اسطورهسازی مخاطب در زمینه هنر از افراد و فعالان شاخههای گوناگوناش که در اکثر موارد هم هیچ ارتباط معینی با بطن این واژه ندارند، چیز جدیدی نیست. اگر باقی حواشی بحث را کنار بگذاریم، تحقیقا این اتفاق به پیش از آغاز موج نو سینمای ایران (چیزی مابین دهههای ۳۰ و ۴۰) و شیوع افکار شلخته برخی عزیزان پست مدرن برمیگردد. اما هیچگاه جلوی رشد این سم مهلک گرفته نشده است و کماکان بعد طی شدن سنوات بسیار، با اشتیاقی وافرتر برای یکدیگر دربهای نوشابه را میگشاییم، ژست ادب و عدم رکگویی میگیریم و به طبع از نقد گریزانیم! در ادامه این مطلب به سراغ مهمترین ساخته داریوش مهرجویی (از نگاه اصحاب رسانه و مردم عادی) یعنی فیلم هامون خواهیم رفت تا متوجه شویم چرا این اثر در زمره بدترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران قرار دارد.
داریوش مهرجویی که در ایران اغلب با پیشوند استاد شناخته میشود (صفتی نغز که به هر کسی هویتی مجزا میدهد و شدیدا کار راه میاندازد) تا نام اصلیاش و از نظرم هیچ هم نیست، فیلم هامون را دو سال پیش از آغاز نسلی جدید ساخت تا اکثر افرادی که در سال ۶۸ عنفوان جوانیشان را تجربه میکردند، با جنون ساختگی و الکن فیلم باده دست گیرند و مسحور خاص بودناش شوند! قصه هامون بر پایه رابطه زوجی شکل گرفته که در اثر برخی اتفاقات و درگیریهای موجود، در شرف جدایی هستند. تم مشکلات زناشویی و جدایی، به عنوان هسته مرکزی فیلمنامه شناخته میشود و تا این قسمت از کار مشکلی نیست اما شکل ورود به این مسائل و چگونگی روایت، آغاز نابودی اثر است. حمید هامون (با بازی مرحوم خسرو شکیبایی) شخصیت اصلی فیلم مهرجویی است. یک به اصطلاح نویسندهای که هیچ چیزی نه از گذشته و شکلگیری شخصیتاش و نه از امروزش میدانیم. فیلم با کابوسی بی در و پیکر آغاز شده که همراه انتلکتنمایی صرف، در پی اثبات نمادگراییهای بیهوده خود دست و پا میزند. مجمعی از شیاطین و فرشتگان که از پس حوادث خیر و شر زندگی هامون میآیند و گاها گذری به شاهنامه هم انداخته و با گرزها به شکلی مثلا حماسی، در پی حمله به بازیگر کاغذی این رویا هستند تا همسرش را از او دور سازند! فیلم از لحاظ بازه زمانی، رفته رفته به جلو حرکت میکند اما در واقع عقبگردی کامل است. حال میدانیم که قصد این دو عزیز روشنفکر داستان (که حقیقتا دو عدد لامپ کارایی بیشتری در زمینه القا نور داشتند) یک جدایی مالیخولیایی همراه با فرزندی کوچک است. اما آیا فیلم در به تصویر کشیدن این تنشها و چگونگی شروع تا پایان این رابطه موفق عمل میکند؟ به هیچ عنوان!
پس از گذری بسیار چرک و تصنعی از زندگی حال حاضر حمید هامون و مهشید (با بازی بسیار بد بیتا فرحی) فلشبکهایی از زندگی این دو و شروع رابطهشان میبینیم اما کارگردان به فکر این موارد نبوده است که به چه شکلی قرار است ببینیم؟ چیدمان معیاری بر اساس الفاظ که هیچ نوع حسی نه از تعلیق و تنش حقیقی هنگام نزدیکی به طلاق و برعکس آن در شروع رابطهای عاشقانه و انسانی به مخاطب ندهد چه اهمیتی دارد؟ مثل این میماند که به آثار فاجعه و به اصطلاح عاشقانهای که هزاران بار اشک عوام را سرازیر کرده و به گونهای مبتذل سانتیمانتالیسم را ارج مینهند بگوییم یک قصه حقیقی از روابط مرد و زن! داریوش مهرجویی در افکارش، کانسپت دو آدم را ترسیم کرده که یکی نویسنده است (جدی نگیرید) و میان مرز علیخواهی یا پی بردن به چگونگی روابط ابراهیم با فرزندش و گونهای از ادبیات غرب و فلسفه غیر اسلامی (باز هم جدی نگیرید) لنگ در هوا مانده است! دیگری که مهشید باشد هم نگاههای دوردست کرده، نصف شب به پشت بام رفته و ماه را مینگرد، ظاهرا نقاش بوده اما در فیلم که عملا فحاش و رنگپاش است! البته ناگفته نماند که این بانو از طبقات اشراف هستند و علاوهبر سیگار دود کردن به سبک «مریلین مونرو» (Marilyn Monroe) فقید، تازگیها نیز دچار برخی پرخاشگریها و بیماریهای روانی گشتهاند. این ایده اولیه به هیچ طریق تبدیل به شخصیت و دغدغه، از نوع قابل باورش نمیشود زیرا فیلمساز همان اندک تفکری را که درباره قوام دادن رابطهها و فرم صحیح عقاید و رفتار شخصیتها داشته است، به فنا میدهد و مواضع شخصی و شلختگیهای گولزنندهاش را جایگزین میکند.
