همان طور که میدانید، قسمت پنجم فصل هفتم سریال The Walking Dead چندی پیش توسط شبکه AMC پخش شد؛ لذا قصد داریم در ادامه مطلب نگاهی بیندازیم بر وقایع این قسمت و آن را زیر ذرهبین گیمشات ببریم. با ما همراه باشید.
به نظر میرسد که روند چند شاخه شدن سریال The Walking Dead در فصل هفتم همچنان ادامه دارد. در ابتدا به کینگدام رفتیم و با شخصیت بسیار محبوبِ ازیکل آشنا شدیم؛ پس از آن به قلمروی نِگان رفتیم و به گوشه کنارهای آنجا سرک کشیدیم. حتی قسمت چهارم هم حرف جدیدی برای گفتن نداشت و در آن شاهد یک الکساندریای ساکت و زخمی بودیم. حالا پنج قسمت از فصل هفتم سریال The Walking Dead گذشته است و اینبار میزبان شرایط هیلتاپ و مردمانش هستیم که برخلاف سایر قسمتها، مشکلات و ضعفهای بسیار بزرگی در آن دیده میشود. نیمی از فصل هفتم سریال گذشته و تقریبا هیچ اتفاقی نیفتاده است! پس از ۵ قسمت متوالی اکنون شخصیتهای دنیای The Walking Dead را با وضوح و جزئیات بیشتری میبینیم و میشناسیم، اما این موضوع نهتنها به ماهیت سریال خدشه وارد کرده است؛ بلکه کم کم گذشته آن را نیز زیر سوال میبرد. زامبیها کجا هستند؟ آیا واقعا درحال تماشای یک The Walking Dead واقعی هستیم؟ شما را نمیدانم؛ اما من که چنین حسی نسبت به فصل هفتم نداشتهام و این سریال برایم بیشتر از آنکه بخواهد The Walking Dead باشد، یک نمایش ابرقهرمانی، آنهم با کلیشههای بزرگ است.
توجه: اگر تا بدین لحظه موفق به تماشای فصل هفتم سریال نشدهاید از خواندن ادامه مطلب خودداری کنید؛ چرا که در این پست بخشهای عمدهای از فصل هفتم فاش خواهد شد.
چیزی که برایم جای سوال دارد، نابودی ماهیت یک سریال زامبیمحور است که به شکل ناشیانهای آن را به سمت فرعیات میکشاند. The Walking Dead بیشتر از آن که یک سریال آخرالزمانی باشد، نمایشی است از دنیای انسانهایی که به ته خط رسیدهاند و در این میان کلیشههایی همچون انتقام، آنتاگونیستها، شخصیتهای منفی و روی اعصاب، همه و همه نقش پیامهای بازرگانی را دارند که هر از گاهی میآیند و میروند. اصلا نمیگویم که فصل هفتم در حد استانداردهای سینمای جهان نیست؛ بلکه کاملا برعکس! The Walking Dead در فصل هفتم تا به اینجای کار یک سریال حرفهای و پرمحتوا بوده است، اما اگر از من سوال شود که این سریال همان The Walking Dead فصلهای گذشته است، من به جرأت میگویم که اصلا این گونه نیست! زامبیهایی که به فرع کشیده شدند، موضوع اصلی داستان که به فراموشی سپرده شد، کش و قوسهای الکی داستان، هجوم شخصیتهای منفی و نمادین، همه و همه به گروهخونی سریال The Walking Dead نمیخوردند. روندی که میتوان گفت، شروعش از ابتدای فصل چهارم کلید خورد و هدف اصلی سریال، بجای کشف واقعیت به سمت و سوی اهداف فرعی کشیده و این روند هنوز هم ادامه دارد. منتها در فصل هفتم هم مشکل بزرگتر است و هم ابعاد این فرعیات؛ اگر چه این فصل نیز جذابیتهای زیادی دارد و منهای The Walking Dead بودنش، یک سریال خوب و تماشایی است.
