مدتی میگذرد که انیمیشن Kubo and two strings در دسترس مخاطبان قرار گرفته است. این انیمیشن بر خلاف سایر آثاری که دیدهاید، توسط کمپانیهایِ اسم و رسم داری مانند پیکسار و دیزنی تولید و منتشر نشده است. پس از انتشارِ «در جستجویِ دوری» (Finding Dory) که بر خلاف انتظارمان آنچنان که باید ظاهر نشد، انیمیشن Kubo and two strings این شانس را پیدا کرد تا شاید بتواند از این فرصت استفاده کرده و خودی نشان دهد. در ادامه با نقد و بررسی انیمیشن Kubo and two strings با گیم شات همراه باشید.
راستش را بخواهید، پیش از تماشایِ انیمیشن Kubo and two strings، تا حدی تحتِ تاثیر تریلرهایِ آن قرار گرفته بودم. کلیشهها و افسانهبافیهایِ غربی در سالهایِ اخیر آنچنان برایم تکراری شده بودند که وقتی پیش نمایشِ اثری از جنس، نوع، تم و فضایِ شرقی را دیدم، بی اختیار توجهم به آن بیشتر از همیشه جلب شد. همچنین چیزی که در پوستر و تریلرِ آن محوریتِ بیشتری داشت، موسیقیِ آن با هارمونیِ شرق و آسیایی بود. این همان عاملی بود که باعث شد تا انتظارم از انیمیشن Kubo and two strings بیش از هر اثرِ دیگری باشد.
برایِ ارائه توصیفی بدوی از انیمیشن Kubo and two strings، واقعا نمیدانم باید از چه واژههایی استفاده کرد. شاید هدر رفته و از هم گسیخته، مناسب باشد. متاسفانه این انیمیشن آنطوری که تصور میکردم ظاهر نشد، آن چیزی که در ابتدا نشان میداد، ارائه نداد. در انیمیشن Kubo and two strings با یک قصه پریگون (Fairy tale) طرفیم که اساسا تمامیِ اتفاقهایِ درونِ قصهیِ آن، به همین شکلِ پری وار جلو میرود. ماهیتِ رویدادها و پرداخت به شخصیتها در این انیمیشن، از منطقِ خاصی پیروی نمیکند بلکه کاملا در دامِ فضایی سطحی و کم عمق روایت میشود.
در انیمیشن Kubo and two strings، با پسری به نامِ «کوبو» (Kubo) همراه میشویم. «کوبو» (Art Parkinson) در کودکی موردِ غضبِ پدربزرگش قرار گرفته است و این غضب دامن پدر و مادرش نیز گرفته است. از قضا اکنون که بزرگتر شده است، یک روز همین غضب گریبانش را گرفته و تعقیبش میکند. به یک باره میمونی (Charlize Theron) ظاهر میشود که قصد دارد او را در این راه کمک کند. «کوبو» برایِ مقابله با پدربزرگش باید سه تکه از زرهی که متعلق به پدرش بوده را به دست آورد. در این راه یکباره یک سوسک (Matthew McConaughey) هم سرِ راهش سبز میشود که گویا ارادتِ خاصی به پدرِ «کوبو» دارد! پس او هم به این جمع اضافه شده تا ماجرا آغاز گردد.
هدفِ من از توضیحِ چنین واضحاتی، بازگویی قصه نبود بلکه برایِ این است تا بدانید صرفا با چه نوع روایتی از قصه طرف هستید. تمامیِ ساپ پلاتهایِ قصه و شخصیتهایِ درونِ آن، کاملا در یک موقعیتِ استثنایی و پریوار شکل گرفته و جلو میرود. اساسا منطقی حتی ساده برایِ پیشبرد قصه وجود ندارد. در صورتی که انتظار این بود تا قصه از این ساب پلاتهایِ استثنایی استفادهای به جا و منطقی کند. ولی همه چیز به همان شکلِ پریوار که پیشتر نمونهاش را دیدهایم، در این قصه شکل میگیرد. اما چرا این موضوعات برایِ انیمیشنKubo and two strings نقطه ضعف به حساب میآید را در ادامه بررسی خواهم کرد.
