در نقد و بررسی قسمت چهارم از فصل هفتم سریال Game of Thrones که غنائم جنگ نام داشت و به عقیده خیلیها بهترین قسمت این فصل تا به حال بوده با ما همراه باشید.
در سه قسمت گذشته شاهد اتفاقاتی بودیم که از قبل وعده داده شده بودند و به طور کلی میتوان گفت بیشتر مجذوب دیالوگهای عمیق و مفهومی میشدیم، ولی این تنها ویژگی این سریال نیست. هر سکانس از این سریال طرفداران را به گونهای خاص مات و مبهوت میکند، از صحنههای اکشن و خشن آن گرفته تا زمانی که سخنان به سلاح شخصیتها بدل میشوند. این قسمت هم استثنا نبود و به نوعی میتوان گفت شروع اصلی فصل هفتم را به بهترین شکل رقم زد.
شاید بتوان این قسمت از سریال را تاثیرگذارترین قسمت این فصل نامید، حال که زمستان فرا رسیده است و شمال برای جنگیدن با ارتش مردگان آماده میشود، شاهد بازگشت بسیاری از شخصیتها در کنار یکدیگر بودهایم. آریا بعد از مدتها دوری از کانون گرم خانواده بالاخره به وینترفل بازگشت و با برادر و خواهر خود ملاقات کرد، داستان که در ابتدا اعضای این خانواده را از هم دور کرده بود اکنون آنها را یک جا جمع کردده است، نوعی تراژدی در این بخش از داستان سریال وجود دارد، با این حال که اعضای خانواده دوباره کنار یکدیگر جمع شدهاند، باید بلافاصله برای مقابله با دشمن مشترک آماده شوند و شاید هیچکدام از آنها تا پایان زمستان دیگر زنده نباشند. از دیگر ملاقاتها میتوان به ملاقات غیرمنتظره جان و تیون اشاره کرد، جان که پس از خیانت تیون به استارکها قصد جان او را کرده بود، اکنون او را به این دلیل که سانسا را نجات داده است، میبخشد؛ البته شایان ذکر است تیون در طول داستان تقاس اعمال خود را پس داده است و اکنون دیگر آن پسر شروری که همه میشناختند نیست و به نوعی متحول شده است.
مشخص نیست که هدف آریا از بازگشت به وینترفل غیر از ملاقات خانوادهاش چیست. او هم مانند سانسا از استعدادهای برن به وجد میآید سپس به نبرد با برین، کسی که سگ شکاری را شکست داد، میپردازد و در آخر هم نگاهی سرشار از نفرت به لیتل فینگر میاندازد. او که هنوز مرگ پدرش به دلیل خیانت لیتل فینگر را فراموش نکرده است، اکنون باید به دنبال انتقام باشد، ولی باز هم از اعمال مشکوک او شگفت زده شدیم، آیا دلیلی دارد که او از گذشته لیتل فینگر حرفی به سانسا و برن نزد. حال که سخن از برن به میان آمد بهتر است رفتار او را دقیقتر بررسی کنیم. میرا رید که چند سال است برن را در همه جا همراهی کرده، اکنون به خانه باز میگردد تا خبر مرگ برادرش را به خانواده خود برساند، پس از اتفاقاتی که در شمال دیوار و به طور دقیقتر در حادثه مربوط به هودور رخ داد، برن رفتار غیر طبیعی از خود نشان میدهد، و به گونهای برخورد سردی با همه حنی با خواهران خود دارد. مطمئنا همه ما شاهد فداکاریهای همراهان برن برای رساندن او به مقصودش بودهایم، ولی برن در جواب فقط با او خداحافظی سردی کرد، حال این سوال پیش میآید که آیا این یکی از ویژگیهای کلاغ سه چشم است، یا این که همانطور که میرا گفت برن قبلی در آن غار مرد و برنی جدید متولد شده است. با وحجود بازگشت بسیاری از شخصیتها به سریال هنوز خبری از گندری حرامزاده رابرت نیست، او که چند سال گذشته مشغول پارو زدن بوده، شاید این فصل به داستان باز گردد، شایان ذکر است، او تنها گزینه احتمالی برای حکومت بر سرزمین طوفان و استورمز اند، قلعه پدرش است.
به دراگون استون و نزد مادر اژدهایان میرویم! دنریس که اکنون رفتار بهتری با جان دارد با او خو گرفته است، او پس از وارد شدن به غار یا معدن شیشه اژدها با جان و مشاهده نقاشیهای کودکان جنگل بر روی دیوار غار به سخنان جان مبنی بر وجود وایت واکرها ایمان آورد. این نقاشیها به نوعی ما را به یاد نقاشیهای انسانهای اولیه بر دیواره غارها میاندازد، جالب است که داستان سریال در بسیاری از موضوعات از دنیای واقعی الهام گرفته است. اکنون که نژداد کودکان جنگل کاملا از بین رفته است، این وظیفه انسانها است که از سرزمین خود در برابر مردگان حفاظت کنند و بار دیگر مرگ را شکست دهند.
