سریال Westworld پس از پخش اولین اپیزودِ خود، توجهِ اغلبِ مخاطبانِ تلویزیونی و سریال دوستان را به سمت خودش جلب کرد، تا یک بار دیگر با تجربهای از جنسِ «بازی تاج و تخت» (Game of thrones)، همه را مجاب کند که آثارش همیشه یک سر و گردن از دیگر رقبا، بالاتر هستند. برایِ نقد و بررسیِ اولین قسمت سریال Westworld با گیمشات همراه باشید.
پیش از اینکه واردِ بررسی و نقدِ قسمت اول و زوایایِ مختلفِ آن شویم، بهتر است قبل از هرچیزی فرض را بر این بگذاریم که هیچ چیز از عنوانِ سینماییِ آن نمیدانیم و با تجربهای کمتر از ۳۰ سالِ سینمایی و تلویزیونی، به سراغِ تماشایِ این سریال رفتهایم و اکنون میخواهیم آن را نقد و بررسی کنیم.
تیتراژِ ابتداییِ سریال با نوعی نورپردازی و رنگآمیزی از جنسِ مردگی و بیحسی، به سراغِ مخاطب میآید. تمامیِ تصاویری که از اعضایِ مصنوعیِ انسان، حیوان (اسب) و یا حتی سیلندرِ شش لولِ یک اسلحه به ما نشان داده میشود، توسطِ بازوهای مکانیکی در حال طراحی و ساخته شدن هستند. تمامیِ این آدرسها برایِ مخاطبی که گیرنده قوی داشته باشد، یک مضمون را القا میکنند: «در دنیایِ سریال Westworld همه چیز طراحی و ساخته میشوند. تصاویر همگی حس و حالی سرد و بی روح به خود میگیرند. در دنیایِ این سریال، سازهها همگی با این بازوهایِ مکانیکی خلق میشوند ولی این مخلوقات، مصنوعی و بیجان هستند. با وجودِ نمایشِ پویا و فعلِ خلق کردن در این تصاویر، حسِ زنده بودن و زندگی جایی در مخلوقاتِ این سریال و دنیایش ندارد». بنابراین همه چیز گویی که مصنوعی و حتی مرده است.
موضوعاتی چون هوش مصنوعی، محصولاتی که سعی در نزدیک شدن به واقعیت را دارند، کنش و چالشِ آنها با دنیایِ واقعیِ ما انسانها، بعضا تضاد و درگیریِ میانِ این دو جبهه، تقریبا مضامینی تکراری و کلیشهای محسوب میشوند. اگر فیلمهایی مانندِ سریِ «ماتریکس» (The Matrix) یا «من ربات هستم» (I am robot) را دیده باشید، حتما این موضوع را تایید میکنید. سریال Westworld نیز با آن جنس آدرسهایی که در طولِ قسمتِ اول به مخاطبش میدهد، هدفش از پرداختن به این موضوع را پنهان نمیکند. از افتتاحیه سریال و شخصیتِ «دلورس» (Evan Rachel Wood) که با جمله «تا کنون به ماهیتِ طبیعیِ خودت شک کردهای؟» کلید میخورد گرفته، تا «خالقِ خود را ببینم»ی که در سکانسهای پایانی از زبانِ پدرش گفته میشود. همگیِ اینها، آدرسهایی از این نوع هستند که سریال اساسا قرار است به موضوعی از این جنس پرداخته و فلسفه ماهیتِ وجودیِ مخلوقات و مرز بین انسان و غیرانسان بودن را بشکافد. موضوع شاید کمی تکراری به نظر برسد ولی کمتر اثری سینمایی یا تلویزیونی را شاهد بودهایم که به درستی به این موضوعات پرداخته و یا حداقل، پنجرهای جدید از مضمونی تکراری را باز کند. حال سوالِ اصلی و کلیدی این است: آیا سریال موفق به انجام این مهم میشود؟ آیا طبق تبلیغاتِ رسانهها با یک بمب تلویزیونیِ دیگر از «اچ بی او» (HBO) طرفیم یا صرفا ترقهای بی صدا؟
نماها و قابهای تصویری که سریال Westworld در راستایِ ساختنِ دنیایِ غرب وحشی به کار برده است، پا را فراتر از یک اثر تلویزیونی گذاشته و به سینمایی بودن نزدیکتر میشود. نماهای لانگ شات، با تدوین و چرخشِ درست و به موقعِ دوربین، صحنههای جالب و فرا تلویزیونی را به مخاطب نشان میدهند که حتی نمونه سینماییاش را کمتر دیدهایم. از آنجایی که چنین ویژگی اصلا در حد انتظارِ یک اثر تلویزیونی نیست، باید آن را به عنوانِ امتیازی مثبت برایِ سریال در نظر گرفت چرا که برایِ صرفِ «غربِ وحشی را ساختن»، حسابی به کمک آن میآید. تکنیک، تدوین و دوربین در اغلب موارد، فضاسازی را حتی در نماهایِ دور به خوبی تکمیل میکنند.