بگذارید ماجرای قسمت پنجم را باهم مرور کنیم. سازندگان محترم پس از قسمت ابتدایی تصمیم گرفتند که هر چهار سوی ماجرا را باری دیگر و به صورت مجزا مورد بررسی قرار دهند. این یعنی از همان ابتدا قرار بود هر یک از سرزمینهای معرفی شده در قسمتی جداگانه مورد بررسی قرار گرفته و اطلاعات بینندگان را تکمیلتر کند. لذا بدیهی است اگر بگوییم در قسمت پنجم نیز ما میزبان هیلتاپیها هستیم. مگی و ساشا پس از آن واقعه تلخ، اکنون به هیلتاپ آمدهاند تا شرایط عادی خودشان را بدست آورند. در نتیجه تصمیم میگیرند برای چند روز، هفته و حتی ماهها در هیلتاپ زندگی کنند. اما خب بعید است که در دنیای The Walking Dead اهدافتان به همین راحتیها تحقق یابد. مالک تمدن هیلتاپ تصمیم دارد که این دو را برای حفظ جان اعضای خود به بیرون از آنجا هدایت کند، اما هم من میدانم و هم شما که اینجور مخالفتها، آن هم در سریال The Walking Dead جنبه کاملا دکوری داشته و پس از مدتی اثرش را از دست میدهد. همین اتفاق هم در پایان قسمت پنجم میافتد و بدون آن که چیزی به شما اضافه کند بار و بندیلش را جمع کرده و به مصاف قسمت ششم میرود.
در چهار قسمت گذشته میتوان گفت که هر یک از آنها جهتگیری درستی داشتند، اما در قسمت پنجم واقعا چیزی برای نمایش دادن وجود ندارد. بگذارید سادهتر بگویم؛ اگر در کینگدام ما با ازیکل آشنا شدیم و شاهد جهتگیریِ شخصیتها بودیم، اگر در قلمروی نِگان با قوانین این سرزمین آشنایی بهتری پیدا کردیم و منفی و مثبتهای آنجا را شناختیم، اگر در الکساندریا ریکِ دست و پا شکسته فصل هفتم را دیدیم و با احکام جدید گروه ریک بیشتر آشنا شدیم، باید بگویم که در قسمت پنجم عملا هیچ اتفاقی رخ نمیدهد و صرفا مثل این است که دوربینها را به سمت هیلتاپ گرفته باشید و اندکمایهای از بازیگران سریال را به جلوی دوربین آورده باشید.
متاسفانه قسمت پنجم حتی حرف تازهای هم برای گفتن ندارد؛ مگی مدام وقایع قسمتهای گذشته سریال را مرور کرده و یادگاریهای آبراهام و گلن را به این و آن خیرات میکند. خیلی هم سعی دارد که بگوید اتفاقات بدی برایش افتاده و حال و روز خوشی ندارد؛ البته تو این موارد تیم بازیگری واقعا عالی عمل کرده و این محتوای عاری از جزئیات را جانی دوباره بخشیدهاند. ساشا نیز وضعیت بهتری ندارد و یکی از بهترین دوستانش را در آن واقعه تلخ از دست داده است. و خب او نیز به مانند مگی مدام بر سر و کله دیگران میزند که نباید زیر چنین خفتی سر خم کرده و ناجیان را فرمانروای این دنیا بدانیم. از قضا او نیز شرایط سختی دارد. به لطف بازیگران بسیار خوب سریال، چهره رنج کشیده آنها واقعا لمس کردنی و قابل درک است؛ اگر چه روایت قسمت پنجم چیزی به داشتههای شما اضافه نمیکند و اگر این نمایش را شخم هم بزنید کلام گلدرشتی توجه شما را جلب نخواهد کرد.
وقتی به اواسط قسمت پنجم میرسید، اوج حماقت تیم کارگردانی را خواهید دید. از آن طرف مالک هیلتاپ قصد ندارد مگی و ساشا را در دهکده خود جا دهد و از اینطرف مگی و ساشا چارهای جز ماندن در کنار آنها ندارند؛ سازندگان در به در دنبال سوراخ موشی میگردند و کمی که به خودشان میآیند، پیش خود میگویند: بگذار زامبیها را به جان هیلتاپ بیندازیم. بدین ترتیب در یک شب به طرز عجیبی درِ دروازهها باز میماند و از قضا چند آتش بزرگ هم در وسط دهکده روشن است؛ دلیل کافی برای حملهور شدن زامبیها به همین سادگی فراهم میشود و آنها به صورت گلهای وارد هیلتاپ میشوند. از بین تمامی هیلتاپیها فقط سه تن از آنها توانایی مقابله با زامبیها را دارند؛ مسیح، مگی و ساشا! به صورتی فانتزی و فراکلیشهای همین سه تن به جنگ زامبیها رفته و با دست خالی جان همه آنها را میگیرند. مگی که در شرایط خوبی نیست و وضعیت بارداریاش هیچ ثباتی ندارد، از همه خفنتر ظاهر شده و زامبیها را به صورت گلهای زیر میکند! زامبیهای محترم هم فرتی میروند زیر تراکتور تا به فریاد حق لبیک گویند. خودتان بگویید؛ سرمان را به کجا بکوبیم؟