برای اولین بار در این فصل شاهد قهرمانبازیهای یورون نبودیم، او که مانند یک کراکن بیرقیب در دریانوردی معرفی شد، و در دو قسمت گذشته از سویی در نزدیکی دراگون استون و دورن و از سوی دیگر در نزدیکی کسترلی راک حضور داشت (همه از توانایی او در تغییر موضع شگفتزده شدیم) اما اکنون که جنگ بر روی زمین مسطح آغاز شده است، کاری از او بر نمیآید. برای اولین بار در طول سریال شاهد نبردی بزرگ که شامل اژدهایان باشد، بودیم و سلاح کایبرن همانطور که پیشبینی کرده بودیم، نتوانست کاری از پیش ببرد و فقط یکی اژدهایان دنریس (احتمالا دروگون) را زخمی کرد. با این وجود ثابت شد که اژدهایان فناناپذیر نیستند و مانند انسانها کشته میشوند، پس اگر ۱۰ عدد از این زوبینها در کینگز لندینگ بر روی دیوارها مستقر شوند، دنریس باید آماده مرگ فرزندان عزیزش باشد. در نبرد این قسمت بخش بزرگی از سپاه سرسی نابود شد، بران توانست اژدها را زخمی کند و همچنین در آخرین لحظه نیز توانست زندگی جیمی را نجات دهد او که خود را مشتاق پول و مزدور نشان میدهد در حقیقت از بسیاری از شوالیهها شریفتر است و در زمانی که میتوانست فرار کند و جان خود را نجات دهد به سمت سلاح کایبرن رفت و از آن برای کشتن اژدها استفاده کرد، تیریون که از دور شاهد نبرد بود حتما از در خطر بودن برادرش بسیار غمگین شده است در این قسمت به نوعی برادر در مقابل برادر قرار گرفت، انتخاب مسئله بسیار مهمی است هر رو برادر یکدیگر را دوست دارند، یکی عاشق خواهرش است و دیگری او را ماری میداند که بر تخت آهنین چنبره زده است. سکانس آخر تم آخرالزمانی داشت، سربازان حتی با این وجود که سپر به دست داشتند به خاکستر تبدیل میشدند. دنریس تمام اعمال سرسی را تلافی کرد و انتقام مرگ تایرلها را گرفت.
به نظر میرسد این شروعی برای اعمال بیرحمانه و دیوانهوار دنریس خواهد بود، تا جایی که او حتی از مرزهای جنون را پشت سر میگذارد و مانند پدرش به دیوانگی میگراید. از آن جا که قسمت بعد ایست واچ نام دارد که نام شرقیترین قلعهی دیوار است خوشبختانه از قسمت بعد شاهد نبرد وایت واکرها خواهیم بود . مشخص است که در نبرد این قسمت هیچکدام جبهه بد نبودند، دیگر ماجرا مثل گذشته نیست، که استارکهای خوش سیرت در برابر لنیسترهای پست فطرت بجنگند اکنون هر کس برای پیروزی و بقای خود میجنگد و مشخص است در پایان این فصل همه باید در مقابل نایت کینگ صف آرایی کنند در حقیقت جنگ بین انسانها را میتوان نوعی جنگ داخلی در نظر گرفت، مایه تاسف است که چرا هر دو سپاه برای جنگیدن با ارتش مردگان با هم متحد نمیشوند.
در شمال اوضاع به خوبی پیش نمیرود سانسا که تا به حال تجربه حکمرانی نداشته است، اکنون مسئول وینترفل است و با این حال که تاکنون مشکل جدی نداشته است و به عقیده بعضی حتی یک فرمانروای ذاتی است به نظر من در متقاعد کردن دیگران برای پیروی از خود به مشکل بر میخورد، به علاوه لیتل فینگر طوری با او صحبت میکند که انگار به نوعی او را هیپنوتیزم کرده و مانند یک عروسک گردان حرفهای او را بازی میدهد. ولی وستروس نباید تنها نگران نایت کینگ باشد، مشکل اصلی زمستان است که نایت کینگ را هم با خود میآورد، با توجه به این نکته که شاید زمستان به این زودیها به پایان نرسد و همچنین جنگ درگرفته بین دو جبهه لنیستر و تارگرین و نابود شدن هایگاردن که اصلیترین تولیددکننده مواد غذایی در وستروس بود، شاید ارتشها با کمبود آذوقه روبه رو شوند، و نتوانند در برابر سرمای طاقت فرسای شمال مقاومت کنند ایده سانسا برای مقابله با کمبود آذوقه به نوعی نقشه زیرکانهای است، اما اگر زمستان چند سال طول بکشد نقشههای او نیز نمیتوانند مردم را از گرسنگی نجات دهند. برخلاف تصور اکثر بینندگان سریال دیوار شمال بیحد و مرز نیست و دو مرز شرقی و غربی دارد، تا به دریا برسد، در قسمت پنجم ارتش مردگان به مرز شرقی دیوار میرسند، در همین زمان جان نیروی کمکی از دنریس دریافت و به شمال باز میگردد، به علاوه شاید در قسمت بعد شاهد برملا شدن هویت جان باشیم، صحنهای که مو به تن همه سیخ میکند و بیشتر از همه دنریس را شگفتزده خواهد کرد او که خود را آخرین تارگرین میداند، شاید از زنده بودن برادر زادهاش خوشحال شود.