«چرا» پرسیدن در انیمیشن Kubo and two strings حرام است! نباید بدانید چرا این میمون میخواهد به «کوبو» کمک کند یا هدفِ پدربزرگش از گرفتنِ آن یکی چشمش، دقیقا چیست. نه در مسیرِ قصه و نه در انتهایِ آن دلیلِ این وقایع را نمیفهمیم و نخواهیم فهمید. حتی وقتی «کوبو» به ازایِ مایِ مخاطب، از میمون (مادرش) سوال میکند که قضیه از چه قرار است، با یک جمله رو به رو خواهیم شد: «سوال بس است! لطفا سوال نپرسید!!». باشد، سوال بی سوال. اصلا بیخیالِ «چرا»ها در قصه میشویم. شاید از من و خودتان بپرسید، دانستنِ این «چرا»ها در انیمیشن Kubo and two strings مگر مهم است که انقدر رویِ آنها تاکید میکنم؟
مشکلِ اولِ انیمیشن Kubo and two strings همین است که اغلبِ ساب پلاتهایِ درونِ قصه، مسئلهای را نمیسازند و شکل نمیدهند تا مخاطبِ رویِ آنها متمرکز شده و فکر کند، چون دلیلی ندارند. مثلا به جایِ پدر بزرگِ «کوبو» (Ralph Fiennes)، اگر با یک موجودِ شیطانی و اهریمنی به عنوانِ نقشِ منفی طرف بودیم، آیا فرقی به حالِ قصه میکرد؟ ابدا. قصه صرفا نیاز به یک نقشِ منفی برایِ پیشبردِ خود دارد. در صورتی که چنین نسبتِ فامیلی و خونی میان «کوبو» و پدربزرگش، باید دلیلی میداشت تا قصه رویِ آن تاکید میکرد و نسبتِ آن با خودِ «کوبو»، چالشی را برمیانگخیت.
یا مثلا به جایِ سه تکه از زره، اگر با هفت یا سیزده تکه از آن طرف بودیم، آیا تفاوتی ایجاد میشد؟ تمامیِ این تکهها با کمکِ مبارزاتِ سوسک و میمون به دست میآید، که میتوانست به اشکالِ دیگر نیز برگزار شود. در صورتی که چنین بخشهایی از قصه، باید چالش و مسئلهای را برایِ «کوبو» طرح میکرد. به دست آوردن هر تکه از این زره که نمادین نیز هستند، باید «کوبو» را ابتدا واردِ چالشی کرده و پس از عبور از آنها، باید «کوبو» را پختهتر و قویتری میکرد. اما چون چنین پرداختی رویِ «کوبو» رخ نمیدهد، چالشی برایِ ما نیز به وجود نمیآید. «کوبو» در طولِ مسیر دچار پرداخت و پختگی نمیشود و به اندازه ابتدای قصه، خام باقی میماند. سوسک، «کوبو» را در آخرین لحظات از زیر آب نجات میدهد، در حالی که چالشِ اصلی متوجهِ «کوبو» است نه سوسک. «کوبو» است که باید با مسئلهای طرف میشد و آن را حل و فصل میکرد. تمامِ مدت منتظر این بودم تا ببینم «کوبو» برایِ به دست آوردنِ هر تکه از این زره، دقیقا دچارِ چه نوع دگرگونیِ شخصیتی میشود، که متاسفانه این اتفاق نیفتاد.
شاید از من بپرسید که چنین چالشها و پیچشهایی در قصه، بهتر بود چگونه رخ دهد؟ در بخشِ پایانیِ قصه، انیمیشن Kubo and two strings تازه یادش میافتد تا چالشی از جنسِ عشق و خاطرات را رو به رویِ «کوبو» قرار دهد و غلبه بر این چالش است که پدربزرگِ «کوبو» را شکست میدهد، نه برندگیِ آن شمشیر و نه مقاوم بودنِ آن زرهِ کذایی. چیزی که حسابی به این موضوع کمک میکند، نواختِ تار توسط «کوبو» و به شکلِ دقیقتر، عنصر موسیقی است. با موسیقی (بخوانید حس) است که «کوبو» موفق میشود بر جنبه شیطانیِ پدر بزرگش غلبه کند. این را مقایسه کنید با دیگر ساب پلاتهایِ قصه. آیا چنین کارکردی را هنگامِ به دست آوردنِ هر یک از تکههای زره، مشاهده کردیم؟ غلبه یک مضمونِ معنوی بر یک مضمون مادی، دقیقا چیزی است که انیمیشن Kubo and two strings باید آن را به طورِ پیوسته، دنبال و پرداخت میکرد. حضورِ چنین موضوعاتی را اگر در ساب پلاتهایِ دیگرِ قصه نیز شاهد بودیم، قطعا توجیهِ آنها منطقی میبود و چالشهایِ پیش رویِ «کوبو»، قطعا تبدیل به چالشِ مایِ مخاطب نیز میشد.
