با نقد و بررسی فیلم Arrival در ادامه همراه گیمشات باشید تا با هم نگاهی بیندازیم به یکی از موفقترین آثار علمی تخیلی سالهای گذشته سینمای جهان. با ما همراه باشید.
اکثر آثار علمی تخیلی در مجموع مفهوم گلدرشتی را به مخاطب خود منتقل نمیکنند و جهتگیریهای خاصی هم در افکار جامعه شکل نمیدهند. یک فیلم علمی تخیلی در مرحله اول باید فانتزیهایش را به رخ مخاطب بکشاند و سپس به آن فانتزی دلیل و هدف بدهد. از آن سوی ماجرا، این شاخه از آثار سینمایی صرفا به چند عدد انفجار وسیع و خرابیهای غولآسا خلاصه نمیشوند یا بهتر است بگویم «نباید» بشوند. Arrival دقیقا در مقابل همین موضوع قرار میگیرد! فیلمی که با وجود علمی تخیلی بودن، هیچ اصراری بر روی فانتزیهایش ندارد و دریغ از ذرهای انفجار و جلوههای عجیب و غریب؛ حتی به مانند بسیاری از آثار علمی تخیلی، مفهومش را بدون پرده و خشک و خالی ارائه نمیدهد و از ابتدا تا انتهایش با یک هدف مشخص دنبال میشود؛ هدفی که در ۵ دقیقا پایانی فیلم خودش را رو میکند و به یکباره در ذهن خود هر آن چیزی که پیش از این دیده بودید را مرور میکنید؛ نه این که در طول این مدت سرکارتان گذاشته باشد، اصلا این طور نیست! Arrival فقط حرفهایش را رک و پوستکنده ارائه نمیکند که بیننده از همان ابتدا بیاید و انتهایش را برای سایرین شرح دهد و دریغ از یک نکته مهم؛ به قول دوستان اهل حال، حرفهایش را چکشی و صاف نمیزند. Arrival اثری است که در میان این همه زباله به اصطلاح علمی تخیلی، نقش الماس درخشانی را دارد که هر مخاطبی را به وجد خواهد آورد.
در همان ابتدای کار به شکل عجیبی ماجرا برایتان جا نمیافتد و حتی مجبور میشوید که پاسخ بعضی از سوالاتتان را خودتان طراحی کنید و آن را به تخیل خودتان بسپارید؛ غافل از اینکه تم ابتدایی داستان در پایان کار مثل روز برایتان روشن میشود و در مقابل تمامی علامت سوالها یک پاسخ کوتاه قرار میگیرد. پاسخی که در دقایق انتهایی داستان به شما داده میشود و زمانی که متوجه موضوع میشویدY به یک باره دهانتان باز میماند و میگوید؛ آها، الان فهمیدم چه شد! شاید کمی دور از ذهن به نظر برسد، اما Arrival دقیقا دو جبهه و دو خط داستانی کاملا متفاوت را روایت میکند و این دو خط داستانی در یک سوم پایانی به هم میرسد. اولین خط داستانی که جبهه دیگری از ماهیت شخصیت اصلی داستان را به نمایش میگذارد، در ابتدا به هیچ وجه ظاهر تخیلی یا عجیبی ندارد و پیش خود خیال میکنید که او در حال مرور خاطرات گذشته است و سکانسهای میانی فیلم را دست کم میگیرید. غافل از این که تمامی این سکانسها با هدفی روشن و تاثیرگذار فیلمبرداری شدهاند و در انتها قرار است به سوالاتتان پاسخ دهند. در واقع این طور بگویم که یک سر ماجرای Arrival را شخصیت اصلی داستان، یعنی louise banks تشکیل میدهد و نیم دیگر داستان را نیز موارد علمی تخیلی آن.
