فیلم Rear Window یکی از بهترین آثار آلفرد هیچکاک فقید است که اوج هنرمندی این کارگردان در کار با دوربین را به تصویر میکشد. در ادامه با گیمشات همراه باشید تا نگاهی بیندازیم بر جنبههای مختلف فیلم پنجره پشتی.
فیلم Rear Window روایتگر یک ماجرای پلیسی-کاراگاهی هیجانانگیز است که به خوبی میتواند بارها و بارها بیننده را به وجد بیاورد. «جف جفریز» (جیمز استوارت) عکاس مطبوعات که موقتا به خاطر شکستگی پا خانهنشین شده، از فرط بیکاری از قاب پنجره پشتی اتاقش زندگی و اتفاقات روزمره همسایگانش را به نظاره مینشیند. پس از گذشت چند روز جف به همسایه روبه رویی «لارس توروالد» مظنون شده و حس کنجکاوی بیمارگونه او سبب میشود، توروالد را زیر نظر بگیرد و به این نتیجه برسد که او همسر بیمارش را به قتل رسانده و اینجا درست نقطه آغاز ماجراجوییهای بیننده و جف است. چرا ماجراجوییهای بیننده و جف؟ به این خاطر که در سراسر فیلم دوربین از اتاق بیرون نمیرود و زاویه دید ما و شخصیت اصلی داستان تقریبا برابر است.
سکانس آغازین فیلم Rear Window را یکی از بهترین و استادانهترین بخشهای آن میدانم. یک بار دیگر به ابتدای پنجره پشتی نگاه کنید تا متوجه شوید هیچکاک بدون کوچکترین صحبتی، در کمتر از ۲ دقیقه شخصیت اصلی داستان را تمام و کمال به بیننده معرفی میکند. کار با یک کلوزآپ از چهره عرق کرده و پای گچ گرفته جف شروع میشود تا به خوبی متوجه شویم شخص اول قصه خانهنشین است و در ادامه یک دوربین شکسته و تعدادی عکس خبری را میبینیم و تا اینجای کار میتوانیم دریابیم با یک عکاس طرف هستیم که طی یک تصادف به هنگام عکاسی پایش شکسته است. دوربین به حرکت خود ادامه میدهد و تعداد زیادی مجله را میبینیم که تصویر یک خانم زیبا را بر روی جلد خود جای دادهاند، در نتیجه میتوان حدس زد، عکاس قصه ما علاقه یا ارتباط خاصی با این خانم دارد؛ تمام شد! شما در کمتر از ۲ دقیقه متوجه شغل شخصیت اصلی، چرایی شکستن پای او و موضوعات دیگری درباره شخصیت جف شدید.
سکانس آغازین فیلم Rear Window را یکی از بهترین و استادانهترین بخشهای آن میدانم. یک بار دیگر به ابتدای پنجره پشتی نگاه کنید تا متوجه شوید هیچکاک بدون کوچکترین صحبتی، در کمتر از ۲ دقیقه شخصیت اصلی داستان را تمام و کمال به بیننده معرفی میکند.