مشکلاتِ مذکور را عینا در شخصیت پردازیِ انیمیشن Kubo and two strings نیز شاهد هستیم. مثلا اگر به جایِ میمون از خرس استفاده میشد چه تفاوتی ایجاد میشد؟ یا به جایِ سوسک از خرچنگ؟ هیچکدام از این دو همراهانِ «کوبو»، به عنوانِ شخصیت، کاری در قبالِ تکمیلِ وی انجام نمیدهند. قصه، از چنین ویژگیهایِ حیوانی که به مادر (میمون) و پدر (سوسک) میدهد، استفاده نمیکند. اگر انیمیشن «زوتوپیا» را دیده باشید، در آنجا قصه از خرگوش بودنِ شخصیتِ اول برای ماهیتِ شکار و نقش مثبت بودن و از طرفی، از روباه به عنوان شکارچی و نقشِ منفی بودن استفاده میکند. به عبارتی، ماهیتِ حیوانات تا حدی منعکس کننده بخشی از ماهیتِ شخصیتها میشوند. در نهایت هم خواهیم دید که شخصیت منفی یعنی روباه، در طیِ یک گذار و مسیر تبدیل به شخصیتِ مثبت و سمپاتیک هم خواهد شد.
متاسفانه انیمیشن Kubo and two strings از چنین ویژگیهایی برخوردار نیست، برای همین شخصیتهایش همگی منفعل و بی کارکرد در قصه عمل میکنند. سوسک و میمون کارکردی جز خلق صحنههای کمدی ندارند. مثلا سوسک زمانی که وارونه به زمین میافتد، نمیتواند برخیزد یا میمون که مدام در حالِ خاراندنِ پسِ کلهاش است! چنین عناصری شاید برای خلق موقعیتهای کمیک مناسب باشند ولی ابدا چیزی بیشتر و عمیقتر از آن نمیشوند. در حالی که طبقِ عنوان اثر، این دو باید نقشی کلیدی را به عنوانِ ریسمانهایی که «کوبو» را با شخصیت و پخته شدنش پیوند میزنند، عمل میکردند. پدر بزرگِ «کوبو» و آن دو خواهرِ نقش منفی که به شدت ما را یاد گروهِ «آنیموس» میاندازند نیز، به همین مشکل دچار هستند. انیمیشن Kubo and two strings از ویژگیهایِ نمادگونهای که به شخصیتهایش میدهد، بهرهای نمیبرد. ای کاش اینگونه نبود چرا که افسانه بافیهای شرقی، بستر بسیار مناسبی برایِ چنین کارکردهایی هستند.
تنها نکتهای که میتواند به عنوانِ مولفهای مثبت در انیمیشن Kubo and two strings در نظر گرفت، فرمِ بصری آن است. رنگآمیزی، نور، فضا و تمِ حاکم بر کلِ اثر به شدت شرقی و آسیایی است. نوعِ ظاهر و حرکت شخصیتها و اشیا در محیط، استفاده از رنگهای گرم و ارغوانیگون در اغلب سکانسها، حسی از جنسِ همان اوریگامی را به مخاطب القا میکند که در کلیت انیمیشن، شاهدِ آن هستیم. همچین موسیقی به عنوانِ ادویه، حسابی هضم و جذبِ این نوع فضاسازی را برای مخاطب آسان و لذت بخش میکند. به طوری که میتوان این مولفهها را، خط مرزیِ بین انیمیشن Kubo and two strings با دیگر آثار دیزنی یا پیکسار قلمداد کرد.
خیلی سعی کردم تا بتوانم از انیمیشن Kubo and two strings لذت برده و آن را به عنوانِ یکی از بهترین تجربههایم قبول کنم. این لذت در سطح و خصوصا در فرمِ بصری و هارمونیِ شرقیِ کل اثر، محقق میشود ولی در عمق، ابدا چالش و سوالی برایم مطرح نشد. انیمیشن Kubo and two strings نمیتواند ضربه نهاییِ خودش را برایِ ماندگار شدن به مخاطب بزند.
