در این فرصت به نقد و بررسی فیلم Kong Skull Island خواهیم پرداخت. جایی که میمون افسانهای دنیای سینما تبدیل به حیوانی دستآموز میشود و قاب تصویر را صرفا با گردنکلفتی پر میکند.
آخرین باری که یک میمون غولپیکر را در قاب تصویر دیدم، بالای برجی ایستاده بود و درست زمانی که با فریادش بال هواپیماها را میلرزاند، تراژدی عاشقانهای را به پایان راهش رساند. غولی که حالا از بُعد خصوصیات عادیاش رهایی یافته و میخواهد باقی عمرش را با هدفی بزرگتر از سلطنت بر یک سرزمین خیالی دنبال کند. Kong Skull Island اگر چه نه آن مسیر گذشته را میرود و نه خصوصیات فیلمنامه کینگ کونگ را در بطن سناریوی خود گنجانده، اما هنوز یک ماجراجویی بزرگ برای بینندگانش در نظر گرفته که شاید همین موضوع اندک مایهای از طرفداران را راضی کرده باشد. مساله این است که کونگ در فیلم Kong Skull Island هیچ شباهتی به گذشته ندارد و فقط آمده است که در ذات یک سناریوی ضعیف کمی ماجراجویی بگنجاند. انتهای این ماجراجویی هم درست به مانند گودزیلای هالیوودی تمام میشود و ناگهان سرنشینان این سفر متوجه میشوند که کونگ ماجرا یک ماشین آدمکشی نیست و وجودش برای بقای انسانها امری ضروری قلمداد میشود. Kong Skull Island از هر لحاظ میتوانست به اثری ایدهآلتر تبدیل شود؛ اگر فقط و فقط به هویت بیمایهای از ماجراجویی گروهی محقق (و البته عدهای از همه جا بیخبر) نمیپرداخت و مانند آن دورهای که کونگ را بر فراز برجهای شهر میدیدیم، یک درام قابل قبول پشتوانهاش بود.
Kong Skull Island برای چندمین بار کلیشهها را به دور هم جمع کرده است تا با اندکمایهای از جلوههای بصری و مرگهای پیاپی (که از قضا در انتها کاملا عادی جلوه میکنند) مخاطب را فریب دهد. خب باید گفت Kong Skull Island برای کسانی که به سینما آمدهاند تا بستههای چیپس و پفک همراهشان تمام شود و به خانه بروند، اثر قابل قبولی به حساب میآید. آنقدر کشش و پتانسیل دارد که پفکها و چیپسهای همراهتان را به اتمام برساند. کونگ در حقیقت بیشتر از آن که شبیه به یک هیولای مدافع طبیعت باشد، موجودی دارای خصوصیات فردی است. کسی که اگر چه احساس دارد، اما همواره در مقابل بروز دادن این ویژگی از خود مقاوت نشان میدهد. کونگ کنونی اصلا این ویژگیها را ندارد. مخاطبی که سالهای سال به دیدن عکسها، فیلمها و کلیپهای این موجود عادت کرده و ویژگیهایش را از حفظ است، موجودی که Kong Skull Island به تصویر میکشد را نمیشناسد. این هیولا درست همانند گودزیلایی که در سالهای آینده به مصافش میرود، چیزی جز ویژگی جنگندگی ندارد. کینگ کونگ حاضر در جزایر مرجانی نهتنها انسانها را یک تهدید به حساب نمیآورد، بلکه پیشتر از آنها مراقب میکرده و مانع از انقراض اندک ساکنان کمحرف جزیره میشده است. موجودی که عملا یک حیوان دست آموز غولپیکر است و تنها در مواردی که زور آدمی به آن نمیرسد پیدایش شده و زور بازو به رخ میکشد.
