فراموش نکردن. شاید اگر اسم فیلم چیزی جز Three Billboards Outside Ebbing, Missouri انتخاب میشد، فراموش نکنیم! بهترین گزینه بود. میلدرد هیز شخصیت اصلی فیلم با تمام وجودش سعی دارد به ما یادآوری کند که از یاد نبریم. چون با فراموش کردن و سکوت ما هیچ چیز درست نمیشود. میلدرد اجازه نخواهد داد دخترش فراموش شود.
هفت ماه پس از آنکه دخترش به قتل رسید، «میلدرد هیز» سه بیلبورد که مخاطب هر سه آنها گروه پلیس و شخص کلانتر ویلوبی است در جادهی شهر نصب میکند و آنها را بازخواست میکند که چرا هنوز هیچکس را دستگیر نکردهاند.
«مارتین مکدونا» (Martin McDonagh) نویسنده و کارگردان فیلم باری دیگر دنیایی خشن، بددهن، تراژیک و پر از صحنههای کمدی خلق کردهاست. دنیایی که در مورد جدیترین مسائل باز هم شوخیهای تلخ خود را رو میکند و سبب میشود بیننده نتواند جلوی خندههایش را بگیرد. موضوع فیلم به هیچوجه خندهدار نیست. آدمهای این دنیا عصبانی، ناامید و بیشتر از هر چیز دیگر خسته هستند، و اکثر گامهایی که بر میدارند آمیخته به خشم است. اما پشت تمام این خشم و تنفر در شخصیتی که انتظاری جز خرابکاری از او نداریم، با عزمی راسخ برای عدالت روبه رو میشویم. «ویلوبی» کلانتر شهر با بازی «وودی هرلسون» (Woody Harrelson) در نامهای به «دیکسون» افسر خشمگین و نژادپرست شهر مینویسد:
میدونم این حرف رو بزنم یهو به خودت میلرزی ولی چیزی که تو بهش نیاز داری تا تبدیل به یک کارآگاه درست و حسابی بشی عشقِ. چون با عشق، آرامش میاد و با آرامش میشه فکر کرد و تو به فکر کردن نیاز داری تا بتونی از یکسری مسائل آگاه بشی، جیسون. یکجورایی این تمام چیزی که بهش نیاز داری.
«سم راکول» (Sam Rockwell) بازیگر شخصیت دیکسون در این فیلم یکی از بهترین بازیهای دوران بازیگری خود را ارائه میکند؛ البته این مسئله که این نقش توسط مکدونا برای راکول نوشته شده قطعا به این موضوع کمک کردهاست. اگر فیلم «هفت روانی» (Seven Psychopaths) مکدونا را دیده باشید متوجه شباهتهای فراوانی بین دیکسون در این فیلم و «بیلی» در هفت روانی خواهید شد. حتی میتوان گفت بیلی از فیلمنامهای به فیلمنامهای دیگر نقل مکان کردهاست و تنها کمی روانی تر شده است، اگر همچین چیزی امکان داشته باشد.
«فرانسس مکدورمند» (Frances McDormand) در به تصویر کشیدن میلدرد، مادری که از تمام توانش برای پیدا کردن باعث و بانی قتل فجیع دختر جوانش استفاده میکند و حاضر به عقب نشینی نیست موفق است. او ستارهی بیچون و چرای این فیلم است. نمایندهی تمام زنانی که شاید مادرانی کامل و بینقص نبودهاند و مرتکب اشتباهاتی شدهاند ولی تمام تلاششان را کردهاند تا فرزندانشان در این دنیای بی در و پیکر زندگی بهتری از خودشان داشتهباشند. و حالا میلدرد دست روی دست نمیگذارد و منتظر نمیماند تا همه از یادشان برود که چه اتفاقی نه فقط برای دختر او بلکه برای هزاران و هزاران دختر جوان دیگر افتاده و میافتد و همه پس از مدتی «آخی، بیچاره.» گفتن به راحتی از کنارش رد میشوند. البته میلدرد از خشم مستثنی نیست. حتی میتوان گفت میلدرد بیشترین خشم را دارد و آن را در دیگران تشدید میکند. در جایی یکی از شخصیتها به میلدرد میگوید خشم چیزی جز خشم بیشتر تولید نمیکند. مکدونا با این دیالوگ و اشاره به اینکه چقدر گفتن آن در شرایط موجود بیهوده است سعی دارد در بین این همه شلوغی به ما بفهماند که میلدرد به این جملات قصار، هر چقدر هم که درست باشند، احتیاج ندارد. میلدرد میداند که با نصب آن بیلبوردها مردم شهر نه تنها با او بلکه با پسر نوجوانش نیز بد میشوند و همکلاسیهایش او را اذیت خواهند کرد اما این مسئله نیز جلوی میلدرد را نمیگیرد. او خشمگین است، بدترین نوع آن. نوعی از آن که دلیلی محکمه پسند پشتش است.
