بازی Heavy Rain یکی از بهترین آثار دیوید کیج است که حرفهای زیادی برای گفتن دارد. در این مقاله، نگاهی به داستان این اثر میاندازیم.
باران، نوایی دلنشین دارد و بارش آن، فضایی زیبا، بویی دلپذیر و سکوتی عجیب را به همراه میآورند. این جمله را میتوان توصیف زیبایی از باران دانست که با خواندنش تصاویری زیبا و آرامبخش در ذهن شکل میگیرد. حال زیبایی و دلپذیری آن را از یاد ببرید، سردی باران، ابرهای سیاه و فضای ترسناک تنهایی و غمی را که حاکم میسازد تصور کنید. این تصور قطعاً ناخوشایند است! اگر چنین چیزی را با موفقیت تصور کردید، پس میتوان گفت به تا حدی Heavy Rain را درک کردهاید. در این شاهکار، زیبایی باران مورد نظر نیست بلکه برعکس، حتی صدای آن غمانگیز و دردناک است و نوید رنج و دردی را میدهد که بر زندگی ساده و شاد ایتن مارس (Ethan Mars) سایه انداخته است. با ورود به دنیای بازی Heavy Rain دیگر باران را چیزی خوشایند نمیدانید، بلکه بارش آن تنها درد و رنج بیشتری به بار آورده و میلیمتر به میلیمتر افزایش آن، استرس، ترس و غمی تحمل ناپذیر را در ایتن به وجود میآورد.
بازی شروعی ساده دارد، زندگیی عادی، فردی که به خوشبختی و آرامش در زندگی رسیده و طعم خوشبختی را چشیده است. بازی ما را با ایتن مارس آشنا میکند، فردی ساده که دو فرزند پسر داشته و زندگی خوش و سرشار از شادی را دارد. با شروع بازی، بایستی برای تولد پسرش خانه را آماده کرده و منتظر بازگشت همسرش و دو پسرش به خانه باشد. میتوان ابتدای بازی Heavy Rain را به راستی سردترین و تاریکترین بخش بازی دانست، زیرا بازیباز اصلاً فکر وقایعی را که در مدتی کوتاه بعد از آن رخ میدهد، ندارد. بعد از مراسم تولد، بازی یک روز دیگر را به نمایش میگذارد؛ ایتن و خانوادهاش در مرکز خریدی هستند و ایتن مسئول مراقبت از پسر بزرگترش است. ناگهان پسرش به دنبال بادکنکش دویده و ایتن به دنبالش میرود. بازی در اینجا به آرامی به سمت سیاهی که در خود دارد پیش میرود، با بازی کردن این قسمت قطعاً احساسی ناخوشایند خواهید کرد زیرا آن گونه که بازی کم کم دچار تغییر میشود، حدس زدن اتفاقی ناگوار سخت نیست. پسر بزرگ ایتن به سمت خیابان به دنبال بادکنکش دویده و ماشینی با وی برخورد میکند! میتوان این صحنه را از غریبترین صحنههای تاریخ بازیهای ویدئویی دانست. سکوتی عمیق، واکنشهای ایتن از سر ناامیدی و گریههای همسرش که تازه فقط ظاهر فاجعه را نمایان میسازد. و سپس بازی به تاریکی میگراید، درست مانند زندگی نیتن که اصلاً نمیتوانید تشخیص دهید کسی که بعد از فاجعه مرگ پسرش به شما نشان داده میشود، همان مرد خوشحال و خندان دقایقی پیش باشد!
شخصیتهای دیگری که در بازی Heavy Rain کنترلشان را به دست میگیرید و با آنان آشنا میشوید همان غمی را در چهره دارند که ایتن دارد، البته ممکن است به همان شدت نباشد زیرا شخصیت مدسن پیچ (Madison Paige) از شخصیتهایی است که صرفاً احساس خاصی در وی پیدا نمیشود و صرفاً به نظر میرسد دچار سردرگمی است. غیر از او، اسکات و نورمن جیدن (Norman Jayden) که یک مامور FBI است، احساس میشود سوگواری عجیبی در خود دارند. زمانی که شما کنترل نورمن را در دست دارید، همان احساس او را پیدا میکنید؛ با تمام وجود میخواهید قاتل عجیب و به ظاهر بیاحساسی را بیابید که مسئول قتل کودکانی بیگناه است. جالب این است که گاهی اوقات همانند وی در اعمال قاتل سردرگم شده و سوالی به وجود میآید که اگر قاتل به راستی فردی بیاحساس است که ممکن است حتی یک روانی نیز باشد، دلیل گذاشتن گلهای ارکیده بر روی اجساد چیست؟ و یا چرا اجساد همگی غرق شدهاند؟ همه چیز و همه نکات و ویژگیهای این بازی خاص و هدفمند هستند و در پایان بازی به قدری این اهداف و خطی نامرئی که آنان را به هم ربط میدهد، برجسته میشود که تنها میتوان دقایقی در جای خود میخکوب شده و سپس به تمجید از آن پرداخت.
