فیلمهایی که از روی کتاب اقتباس میشوند، دو حالت دارند: یا کتاب را خواندهاید و حالا با هزار امید و آرزو منتظر دیدناش روی پرده جادویی هستید و امیدوارید که ورژن سینمایی، اثر مورد علاقه شما را نابود نکند یا کتاب را نخواندهاید و فیلم را بدون هیچ پیش زمینه قبلی نگاه میکنید و تصمیم شما در مورد خوب یا بد بودن آن تنها به خود فیلم منتهی میشود. حال، نگارنده از خوش شانسی یا بدشناسی، کتاب این اثر را خوانده و حسابی چند روز با آن زندگی کرده است و به شدت منتظر ساخت فیلم آن بوده و حالا که این اتفاق رخ داده، تمام آرزو و خواسته هایش را پس میگیرد. در نقد و بررسی فیلم Cell با گیمشات همراه باشید.
«استیفن کینگ» (Stephen King) نویسنده مشهور جهان، رمان «تلفن همراه» را در سال ۲۰۰۶ منتشر کرد و خیلی زود توانست نظرات را به سوی خودش جلب کند. فروش خوب کتاب، پتانسیل بالای اثر، حال و هوای آخرالزمانی و زامبیهای حسابی دیوانه و البته بعدتر هوشمند کتاب، باعث شد که شایعات پیرامون ساخت فیلم آغاز بشود. کمپانی مشهور Dimension Films (که زیرمجموعه کمپانی مشهورتر The Weinstein Company است) حق و حقوق کتاب را خرید و قرار شد که «الی راث» (Eli Roth) کارگردان فیلم «مسافرخانه» (Hostel) آن را بسازد، از آنجایی که «راث» در فیلم «حرامزادههای لعنتی» (Inglourious Basterds) برای کمپانی «Weinstein» بازی کرده بود، به نظر میرسید که ساخت فیلم توسط او قطعی باشد و با شناختی که از «راث» و دیوانگیهای او داریم، قطعا فیلم میتوانست فوق العاده از کار دربیاید اما به خاطر اینکه او و کمپانی هرکدام میخواستند برداشت خودشان را به تصویر بکشند، همه چیز کنسل شد. ساخت فیلم آنقدر عقب افتاد که تقریبا بسیاری فکر میکردند که هرگز به سینما نمیآید اما ۴ سال پیش، سرانجام همه چیز جدی شد و فیلم Cell ساخته شد. اما این اثر نه یک فیلم درجه یک است و نه قابلیت اکران در سینما را دارد. B Movie بودن هرگز نشانه بد بودن یک فیلم نیست، اما این یکی از آن بدهاست.
اما داستان از این قرار است: «کلی ریدل» (Clay Riddell) یک نویسنده رمانهای گرافیکی است که مدتی از همسر و فرزنداش جدا شده و در شهری دیگر زندگی میکند. او سرانجام موفق میشود رمان گرافیکیاش را بفروشد و بعد از بازگشت، در فرودگاه با همسرش تماس میگیرد و میگوید که قصد بازگشت به خانه را دارد اما شارژ گوشیاش تمام شده و خاموش میشود. در همین حین، یک سیگنال به گوشی همه انسانها فرستاده میشود و همه کسانی که در حال صحبت کردن با موبایل هستند را در میگیرد و آنها را دیوانه میکند. این قاتلین روانی شبه زامبی، شروع به کشتن انسانهای عادی میکنند و فرودگاه دچار هرج و مرجی