در دومین قسمت از مجموعه مقالات حکایتهای ناگفته نگاهی میاندازیم بر ناگفتههایی که از زبان یک گیمر معمولی به رشته تحریر درآمده است. ناگفتههایی که قصد بررسی یکی از شایعترین معضلات جوامع کنونی را دارد.
در تمدنی که دم از فرهنگ و هنر چندین هزارساله میزنند؛ ذهنها محدود نیستند. کسی به منطق خودش شرطی نشده است؛ کتابخانهها بسته نمیماند. کتابها به ضیافت تارهای عنکبوتی کشیده نمیشوند و شیپیش ته جیب کسی پشتک نمیزند. در این تمدن چندین هزارساله کسی اشتباه نمیکند؛ چرا که هرکسی از نطفگی برای خودش منتقدی بوده است. در این تمدن ارزشی برای طرز تفکرها قائل نمیشوند؛ لذا سیلی محکمی به گوش هر آنچه که «تو» دوست داری میزنند. حرف حرف خودمان است! در اینجا گذشته را به رخ آینده میکشند؛ ناسلامتی یک عمر با چنین بینشی به مصاف موضوعات مختلف رفتهایم، لذا این «بینش» مو لا درزش نمیرود. در این تمدن، عقب ماندگیِ رسانهای مرسوم است؛ همهچیز در نوع خودش معضلی قلمداد میشود. چه درس بخوانی و دانشجوی دست به قلم شوی، چه پیش به سوی علایقت بروی و بازهم دست به قلم شوی! ما متمدنها دست به قلمهای خوبی هستیم؛ کسی به حرفهایمان گوش نمیدهد. اما در لابهلای این گمگشتگیِ فرهنگی، لااقل هستند کسانی که هر از گاهی کتابی را به شوق دیدن عکسهایش ورق بزنند؛ لذا مینویسیم.
«امید» برخلاف ظاهرش واژه مرموزی است. همین «امید» میتواند به شما هدف بدهد، شما را به آینده خوشبین نگه دارد و در عین حال میتواند شما را به سراب بزرگی گرفتار کند. همین امید است که پیش از هر واکنشی به ما میگوید؛ هنوز هم «شرایط»، پتانسیل بهتر شدن دارد. لذا خشممان فرو میکشد؛ گولمان میزنند و همین «امید» چنان از پشت به تصوراتتان خنجر میزند که آن سرش ناپیدا. در تمدنی که ادعای فرهنگ چندین هزارساله دارد، برخی از انسانها لیاقت زندگی آسوده را نخواهند داشت. چه یک کارگر ساده، چه یک رفتگر، چه یک تاجر و چه حتی یک «گیمر»! این فرهنگ رحم و منطق سرش نمیشود و همینی هست که است.
حوزهای که عاشقانه برایش مینویسیم، هر روز، هر لحظه و در هر ثانیه اتفاق جدیدی را تجربه میکند. ما متمدنها یک عمر چوب غربیها و فرهنگشان را بر سر دیگران زدهایم؛ اما نمیدانم چرا اشتباهاتمان را به حساب «غربی شدن» میزنیم. بارها و بارها گفتهایم که هرکسی هدفی دارد؛ یکی آرزوی جراح شدن، یکی آرزوی هنرپیشه شدن، یکی هم آرزوی بازیساز شدن دارد. باور کنید که علایق هیچ کسی قرار نیست به دیگران مربوط باشد؛ نا سلامتی خدا ما را از زمانی که یک طفل کوچک بودهایم، آزاد و مسئولِ سرنوشت خود آفریده است. شما چه کسی هستید که در دستور خداوند دخل و تصرف میکنید؟ لذا من لیاقت رسیدن به آرزوهایم را دارم. چه بخواهم یک جراح شوم، چه یک هنر پیشه و چه یک بازیساز. هرچقدر هم زمانه ساز مخالف بزند، ما گامهایمان را بلندتر جابهجا میکنیم؛ شاید دیرتر به ایدهآلهایمان برسیم، اما یقین داریم که این هدف قابل دستیابی است.
«جامعه»؛ نیستی که ببینی از آن تلوزیون چند اینچی کوچکمان چهها میبینیم. ما بازیکنان سر و کلههایمان از چوب روزگار خونیست؛ نیستی که ببینی آدم هم فرض نمیشویم. دفترچه خاطراتمان رباتگونه و تکراری شده است. روز و شب نداریم و کارمان شده پر کردن شکم یک خانواده؛ اصلا نمیرسیم که به آرزوهای خودمان فکر کنیم. همه ما را به چشم یک کودک خردسال و کوتهفکر میبینند؛ اصلا نمیدانند که چه موقعیتهایی را تجربه کردهایم و حتی به ذهنشان هم نمیرسد. از دید این متمدنها، بازیهای ویدئویی نماد کودک بودن است؛ ما را عقب ماندههای اکتسابی مینامند. حالا هرچقدر که میخواهی تلاش کن؛ منطق آنها تغییر نمیکند. این متمدنها از فرهنگ و هنر فقیرند! میان یک جماعت ربات زندگی میکنیم؛ کسی حرف حساب تو کَتَش نمیرود. ناگفته نماند؛ منظورمان فقط و فقط بازیهای ویدئویی نیست.
خانوادهها، لطفا بگذارید به جای خودمان زندگی کنیم؛ آرزوی شما آرزوی ما نیست. بیایید یاد بگیریم که مدارس و دانشگاهها، بیشتر از آن که به معدل ۲۰ نیاز داشته باشند به هنرمند نیاز دارند. حتی جامعه هم به هنرمند بیشتر از دکتر و مهندس نیاز دارد. دیگران را به خواستههای خودمان اجبار نکنیم. هرکس مسئول سرنوشت خودش خواهد بود. ما همواره میگوییم هنر نزد ایرانیان است و بس؛ از آن سوی ماجرا دست و بال هنرمندان را میبندیم. که چه چیزی ثابت شود؟ اینکه بازیهای ویدئویی عامل خانمانسوز و یکی از مهمترین دلایل گسستگی اعضای خانواده است. حقیقتا یا چیزی از واقعیت نمیدانیم یا خودمان را به کوچه علی چپ میزنیم. جامعهِ ما متمدنها چنان به بیراهه کشیده شده است که برای ما «بیراهه» میسازد؛ مستند بیراهه! کجایی که ببینی ما هنرمندان تشنه موقعیتیم. کمی راه را بازکنید، کمی از دربِ منطق به قضایا نگاه کنید، کمی تعداد «بیراهه»ها را کم کنید؛ همین برای ما کافیست. رسیدن به آرزوهایی که برای یک عده اجنبی خاطره است، برای ما تصور کردنی هم نیست. ما همان جماعتی هستیم که یک عمر بچه بودهایم، ماندهایم و خواهیم ماند. ما همان انسانهای تا ابد کودکیم.
بگذارید برویم سر اصل ماجرا؛ کار از جایی شروع میشود که ما به آن میگوییم «عقب ماندگی رسانهای»! رسانه چیست؟ تعریف ساده این واژه؛ انتقال مفهومی از یک جهت به هزاران شاخه مختلف است. فرضا در گذشته برای انتقال یک پیام، به بالای برجی میرفتند و حرفهایشان را با صدای بلند به دیگران منتقل میکردند تا سایر اعضای جامعه از این طریق به آگاهی دست یابند. رسانه میتواند یک «فریاد» ساده باشد، شبکه اجتماعی باشد، تلوزیون باشد و در نهایت، افکار عمومی باشد! موج این «افکار عمومی» و عقبماندگی رسانهای، در اکثر کشورها، مخصوصا جهان سوم جریان دارد. پس از رشد و جوانه زدنِ صنعت بازیهای ویدئویی در کشور عزیزمان، رفته رفته شاهد تولد حجم انبوهی از تفکرات نوین و قمر در عقرب بودیم. اصلا جای تعجب ندارد؛ ما ایرانیها معمولا جنبه بالایی در مقابل تکنولوژیهای نوین نشان نمیدهیم.
همانقدر که جراح مغز بودن شغل است، همانقدر که هنرپیشگی یک شغل است، بازیسازی هم یک شغل است. منتها در این مرز و بوم، چیزی به اسم فعالیت در حوزه صنعت بازیهای ویدئویی به عنوان یک شغل شناخته نمیشود. اصلا آینده خوبی هم در انتظار این دسته از زحمتکشان نیست. افکار عمومی به قدری بر علیه این صنعت نوپا جریان دارد که در اکثر خانوادهها تقریبا هیچ عضوی از درب منطق به این موضوع نمیکند. در اولین مرحله باید بگویم که هرکسی برای زندگی کردن هدفی دارد؛ صرف این که شمای مخاطب نسبت به علایق بازیکنان حس عجیبی دارید، قطعا به معنای بد بودن آن نیست. دقیقا به همان طریق که یک استاد ادبیات نمیتواند در رابطه با شاخههای اقتصاد نظر بدهد، قطعا اعضای معمولی خانواده هم نمیتوانند در مقابل بازیهای ویدئویی تصمیمات معقولی بگیرند. آن هم زمانی که افکار عمومی، مخصوصا در رسانه بهظاهر ملیمان، دقیقا بر ضد این موضوع است؛ لذا نمیتوان از این دسته افراد انتظار برخوردی منطقی داشت.
ما متمدنها نهتنها برداشت درستی از هویت بازیهای ویدئویی نداریم، بلکه تلاشی هم برای تغییر تفکراتمان نمیکنیم. بازیهای ویدئویی به همان اندازه که میتوانند جنبه منفی و مضر داشته باشند، جنبههای مثبتی را در خود پنهان کردهاند. مصداق فیلمهای سینمایی برون مرزی و حتی درون مرزی! قطعا یک کودک ۱۰ ساله با دیدن آثار سینمایی رده بالا و به خصوص در ژانر وحشت، ناخودآگاه وارد بُعد جدیدی از تفکراتش میشود و این موضوع یقینا بر وی تاثیر خواهد گذاشت. همانقدر که یک بچه ۱۰ ساله نمیتواند فیلمهای ترسناک ببیند، قادر به انجام بازیهای رده بالا هم نخواهند بود. لذا صرف اینکه ما توانایی استفاده از محصولی را نداریم به این معنی نیست که محتوای آن اثر قصد و نیتی تماما تخریبی دارد. ما متمدنها هنوز معضلات جامعه را نمیدانیم. جالب است؛ همهجا میگوییم «کشیدن سیگار برای انسانها ضرر دارد» و در آن سوی ماجرا خودمان دست به تولید چنین محصولاتی میزنیم. بازیهای ویدئویی بعضا تاثیرات مخربی دارند که این موضوع مربوط به محتوای آن نیست، مرتبط با فرهنگ و اصول مصرف کنندهای است که از آن استفاده میکند.
بیایید هویت بازیهای ویدئویی را بهتر بشناسیم
بیایید هویت بازیهای ویدئویی را بهتر بشناسیم؛ کاملا درست خواندهاید. تغییر از خودمان شروع میشود! اگر منِ خواننده به دنبال تغییر و از آن مهمتر، تعمل در این موضوع نباشم، قطعا اتفاقی نخواهد افتاد. پس بگذارید از خودمان شروع کنیم. ما متمدنها به حوزه سرگرمی و تشکیلاتش به چشم کودکستانی برای سرگرمی قشر نوزاد الی نوجوان جامعه نگاه میکنیم. اگر کودکستانی را سراغ دارید که میتواند مفهوم و معنای واژه «عشق» را به بند بند وجودتان متصل کند؛ ما مشتاق دیداریم. اگر کودکستانی سراغ دارید که میتواند عمق یک دوستی حقیقی و فداکاری را به شرح تصویر درآورد؛ ما مشتاق دیداریم. اگر کودکستانی سراغ دارید که بجای الفبای فارسی، الفبای زندگی را آموزش میدهد؛ ما مشتاق دیداریم. اگر کودکستانی را میشناسید که در آن به تجربه تاریخ جهان میپردازیم، نه فقط لمسش کنیم؛ ما مشتاق دیداریم. اگر کودکستانی سراغ دارید که میتواند شما را به آرزوها و تخیلهایتان متصل کند؛ ما مشتاق دیداریم. اگر کودکستانی سراغ دارید که مفهوم فلسفه و هنر را به شما انتقال میدهد؛ ما مشتاق دیداریم. اگر کودکستانی را میشناسید که در آن رسم زندگی کردن و درست زیستن را آموزش میدهند؛ ما همچنان مشتاق دیداریم…
چند ماه پیش به نقل از نویسندهای، متنی را قرائت کردم که واقعا مفهوم درست و کاملی را منتقل میکرد. هدف کلی آن نویسنده این بود که ثابت کند در بازیهای ویدئویی مفهوم و فلسفه زندگی و تخیل واقعا لمسکردنی و قابل باور است؛ دقیقا همان موضوعی که ادبیات و سینما در تحقق آن ناتوان جلوه خواهند کرد. بازیهای ویدئویی ما را در ضمن یک موقعیت قرار میدهند و تجربه آن را به خودمان میسپارند. بازیهای ویدئویی دقیقا همان چیزی را به ما آموختهاند که هیچگاه در مدارس و دانشگاههای این مرز و بوم به آن اشاره نخواهد شد. آن نویسنده در تصویری اینگونه احساساتش را ابراز کرد:
ما بازیکنان یاد گرفتهایم که زندگی دوپهلوتر و در عین حال سادهتر از ظاهر آراستهاش خواهد بود. ما از دنیای Resident Evil یاد گرفتهایم که در عمیقترین لایههای تاریک زندگی، هنوز هم عشق و مجبت جریان دارد. دقیقا همانطور که از Need For Speed یاد گرفتیم؛ تک تک لحظات خوش و هیجان زندگی را خودمان طراحی میکنیم. ما بازیکنان از بازیهای ویدئویی آموختیم که دشمن دشمنت، دوست تو نیست! حتی زبانم لال، از GTA هم یاد گرفتیم که زندگی برای خودش یک فیلم سینمایی است؛ بازیگران خوبی را میطلبد. حتی در Assassin’s Creed یاد گرفتیم که موضوعات مهمتر از انتقام هم وجود دارد. شاید بعید و دور از ذهن باشد؛ اما از Sims یاد گرفتیم که هیچ چیز مهمتر از خانواده نیست. از Rayman یادگرفتیم که خندیدن بهانه نمیخواهد؛ به هرچیزی میتوان لبخند زد. از فلسفه BioShock آموختیم که گناهان انسان پاک میشوند؛ هر زمان که اراده کنیم یک راه بازگشتی وجود دارد. حتی از Tomb Raider هم یاد گرفتیم که زنده ماندن یک اتفاق نیست، وظیفه است. شما نمیدانید؛ اما حتی از Mortal Combat هم آموختهایم که «خشم»، عوارض جبران ناپذیری دارد. ما از بازیهای ویدئویی چیزهای زیادی آموختهایم؛ دقیقا همان چیزی که در مدارس و دانشگاهها به ما نمیآموزند.
بیایید هویت بازیها را بشناسیم و پیش از آن اظهار نظر نکنیم! شاید در شاهنامه فردوسی، کشته شدن سهراب غمانگیز باشد. شاید در سینما، عشق در قالب تصویر بگنجد و بعضا لمس شود. اما در بازیهای ویدئویی میتوانید عشق را تجربه کرد و این تجربه را از بُعدی منطقی مورد بررسی قرار دهید. ما متمدنها در دریایی از فرهنگ و هنر چندین هزارساله بهسر میبریم، اما هنوز هم از آن بیبهره ماندهایم. دقیقا به مانند همان انسانی که یک ساعت چند میلیونی به مچ خود میبندد، اما همواره دیر بر سر قرارش میرسد. زمانی که کارایی ساعت برای ما مفهومی صرفا ظاهری داشته باشد؛ قطعا بُعد «زمان» ارزشش به شدت پایین میآید. دقیقا نمیدانم این حجم از گیمرستیزیها چگونه سر از جوامع کنونی درآورده است، اما هرچه که باشد تنها محدودیتهایش را به ما میدهد؛ لذا قرار نیست که دری با چنین کلیدهایی باز شود. بیایید برای اولین بار هم که شده است از دربِ منطق به این موضوع نگاه کنیم. بگذاریم که جامعه بازیکنان حرفهایشان را بزنند؛ ضرر ندارد! خواهشا به کسی برنخورد؛ اما ما متمدنها در اوج فرهنگ، بیفرهنگیم! به افکار خودمان محدود نشویم؛ همین و بس.
2 دیدگاه
PEYMAN666
نیچه میگه: زئوس آخرین بلایی که برای انسان ها فرستاد “امید” بود. البته اگر درست یادم باشه
واقعا جامعه هنر و کار هنری رو اصلا نمیشناسه در بهترین حالت یک تفریح می بینه. من نقاشی می کشیدم و دوست هایی که می دیدن خیلی خوششون میومد(شبیه خودم یکی تئاتر کار میکرد و…کار هنری بود. می فهمیدن) اما خانواده از اول یک تفریح می دونستن و تشویق به کار های دیگه. اخرم با کمک شرایط بد مدتیه بیخیال نقاشی شدم و دنبال کاری دیگه
نگاه جامعه ما توی شعر و موسیقی که داشتیم و نو نیستن کاملا سطحیه. بازی که یک هنر نو حساب میشه تو ایران. نمیدونم این مقاومتی که جامعه می کنه دلیلش چیه ؟
اما بستر های جامعه استعداد های زیادی رو سوزونده و داره می سوزونه. خواستن توانستن خیلی جاها نیست. این همون اخرین نفرین زئوسه. این امیده و چرخش توی یک دایره دردناک و تلخ مزه ست. فکر کنم بهترین حالت رسیدن باشه و بیشتر فقط خشتی میشیم برای آیندگان. خشت هایی که عمرمون میره و به خواست نمیرسیم فقط ذره ذره به جامعه این هنر رو تزریق می کنیم تا کم کم بفهمنش
ممنون بابت مقاله
سجاد محمدیپور
ممنون پیمان جان. مرسی بابت مطالعه
واقعا حرف زیاده تو این زمینه و متاسفانه شرایط جوامع امروزی، به خصوص در حوزه سرگرمی فقط و فقط به ضرر مصرف کننده تموم میشه! مثال بارزش رو داخل مقاله اشاره کردم بهش: ما همیشه میگیم سیگار بده و مصرف کننده رو از استفاده کردن «منع» میکنیم. ولی از اون طرف خودمون تولیدش میکنیم (از تولید کننده حمایت میشه به دلایلی مبهم، اما استفاده از محصول برای مصرف کننده منع میشه بازهم به دلایلی مبهم). حوزه سرگرمی هم یه همچین وضعیتی داره. به هرحال واقعا جای تاسف داره که ما همیشه به جای پیشرفت، دنده عقب میگیریم. بازهم ممنون پیمان جان