3 دیدگاه
ali_sys_ali
سلام
من مطالب شما رو در نقد انیمیشن کوبو خوندم
با بخش زیادی از او موافق هستم
خصوصا در مورد شخصیت های اطراف کوبو که همان پدر و مادر او هستند
و همچنین متحول نشدن کوبو و رشد نکردن او در طول رخ داد ها
اما به نظرم اگر به این نکته که عرض می کنم توجه بکنید مقداری داستان و ماجرا برای شما واضح تر به نظر بیاید
در دیدگاه بودایی ها و خصوصا ادیان آسیای شرقی مانند شینتوایسم به نوعی تناسخ روح و حلول روح در دیگران معتقد هستند
که اگر توجه بکنید در طول ماجرا مادر کوبو که میمون شده به او می گوید “ما بعد مرگ ناپدید نمیشویم بلکه مثل کاغذ کوبو منتقل میشویم و به یک شکل دیگر در می آییم تا به داستانمان ادامه بدهیم پایان یک داستان آغاز یک داستان دیگر است” که در رابطه با پرنده های طلایی صحبت میکند و به طور تلویحی منظورش همان تناسخ و حلول روح در یک جسم و بدن دیگر است (به دقیقه ۷۲ انیمیشن مراجعه کنید)
که بر اساس تناسخ و حلول روح، روح یک آدم در یک ادم دیگر حلول می کند و هیچ ربطی ندارد که او چه کسی است و همین طور یک روح به زندگی خودش ادامه می دهد که اینجا در واقع روح مادر و پدر کوبو این گونه به موجود دیگری منتقل شده است و برای همین نیازی به تاثیر گذاری کاراکتر های داستان ندارند و شاید می خواهد همین مسئله تناسخ را که روح سرگردان به بدنی تعلق می گیرد اشاره کند
شما می توانید به فیلم بودای کوچک مراجعه کنید تا در داستان آن مسئله تناسخ را خوب ببینید
البته من با نظر شما موافقم که بهتر بود این موجودات مانند زوتوپیا القائاتی داشته باشند
البته کوبو در طول راه رسیدن به آن شمشیر و زره قدرت جادوی موسیقیش قوت پیدا میکند و رشد می کند
یک نکته پایانی: این نظر در مورد روح و مسئله تناسخ مورد تایید اسلام نمی باشد.
باز از شما ممنونم موفق باشید
یاشار گروسیان
سلام و ممنون از نظرتون
در مورد بخشی که راجع به «تناسخ و حلول روح» صحبت کردید باید عرض کنم که این موضوع عملا در مدیوم سینما مورد بحث نیست بلکه یک مقوله آیینشناسی و بیرون از متنِ سینماست. هر مخاطب عادی نیز از این مسائل آگاه نیست درحالی که سینما در درجه اول برای مخاطب عام ساخته میشه. بنابراین این انیمیشن اگر قصدش طرحِ «تناسخ و حلول روح» میبود، میبایست اون رو تبدیل به سینما میکرد، به طوری که یک مخاطب عادی و خصوصا قشر نوجوان که مخاطب اصلی این نوع آثار نیز هست، اونها رو درک کنه، که متاسفانه چنین چیزی محقق نشد.
برای مقایسه این موضوع میشه به همون «زوتوپیا» که گفتید مراجعه کرد. در زوتوپیا مسائل مهمِ انسانی و اجتماعی مانند اتحاد و نفی نژادپرستی مطرح میشه ولی کاملا به زبان ساده و در مدیوم سینمایی برای مخاطب نوجوان ترجمه میشه. به طوری که یک مخاطب عادی و نوجوان، این مسائل رو به خوبی درک کنه. یا برای مثال در Inside out هم مسائل مهم روانشناسی و رفتارشناسی طرح میشه ولی کاملا برای مخاطب عادی و نوجوان قابل درک هست. متاسفانه من چنین ویژگیهایی رو در «کوبو» نیافتم.
ممنون از توجهِ شما و موفق باشید
mojtaba89
سلام ، نوشته شما رو خوندم و جالب بود که با عموم نوشته های مرتبط با این فیلم منفی بود . از اونجایی که برعکس برخی نقدها و امتیازات ، کوبو رو اثر بسیار موفق و یا لزوما بهترین انیمیشن سال نمی دونم اما فکر می کنم نوع نگاه شما باعث شده برخی موارد معمول و نکاتی که به واقع نمی شه در مقام نقاط ضعف اثر دید رو بزرگ کردید. مثلا هدف پدربزرگ مشخصه ، پدربزرگ در رویای کوبو عنوان می کنه من گرچه چشم ندارم اما دوبرابر تو حقیقت رو می بینم و همچون اثر کورالاین این نداشتن چشم واقعی به مثابه چشم فراواقعی و غیرانسانی عمل می کنه . چالش اصلی فیلم روبه رو شدن کاراکتر با حقیقتی بود که همیشه ازش منع می شد و توامان از دست دادن دوباره پدر و مادرش و جنگ با خوی غیرانسانی پدربزرگ و درک ارزش گذشتگان و حس حضور اونها با خاطراتشون . بخش فنی کارهای لایکا هم شاهکاره. در واقع همون طور که در ابتدا گفتم اثر خیلی خوب نیست و به شخصه کاری مثل کورالاین رو به مراتب به لحاظ داستانی ، مضمونی و تازگی ویژگی های بصری به این فیلم ترجیح می دم اما به نظرم به طور کلی یکی از بهترین انیمه های ساله و اثری به لحاظ بصری خیره کننده و به لحاظ داستانی و شخصیت ها جذاب ، سرگرم کننده و گاها اثرگذاره. موفق باشید