کینگ کونگ حالا بزرگتر از هر زمانی شده است. نه به آن دلیل که وسعت این سناریو تهدیدات بزرگی را برای بیننده در نظر گرفته باشد؛ صرفا به این دلیل که مساحت این جاندار برای جدال بزرگ و از پیش تعیین شده «گودزیلا علیه کونگ» ( Godzolla Vs Kong محصولی که در سال ۲۰۲۰ اکران میشود) قابل قیاس بوده و این طور نباشد که پیروزی در این نبرد خیلی زودتر از موعد به نفع گودزیلا تمام شود. اساسا Kong Skull Island تنها و تنها به این دلیل کونگ افسانهای را در خودش دارد که بفروشد. ذات فیلم گودزیلا نیز به همینگونه بود! موجوداتی که صرفا نامشان تبدیل به یک برند محبوب شده است و حالا فروش آثار سینمایی را هم تضمین میکند. کونگ را از Kong Skull Island فاکتور بگیرید و هیولای دیگری را جایگزینش کنید؛ به شکلی واضح متوجه میشوید که در این شرایط Kong Skull Island اصلا شانسی برای موفقیت ندارد. حداقل در گیشهها این گونه پیشبینی میشود.
Kong Skull Island به شکل فاجعهباری مضحکانه به نظر میرسد. مقدمه اثر، سکانسی خارج از ابعاد تخیل بیننده را شامل میشود و بر خلاف تصورات، کاملا به شکلی طنزآمیز و بیمزه شخصیت محوری داستان را به نمایش میگذارد. دو هواپیما در جریان جنگ جهانی دوم به جزیرهای سقوط میکنند که از قضا سرنشینان این دو هواپیما دو قطب مخالف از جنگ را تشکیل میدادند. فرود که میآیند مصداق دو کودک نابالغ به دنبال هم میافتند و کافی است که یکی زودتر سُک سُک کند! در حین همین دعوای بچهگانه ناگهان کونگ عصبانی که از قضا کاملا میانه خوبی با آدمها دارد و حدس میزنیم با این دو چندان حال نکرده، از جایش بلند میشود و به نحوی آنها را از سکانس ابتدایی جدا میکند تا سرانجام مخاطب نفسی عمیق کشیده و به خودش بفهماند که اصلا چیزی ندیده است. سناریوی اصلی اما زمانی آغاز میشود که از این ماجرا سالها گذشته و اکنون دو دانشمند ظاهرا روانی تصمیم دارند به جزیرهای که از قضا تا کنون کشف نشده (؟) و حالا شده سفر کنند. هدفشان این است که با ورود به این منطقه هیولا و موجودات آن را از خواب بلند کنند تا چه چیزی ثابت شود؟ این که تصورات دانشمندانِ قضیه اشتباه نبوده است. بگذارید یک مثال ساده بزنم؛ مثلا برای این که ثابت کنید در داخل شکم آدمی دل و روده قرار دارد، چاقو به دست گرفته و هرچی در آن است را به بیرون میریزید و تهش میگویید؛ دیدی راست گفتم! فیلم نامه Kong Skull Island نیز همین گونه به نظر میرسد. دانشمندان صرفا به این دلیل که بخواهند حرفشان را ثابت کنند، گروهی از سربازان جوان را با خود به منطقه میکشانند و ضمن پرتاب چند عدد بمب، نهتنها جانداران این منطقه را عصبانی میکنند بلکه در همان سکانسهای ابتدای، کونگ گرامی دخل نیمی از اعضا را میآورد. مساله این است که دانشمندان بیش از اندازه خنگ تشریف دارند. جماعتی را وارد منطقهای کردهاند که حداقل از دید خودشان برای انسانها جهنم است و حالا که واقعا جهنم برپا میشود، نمیدانند که برای چه آمدهاند. گرفتن عکس؟ آن هم زمانی که یک عکاس دارند و این عکاس گرامی از هر پدیدهای تصویربرداری میکند به جز اصل ماجرا؟ حال بماند این که عکاس داستان خودش برای ورود به این منطقه اقدام کرده و حضورش اصلا ربطی به دانشمندان ندارد و از قول خودش میخواهد به یکی از بزرگترین جوایز روزنامهنگاری دست یابد. هدفشان هر چه که بوده، آنقدر احمقانه به نظر میرسد که مخاطب را از هویت داستانیاش به شکل فاجعهباری ناامید میکند.