عظیم میشود و حمام خون به راه میافتد. «کلی» فرار میکند و در ایستگاه مترو با «تام مک کورت» (Tom McCourt) ملاقات میکند و این دو به سمت خانه اجارهای «کلی» میروند تا ببینید باید چه کار کنند. آنها در آنجا با «آلیس» (Alice Maxwell)، همسایه «کلی» رو به رو میشوند. «کلی» تصمیم میگیرد که به سوی خانه اصلیاش برود و امیدوار است که زن و فرزنداش جان سالم به در برده باشند، «تام» و «آلیس» که راه دیگری ندارند، مجبور میشوند با او همراه شوند و این سفر در بین هزاران زامبی آغاز میشود…
فیلمنامه Cell را خود «استیفن کینگ» نوشته است. اصولا نویسندگانی که فیلمنامه کتابهایشان را خودشان مینویسند، باید آثار بهتری تحویل بدهند، زیرا با دنیای کتاب آشنایی کامل دارند و میدانند در مغز شخصیتها چه میگذرد. اما «کینگ» ظاهرا در این زمینه برعکس دیگران عمل میکند، او که چند تا از شاهکارهای سینما همچون، «رستگاری در شائوشنک» (The Shawshank Redemption)، «درخشش» (The Shining) و «مسیر سبز» (The Green Mile) را در کارنامه دارد، این بار در نقش فیلمنامه نویس، راه اشتباهی رفته است و خودش با دست خودش کار را خواب کرده. او در اینجا یک ورژن سادهتر و معمولی از رمان خودش را ارائه داده است. او پایان را تغییر داده، حداقل ۵۰ درصد داستان کتاب را حذف کرده، ذات شخصیت ها را عوض کرده و تنها اسم شان از کتاب باقی مانده. این تغییرات باعث شده اند که فیلم تبدیل به اثری سطحی و مضحک بشود که تنها نام کتاب و خط داستانی ابتدایی را به دوش میکشد. این تغییرات را از همان ابتدا میتوانیم ببینیم، آغاز داستان کتاب در پارک بود و آغاز داستان فیلم در فرودگاه. چه لزومی داشته که این حجم از تغییرات ایجاد شود؟ این را باید جناب «کینگ» پاسخ دهد. اما بازهم اینگونه مسائل قابل چشم پوشی است و بخصوص کسی که کتاب را نخوانده باشد، از این نظر دچار دردسر نمیشود؛ مشکل از آنجایی آغاز میشود که میبینیم فیلم Cell برخلاف کتاب، قصد توضیح اتفاقات را ندارد و به زودی مخاطب در این دنیا رها میشود و هرچه قدر به دنبال پاسخ بگردد، به هیچ جوابی نمیرسد. در واقع فیلم تکلیفاش مشخص نیست، نه آنقدر به کتاب نزدیک است که بگوییم موفق عمل کرده و چارچوب مشخصی دارد و نه آنقدر مستقل عمل کرده که مخاطب بدون پیش زمینه قبلی بتواند بفهمد جریان از چه قرار است. همه این مشکلات با یک توضیح ساده حل شدنی بود، تنها لازم بود در چند جمله توضیح داده بشود که چرا همه مردم جهان با یک سیگنال دیوانه شدهاند اما نه، فیلم علاقهای به پاسخ دادن به اتفاقات ندارد. در انتها میبینیم که تقریبا فیلم هیچ نشانی از کتاب ندارد و داستان را به بدترین شکل ممکن بازنویسی میکند.
