وام میگیرد. این اتفاق فی نفس و ذاتا مفید است؛ چرا که I Kill Giants در کنار سرگرم کننده بودنش دینش را به ادبیات فانتزی ادا کرده و هنر هفتم را تعالی میبخشد. تماشای فیلم I Kill Giants ضروری است! نه فقط برای سینهچاکان ژانر فانتزی و علمی تخیلی، بلکه دقیقا برای یک مخاطب عام. سناریوی توأم با درام، فانتزی، هیجان و پر از سوالهایی که لحظه به لحظه از خود میپرسید و گاها به جواب میرسید. بعید میدانم که حس حاصل از تماشای فیلم I Kill Giants برای مدتی طولانی در وجودم تکرار شود. همین تکرار نشدنش ارزشمند است؛ مگر نه؟
7 دیدگاه
Silver Assassin
این فیلم عالی بود
نمره 9.5 یکم براش زیاده ولی در کل به همه پیشنهادش میکنم
oldboy
بله از نظر منم فیلم خوبی بود
newbee
حتی اسم فیلمم نشنیده بودم ولی ظاهرا یکی از همون بلاک باسترای خوب هالیووده
fighter
9.5 از 10!!!!
حتما باید ببینمش خیلی وقت بود دلم یه علمی تخیلی سطح بالا میخواست
merali
من چند ساعت پیش این فیلم دیدم و باید بگم نقد شما جناب محمدی پور عجیب و از روی احساساته!! این فیلم اصلا در این حد و اندازه ها نیست
شخصیت پردازی آبکی، روایت مشکل دار و… شاید بزرگترین نقطه قوتش بازی بازیگراش باشه
nortimor
فیلم بدی نبود. اما ایده فیلم دقیقا ایده همون فیلم A Monster Calls بود که محصول سال 2016 هستش. چه کاری بوده که همون ایده رو دقیقا یه سال بعد باز اجرا کردن ؟!!! از نظر من A Monster Calls بهتر بود. !!!!!!!!!
Sasan.S
پوستر فیلم یه چیزی میگه خود فیلم یه چیز دیگه. ولی درکل به نظر فیلم جالبی میاد