ماجرا از جایی شروع میشود که louise banks به عنوان یکی از خبرهترین زبانشناسان جهان شناخته خواهد شد. شخصیت اصلی داستان یک زن زبانشناس است که همانند بسیاری از افراد معمولی جامعه زندگی میکند. کسی که قرار است بزودی در جریان یکی از بزرگترین اتفاقاتی که کره خاکی تجربه کرده قرار بگیرد و از قضا سلاح او دانشی خواهد بود که در مبحث زبانشناسی دارد. بر خلاف بسیاری از فیلمهای علمی تخیلی موجود در بازار که شروعی صرفا انفجاری و توأم با اکشنهای پیاپی دارند، Arrival به معنای واقعی کلمه گنگ و نامفهوم شروع میشود. در همان ابتدا از خودتان سوال میپرسید که «لوئیس بَنکس» کیست؟ کودکی که در کنار او بازیگوشی میکند کیست؟ آیا فرزند لوئیس بنکس است؟ این سوال خیلی زود به جواب میرسد! کمی از فیلم نمیگذرد که متوجه خواهید شد شخصیت اصلی داستان هیچ کودکی ندارد و به جز والدینی که به تصویر هم کشیده نمیشوند، در حال حاضر کسی با او ارتباط ندارد. همین لحظه است که از خود میپرسید؛ پس آن کودکی که در دقایق ابتدایی دیده شد چه کسی بود؟ دختری که شخصیت اصلی را مادر خطاب میکند! پس از چند لحظه و تفکر و نرسیدن به جوابی قطعی، بیخیال این مساله میشوید و منتظر انفجارهای وسیعی میمانید که دیگر به دیدنشان عادت کردهایم؛ این انتظار هم تا پایان کار بیجواب میماند! زیرا تا انتهای کار هیچ خبری از انفجار و جلوههای این چنینی نخواهد بود.
Arrival به شما ثابت میکند که برای بزرگ نشان دادن یک مصیبت یا خطر جهانی، صرفا به خرابیهای وسیع و موجودات عظیم جثه نیاز نیست. با چند عدد دیالوگ ساده و کمی هم جلوههای بصری، عملا به آن فانتزی بزرگ و تخیلی که این سری از اثار سینمایی به آن نیاز دارند خواهید رسید. Arrival هم تا پایان کار شما را برای دیدن انفجار و نابودی شهرها ناکام میگذارد. همه چیز با یک تیتر کوتاه در اخبار شبانگاهی آغاز میشود؛ جایی که گزارشات از وجود ۱۲ لکه سیاه در آسمان خبر میدهد و همین موضوع جبهه دوم فیلم را کلید میزند. چندین روز از حضور این اشیا در آسمان کره زمین میگذرد تا جایی که سرهنگ «جی تی وبر» برای بازگشایی یکی از بزرگترین معماهای تاریخ به سراغ کاراکتر اصلی فیلم، یعنی لوئیس میرود. در طول مدتی که این ۱۲ شی سیاهرنگ در آسمان پدید آمده بود؛ جمعی از مقامات کشوری به طریقی نامعلوم، صدای این مهمانان فضایی را ضبط میکنند و حالا برای استخراج کردن اطلاعات از این دیالوگهای نامفهوم، سرهنگ وبر به سراغ شخصیت اصلی فیلم میرود تا با استفاده از تواناییهایش این قفل پیچیده را بگشاید. همین موضوع بهانهای میشود که لوئیس در جریان یکی از بزرگترین اتفاقاتی که کره زمین تجربه کرده است قرار بگیرد.
پیشتر گفتیم که Arrival دقیقا دو خط داستانی متفاوت را روایت میکند. معمولا وقتی میگوییم «دو خط داستانی»، همه تصورها به این سمت میرود که دو کاراکتر متفاوت در دو شاخه مختلف، داستان خودشان را روایت میکنند تا در نهایت به یکدیگر برسند. اما این موضوع در رابطه با Arrival صدق نمیکند؛ چرا که هر دو خط داستانی فیلم مربوط به لوئیس بنکس است. داستان همواره بین حال و یک زمان نامعلوم سوئیچ میشود و در هر دو حالت، لوئیس به عنوان شخصیت اصلی، داستان و اتفاقی را روایت میکند. مشکل اصلی Arrival این است که در اکثر مواقع بسیار گنگ عمل میکند؛ حتی شاید بعضی اوقات زمانی که فیلم در آن جریان دارد را فراموش کنید. فیلمهای علمی تخیلی میتوانند به جنگ میان انسانها و بیگانگان، نابودی زمین توسط موجودات فضایی، تهدیدی زیست-محیطی و حتی تعامل میان فضاییها و انسانها شرح و بسط شوند. هدف از تماشای Arrival نه کشتن موجودات فضیایی است و نه تماشای جنگ میان این دو جناح! Arrival حتی برای نمایش دادن چهره این موجودات تلاشی هم نمیکند و چه بسا که تا پایان کار، شما فقط چند عدد دست و پا از آنها میبینید. از قضا همین دست و پاها برای نتیجه گرفتن Arrival نسبت به هدفی که دارد کافیست.