اگر بگویم پنجره پشتی از جهاتی به The Lobster شباهت دارد چندان بیراه نگفتهام. پنجره پشتی به صورت نامحسوس و The Lobster کاملا عیان و واضح به ازدواج و روابط اجتماعی میپردازند. بیایید یک بار دیگر همسایههای جف را با یکدیگر مرور کنیم. اول از همه به سراغ «دوشیزه لونلی هارتس» برویم، خانمی که بنابر دلایلی ازدواج نکرده و به دنبال پیدا کردن یک شریک زندگی است. در مقابل هارتس، آهنگسازی قرار میگیرد که کاملا اجتماعی است و بارها شاهد مهمانیها و معاشرتهای وی هستیم. همسایه دیگر توروالد است که همسر خود را میکشد و ضلع چهارم این ماجرا جف جفریز عکاس است. وجه اشتراک این افراد چیست؟ همه درگیر روابط زناشویی-اجتماعی هستند و اغلب در رسیدن به مقصودشان ناکام میمانند. جف شخصیتی ماجراجو دارد و همین حس کنجکاوی اوست که باعث میشود با سرک کشیدن در زندگی دیگران متوجه وقوع یک جنایت در خانه همسایه شود، اما لیزا تقریبا در مقابل او قرار میگیرد زنی شیک پوش که بیشتر به دنبال یک زندگی آزام و حساب شده است. از طرفی به وضوح میبینیم جف دل در گرو لیزا دارد اما وقتی مسائل مختلف را سبک و سنگین میکند در تن دادن به این ازدواج کمی مردد به نظر میرسد زیرا او میترسد حس ماجراجویی خود را به دنبال این وصلت از دست بدهد. در بالا گفتیم جف در اتاق خود گیر افتاده است و همسایههایش را دید میزند، در این بند هم میگویم او در روابط عاطفی و زندگی شخصی خود هم گیر افتاده و نمیداند باید چگونه با مسئله ازدواج و کم و کیف رابطه با لیزا برخورد کند. با کنار هم قرار دادن مواردی که ذکر شد و در نظر گرفتن اینکه کارگردان فیلم Rear Window آلفرد هیچکاک است، میتوان گفت پنجره عقبی در دل ماجرایی که روایت میکند و ما به همراه شخصیتهایش در یک اتاق مبحوس هستیم، اشارهای دارد به گیر افتادن ما و تنش حاکم بر جوامع بشری به هنگام ازدواج و برخورد افراد مختلف با چنین موضوعاتی. البته نباید از یاد برد «روابط عطفی و اجتماعی» همیشه برای هیچکاک مهم بوده و در آثارش به آنها پرداخته در نتیجه اگر کارگردان این اثر فرد دیگری بود، چنین برداشتی چندان منطقی به نظر نمیرسید!
یکی دیگر از نکاتی که برایم جذاب بود، به بخش شنیداری فیلم Rear Window بازمیگردد. میهمانی آهنگساز قصه را به خاطر دارید؟ در آن مراسم ما بخشهایی از یک ترجیع بند رمانتیک را میشنویم و اگر به انتهای فیلم هم دقت کنید، متوجه خواهید شد باری دیگر همان ترجیع بند، اما به صورت کامل به گوش میرسد. همچنین در بسیاری از مواقع فیلم یک موسیقی آرام را میشنویم که به دلچسب شدن اثر کمک به سزایی کرده است. بد نیست به این موضوع هم اشاره کنم که در یکی از سکانسهایی که جف مرد آهنگساز را در حال پیانو زدن، میبیند، آلفرد هیچکاک را در خانه او میبینیم! البته چنین اتفاقی در آثار او چندان عجیب نیست و هیچکاک عادت دارد برای چند ثانیه هم که شده در مقابل دوربین قرار بگیرد.
در فیلم Rear Window در واقع شخصیتهای اصلی نیز تا قسمتهای انتهایی اثر یک بیننده هستند و در وضعیت مشابهای با ما قرار دارند. همین امر سبب میشود فیلم از همان ابتدا کمی دلهرهآور و جذاب به نظر برسد و هرچه جلوتر میرویم این هیجان ناشی از پرده برداشتن از جنایتی که مرد همسایه مرتکب شده، دقیقه به دقیقه افزایش مییابد و در سکانسهای پایانی اثر به اوج خود میرسد. علاوهبر این نباید این نکته را از قلم انداخت که پنجره عقبی به لطف فیلمنامه مناسب و کارگردانی خوبش، مخاطب را با فیلم درگیر میکند به این صورت که شما هم مانند شخصیت اصلی مشاهده میکنید، بررسی میکنید و نتیجه میگیرید و همین عوامل سبب میشوند مخاطب بیشتر در بطن قصه و فیلم غرق شود.
میهمانی آهنگساز قصه را به خاطر دارید؟ در آن مراسم ما بخشهایی از یک ترجیع بند رمانتیک را میشنویم و اگر به انتهای فیلم هم دقت کنید، متوجه خواهید شد باری دیگر همان ترجیع بند، اما به صورت کامل به گوش میرسد.
بازی بازیگران هم در موفقیت و ماندگار شدن پنجره پشتی نقش به سزایی داشته است. جیمز استوارت که به جرئت او را یکی از برترین و توانمندترین بازیگران سینمای کلاسیک میخوانم، در این ساخته هیچکاک هم توانسته بسیار عالی و درخشان ظاهر شود. شاید ایفای نقش جف به واسطه محدودیتهای جسمانی که دارد استوارت را به اندازه برخی از نقشهای به چالش نکشیده باشد اما نمیتوان از ادای خوب دیالوگها و انتقال حس خستگی و در عین حال تشنه بودن شخصیت اصلی برای ماجراجویی که توسط استوارت به بیننده منتقل میشوند هم چشمپوشید. همچنین گریس کلی نیز توانسته نقش لیزا را به درستی ایفا کند تا تیم بازیگری Rear Window از نظر سختگیرترین افراد نیز نمره قبولی را بگیرد.