سرسی که اکنون دیگر برتری کاملی نسبت به دنریس ندارد، در رد کیپ مخفی شده است، موضوع جالب این جا است که دنریس توانایی غلبه بر تمام وستروس و همچنین حمله به کینگزلندینگ و کشتن سرسی با اژدهایان خود را دارد، ولی تا جای ممکن از این کار امتنا میکند تا تفاوت خود با پادشاهان اسبق را برجستهتر کند و همواره سعی میکند خود را خادم مردم نشان دهد. خشم دنریس از تیریون که مشاور و دست او است، وحشت به جان تمام اطرافیان او انداخت، و در همین لحظه بود که او با جان رفتاری عادلانه و توام با علاقه داشت، توجه او به نظر جان به معنای اهمیت دادن او به نظر جان نسبت به خود است این موضوع را میتوان شروعی برای یک اتحاد قوی دانست، ولی ابهام هنوز باقیمانده است، آیا دنریس از جان کمکی برای شکست سرسی درخواست میکند یا این که خود قسمتی از ارتشش را به شمال برای کمک به جان میفرستد، جان که یک تارگرین است، مانند عمهاش نوعی ارتباط درونی با اژدهایان دارد، پس شاید در آینده شاهد سوار شدن جان بر یکی از سه اژدهای دنریس باشیم، من بیشتر نظرم به ریگار جلب شده است او که نامش با نام پدر جان یکسان است، شاید میراث تارگرینها برای جان باشد.
خنجر والریایی که برای گرفتن جان برن از آن استفاده شده بود و حتی در کتابی که سم مطالعه میکرد هم حضور داشت، توسط لیتل فینگر به برن داده شد، برن که با همه افردای که در شمال بودند به گونهای رفتار میکند که گویی از زیر و بم زندگی آنها خبر دارد و خواهرانش نیز از این قضیه مستثنی نیستند ولی به نظر میرسد، برن در جنوب که دیگر هیچ درختی از درختان کودکان جنگل باقی نماندهاند، ناتوان است و او نمیداند که لیتل فینگر مقصر اصلی مرگ پدرش است، او رفتار محبت آمیز لیتل فینگر را به پای حسن نیتش میگذارد و به او اعتماد میکند شاید هم نقشه دیگری در سر دارد که ما از آن بیخبریم. به هر حال برن این خنجر را به آریا که اکنون حریف برین نیز میشود هدیه داد، از آنجا که آریا اکنون یک قاتل خونسرد است شاید همین خنجر را در خرخرهی لیتل فینگر فرو کند و پوست صورت او را نیز بکند تا بتواند ارتش ویل را در اختیار خود بیگرد و در عین حال انتقام پدر خود را نیز گرفته باشد.
دنریس که تا به حال مادر خوبی برای اژدهایان خود نبوده در این نبرد از این برتری خود استفاده میکند و باعث زخمی شدن یکی از آنها میشود خوشبختانه تیربه نزدیکی کتف (نمیدانم اسم دقیق آن نقطه در بدن اژدها چیست!) اژدها برخورد میکند، با این حال او با حفظ تعادل فرود میآید و حتی به اندازه کافی هشیار بود تا از مادر خود در برابر سوارکار یک دستی که فرمانده دشمن نیز بود، محافظت کند. نقطه غمانگیز داستان زمانی که دیکون تارلی از جنگیدن با دوستان و خویشان خود صحبت میکرد و همچنین زمانی که تیریون از دور کشته شدن و خاکستر شدن سربازان لنیستر را مشاهده میکرد، اتفاق افتاد. به نوعی همه این درگیریها و نزاعهای بیمورد به خاطر رسیدن به تخت آهنین است. جورج مارتین که نویسنده کتاب است، این اثر خود را الهام گرفته از تاریخ تمدنها اروپا و به خصوص ماجرای جنگ رزها معرفی میکند، در پایان جنگ رزها پس از شکست یکی از خاندانها به دست فرمانده دیگری که هنری نام داشت، هنری با دختری از جبهه مقابل ازدواج میکند تا جنگ را پایان دهد، شاید همین اتفاق در وستروس نیز رخ دهد.
نظر شما درباره قسمت چهارم از فصل هفتم سریال Game of Thrones چیست؟ آیا شما هم مشتاقانه منتظر قسمت پنجم این فصل هستید؟
2 دیدگاه
Positive_Kid
خیلی پیچیده شد همه چی بنظرم!
توو تریلر قسمت 5 سرسی سیاهپوش بود فک کنم ب این نتیجه میرسه ک جیمی مرده توو اون جریان و در ادامه بهش خیانت میکنه و جیمی خلاصش میکنه قسمت آخر!
و این تئوری ک جان هم قدرت کنترل اژدها هارو داره هم جالب بود ک فک میکنم اتفاق بیوفته!
hasanmokh
بشدت مشتاق دیدن قسمت 5 هستم اصلا کار و زندگی رو تعطیل کردم بخدا