پس از رسیدن به فلشبکهای زندگی هامون در زمینه رابطه با مهشید، تازه عمق فاجعه خودنمایی میکند و الکن بودن از جای جای سکانسها میبارد. جوانان پر اشتیاق دیروز که یکی با عینکهای گرد و بزرگ آن دوره (که بیشتر به مکانی برای پنهان شدن مهرجویی و افکارش شباهت دارند تا ارتقا دهنده سطح بینایی) به سمت محل قرار حرکت کرده و دیگری نیز ادا اطوارهای شِبه عاشقانه درمیآورد و با کفشهایش به سر آسفالتها میکوبد، به محل قرارشان که کتابخانهای بزرگ و شیک است میرسند. گویا این مکان پاتوق جناب هامون مطالعهگر است که جوانی سرخوش و مشنگ بیش نبوده و به کتابخانههای بزرگ میرود تا فیگوراتیو بودن کتابخوانی و روشنفکری طاقچهایش لو نرود که کاملا میرود! مهرجویی لوکیشن را به کتابخانهای نقلی اما پر از کتابهای کلاسیک و حسابی تغییر نداده تا در سکانسی پنج تا ده دقیقهای، آدم ببینیم، شکلگیری رابطه را ببینیم و حس کنیم که آری تعلق خاطر به کتاب این دو فرد واقعی است نه کاغذی! به جای این کار، در یک دقیقه مدام مواضع خود را به خورد مخاطب میدهد و با زوم کردن بر روی چند جلد کتاب که اکثرا هم در برابر آن روی مجددا دروغین هامون یعنی فلسفه و هستیگرایی قرار دارند، شعارهای تبلیغاتی و بیهوده ذهنیاش را در جلد شخصیت میکارد. فارغ از این مورد که چیزی به بار نخواهد نشست! حال جناح عوض شده و دو دوست روشنفکر قصه ما که مونثاش از تباری پولدار و کاملا بورژوآ بوده و مذکرش هم در میان زمین و آسمان معلق است، وضو گرفته و راهی امامزاده میشوند! بوسیدن ضریح، خندههای مضحک با چادر مشکی مهشید که چیزی دست کم از فیلم فارسی ندارند، نشستن در قهوهخانهای شلوغ که اغلب جولانگاه اراذل است، بلعیدن کباب و ریحان همراه نوشابه شیشهای و بحثی احمقانه درباره چگونگی طبخ کباب در ۲۰۰ سال آینده و خندههای فاجعهآمیز که تمامی ندارند. جای بهمن مفید با آن کلاه شاپو در این سیرک خالی است! چه دلایلی پشت این حجم از لودگی وجود دارد؟ چه چیزی در پس اذهان دو انسان کاغذی و به اصطلاح مدرن ایجاد میگردد که موجب ورود به آن اماکن میشود؟ حدس میزنم مهشید تا پیش از آن کمتر از بوقلمون را نمیشناخته است! بوسیدن ضریح و چادر سر کردن آن هم برای چنین افرادی دغدغه محسوب میشده؟ این همه آشفتگی و دخول مضامین به یکدیگر و شعلهور گشتن حس دینی کاراکترها چه دلیل منطقی و ملموسی دارد؟ هیچ! تماما از عدم شعور جناب مهرجویی نسبت به روابط و نوع درگیری شخصیتها نشأت میگیرد!