نحوه داستانسرایی در بازی و توانایی انتخاب در آن، ویژگی است که بازی را بیش از هر چیزی متفاوت میکند. انتظار انتخاب دیالوگها و یا تصمیماتی بیاثر را نداشته باشید که امروزه در اکثر بازیهای داستان محور به ویژگی اصلی تبدیل شده و سازندگان احساس میکنند که با دادن حق انتخابی کذب به بازیباز، کاری بینظیر انجام دادهاند! در این بازی، درست است که داستان و تمام لایههای آن از قبل شکل گرفته و بیشتر مانند یک فیلم سینمایی شما آن را طی میکنید، ولی جریان بازی، پایان آن و سرنوشت همه چیز در دستان انتخابهای بازیباز قرار دارد. احتمال این که دو فرد تجربهای مشابه داشته باشد بسیار کم است زیرا بازی در تک تک لحظاتش تنشی عجیب را القاء میکند، تنشی که باعث میشود منطق از تصمیمگیری حذف شده و تنها احساس باقی بماند. سپس تصمیمات بر محور احساس بنا میشوند و هرکس بسته به شخصیت و خلق و خویش، بازی را جوری طی میکند که انتخاب کرده است. پایان بد و خوب در بازی وجود دارد، دیدن هر کدام بسته به تصمیم شما است و در این جا باز هم شاهد تفاوتی اساسی با اکثر بازیها هستیم؛ اگر دقت کرده باشید بیشتر بازیها تنها دو نوع تصمیم خوب و بد را در بیشتر تصمیمگیریها در اختیار بازیباز میگذارند و بدیهی است که اگر تصمیم خوب را انتخاب کنید پس راهی درست را طی کرده و پایانی خوب میبینید و اگر تصمیم بد بگیرید، این جریان برعکس میشود. در بازی Heavy Rain چیزی به نام تصمیم خوب و بد وجود ندارد، تصمیمات صرفاً از روی احساس شما گرفته شده و نه از نظر منطقی و نه از نظر احساسی، هیچکدام خوب یا بد مطلق نیستند! در این صورت است که پایانی که میبینید، صرفاً متناسب با خلق و خوی شما است، البته اگر اجازه داده باشید خلق و خویتان در تجربه بازی یاریتان کند.
امتحانهایی که قاتل از ایتن میگیرد، بسیار دردناکاند. البته، همگی آنان به خوبی عشق پدر به فرزندش را به نمایش میگذارند، از خوردن سم گرفته تا قطع انگشت و کشتن یک دلال! همگی کارهایی هستند که ثابت میکنند به راستی ایتن به فرزندش عشق میورزد و بعد از مرگ پسر بزرگترش، هرکاری میکند تا جان تنها پسر باقیماندهاش حفظ کند. از طرفی دیگر، تمامی امتحانها ریشه در ذهن قاتل و بدبختیهایی دارد که وی در زندگی کشیده و سختیهایی که با آنان روبرو شده است. در بازی Heavy Rain به راستی نمیتوان گفت شخصیتی منفی وجود دارد، دیوید کیج کاری کرده است که زمانی که میفهمید قاتل کیست، از او متنفر نمیشوید و حتی او را درک میکنید. حال بیاید بر روی قاتل تمرکز کنیم، اسکات شلبی مردی که به ظاهر بسیار محترم، مهربان و مصمم به نظر میرسد و کارهای زیادی برای پیدا کردن قاتل میکند. البته لحظات پایانی بازی کاری میکند که باور کنید تمامی اینها ساختگی بوده، ولی اینجا درون بازی نیست. بیاید به راستی فکر کنیم، تمامی آن کارها ساختگی بود؟ مراقبت از بچهای کوچک، جلوگیری از دزدی کردن جوانی که در زندگی همه چیزش را از دست داده، به راستی اینها را یک قاتل بیاحساس و سرد که کودکان را میکشد، میتواند انجام دهد؟ قطعاً جواب خیر است!