اصلا زامبی که چه عرض کنم، حشرات دنیای The Walking Dead از جهات مختلف تهدید جدیتری هستند برای انسانها! همان موجودات متحرکی را میگویم که تا چند فصل گذشته جان اعضای ریک و مردمان این دنیا را به لبشان رسانده بودند و زنده ماندن در کنار آنها غیر قابل تصور قلمداد میشد. الان چه؟ یک عدد مگی به همراه چاشنی ساشا و مسیح کافی هستند تا نسل زامبیها را از روی زمین برداشته و آنها را منقرض کنند؛ البته در قسمت پنجم متوجه شدیم که «مگیِ نیمهجان» هم کفاف میدهد. زامبیهای فلکزده نیز با یک ضربه از پا در میآیند و انگار نه انگار که پیشتر چه مصیبتی برای نابودی آنها میکشیدند. من به هرکجای این قسمت نگاه میکنم، ضعف و ناتوانی نویسندگان و گارکردانان سریال در طراحی و بازنویسی شرایط هیلتاپ را میبینم. مگی که یک پایش لب گور بود از تمام اعضای هیلتاپ کاربلدتر و حرفهایتر میشود؟ یعنی در تمدن هیلتاپ عضو بهتری از این دست و پا شکستهها نبود؟ همان بهتر که نِگان بیاید و این دهکده را با خاک یکسان کند؛ در عجبم که این افراد بیعرضه چگونه تا به الان جان سالم به در بردهاند و از آن مهمتر، پس از این همه اتفاق در قسمت پنجم دروازه شهر را باز گذاشته و آتش بزرگی در وسط شهر روشن میکنند و منتظر زامبیها میمانند. از همه بدتر آنکه یک لشکر زامبی در میدان شهر پخش شده و کسی پیدا نمیشود که جلوی آنها را بگیرد؛ آخرش هم مسیح و ساشا تنها افرادی هستند که میتوانند درِ این خرابشده را ببندند. انگار نه انگار که…! بگذریم.
کمی هم از آن سوی قصه بگوییم. گویا قرار است رشتههای داستانی یکی پس از دیگری از هم جدا شده و هرکسی برود پی کارش! کارل و اینِد هم در جریان قسمت پنجم خط داستانی خودشان را تشکیل میدهند و به نظر میرسد که در پایان این قسمت، مسیح هم به جمع آنها اضافه شده است. روابط احساسی و بعضا دوستانهای که بین کارل و اینِد جریان دارد، بزرگترین و تقریبا مهمترین اتفاقات این قسمت را به نمایش میکشد. حتی ورود افراد نِگان به هیلتاپ آنقدر مزخرف و تکراری شده است که جایز نمیدانم در این چارچوب به آن اشاره کنم. اینِد در ابتدای قسمت پنجم، به مانند فصلهای گذشته از روی اخلاق گندی که دارد، تصمیم میگیرد الکساندریا را ترک کرده و به هیلتاپ برود؛ آن هم با یک هدف خام و بچهگانه که از قضا دیدار با مگی است. خروج اینِد از الکساندریا همانا و رفتن کارل به دنبال او نیز همانا! وقتی به میانه راه میرسند، تیم کارگردانی سعی داشته است که روابط بین این دو را دوستانهتر کند و اهمیت بیشتری برای آنها قائل باشد. لذا اتفاقات زیادی دست به دست هم میدهد که روابط «دوستانه» بین آنها اندکی عاطفیتر شود و آخرالزمان را آخرالزمانتر کند. وقتی این دو دوست به هیلتاپ میرسند، نه تنها دیگر «دوست» یکدیگر نیستند، بلکه حاضرند برای همدیگر جانشان را فدا کنند! لذا کارل در یک حرکت مارولپسند تصمیم میگیرد که یک تنه به جنگ نِگان و نِگانها برود.
کارل که اکنون خودش را در قالب یک ابرقهرمان موقت جای داده است، یک جا کمین میکند و در فرصتی که قسمت پنجم هم آن را نشان نمیدهد، سوار بر پشت کامیونهای دار و دسته نِگان میشود. آن سوی ماجرا مسیح و ساشا تصمیم میگیرند که به دور از چشم مگی حرکتی بزنند و گامی بر علیه نِگان بردارند. لذا مسیح تصمیم میگیرد که با تواناییهایش محل زندگی نِگان را پیدا کرده و به جنگ تن به تنی برود که مرگش در آن تضمینی خواهد بود. به یکباره او نیز سر از پشتِ کامیون خرابشدهای در میآورد که کارل در آنجا پنهان شده بود. در نتیجه خط داستانی این دو به هم پیوند میخورد و آنها در آینده جریانات مربوط به خود را دنبال خواهند کرد. کی قرار است سازندگان سر عقل بیایند و اصل ماجرا را به تصویر بکشند خدا میداند، اما عطش انتقام هر لحظه دارد در طول سریال کمرنگتر میشود.
