شاید افراد بسیاری «دانته» (Dante) قهرمان محوری مجموعه «شیطان هم میگرید» (Devil May Cry) را شخصیتی خوشسیما و زبانباز بدانند که بیشتر به درد مزهپرانی داخل نمایشات آب حوضی و گارسونی کافی شاپهای بالای شهر میخورد تا قرار گرفتن در جلد یک شکارچی هیولا و گنده لات کوچه پس کوچههای گوتیک و شیطانی! ممکن است تا حد زیادی حق با این افراد باشد چون سوابق و مدارک چندان جالبی از این دو ذاته طناز در اختیار نیست و باید گاهی اوقات خیلی مسائل را پذیرفت! در این مقاله که حکم دلنوشتهای بدون چارچوب و عاری از آلایشی خاص را دارد، میخواهم به نگارش یادداشتی شخصی از تجارب و خاطرات بازی DMC: Devil May Cry بپردازم؛ شاید میان کلمات این نوشته، لحظاتی مشترک در ذهن شما عزیزان نیز تداعی گردد.
نمیدانم این جوانک بذلهگو و متلکپران به چه علتی داخل لیست بسیار اندک «پورتوگونیست»های محبوب دوران گیمری اینجانب جای گرفته و کماکان نیز همراه متانتی آمیخته با غرور، به پاکسازی غبارهای روی شانهاش مشغول است! خبر ندارم دلیل اصلی این علاقه از کجا نشأت گرفته اما یادم میآید که از نخستین دیدار با این پسرک قرمزپوش شیفته لحن گفتار، وجنات شرقی و بیپردهاش و یک نوع حس غریب غرور شاید کاذب در اوج تنهاییها و خجالتهای شخصی وی شدم و این شناختها روز به روز پختهتر گشت. سهگانه اصلی مجموعه شیطان هم میگرید، قطعا از برترین آثار تاریخ بازیهای ویدیویی محسوب میشود که خیلیها خاطرات بسیاری با آن دارند اما از نسخه چهارم «کپکام» (Capcom) روند بازی و نقش شخصیتی دانته را به گونهای عجیب تغییر داد که با سلایق مخاطبین همخوانیهای خاصی نداشت و به طبع، اعتراضات فراوانی را نسبت به کپکام وارد ساخت. به شخصه پس از نسخه چهارم و عاری از دانتهای محوری و همیشه حاضر در صحنه که حتی از یک قسمت فرعی هم کمتر بود، امیدم را تا حد وافری نسبت به این مجموعه از دست داده بودم تا نسخهای ریبوت یا به نوعی بازخوانی شده یعنی بازی DMC: Devil May Cry رسما معرفی شد. از ظهور مجدد خوشحال بودم اما یک جای کار به اندازهای میلنگید که میتوانستم دانته را با اغماض «تیمور» بنامم!
ساخت بازی به استودیو غربی «نینجا تئوری» (Ninja Theory) سپرده شده بود و همه چیز بوی ماله کشیدن روی وجوه مریض ژاپنی و خلقیات شخصیتی دانته را میداد. اعضای تیم سازنده موهای وی را سیاه کرده بودند و شکارچی هیولای قدیم، به سان سلبریتیهای تازه به دوران رسیده هالییودی مینمود! از محتویات کولهبار خاطرات، فقط پالتوی معروف قرمز، سلاحهای قدیمی گرم و سرد وی آنهم با تغییر در ابعاد ظاهری و کمی دهان دریدگی به توان دو مانده بود و دیگر هیچ! کار از Remake هم گذشته بود و سپردن پروژه ساخت به یک تیم غربی با توجه با نمایشات و گمانه زنیهای موجود، به نابودی دانته و سوابق درخشان مجموعه ختم میشد و شیطان میبایست با به تن کردن رخت سیاه، بر سر مزار بازی آخرین پیتزا را خیرات مینمود. با وجود احساس نسبتا بدی که داشتم، سعی کردم تا انتهای پروژه ساخت و زمان عرضه به انتظار بنشینم و به یاد خاطرات چرک و دوستداشتنی گذشته، بارها قلم و کاغذ را به جماعی کاملا ادبی و پست مدرن دعوت نمایم!
آن گیسوان سفیدت کجاست لحن مرموز و غریبانهات؟
*
یاغی شدهای ای غرب زده ابروی کمان پذیرای جنگ؟
*
در کشاکش پنیر نیمه شب، آمدهای بمانی و نری؟
*
لحن زرد، گیس تیره، کت سرخ؟ آبی نشود از این کاسه گرم!