Kong Skull Island به نسبت شباهتهایی نیز با سایر آثار همردهاش در سینما دارد. برای مثال روند ماجراجویی اگر چه با داستانی کاملا متفاوت مخلوط میشود، اما به همان روش قدیمی صورت میپذیرد. گروهی برای رسیدن به یک نقطه با پای پیاده و چند عدد سلاح (که واقعا نمیدانم چرا هیچ کدامشان تاثیری ندارند) راهی سفر میشوند و در هر سکانس، موجودی آنها را تعقیب میکند. یا فرضا هنوز هم انسانهای اولیهای هستند که روزه سکوت گرفتهاند و البته در اینجا میهماننوازتر از انسانهای موجود در King Kong هستند! یا این که آن دیوار گذشته همچنان وجود دارد اما در Kong Skull Island به جای آن که هدف مراقبت از خود در برابر کونگ باشد، موجودات دیگری هستند که کونگ قرار است دخل آنها را بیاورد.
فیلمنامهنویسانبه شکل قابل توجهی، هویت هیولای محوری داستان را دچار تحول کرده است. این یعنی Kong Skull Island قطعا به طرفداران قدیمی هیولای داستان خیانت میکند. اگر به کونگ حاضر در جزیره جمجمه، صرفا به دید یک پیشدرآمد بر آینده این هیولا و سناریوی «گودزیلا علیه کونگ» نگاه کنیم، میتوان در مجموع به آن امیدوار بود. اما در غیر این صورت، اگر بخواهیم Kong Skull Island را یک ساخته مستقل به شمار بیاوریم، چیزی جز «فاجعه» مستحق این سناریوی ضعیف نیست. اگر چه کونگ پیشتر و در ساختهای که خوشبختانه اکنون فراموش شده، از این فاجعهبارتر هم به تصویر کشیده شد. «مکس بورنستین» (Max Borenstein) که پیشتر سکان رهبری فیلمنامه Godzilla را بر عهده داشت، اینبار بخشی از روند روایی داستان Kong Skull Island را بر عهده گرفته که تقریبا عملکرد مشابهی نسبت به Godzilla از خود بر جای گذاشته است.
مهرههای فیلمنامه اگر چه کاملا بیاهمیت جلوه میکنند و گاها مرگ بسیاری از آنها واقعا تاثیری روی بیننده نمیگذارد، اما در مجموع بازیگران به خوبی در قالب شخصیتها جای گرفتهاند و به نظر میرسد که تمام تلاششان را کردهاند. ساموئل ال.جکسون (Samuel L. Jackson)، جان گودمن (John Goodman)، کوری هافکینگر (Corey Hawkins)، تام هیدلستون (Tom Hiddleston) و بری لارسون (Brie Larson) بخشی از مهمترین اجزای این تیم بازیگری را تشکیل میدهند و مابقی کار حکم سیاهی لشگر را بازی میکنند. ساموئل ال.جکسون اینبار در نقش یک فرمانده کارکشته ظاهر میشود که تقریبا هیچ ترسی از مرگ ندارد. شخصیت او به شکل دیوانهواری نترس به نظر میرسد، اما بیشتر از آن ابله نمایانده میشود. کاراکتریها که حالا پس از مرگ چند تن از افرادش قصد دارد زمین و زمان را به یکدیگر بدوزد و هر طور شده کونگ را به کام مرگ بکشاند. و بهانهاش برای رسیدن به کونگ، یافتن یکی از افرادش میشود، اما یقین دارم سازندگان تا به حال از خود نپرسیدهاند که مسیر رسیدن به آن سرباز قریب به ده کشته میدهد، درحالی که قبول کردن مرگ آن عضو به خودیِ خود یک مرگ است و این بهانه بیش از حد آبکی به نظر میرسد. فرض کنید شما برای نجات دادن یک عضو، ده تن از افرادتان را به قتل میرسانید (منظور واقعا واژه «قتل» است). زمانی هم که میفهمید آن شخص به طور کامل مفقود شده و از تمام تشکیلاتش یک عدد جمجمه باقی مانده، تازه لو میرود که ساموئل ال.جکسون ماجرا به دنبال کشتن کونگ بوده است. آن هم به این بهانه که افرادش حالا مردهاند و میخواهد انتقام بگیرد؛ بماند این که عملا خودش افراد بیشتری را به قتل رسانده است. چنین منطقهای احمقانهای بار سناریوی اصلی داستان را پوچ و توخالی کرده است. اگر چه جلوههای بصری یک تنه فیلم را سرپا نگه میدارد.