بی در و پیکر بودن داستان ثانیه به ثانیه بیشتر میشود و هنگامی که جناب هامون با به یاد آوردن شروع ناملایمات تصمیم بر شرح وقایع گستردهتر میگیرند، به مرز تهوع میرسیم! حمید هامون به دلیل مشکلات جعلی مهشید و جنون ادواری دروغیناش، تصمیم میگیرد وی را برای معالجه به پیش روانشناس و روانپزشکی حاذق ببرد تا بلکه ثبات زندگیاش را بازگرداند. مکالمه کوتاه هامون با دکتر به معنا واقعی کلمه افتضاح است. تا دیروز به امامزاده میرفت و در پی چرایی عدالت و علیخواهی بود اما در مطب به دکتر میگوید خسته شدم از بس دویدم و هیچ نشدهام. هیچ نبودی دوست عزیز! و حتی میگوید دیگر خدا را هم قبول ندارم. مشکلی با این مورد نداریم اما اجرای نوعی «تیکی تاکا» رفتاری و پرش از روی مواضع پیشین بر روی اصولی دیگر و مجددا وفاداری به برخی از عقاید قبلی چه دلیلی دارد؟ آیا روشنفکری در تغییرات روزانه جبهه و حذب باد بودن خلاصه میشود؟ آیا روشنفکری یعنی زمزمه کردن یک بیت شعر در آسانسور با حالتی عرفانی و دکوری یا سبقت گرفتنهای مداوم و کتک زدن همسر یا نشان از پنهان شدن کارگردانی آشفته پشت حصار واژه آشفتگی دارد؟ هیچیک از موارد فوق در شخصیتها نمود پیدا نمیکنند و پیش از این موارد، اصلا شخصیتی ساخته نمیشود تا بتوان ادراک یا حسی را در آن باور پذیر کرد. فقط مشتی کلون از آدمها را داریم که گرفتار اصطلاحا معناگرایی کارگردان شدهاند و اعتقادی به فرم معین ندارند زیرا میپندارند که محتوا از پیش وجود دارد. هیچتر از هیچاند!
به حال برمیگردیم، مهشید طلاق میخواهد و حمید هامون حاضر به انجام این امر نیست. سکانس دادگاه را به خاطر بیاورید که بسیار هم کوتاه و فاجعه است. حمید به همراه وکیل و دوست پدرش (با بازی بد عزت الله انتظامی) که هدایت این پرونده را عهدهدار شده، وارد اتاق ادگاه میشود. جناب وکیل پیش از ورود به درب اصلی اتاق، برخی نکات نصیحتگونه را به هامون متذکر میشوند و این نویسنده نگون بخت که در یک شرکت بازاریابی کار میکند و فروش برخی تجهیزات پزشکی را بر عهده دارد و همیشه هم در امر فروش ناموفق است، پس از چهره عبوس مهشید ناگهان جوش میآورد و از عدم توانایی پرداخت مخارج زندگی علاوهبر تابلوهای میلیونی مهشید مینالد. این فرد بیپول هزینههای مذکور را از کجا تأمین میکند؟ ضمنا مهشید که آزاد بار آمده و از فروش تابلوهای مزخرفاش هم پول هنگفتی به جیب میزند، دیگر چه نیازی به پول هامون دارد؟ مهرجویی مطرح شدن این سوالات را توسط برخی مخاطبین پیشبینی میکرده است و به همین دلیل هامون را برافروخته میکند تا با فریاد جملات شعاری و پوکی نسبت به مهشید که بوی لغاتی دروغین نظیر حق، تملک، سهم و عدم طلاق را میدهند، به کات شدن سریعتر سکانس کمک کند زیرا حرفی برای گفتن ندارد! یا جناب وکیل که نقش انسانی دلسوز را بازی میکنند و تا کلامی از پول به میان میآید، گارد گرفته و خود را پاک آیین جلوه میدهند. از این موارد که بگذریم آیا بود و نبودش تفاوتی داشت؟ وکیل ماجرا به عنوان کسی که میتوانست خیلی پرداخت شده باشد و با ایجاد تعلیقهایی در میان روابط و ذهن دو نفر، بسیار بدرخشد اما به چند اربده و گویشی مانند بازیگران فیلم فارسی بسنده کرده و محو میشود!