اغلب اشعار با مضامین و درون مایههای ابیات فوق نگارش شدند و در تمامیشان یک نوع حس نفرت و نومیدی از دانته موج میزد. پس از مدتها انتظار بالاخره بازی DMC: Devil May Cry منتشر شد و چشممان به جمال برادر دانتهای تازه تاسیس و «مِید این غرب» روشن گشت! با بیمیلی و پیش زمینههای قبلی برگرفته از تریلر معرفی وارد بازی شدم و انتظار داشتم همان خزعبلات دوستنداشتنی مقابل دیدگانم قرار گیرد. اما نمیدانم چرا چنین اتفاقی رخ نداد و خیلی از مسائل درون مخیلهای (!) در واقعیت به گونهای عکس جلوه کرد. از بازی، روند گیمپلی و دانته جدید خوشم آمده بود و از چراییاش کوچکترین خبری نداشتم. مگر میشد؟ عنوانی که تا قبل انتشار به فحش دادن پیراموناش و برخی از اقوام دور و عموما نزدیک سازندگان و خصوصا ناشرش مشغول بودم و با پتکهای مختلف انتقاد کلیت این اثر را میکوبیدم، حال مورد علاقهام واقع گردد و از آن راضی باشم؟!
همه چیز تا مدتها شکلی عجیب و غیر قبل باور به خود گرفته بود و تنها چیزهایی که دلم میخواست، لذت بردن از گیمپلی بازی DMC: Devil May Cry و دانته کم تجربهاش بود! من علاقه وافری به آثار شرقی قدیمی و با ریشه دارم و به هیچ طریقی و از هیچ زاویهای، گشاد نمودن و تغییر خیل عظیمی از اندامها و اجزای ژاپنیها از حالت تنگ و جادار خود مانند چشم، جیب، طمع و… درون کَت بنده فرو نمیرود. خیلی از بازیها و شرکتهای حتی قدیمی و زمانی کار بلد ژاپنی، به این عملهای سرپایی زیبایی کاملا مضحک و نابود کننده روی آوردند که نتایجاش را به عینه شاهد هستیم. پیش از عرضه، با تیغهایی بران و شدیدتر از عناوین دیگر مشغول جر دادن دانته نو رسیده بودم ولی ورق کاملا برگشت و حجمه الفاظ رکیک و دخمههای تاریک امید، به تعاریف چند ایکس لارج و سالنهای لوستر نشین بدل شدند! دانته خام و نوجوان قصه، پیشه پیشین خود را پیش گرفته بود و به شکار هیولاها و مندرز ساختن اندامهای شیاطین در شهری جهنمی و آشوبزده به اسم «لیمبو» اشتغال داشت.
اعضای تیم انگلیسی نینجا تئوری خصوصا نویسنده بازی، برخی حالات شخصیتی و رفتاری دانته سهگانه اصلی را تغییر داده بودند اما کماکان میتوانستم رگههایی از شرارت را در وجود لعنتیاش جستجو کنم. دهانش بیش از پیش دریده شده بود و به جای خوشمزگی میان ساید کیکهای شهیر خود، به فحاشی و دست انداختن دشمنان و باس فایتها میپرداخت. بارها شاهد بودم که با اعتماد به نفسی لایتناهی و بیباکی خاص خود، در رویارویی با هیولاهایی عظیم الجثه اصطلاحا «میدِل فینگر» را نمایان میساخت و جملات آشنای سر انگشتی را با دشمنان آشنا مینمود! رفتارهای جدید دانته به شکل غریبی برایم قابل هضم و دوستداشتنی بودند و حس میکردم این قدارهکش مهربان اصل جنس است. حتی با گیمپلی بازی DMC: Devil May Cry نیز عشق بازیهای زیادی کردم و نوعی مدرنتر از سیستم مبارزات سه قسمت نخست را شاهد بودم. چند ضربهای بیشمار و وحشی، همچنان از ارکان اصلی نبردها محسوب میشدند. خیال بر این داشتم که نینجا تئوری گیمپلی را نیز با آب پیوند میدهد و سنگ قبر ابوی هک اند اسلش! اما به مانند دانته و رفتارهای قدیمیاش، این قسمت نیز شگفتیهایی را برایم به همراه داشت. لعنتیها (تیم سازنده و طراحان مراحل را میگویم) برای دلخوشی هواداران مجموعه و جبران تغییری بنیادین، قابلیتی را در بازی جای داده بودند که به نوعی از قدرتهای ویژه دانته محسوب میشد و به نوعی نقش حالت خشم را ایفا مینمود که با فعالسازی آن در هر مرتبه، محیط به حالت سیاه سفید درمیآمد و این بذلهگو سیاه موی همراه با دشمن پیش روی خود به آسمان میرفت و با توجه به شرایط حاکم، گیسواناش نیز برای چند ثانیهای سفید جلوه میکرد! این توانایی به نوعی ادای دین به شمار میآمد که برای لحظاتی دانته کلاسیک را نمایش میداد. اصل ذات این اتفاق، چیز مضحکی بود و ناتوانی سازندگان را در خوراندن دانتهای جدید به مخاطب میرساند؛ اما این سفیدی مو به قدرتی ویژه در طول گیمپلی ختم نشد و با به اتمام رساندن بازی و خط داستانی، متوجه شدم در شروع مجدد میتوانم با دانته قدیمی به تجربه بازی بپردازم که موهایی سفید دارد و دیگر چه مرگم بود؟! شاید باورش امری دشوار به نظر بیاید اما چهار مرتبه دیگر بازی را به اتمام رساندم که اولین دفعهاش به دلیل خلاصی از موی سیاه و فاجعه دانته بود اما در مراتب دیگر، به خاطر چالش برانگیزی گیمپلی و یافتن چیزهای بیشتری در محیط و کسب انواع آیتمها به شکار هیولا مشغول شدم.