در مجموع اگر به دنبال یک اثر سرگرم کننده و هیجانانگیز هستید که بتواند شما را با خود همراه کند و متوجه گذر زمان نشوید، فیلم Rear Window گزینه مناسبی است. زیرا این اثر تمامی فاکتورهایی که یک فیلم تراز اول نیاز دارد را در خود جای داده و نه تنها برای دوستداران هیچکاک و سینمای کلاسیک، بلکه تماشایش برای هر شخصی لذت بخش است.
9 دیدگاه
KaKa
هیچکاک استاد بر حق سینماس، همه فیلماش یکی از یکی بهترن ولی من روانی و سرگیجه بیشتر از بقیه دوست دارم
پنجره عقبی هم حسابی حساس و نفس گیره، اونجایی که لیزا میره خونه مرد قاتله و کیف زنشو پیدا می کنه یادمه ، از هیجان داشتم تلف می شدم ??❤️
vahid
یکم موضوعش مبتدی بود
ولی سبک کارگردانی و تصویر برداری و یه سری سکانس ها واقعا به توانایی هیچکاک بزرگ میشه پی برد
جمشید
برعکس همه حرفایی که زده شد
هیچ کاک به هیچ وجه کارگردان و نویسنده ی خوبی نیست
اینو توی کمبود موضوع فیلم برترش که همین پمجره پشتیه به خوبی میشه احساس کرد
سپيده
میشه توضیح بدی کجاش کمبود داشت
ماهم بدونیم باهوش ؟
hooman
ایده مک گافینی تابحال گوش خورده سکانس باغچه رو یادت بیار پنجره پشتی پرش از ملودرام به معمایی بسته بود که اتفاقا به خوبی این کارو کرد این فیلم با سرگیجه بهترین فیلمهای هیچکاک اند مخالفت کردنو همه بلندند از بیرون گود بگن لنگش کن هنرشو داری دوربین بگیر دستت بساز نداری زیپتو بکش
هادی
هیچکاک فقط از کشش وتعلیق برا جذاب کردن فیلماش استفاده میکد تازه بعضی جاها نه تنها سکانسهاییی رو نشون نمیده که عنصر مرسوم در کشش و تعلیق برا نگه داشتن بیننده ست بلکه اصلا ی چیزی رو نشون میده که واقعیت نداره و به عمد بیننده رو گول میزنه تا داستانشو نگه داره. من کمتر فیلمی از هیچکاک دیدم که توش گاف و سوتی نداشته باشه. جالبه با اولین دیدن هم متوجه سوتیاش شدم اما نمیدونم چه اصراریه که الکی بعضی از منتقدین بگن هیچکاک خوب بوده. از نظر سینمایی و هنر و اموزنده بودن در حد صفره. ولی از نظر پول در اوردن از سینما و ساخت سرگرمی برا مخاطب ساده لوح خوب بوده . حتما چاپ کنید. تو فیلم روانی پنجره پشتی سرگیجه بیگانه ای در ترن که مثلا قوی ترین هاشن به وضوح این دروغها و سوتیا دیده میشه اگه ندیدین به بیننده بودن خودتون شک کنید منم نمیگم کجا بوده تا خودتون کشف کنید
محمدسعید خزایی
سلام عزیز
به عقیده من هم هیچکاک به هیچوجه اون کارگردان بزرگ و استاد بر حق سینما نیست! من کاملا باهات موافقم در مورد وجود گاف داستانی توی اکثر فیلمهای هیچکاک. اکثر فیلمهاش مفهوم یا حرف خاصی برای گفتن ندارند و از سرگرمی بالاتر نمیرن! همین پنجره عقبی با روانی هم بهترین فیلمهاش هستن به گمانم.
سپيده
چه خوبه انتقادات همراه با دلایل باشن
معین
حداقل از همین پنجره پشتی دوتا مثال میزدی که متوجه منظورت بشیم :/