چیزی که در رابطه با Arrival کمی آزار دهنده است؛ خشکی و یکنواختی بیش از آن خواهد بود. شما در جریان این فیلم سینمایی به طور مداوم شاهد گفتگوهای مختلف خواهید بود که بعضا تعامل میان انسان و موجدات فضایی را به نمایش میگذارد و گاهی هم گفتگوی کاراکترهای فیلم را شرح میدهد. Arrival هر چه نباشد یک فیلم علمی تخیلی است و با یک درام خالص تفاوت بسیار زیادی دارد؛ یعنی اگر ما در آثار درام هر از گاهی با اتفاقات جذاب و طنزهای ریز و درشت رو به رو نشویم، مشکل زیادی برایمان پیش نمیآید. اما وقتی که یک فیلم علمی تخیلی را برای تماشا کردن انتخاب میکنیم، قطعا کمی هیجان و آدرنالین هم نیاز است و Arrival از این منظر شما را شگفت زده نخواهد کرد.
قطعا برای یک زبانشناس خبره که تقریبا بر روی تمامی زبانهای جهان تسط دارد، ترجمه یک جمله به هرشکل کار سختی نخواهد بود؛ اما چالش اصلی Arrival این است که حالا لوئیس میخواهد حرفهای موجودات فضایی را ترجمه کند و از این طریق به آنها بگوید که هدفشان از آمدن به سیاره زمین چیست؛ چرا که از آن سوی ماجرا اکثر دولتها قصد حملهور شدن به سمت این لکههای فضایی را دارند و اگر کمی دیر بجنبند، این خطر جهانی ممکن است نتایج بسیار بدی داشته باشد. حالا یک لوئیس است و چند عدد دست و پای فضایی! در این میان یک دانشمند فیزیکدان لوئیس را همیاری میکند؛ اگر چه به داستان او و حضورش در فیلم چندان پرداخته نمیشود. لوئیس تصمیم میگیرد که برای درک گفتههای این میهمانان فضایی، کارش را از صفر شروع کند و مفهوم جزئیترین علامت الفبای لاتین را هم به آنها بیاموزد. همین موضوع بهانهای میشود برای تشکیل یکی از بینظیرترین تعاملهایی که میتواند میان موجودات فراطبیعی و انسانها شکل بگیرد.
قطعا بخشی از جذابترین سکانسهای Arrival مربوط به تعامل میان لوئیس و موجودات فضایی خواهد بود. جایی که او هم در نقش معلم و هم یک شاگرد قرار میگیرد. لوئیس قرار است سوالی را بپرسد؛ حال اصلا مشخص نیست که آیا آنها مفهوم این سوال را میفهمند؟ (آیا درکی از «علامت سوال» دارند؟) اصلا فرض اینکه آنها مفهوم گفتههای لوئیس را فهمیدهاند، انسانها چگونه قرار است این موضوع را متوجه شوند؟ لذا پیش از آن که لوئیس چیزی به موجودات فضایی بیاموزد، معمایی اصلی جایی است که لوئیس باید زبان این میهمانان ناخوانده را یاد بگیرد و از این طریق به تعامل با آنها بپردازد. چه بخواهید و چه نخواهید؛ در پس این تعاملات به هر نتیجهای میرسید، جز اینکه هدف این موجودات برای سفر به سیاره زمین چه بوده است؛ پاسخ این سوال در پایان کار داده میشود. دقیقا چیزی که سازندگان از مخاطب خود میخواهند، مشخصا یادگیری زبان فضاییها نیست؛ هدف این است که در بین تعاملها و سکانسهای اینچنینی، مخاطب پاسخی برای سوالهایش بدست آورد. Arrival در به تصویر کشیدن چنین موقعیتی ضعف چندان بزرگی از خود نشان نمیدهد.