از شخصیت علی غافل نشویم که اصلا مشخص نیست برای چه وجود دارد و آن تم تندتر دراویشیاش، عقاید دینیاش که وجه مشترکی میان اوست و هامون، مهندسی ساخت و ساز، زوم شدن دوربین روی کتابهایش که این دفعه به انگلیسی هم تالیف شدهاند! و از غیب رسیدن امدادیاش در پایان فیلم که هالهای از ابهام را باقی میگذارد. گویا مهرجویی علی را در فیلم قرار داده تا این سیر گذار از روشنفکری (بخوانید روشنفکر نمایی) حمید هامون به سوی عرفان و دین را در کالبد او عینی کند و در نهایت هم مهر فرشتهای نجات و فرصتی مجدد برای زندگی را بر پیشانی این مرد آسمانی بزند! حتی اگر با دیدگاه موافقین فیلم به قضایا نگاه کنیم، میتوان برداشتن اسلحه قدیمی از خانه مادری را ملموس به شمار آورد! هامون تفنگ شکاری را برمیدارد بر دوش میگذارد و در روز روشن وسط خیابان، همانند «آل پاچینو» (Al Pacino) به سمت ماشین میرود. مقصد کجاست؟ قصد دارد جستارهای نافرجامی که در مورد ابراهیم و پسرش دریافت کرده را در عالم مدرن پیادهسازی کند! کشتن مهشید از سبب علاقه و همچنین به علت خواستگار تازهاش که پیرمردی سرمایهدار و فاسدالاخلاق است. اما آیا این دغدغه سطحی توانسته با استفاده از فرمی کاملا به جا حس آدمی را فعال سازد و مسأله قتل همسر را به دغدغهای گیرا و قابل درک تبدیل کند؟ مجددا به هیچ عنوان!
قتل نافرجام و تیر به خطا رفته هامون، هیچی بیابان فیلم را دو چندان میسازد تا به بخش پایانی برسیم که آن نیز بسیار بد است. حال حمید هامون سست عنصر و جعلی، قصد در تشکیل پایانی کلیشهتر دارد که طبق صفر تا صد فیلم، دغدغههای مهرجویی هستند و ابدا پرداخت صحیحی ندارند. حال کابوسی پایانی را نظارهگر هستیم که تماما فیلم هندی است و به هیچوجه حس تفکیک خیر و شر و غلبه نیروهای خیر را منتقل نمیسازد. حس توهمگونه رویا به شکلی دراماتیک، اصلا وجود خارجی ندارد زیرا باید نوعی تضاد به وقوع بپیوندد تا نتیجه نهایی قابل باور باشد. ازدواج مجدد مهشید با حمید هامون، حضور تمام شخصیتها به عنوان مهمان، خندههای بر لب و ناگهان بادی گسترده که سفره را در ساحل گم میکند و افرادی که پا به فرار میگذارند. آیا این به معنی پایانی فرا واقعگرا بر یک شِبه کابوس/رویا است؟ من نظر دیگری دارم!
فیلم هامون از داریوش مهرجویی اثر بسیار بدی است که میتواند به سینه چاکاناش اثبات نماید، اسطورهسازی مجموعا حرکت الکنی محسوب میشود چه بسا آن فرد مهرجویی باشد و آن فیلم نیز فاجعهای به نام هامون!
12 دیدگاه
GoodMen
آیا فیلم در به تصویر کشیدن این تنشها و چگونگی شروع تا پایان این رابطه موفق عمل میکند؟ به هیچ عنوان!
افتضاحه! واقعا توی به تصویر کشیدن جدایی و ناراحتی و افسردگی هایی که باعث اون طلاق میشه هیچی متوجه نمیشیم! تاثر طلاق روکی کودک هم هیچ!
اصلا این آقای هامون تکلیفش با خودش مشخص نیست! چی می خواد و چی نمی خواد؟؟ فلسفه غرب و آتئیستی یا امام زاده و راز و نیاز؟
یه جا بر می گرده به مادربزرگش میگه هیچی قبول نداره 😐 در حالی که چند سکانس قبل میره اما زاده 😐
_________
سکانس شرکت و کالای خارجی، طلاق، بازی بازیگرا و… هیچی نگیم بهتره! فاجعه س همون
سپاس سید جان بابت این یادداشت قشنگ و دوست داشتنیت
سید ایمان احمدیان حسینی
تشکر از اینکه وقت گذاشتی و مطالعه کردی ❤
newbee
این فیلم رو ندیدم ولی با این نمره ای که گرفته نخواهم دید :)))
fighter
مرسی از مقاله خوبتون نقد عالی بود
زیاد نمیتونم با فیلمای ایرانی ارتباط برقرار کنم درست مث سینمای هند سطح و حال و هواشون خیلی فرقه با سینمای جهان
Max
با یادداشت مخالفم! نمیگم هامون فیلم خوبیه، نه اصلا ولی اینقدر هم بد نیست! انگار خصومت داشتید با سازنده ش
تمرکز فیلم روی به تصویر کشیدن درماندگی شخصیته و به همین خاطر باید گیج بزنه! به قول خود هامون نمی دونه چی درسته و چی غلط و به دنبال جواب ها می گرده!