بازی Heavy Rain درست است که انگشت اتهام را به سمت یکی از شخصیتهایی میگیرد که حتی احساس نیز نمیکردید وی ممکن است قاتل کودکان باشد؛ ولی همچنان نمیخواهد که او را مقصر اصلی اتفاقات رخ داده بدانید. این ساختار چه در میان بازیهای ویدئویی و چه در میان فیلمهای سینما ساختاری کاملاً نو است. شخصیتپردازی اسکات، تنها یک شخصیتپردازی ساده نیست و خود وی نیز شخصیتی گذرا و فراموش شدنی نیست. کسانی که Heavy Rain را بازی کردهاند، هرگز ممکن نیست اسکات را فراموش کنند، زیرا وی یکی از متفاوتترین شخصیتهایی است که دیدهاید. لحظهای فکر کنید که پدرش مست نمیبود و کمی به فرزندانش اهمیت میداد و به کمک اسکات و برادرش میآمد، قطعاً وی به قاتلی تبدیل نمیشد که از شدت ناامیدی و نبود هیچ فردی در زندگیاش به کشتن کودکانی بیگناه روی آورده تا پدران آنان را امتحان کند. البته انتخاب با خودتان است، میتوانید در نقش ایتن هیچکدام از امتحانهای اسکات را انجام ندهید، ولی به راستی میشود بعد از پایان بازی شرمنده نشد؟ میشود احساس تنفر از خود نداشت؟ این کار، برابر با همان کاری است که پدر اسکات انجام داد، اهمیت ندادن به فرزندانش که عضوی از وجودش هستند!
در پایان بایستی گفت که Heavy Rain اگر برترین اثر دیوید کیج افسانهای نباشد، قطعاً قابل درکترین و رئالترین اثر وی است. بازی Heavy Rain مانند Fahrenheit نیست که فانتزی و جادو در آن وجود داشته باشد، یا Beyond Two Souls نیست که ارواح و نیروهای ماورایی در داستان دخیل باشند؛ این اثر صرفاً درامی کاملاً ساده است که ممکن است در گوشه و کنار جهان هر روز شاهدش باشیم و این همان حقیقتی است که این اثر را به بازی ترسناک و متفاوت تبدیل میکند و بر ارزش آن بسیار میافزاید.
12 دیدگاه
fighter
یادداشت هم به اندازه بازی به دل مینشست مرسی جناب قهرمانی عزیز بابت این مقاله
pcgamer
من که هیچ وقت موفق به تجربه این بازی نشدم ولی یه سال پیش از سر کنجکاوی بلاخره رفتم اسپویل داستانیشو خوندم عالیه
namdar
هوی رین عشقه! زندگیه
خیلیییی دوستش دارم و شیددددا منتظر دیدترویت
بی اندازه سپاس بابت یادداشت خوبتون
GoodMen
هیچ وقت نتونستم با بازی های دیوید کیج انس بگیرم!
گیم پلی ندارن رسما و بازی یعنی گیم پلی
سامرند قهرمانی
بازیهای استاد کیج بیشتر به یک فیلم نزدیک هستند تا بازی و در چنین چیزی، طبیعیه که گیم پلی در خدمت داستان باشه که همین دلیل باعث شده بازیای ایشون به آثاری سلیقهای تبدیل بشن و همه خوششون نیاد.
البته چیزی که به نظر من در اینجا مهمه، داستان بازی هست و اگر کسی تا حد کمی هم طرفدار یه داستان زیبا باشه، قطعاً میتونه نبود یه گیم پلی مناسب رو تحمل کنه.
ممنون بابت نظرتون.
ahmad-black
اصن بازیای دیوید کیج خودش یه دنیای منحصر به فرده
خدایی فقط برید به موسیقی بازیاش گوش بدید عاااالین
Armin2
زیاد تعریفشو میکنن با این مقاله کنجکاو شدم بازیش کنم
Dreams
این بازی محشره
کلاس درسیه برا باقی بازینامه نویسا
farhad001
مرسی از قلم خوبتون
golden
شاید عجیب باشه اما من بیاند بیشتر از هوی رین دوست داشتم! بیاد دست بازیکن توی انتخابها و مسیر بازی بسته بود و نقص فنی هم داشت اما اتمسفرش به شدت برای من گیرا بود
هوی رین یه بازی فوقالعادهس با یه داستان عالی، گیمپلی خاص و سبک روایتی دوست داشتنی اگر تا الان این اثر تجربه نکردید، کالکشن بیاند و هوی رین برای PS4 تهیه کنید و تا مدتها غرق در داستان و دنیای لذیذ بازیهای کوآنتیک دریم عزیز بشید!
golden
درضمن، اگر فرصت کردید یه یادداشت زیبا هم برای بیاند بنویسید
تشکر از شما جناب قهرمانی و تشکر از گیمشات دوستداشتنی
سامرند قهرمانی
والا از نظر بنده Heavy Rain قطعاً بهترین اثر آقای کیج هست و دلیلش همونطور که ذکر کردم این هست که واقعگرایانه است و توش از هیچ چیز غیر واقعی استفاده نشده برای همین راحت تر میشه ارتباط برقرار کرد. Beyond داستانش جذابه و شخصیتاش هم عالی، ولی به نظرم مقداری جای کار داره وگرنه همونطور که شما هم فرمودید، اتمسفر بینظیری هم داره.
انشاالله برای دیگر بازی های آقای کیج هم یادداشت خواهیم داشت.