Arrival را میتوان به عنوان یکی از بزرگترین آثار سینمایی علمی تخیلی قلمداد کرد که در واقعگرایانهترین شرایط ممکن، تعامل میان فضاییها و انسانها را به تصویر میکشد. سکانسهایی که هر یک از آنها جنبه دیگری از هجوم فضاییها را به نمایش میگذارد و با چنین بهانهای سعی بر انتقال مفهومات مختلفی دارد. Arrival به جای آن که کلیشهای مانند جنگیدن را به خط داستانیاش تزریق کند، کاراکتری را خلق میکند که در ظاهر با یک انسان واقعی فرقی ندارد، اما در حقیقت نجات دهنده این کره خاکی محسوب میشود. چه بسا که در پنج دقیقه پایانی به یک ویژگی عجیب او پی خواهید برد که مرز میان انسان بودن و ابرقهرمان بودن لوئیس را تقریبا به صفر میرساند. لوئیس به عنوان یک قهرمان شناخته میشود، منتها برای قهرمان نشان دادن او از ویژگی خارق العادهای که دارد استفاده نمیکنند و حتی در طول فیلم متوجه این موضوع هم نخواهید شد. لوئیس از دانش و خلاقیتش استفاده میکند تا جایی که متوجه میشود او نیز ویژگیهای خارق العادهای دارد!
درست در جایی که فکر میکنید Arrival تنها قصدش نمایش تعاملی شگفتانگیز میان انسان و موجودات عجیب الخلقه است، این اثر سینمایی آسش را رو میکند. حالا زمان آن رسیده است که شما به یک نتیجه مشخص برسید و مرز میان خطوط داستانی از بین برود. خطوطی که دو جبهه مختلف از شخصیت لوئیس را به نمایش میگذارد؛ اولی آن جایی که شخصیت اصلی در تعامل میان انسان و موجودات فضایی قرار میگیرد و دوم، جایی که لوئیس به عنوان یک مادر در زمان و مکانی نامعلوم، دیالوگهال مبهمی را ارائه میکند. گام اول این است که هویت خطوط داستانی مشخص شود؛ لوئیس چگونه یک مادر است، زمانی که میدانیم او در حال حاضر هیچ کودکی ندارد و اصلا ازدواج هم نکرده است. در دقایق پایانی مشخص میشود که لوئیس یک ویژگی خارق العاده دارد؛ او میتواند هر آن اتفاقی که در آینده میافتد را پیشگویی کند. دقیقا مانند انسانی که یک بار زندگی کرده باشد و پس از مرگ دوباره در جریان همان زندگی قرار بگیرد. لذا سکانس ابتدایی داستان دقیقا همان جایی است که لوئیس خاطرات آیندهاش را مرور میکند؛ چطور فرزندی به دنیا میآورد، چگونه او را بزرگ میکند و حتی چگونه میمیرد! لذا در جریان داستان اصلی که تعامل میان انسان و موجودات فضایی است، حال لوئیس قادر به درک تمامی موضوعات خواهد بود و همین موضوع کلید یک قفل ناگشودنی میشود. در پایان کار نیز پلی میان گذشته و آینده زده میشود. آیندهای که ما پیشتر در ابتدای فیلم آن را نظاره کرده بودیم و تقریبا به همهچیز آن آگاهی داریم به جز یک مورد! آن هم اینکه همیار فیزیکدان او در جریان فیلم، همان همسری است که در آینده موجب تولد آن دخترک بازیگوش میشود.
در میان این تعداد از آثار سینمایی موجود که صرفا نام «علمی تخیلی بودن» را با خود یدک میکشند و هربار یک کلیشه محض و توأم با خرابیهای زیاد به مخاطب میدهند، Arrival همانند الماسی درخشان است که دیدنش برای بسیاری از مخاطبین امری ضروری تلقی میشود. اثری که به ندرت مشابه آن را بر روی پردههای سینما خواهید یافت. Arrival نشان میدهد که صرفا تخیلی بودن یک موقعیت دلیلی بر بیمفهوم بودنش نیست؛ چرا که Arrival در بهترین شرایط ممکن موضوعات مختلفی را به مخاطب ارائه میدهد. شاید بعضی اوقات گوش دادن به دیالوگها و گفتگوهای متعدد فیلم کمی آزاردهنده باشد، اما Arrival با جمع بندی و روایتی که دارد، قطعا کاری میکند که پس از پایان در ذهن خود وقایع فیلم را مرور کنید؛ چرا که یک سوم پایانی فیلم به شکل عجیبی مرز میان خطوط داستانی آن را به صفر میرساند و نهایتا در مقابل تمامی این علامت سوالها یک جواب کوتاه قرار میگیرد.
1 دیدگاه
جذاب
من با دیدن این فیلم یاد حضرت محمد و وحی و نزول قرآن بر حضرت محمد افتادم. اخر فیلم یاد امام زمانی افتادم که از نظرها غیب شده و قرار ظهور کنه.