سید ایمان احمدیان حسینی
ضمن تشکر بابت خوندن مقاله باید بگم که والا من خصومت شخصی با کسی ندارم و قصدم حمله به آدم نیست. این دست فیلمایی که بدون هیچ دلیل و منطقی شدن شاهکار و مردم زیر علمشون سینه میزنن رو از قضا باید بیشتر کوبید اما با تحلیل و دلایل مبرهن. درباره اون صحبتتون هم باید بگم که ما با بِیس کار که سردرگمی و تعلیق بین درونیات و حقایق زندگی باشه مشکلی نداریم اما بازم میگم که تمام مساله روی چگونگی اتفاق افتادن این مباحثه. تغییر جناحهای حمید هامون ابدا توجیه معینی ندارن و ایشون اصطلاحا یکی به نعل میزنه و یکی به میخ! باید کاراکترها ساخته بشن، باید سردرگمی تبدیل به دغدغه بشه و پرداخت صحیح داشته باشه. با زوم شدن رو جلد کتاب یا امامزاده رفتن دوتا آدمی که هیچ ربطی به این جریانات ندارن (جوری که فیلمنامه نویس ترسیم میکنه) رابطه این دو فرد و آشفتگی هامون باورپذیر نمیشه. مهرجویی هم مثل نود و نه درصد کارگردانای داخلی، محتوا رو ارجع میدونه و با فرم کاری نداره. فرم معین قصه و نوع چفت و بست اتفاقا باید به نوعی باشن تا محتوای مدنظر که احیانا گیجی و سرگشتگیه یه آدم مدرنه، از دل اون فرم بیرون بیاد. هامون قطعا فاجعست!
Max
من هم نگفتم این فیلم شاهکاره! و نمیگم تغییر فاز و رفتارهای شخصیت عالیه، بلکه میگم همچین رفتارهایی و همچین اتفاقاتی توی یه جامعه مثل ما وقتی طرف در حال دگردیسی باشه رخ میده!
به عنوان مثال رفتارهای مهشید بی معنی هستن! ولی هامون قابل قبول تره و بهتر
ميرمحمدي
ضمنا بر خودم وظیفه میدونم غلط املایی شما رو بگیرم
ارجح درسته به معنای رجحان دادن و ارجع یک فعل امر در زبان عربیه
ميرمحمدي
کاملا موافقم
ضمن اینکه اینجور تحلیل ها برای کسایی بیشتر معنا داره که از نقد تخصصی و ابزارهای اون از جمله نظریه ها عاجز هستن
با این همه خصومت جایی برای به کار افتادن فکر و تحلیل نمیمونه
ضمن اینکه شخصیت نباید نقد بشه یا بدتر از اون کارگردان یا نویسنده نقد بشه این سخیف ترین شیوه تحلیله بلکه یک اثر و در ادامه یک متن باید مورد بررسی قرار بگیره و اگه متن مورد بررسی قرار بگیره متوجه میشیم که شخصیت آشفته هامون کاملا در خدمت روایت هستش
ahmad-black
هامون ندیدم! با این یادداشت ترغیب شدم ببینمش، چون کلی تعریف شنیدم ازش در مورد روشنفکریه! البته به خاطر هشدار اسپویل تا نه نخوندم! ولی می بینمش و میام نظر میدم D:
سپاس بابت مقاله
شاهین غمگسار
آقای نویسنده
اگه از فیلم و سینما هیچی نمیفهمی نیا ننویس.
برو کتاب ها بخون و اندیشه ها کن تا حمید هامون رو بشناسی بچه جان.
عقلتو دراز هم بکنی به قد این فیلم نمیرسه
برچسب زدن و استفاده از چارتا صفت منفی و توهین آمیز که نشد نقد بچه جان. این نوشته های نوجوانانه رو به اسم نقد به خورد ملت نده.
اشکان
ببین دوست عزیز مهمل بافی به نام نقد به دلایل معلوم به شیوه های عامه پسند در ایران رواج داره اما نقد مغرضانه شما دیگه از حد به دره.وقتی نمیتونی نقد کنی و از واژه های نابجا در نقد استفاده میکنی و غلط املایی هم داری و هزار موضوع دیگه مهمل ننوبس.