فیلم Cell فلسفه کتاب را با حماقت عوض کرده است. کتاب «کینگ»، داستان احمقانه زامبی شدن مردم با تلفن همراه را تبدیل به محلی برای بحثهای مهمتر کرد. اینکه تکنولوژی، تلفن همراه و شبکههای اجتماعی چه تاثیر مخربی میتوانند داشته باشند و کتاب تلنگری بود برای کسانی که خودشان را در دنیای مجازی گم کرده بودند. در فیلم Cell از این خبرها نیست و داستان به همان درجه مضحک بودن بازگشته که تا حدی به مخاطباش توهین میکند. «کینگ» که در کتاب، مبارزه واقعی یک پدر و یک انسان برای نجات را به تصویر کشیده، در فیلم آن را تنها به درجه یک کشمکش ذهنی پایین آورده و برخلاف کتاب که در انتها امیدبخش بود، اینجا شکست مطلق را تنها راه حل انسانها دانسته است. وقتی گفته شد که پایان فیلم متفاوت خواهد بود، کمتر کسی فکر میکرد با چنین پایان عجیبی رو به رو شویم. درست است که بسیاری با پایان کتاب مشکل داشتند اما پایان فیلم، وجود کل فیلم را زیرسوال میبرد و اینکه «کینگ» خواسته مثلا با هوشمندی، آخرین پیچش داستانی را شوکه کننده تقدیم مخاطب کند، بیشتر تبدیل به لگدی در صورت مخاطب شده که قطعا از چنین پایانی راضی نخواهد بود. کسی از یک پایان هوشمندانه بدش نمیآید، اما باید از جناب «کینگ» پرسید که در اینجا، تعریف او از پایان هوشمندانه چه بوده است؟
در فیلم Cell «جان کیوسک» (John Cusack) در نقش «کلی» تقریبا خنثی است، یک بازی معمولی و ساده که هرگز احساس چندانی به مخاطب القا نمیکند. وضعیت «ساموئل ال جکسون» (Samuel L. Jackson) در نقش «تام» کمی بهتر است، اما او هم کار چندانی از دستاش برنمیآید. این دو که در سال ۲۰۰۷ در فیلم موفق ۱۴۰۸ با یکدیگر همکاری داشتند و اتفاقا آن اثر هم نوشته «استیفن کینگ» بود، اینجا چیزی بیشتر از یک تجربه شکست خورده نیستند. کارگردان فیلم، «تاد ویلیامز» (Tod Williams) هم که موفقترین اثرش تا پیش از این، فیلم «فعالیت فراطبیعی ۲» (Paranormal Activity 2) بوده، اینجا عملا هیچ نقشی ندارد. درست است که تقریبا بیشتر مشکلات فیلم ناشی از فیلمنامه افتضاح «کینگ» میباشد اما از «ویلیامز» انتظار میرفت تا کار را بهتر مدیریت کرده و حداقل بتواند ریتم خوبی به فیلم بدهد. اما به نظر میرسد، او تنها خواسته فیلم را ساخته و از شرش خلاص شود. تدوین فیلم به معنای واقعی کلمه آماتور و سطحی است. هیچ تعلیقی در فیلم وجود ندارد و فیلمبرداری هم دمدستی و ابتدایی میباشد. فقط به سکانس دعوای داخل خانه «کلی» با همسرش توجه کنید، هیچ مشخص نیست دارد چه اتفاقی رخ میدهد! شاید تنها موسیقی «مارسلو زارووس» (Marcelo Zarvos) از معدود نقاط عطف فیلم باشد که میتواند در این آشفته بازار، کمی به داد بعضی از سکانسها برسد.
در مجموع، فیلم Cell اثری است که تمامی پتانسیلهای منبع اصلیاش را بر باد میدهد و در انتها مخاطباش را در برزخی ناامیدکننده رها میکند. فیلمی که میتوانست تبدیل به یکی از آثار درجه یک این روزهای سینما بشود؛ تبدیل به اثری کوچک و حقیر شده که تنها بلد است جواب سوالات مخاطباش را ندهد. این روزها که تب آثار زامبیای با سریالهای Walking Dead و.. تلویزیون را فرا گرفته و هر روز بر تعداد این گونه آثار اضافه می شود، فیلم Cell میتوانست با تبدیل شدن به یک اثر هوشمندانه، جایگاه خاصی برای خودش پیدا کند اما ترجیح میدهد به جمع آثار نازل ویدئویی بپیوندد و خودش را جدی نگیرد، با این همه اگر کتاب را نخوانده باشید و تنها به فیلم بسنده کنید، شاید شوک پایانی فیلم برای شما کمی قانع کننده باشد و حتی از چنین پایانبندی عجیبی خوشنود شوید و بعلاوه تماشای آقای «ساموئل ال جکسون» در هر صورتی، فارغ از خوب یا بد بودن یک فیلم؛ همیشه اتفاق خوبی محسوب میشود، اما این اثر برای جناب «کینگ» یک پسرفت کامل است که در توصیفاش فقط میتوان گفت: پادشاه در برزخ خود گرفتار شده.