همانطور که اشاره شد، مکدونا پیش از این فیلم نیز در آمریکا فیلم ساخته بود اما آن فیلم به این شدت مورد استقبال منتقدین و مردم قرار نگرفت. با وجود اینکه منتقدین هفت روانی را تحسین کردند اما به نظرشان مکدونا ایرلندی نتوانسته بود جامعه آمریکا را آنطور که باید به تصویر بکشد. این بار اما نظرشان کاملا متفاوت است و بر این عقیدهاند که او توانسته است این کار را به بهترین نحو ممکن انجام دهد. مکدونا این بار حتی از فرمول قدیمی آمریکایی که از فیلم «روانی» هیچکاک رواج یافته استفاده کرد و برای شخصیت دیکسون، مادری که از خصوصیات مادر نورمن بیتس کم ندارد خلق کرد. با اینکه مکدونا در دو فیلم قبلی خود نیز از اقلیتهای نژادی صحبت کرده، این بار نگاهش به نژادپرستی نزدیکتر به فرهنگ آمریکاییها است. البته بسیاری از منتقدین به تغییر ناگهانی شخصیت نژادپرست دیکسون و پیوستن او به لیگ عدالت اعتراض داشتند. به عقیده آنها این حرکت خود یک عمل نژادپرستانه است، اما مکدونا در پاسخ میگوید: «من او را نمیبخشم. کارهایی که کرده است را از روی دوشش برنمیدارم، تبرئهاش نمیکنم یا سعی نمیکنم او را به عنوان یک قهرمان نشان دهم چون مسئله این است که خبری از قهرمان و یا آدم بد نیست. این فیلم راجع به خوب و بد یا چپ و راست نیست. فیلم فقط سعی دارد آن جرقه انسانیت را در انسانها، در هر انسانی به وجود بیاورد. و باید هم اینگونه باشد اگر نه برای چه فیلم میسازیم؟»
از دیگر دلایل موفقیت فیلم بازی بینقص تک،تک بازیگران است. حتی کسانی که نقشی کوچک را ایفا میکنند. از «کیلب لندری جونز» (Caleb Landry Jones) در نقش «رد ولبی» گرفته که بیلبوردها را به میلدرد اجاره میدهد و در عین حال از او دفاع کرده و با این کار به مرگ نزدیک میشود، تا «پیتر دینکلج» (Peter Dinklage) در نقش مردی که به طرز عجیبی به میلدرد دلباخته است. «سندی مارتین» (Sandy Martin) که بیشتر او را از سریال «فیلادلفیا همیشه آفتابی است» میشناسند در نقش مادر پیر دیکسون عالی ظاهر شد. «لوکاس هجز» (Lucas Hedges) در نقش پسر میلدرد که هم سعی دارد به مادرش کمک کند و هم کمی آرامش را به زندگیشان برگرداند. در آخر باید به همکار همیشکی مکدونا «ژلیکو ایوانک» (Željko Ivanek) اشاره کرد که در هر سه فیلم بلند مکدونا حضور داشته و شخصیتش همیشه معترض به رفتار آدمهای اطرافش است.
راکول در یکی از گفتوگوهایش راجع به مکدونا گفت که اگر «هرولد پینتر»، «سم شپرد»، «برادران کوئن»، «دیوید ممت» و «کوئنتین تارانتینو» با هم یکجور بچه فرانکنشتاینی به وجود میآوردند آن مکدونا میشد. به نظر میآید که درست میگوید و دلیل موفقیت مکدونا نیز همین است که از همه چیز به اندازه در خود دارد و جوهری که با آن فیلمنامه هایش را مینویسد آغشته به انواع رنگها است که آن را ویژه میکند.
2 دیدگاه
Diba
فیلم بدی نیست زیاد خوشم نمیاد ازش ولی
kratos3
واقعا دوستش داشتم و واقعا بهترین فیلم 2017 بود
همه چیزش خوب بود، بازی بازیگرا، روایت داستان و… کوتوله دوست داشتنی هم توش بود D: