ترس امری همگانی و مشترک میان جوامع بشری و انسانهاست. نخواهید یافت فردی را که بهحقیقت لب گشوده و بگوید از هیچچیز نمیترسد؛ اگر اینرا نیز بهزبان آورد، بدانید بهشغل شریف دروغبافی مشغول است. عدهای از ارتفاع و تاریکی، بعضیها از خدا و مرگ و … همه انسانها ترس در بدو وجودشان نهفته شده اما گونههایی از ترسیدن وجود دارند که بسیار فراتر و بنیانکنتر از امثال مذکور عمل میکنند. دارای هدفهای از پیش مشخصشدهای هستند کهکا با اجزای دیگر نداشته و اسلحه را میان ابروان کالبد روح میفشارند؛ اما خلاصی ردی از خود برجای نگذاشته و قصد، فقط زجرکش کردن روان است و بس. با تحلیل داستان بازی The Darkness با گیمشات همراه باشید.
تحلیل داستان بازی The Darkness ؛ پایان شب سیه سیاه است
توجه: این مقاله خطر اسپویل داشته و داستان بازی را فاش میکند.
شانههایم را برای زنده مردن دوست داری؟
تشکلهای خلافکار، مواد مخدر، اسلحه، دکمه سرآستین، کیف رمزدار، سیگار برگ، دریافت عکس و تحویل جنازه، قتل، کشتار، گروههای مافیایی و … نیمی از جریاناتی هستند که از یک منشا شروع و بهیک نقطه منتهی میگردند. پول (!) بهخاطر این چرک سبز (چرکی که هیچگاه با آب و صابونهای همجنس خود، رابطه خوبی نداشته و صاحبان آن حاضرند تا آخر عمر در کثافت بلولند اما چرک را با تمیزی آشتی ندهند.) خیلی اعمال بدتر از اینها نیز صورت میگیرد؛ اما چه میتوان کرد؟ گرداننده زمین چیزی جز پول نیست.
پسر خانهزاد کاخ اگر عصای دست نشود، نقش یک واکر جمعوجور را که میتواند بازی کند؟ اینها تعابیر و تصورات پاؤلی فرانچتی ملقب به «عمو پاؤلی» (Uncle Paulie) راجعبه دست پرورده خود، جکی استکادو است. وقتی مقابل اثر نهایی نشستیم، جکی وارد دهه دوم زندگیاش شده بود و حال علاوه بر دست بهاصطلاح نوازش پدرخوانده روی سر خود، دست بهاسلحه میبرد و دستورات عمو پاؤلی را اجرا میکند.
پول در قبال قتل و قدرتنمایی تنها وظیفه زندگی اوست و برای امرار معاش، چارهای جز کشیدن ماشه بهچشمانش لگد نمیزند. رضایت و خشنودی در انجام فرامین مافوق، مابین روح و جسم جکی یافت نمیشود؛ خصوصا حضور تنها عشق زندگی او یعنی جِنی، وی را آشفتهخاطر و مجبور به پنهانسازی مشتی از حقایق ساخته است. نوع روایت در The Darkness از همان ابتدا، گرهخورده خودنمایی میکند. گرههایی که بیناییشان را حفظ کرده و مخاطب را با میل شخصی، مجاب به گشودن و غرق در چراییها میسازند.
گرفتاری در دامان قتل و کشتار با جسمی آسوده و روحی مخدوش بهخاطر خانوادهای کاذب و شستشوی مغزی توسط راس آن، زندگی شخصی و رسیدن بهآرامش همراه عدم امنیت جانی و مالی!
دوراهیهایی که مدام در ذهن نقش بسته و جای بحث دارند. واقعیت ماجرا و از محوریترین پاسخهای ایندست سوالات، ناچاری جکی و بیخبری از اهداف عمو پاؤلی است. وی روی لبههای تیغی بران راه میرود که اگر سرپرستی گاف را بهشرایط در حال وقوع بسپارد (!) و مرتکب خطا از هر دو سمت شود، برشهای غیرقابل جبرانی پدید خواهند آمد. از معجزههای قصهگویی بازی، درگیری شخص با خود و وجدان خویش بدون هیچگونه درخت انتخاب است. داخل محیط حرکت میکنید و با این وجود که بهانجام مراحل اصلی و خطی میپردازید، کرده و ناکردهتان همنشین اتاق فکر راجعبه کلیت ماجرا میشود.
بارها و بارها از زبان رمان، داستانهای مصور، فیلم و شاخههای دیگر هنر مضامینی چون موقعیت شغلی در مقابل خانواده، پول در برابر عشق، جنایت و پیوستن بهجرگه اغنیا یا آرمان و هدف همراه با مشقت و تنگدستی و دیگر سخنان مشابه بهظاهر شعاری اما حقیقی و ملموس را شنیدهایم. بازیهای ویدیویی نیز زبانی بزرگ و مشترک میان امثال نامبرده محسوب میشوند که هرکاری دلشان بخواهد با آنها انجام میدهند. توهم، خیال و حقیقت را بهگونهای معجزهآسا با یکدیگر ترکیب و معجونی کمنظیر را پیش چشم مینشانند. شاید خیلی اوقات از کتاب، فیلم و موسیقی عمیق و تاثیرگذارتر! تاریکی در یک جمله بازتاب نیمه کمنور وجود انسان؛ همراه با تمام کورسوهای امید، تیزی و تراشیدگی، وجدان خواب و بیدار، ملایمی و آرامشهای غریب آن است.
نیمه دیگر لیوان را هرگز نبین؛ پر است از خالی
عشق و دوستداشتن دو مقوله فوق پیچیده انسانی محسوب میشود که یکی از غریایض و هورمونهای بدن نشات میگیرد و دیگری نظم زیبا و دنبالهداریست بهسبب رسیدن داخل محدوده پختگی و تکامل!
مورد اول عموما اغراقی باکلاستر از مورد دوم است که موقت بوده و مانند خون در بدن و رگها جاری میشود. این جاری شدن در نقاط محتلف ادامه دارد تا هنگامی که مجرای خروج شناسایی شود و باقی ماجرا (!) اما دومین مورد فرایندی است که مرور و گذشت زمان را میطلبد. ناآگاهانهاش نقش خامی را دارد که فقط حرارت بیجا دیده و الکی داغ است و همراه با آگاهی، شناخت و پیروی از اصول میتوان بهپختگی آن حتی با دماهایی زیر صفر امیدوار بود.
دوستداشتن و جنس علاقه میان جکی و جنی از این نوع بهشمار میآمد. شبی مانند تمامی این شبها؛ خسته از چکیدن ماشه و خون در یک زمان با ماهیتهای مختلف، یادآوری روزی مهم برای خود و معشوقه، سرپیچی از فرامین، حرکت در مسیر منزل و بیخبر از همهجا، صدای استخوانهای میانی انگشت روی در و خیالی که بهسوی چندساعت آسایش قدم گذاشت. جنی مسیر ورود همسر آیندهاش را هموار ساخت تا وارد ۲۱ سالگی شود. شب تولد جکی و جنی در همان چندمتر نقلی، جشنی بهیاد ماندنی برای قاتل مغموم قصه ما رقم زده بود.
این قسمت از سکانسهای طلایی حدودا اوایل بازی است. وجود ضیافتی ساده و کوچک با کیک روی میز و کادوهای رایج، نشستن روی مبل و بستهشدن چشمهای مرد زادهشده در لحظه روی پای معشوقه خود اما بدون آرامش مطلق! این سکانس مخاطب باهوش را برای طرح سوال و ایجاد اضطراب وارده بر محیط میکاود؛ اما با وجود این استرس و ترس نامریی، همهچیز ظاهرا آرام سپری میشود. طولی نخواهد کشید تا شمع به شمع بدل شود و نیمه مستحکم این پل فرو ریزد. پدرخوانده جکی را فراخوانده و آنطرف سکه شخصیت خود را نشان میدهد تا شکارچی تازه بهدنیا آمده، شکار شده و از دنیا رخت ببندد. بههمین سادگی!
عمو پاؤلی از مدتها پیش قصد انجام اینکار را داشت. مهار پیشرویهای جکی، ترس از دستدادن وی بهخاطر حضور جنی در زندگیاش، سرپیچی از فرامین و اینچنین عواملی باعث سلب جان فرزندخوانده گشت. آغاز نقاط اوج داستان اینجاست و همراه با مرگ جکی رنگ گرفته و بهمرور زمان پختهتر میشود. پس از فشارهای شدید، روح جکی با نیروی تاریکی درهم آمیخته و به مردهای شب زندهدار (!) تبدیل میشود. قدرتی که حالا فقط با شعله انتقام از خاندان خلافکار فرانچتی گر میگیرد و تا پایان هدف، سرد نخواهد شد.
حال نیروی تاریکی روح/جسم افسارگسیخته بارانیپوش عاشق پیشه را، بیش از پیش دچار تحول و دگرگونی ساخته و مارهای اژدها گونه روی شانههای جکی، شخصیت وی را تحت تاثیر قرار دادهاند. همراه او قدم در عالم خاکسترگونه تاریکی گذاشته تا با انجام کارهای نکرده، لگدی باشید برای ریزش این دومینوی ناتمام.
اگر بازی را تجربه کرده، عمیقا و بهتزده پای لحظاتاش نشسته باشید، قطعا فصول، دقایق و مراحل ناب و طلایی آنرا بهخاطر دارید. نقطه اوج تاثیرگذاری داستان، مربوط بهنوع روایت کردن میشود. زمانیکه مابین مراحل نیاز بهبارگذاری دارید و حتی گاها داخل میانپردهها نقش تماشاچی را ایفا میکنید، قصه مدام مغموم و مبهوتتان مینماید. درون این مکعب چندبعدی، هیچخبری از درگیری، انفجار و صحبت با چندین نفر نیست. تنها چند عضو کوچک کنار عظیمتی پخته و غریب خودنمایی میکند. صندلی، برادههایی خفیف از ریزگرد و نور، کلتی کمری، جکی استکادو و مونولوگ!
صحبتهای انفرادی جکی با خود، شدیدا عمیق و باورپذیر ابعاد شخصیت وی و داستان را میسازد. حماقتهای گذشته، تمسخر روحی مسلح، دلتنگیهای شخصی و صحبت درباره جنی، بررسی راههای خلاصی و مرگی مجدد اینبار با دستان خود و … کلیتی از مونولوگهای قهرمان ماردوش با خود است.
شاید این نظریه کاملا شخصی باشد (که مسلما همینطور است) و یا خط فرضی نظرات برخی دیگر از کسانیکه موفق بهتجربه این اثر شدند را از وسط قطع کند. فرقی دیده نمیشود میان هیچیک از آنها نتجیه اینچنین قلمداد میشود که تاریکی اثری بهشدت درونگراست؛ و برخلاف ظاهرش، چیستی و چرایی شخصیت و ذات انسانها را پس از مرور زمان مورد بحث قرار میدهد.
متاسفانه بهدلیل گیمپلی تکراری و مشکلات فنی، عده کثیری بازیرا بیارزش و تاریخ مصرف گذشته خواندند و بهسوی قصه فوقالعادهاش نرفتند. از این حیث چنین عناوینی ارزش تحلیل و صحبت در مورد بعد داستانی را دارند تا شاید مخالفین گذشته، خواستار تجربه آن شوند.
آجرهایی که بیشتر از سن خود میفهمند!
انتقال مفاهیم درونی نویسنده بهطرق مختلفی صورت میگیرد؛ هرکدام از آنها مزیتهای خاص خود را داشته و کنار یکدیگر، کامل میشوند اما مطلقا وابسته بههم نیستند. وجود راوی برای گشودن مجرای قصه، پی بردن از زبان و رفتار شخصیتهای محور، حضور NPCها و کاراکترهای فرعی، گفتگو با آنان و دریافت اطلاعات از بطن داستان و گذشته شخصیتها، پیرامون اطراف و محیط قصهگو همگی از عواملی محسوب میشوند که نویسنده بهوسیله آنها، مخاطب را از جریانات پیشرو آگاه ساخته و اورا به شناکردن در ژرفای آبهای قصهاش، دعوت مینماید.
اما در تاریکی وجود سه ضلع درون داستان و روایت، باعث ایجاد مداوم گره و گوشهاشارههایی به روشهای گشودن شده است. محیط بازی شدیدا با حال و هوای بطن قصه همخوانی دارد و در زمینه حالوهوا، شباهت زیادی بین این عنوان و ساخته «کِن لوین» یعنی سری Bioshock دیده میشود.
اتمسفر و فضاسازی خود از راویان پرقدرت و توانمند در آثار هنری بهحساب میآیند. خیابانهای تاریک با روشنایی کم رمق و قدم زدن در دل شب برای گذر زمان، جزیی از این اتمسفر است. صحبت با شخصیتهای جانبی داخل محیط بهمنظور خلق چرایی و حل علامت سوالات قبل طراحی شده و کمک شایانی برای این پازل درهمریخته هستند.
اما با توجه بهکلیت بازی که در هر گوشه و کناری نقاط اوج پدید آورده، این قسمت از داستان نیز از قایده مستثنی نیست. در فصول متعددی که درون مترو قدم میزنید برای جابهجایی بین قسمتهای مختلف شهر، حس غریب و تاثیرگذاری را لمس خواهید کرد. همان چیزهایی داخل راهروهای متروک مترو مقابل دیدگان نشسته و نفوذی درون روح و قلب هستند که باید باشند. نهبیشتر و نهکمتر! این بهظاهر اغراق همبستر با پیاز داغ را بعد از مشاهده کامل توهمات جکی بهصورت نوشته روی دیواری شعار زده و میانسال، رفتار عادی و مغموم مردم در مقابل شبهای سرد و بیربط، ضبط صوت ترک خورده و رقص هیپهاپ جوانی مقابل جمعیت برای معیشت، حقهبازی تردستی مجنون کهمدام با تعویض سریع لیوانها، مکان توپ را جویا میشود و … درک خواهید کرد.
هدف از خلق چنین محیطهایی در یک فضای تاریک و حقیقی همراه با تخیلات رایج داخل داستانهای مصور ابرقهرمانانه، برقراری توازن و میان خیر و شر، قدرت فرد و ضعف اجتماع، فروکردن مته داخل مجرای احساس و روبهرو شدن شخصیت محور با گذشته و گناهان خویش بوده که میتوان گفت The Darkness تا حد زیادی در القای این حس یا بهتر میباشد بگویم حواس موفق عمل کرده است.
جکی میان این آسفالتها در جستجوی عامل مرگ خود و دستیابی بهواژه شیرین انتقام قدم میزند؛ اما طبق معمول هیچطرف مسیر پاکسازی شده و ایمن نیست. وی خواهان چکاندن ماشه و مغز پدری کاذب در یک ثانیه بهشکل همزمان بود. ولی مرگ جنی پشت چند سانت شیشه ضعیف مقابل چشمان جکی و جلوگیری نیروی تاریکی از عکسالعمل او تمام معادلات را برهم زد. جنی هم مرد اما حقیقی نهمانند معشوق خود، دارای وجود خارجی تار و تهی از درون!
نورها را باید کشت، من با تاریکی زندهام
تماشای مرگ عزیزترین شخص زندگی، قهرمان ماردوش قصه را بیشتر از قبل بهسمت نابودی سوق داد. اینبار جکی با نفرت و خشم تمام پوتین انتقام و تلافی را سفت کرد و کشتن راس خاندان فرانچتی، تنها بخیه تضمینی روی جراحات وارده محسوب میشد. پیچشهای رفتاری مابین مردهای دیپورتشده از آنطرف (!) و زندگی که زیر خاک استخوان میپوساند و یاد و خاطراتش مدام جلوی ذهن و چشم جکی نقش میبندد، کشش ادامه دادن را قویتر میسازد و بهنوعی انگیزه را در مخاطب تزریق میکند.
بازی زیبایی بود؛ قطعا The Darkness عنوان عامهپسندی نیست و همگان از قدمزدن در قابی متروک و تاریک کنار ملاقات با افراد خانههایی که هرکدام ماجرایی دارند یا تماشای عوام عادی در سالنهای مترو، محکزدن شانس برای حدس گوی زیر مشتی لیوان یا مونولوگهای مخلوط با چاشنی جنون و انزوا که از دید بسیاری، کسلکننده قلمداد میشود چون انفجار و صحنه سینمایی در کار نیست! بهاین دلیل که در انتهای داستان بهجای ترکیدن محموله، تار شدن صفحه و پوزخندهای کلیشهای قهرمان، داخل باغی مملو از خیال و رویا کنار معشوقه خود نشسته و بهدور از تمامی حوادث از عالمی دیگر صحبت میکنید. تمام این اتفاقات تا آخرین لحظه بهطول انجامید تا نخستین جمله جکی را بهتر درک کنم.
تولد بیستویک سالگیام؛ اولین باری که مردم!