هالیوود هر چه قدر در نگاشتن یک فیلمنامه خوب، پرورش کاراکترهای جذاب و از همه مهمتر، منطقی بودن حسابی تو زرد از آب در بیاید، قطعا از لحاظ بصری مخاطبش را سیرآب میکند. درست همان اتفاقی که در رابطه با Kong Skull Island افتاده است. این فیلم مجموعهای از جلوههای ویژه و تماشایی یک جزیره مرجانی است. جلوههایی که با یک موسیقی کاملا متضاد پیوند خورده و در نهایت قاب دوربین را تبدیل به طعم تازهای از حضور کونگ برای مخاطب میکند. در واقعیت جلوههای بصری Kong Skull Island را تبدیل به ساختهای قابل احترام میکند. همانقدر که نویسندگان در انتقال مفهوم و هدف کلی داستان کاملا با سر به زمین میخورند و خبری از ظرافتهای داستانی در Kong Skull Island نیست، جلوههای بصری این ساخته را سربلند میکنند. شخصیتها و کاراکترهای داستان بیشتر جنبه فانتزی دارند و این فانتزی بودنها قرار نیست معنا و مفهوم خوبی برای بیننده داشته باشند. مثلا آن شخصیتی که در سکانس ابتدایی درست همانند کودکی نابالغ به سمت دشمنش حملهور میشود، از اواسط داستان به فیلمنامه اصلی راه پیدا میکند. و جزیره جمجمه تبدیل به جایی میشود که قبلا میزبان انسانهای متمدن هم بوده است. «جان سی ریلی» (John C. Reilly) به عنوان یک بازمانده از جنگ جهانی دوم حداقل از حیث بازیگری عملکرد خوبی دارد، اما حضور او بیشتر شبیه به همان راهنمایان اردویی جلوه میکند که تصمیم دارند جاذبههای گردشگری یک محیط را به همراهانش نشان داده و در رابطه با آن توضیح دهند.
Kong Skull Island به عنوان پیشدرآمدی بر فیلم Godzolla Vs Kong ساخته قابل احترامی است؛ در غیر این صورت اگر آن را به چشم یک اثر مستقل ببینیم، واقعا حضور کونگ را بهانهای برای فروش بیشتر خواهید پنداشت. کونگ در Kong Skull Island نه جذابیj کینگ کونگ سابق را دارد و نه به اندازه آن ساخته ژاپنی فاجعهبار است. تیم بازیگری به خوبی گزینش شدهاند؛ اگر چه قالب شخصیتها واقعا پوچ و تهی از محتوا پنداشته میشوند. در مجموع Kong Skull Island قطعا بدترین فیلمی نخواهد بود که ما شاهد حضور کونگ در آن بودهایم؛ بعید میدانم با وجود ساخته ایشیرو هوندا (Ishiro Honda) بتوان لقب بدترین را به Kong Skull Island داد. این اثر نکات مثبت مربوط به خود را دارد، اما برای لذت بردن از آن میبایست چشمانتان را بر روی برخی از معایبش ببندید.