حرف را که پس نخواهم گرفت، کماکان کمی جلف و بد شکلی
*
استوری لاین برای دفعه پنجم، باید قی کند اِندینگ
*
گشاده روی از غرب با دید تنگ، تمام تمامات چسبید
*
سفید دود شدی در هوای خاطرات دانته، با یک پُک از مشکی..
کفهی تمجید و تعاریف از بازی DMC: Devil May Cry کاملا بر ناله و نفرینهای پیشین میچربید و دانتهای زاده شده از بلوک غرب، همذات پنداریهای زیادی با مدل ژاپنیاش برقرار میکرد و در دل من نافرم جای گرفته بود. هر چند با وجود تمام این تفاسیر، نقاط ضعف و تغییراتی بولدوزر مانند به جان بازی چنگ میزدند و به قصد عوض نمودن مفاهیم و عادات نسخههای اولیه، پا به میدان گذاشته بودند. به عنوان مثال میتوان به حذف وجوه احساسی و روابط عاطفی میان شخصیتهای موجود، نابودی موسیقی کلاسیک و فضای حزنانگیز متناسب با حال و هوای قصه و خیلی از موارد دیگر اشاره کرد که تمامیشان در بازی DMC: Devil May Cry به شکلی دیگر و متفاوت پیادهسازی شده بودند. ساخته جدید نینجا تئوری، درب احساس و نواهای پیانو همراه با رقص پالتو در باد را به طور کلی گل گرفته بود و تمامی مفاهیم موجود را، داخل قالبی اکشن با موسیقیهای راک و ضرباهنگی بالا به مخاطب تقدیم میکرد. اگر بگویم که رنگبندی محیط، نوع سیستم مبارزات، طراحی محیط و باس فایتها با توجه غربی بودن تیم سازنده بسیار ژاپنی میزد و تندیهای همراه با اغراقهای غریب و عجیب را به شکل فراوانی در خود داشت، دروغ نگفتهام. ملاقات با «ویرژیل» (Virgil) نیز از اتفاقات خوب در خط داستانی بازی DMC: Devil May Cry به شمار میآمد. بارها خاطرات نسخه سوم برایم تداعی میشد چون مانند آن قسمت، نوک خیلی از اماکن دو برادر ناتنی مانند پیشانی و لبه شمشیر، برای دفعات نسبتا قابل قبولی به یکدیگر برخورد میکرد!
شاید خودم را گول میزدم و یا دچار نوعی تغییرات لحظهای عقاید با توجه به علایق قلبی و قبلی شده بودم. شاید این پیتزا خور دیروز و خریدار مخلفات فست فود امروزی که برای پوشاندن برخی اجزا در لحظه از آنها استفاده میکند و در محیطهایی نظیر شهربازی آشوبزده به کلفتی گردن مشغول است، نوعی سنخیت روحی با یکدیگر دارند و دومی فقط درصدهایی از مردانگی را کم دارد! بیخبرم که چرا از این عنوان لذت فراوانی بردم اما تا پیش از انتشار، سایهاش را با تیر میزدم. فقط میدانم که بازی DMC: Devil May Cry عنوانی دلچسب و بسیار خوب بود که اگر از فرط غربی بودن قصد داشت گند بزند به خاطرات گذشته، این اتفاق را خوشبختانه خوب بروز نداد و رگههایی از آن تنگیهای مذکور را، میتوانستم در لایههایش ببینم. شاید دیگر با تنهاییهای دانته و نوای محزون پیانویی آمیخته با ویالون، مست نمیشدم و حسی غریبانه و سرشار از کلاسیک بودن به اعماق علایقام القا نمیگشت اما کماکان چند ضربها، بیماری محیط و تم قصه و دانته بودند و فقط میدانم که هر چیزی که بود، اصلا بد نبود و چندین درجه از فاجعهای نظیر نسخه چهارم بالاتر جلوه میکرد. حداقل کت و شمشیر را به دست اجنبی نمیداد، میداد؟!