میدانم که مقایسه این دو سریال کار احمقانهای خواهد بود، اما به نظر میرسد که The Walking Dead در طول فصلهای مختلف سعی دارد هر لحظه Game Of Thronesتر شود و بجای آن که خودش باشد، مسیری را طی میکند که مثل روز برایم روشن است؛ در این مسیر شکست خواهد خورد! اما این سوی ماجرا نیز آنقدر جذاب و دیدنی طراحی شده است که نمیتوانیم از دیدنش دست کشیده و آن را به حال و روز فصل هفتمیاش رها کنیم. به هرحال هرچه که باشد اینجا دنیای The Walking Dead است و قواعد خاص خودش را دارد، اما واقعا نمیدانم که سریال تا کی قرار است سیل پیشدرآمدهایش را به جلوی دوربینها بکشد. با تمامی این اوصاف پس از هیلتاپ تقریبا جایی برای مقدمهچینی باقی نمانده است و باید دید که آیا در آینده میتوان The Walking Dead را در مسیر اصلیاش ملاقات کرد یا خیر. قسمت پنجم فصل هفتم The Walking Dead برخلاف گذشته، چندان حرفی برای گفتن ندارد و ممکن است که پلکهایتان را به ضیافتهای رویایی دعوت کند.
5 دیدگاه
PEYMAN666
ممنون بابت نقد
هر قسمت میشینم بلکه بهتر بشه اما نه
با یک سری چیز های معمولی فقط کش میدن سریال رو. کاش همون فصل های اول سریال رو تموم می کردن به این نقطه نمی رسید( تنفر داره شکل می گیره از سریال)
سجاد محمدیپور
پیمان جان ممنون بابت لطفت
مشکل بعضی از سریال ها (نمونه بارزش همین The Walking Dead) این نیست که مثلا در فصل هفتم دچار کمبود محتوا میشن و در به در دنبال سوراخ موش میگردن تا سریال رو کش بدن! مشکل اصلی اینه که The Walking Dead اصلا The Walking Dead نیست؛ حداقل از فصل چهارم به اینور شرایط اینطوری بوده! همیشه یک شخصیت منفی، همیشه یک هدف که از قضا هدف اصلی سریال هم نیست و همیشه…! متاسفانه نقش زامبی ها هم داره بسیار کمرنگ میشه توی سریال و شخصیت های منفی داره جاشون رو پر میکنه. به هرحال انتقادات زیادی به سریال وارده، اما بدور از The Walking Dead بودنش سریال نسبتا خوب و جذابیه؛ حداقل در فصل هفتم. مرسی بابت نظر پیمان جان
ahmad
سپاس از نقدتون جناب محمدی پور.
کارل فک کنم خودشو به کشتن میده. و نگان با لوسیل سرشو میترکونه!
واقعا هم سریال از موضوع زامبی خارج شده! به نظرم باید فصل ۸ آخرین فصل بشه!
سجاد محمدیپور
ممنون احمد جان
متاسفانه باید بگم که سریال The Walking Dead طبق گفته سازنده و نویسنده داستان تا سال ۲۰۲۲ ادامه داره (!) و احتمالا بازهم قراره شخصیت های منفی جدیدی رو داخل سریال ببینیم. خیلی بعیده که زامبی ها دوباره بتونن مخاطبان رو مثل فصل های گذشته تحت تاثیر قرار بدن و واقعا شرایط جوری شده که حتی وقتی یک گله زامبی هم به شخصیت ها حمله می کنه، کوچک ترین حسی به مخاطب منتقل نمیشه و هممون تقریبا میدونیم که توی فصل هفتم اگر کسی توسط نِگان کشته نشه، بعیده که به دست زامبی ها بیفته. درکل ممنون بابت نظر
ahmad
تا سال ۲۰۲۲!!! یا خدا. تا اونموقع مطمئنم به سریال گند میزنن! به نظرم بازم میتونن زامبی ها رو قدرتمند جلوه بدن. اگه گروه ریک این همه مهمات نداشته باشن (که اصلا تموم نمیشن!) و توسط زامبی ها شخصیت های مهم هم به صورت وحشیانه بمیرن.
ولی سازندگان میخوان ریک و افرادش رو سوپر قهرمان جلوه بدن.
حیف این سریال….
بازم ممنون