ایرادِ سریال Westworld اما، بیشتر زمانی رو میشود که برایِ مضمون و حرفی که رویِ آن تاکیدِ جدی دارد، از سکانسها و پلاتهای مرتبط، به خصوص ایدههای تصویری کمتر از حد انتظار استفاده شده است. فقدانِ تبدیلِ تصویر به درام و شخصیت، و سپس به مضمون، یک معضلِ جدی برایِ سریال محسوب میشود. اغلبِ نماها و تصویر برداریها در خدمتِ ساخت و پرداختِ صحنههایِ اکشن، پرخون و بعضا محتوایِ بزرگسالانه جنسی است. شجاعتِ سریال در نشان دادنِ این موضوعات و رو بودنِ آن برای مخاطب، اگر برایِ به تصویر کشیدنِ ماهیتِ غرب وحشی (یا شاید دنیایِ وحشیِ انسانها) باشد، هیچ ایرادی ندارد. ایراد زمانی وارد است که سریال بخواهد بیشتر از حدِ انتظار رویِ این موضوعات تمرکز کرده و کمتر رویِ مضمونِ اصلیِ خودش کار کند. مثلا سکانسی که چند جوانک با «تدی» (James Marsden) تا کلبهای همراه میشوند، چیزی جز محتوایِ جنسی و تفریحی نمیبینیم، سپس یک پلان از صورتِ «تد»، آن هم خیلی کوتاه نشان داده میشود و بعد از آن، به سکانس و پلاتِ بعدیِ قصه منتقل میشویم. واضح است چنین سکانسی در قبالِ معرفیِ «تد» و پرداختِ حسِ درونیاش کاری نمیکند و صرفا تاکید رویِ همان محتوایِ بزرگسالانه است. یا مثلا سکانسی که چند سوارکارِ خشن و بی رحم واردِ شهر شده و بی مقدمه شروع به آبکش کردنِ مردم میکنند، بعضا لحنِ دوربین کمیک میشود یا حتی به صحنهای از بازیهای اکشن تنه میزند. سپس در سکانس بعدی، یکی از مهمانها که همراه با همسرش واردِ پارک شده بود، دو تن از آنها را میکشد و همه چیز خیلی ساده و سطحی برگزار میشود. در صورتی که به نظر میرسید، مضمونِ این پلات از سریال، «لذتِ حیوانیِ انسان، پس از کشتن» باشد، چیزی که قطعا میتوانست بهتر برگزار شود. یا مثلا مردِ سیاهپوش (Ed Harris) که در هر بار از سکانهایی که از وی میبینیم، قرمزیِ خون و خشونت، محوریتِ بیشتری دارد تا اینکه جنبهای جدید از شخصیتش معرفی شود. هربار فقط چند نفر را نفله میکند و اصرار دارد تا لایهای عمیقتر از آن بازی که خودش میگوید را پیدا کند. باید در هر سکانس جنبهای جدید از این اصرارش و مسئلهاش مطرح میشد ولی فقط خون داریم و خشونت، البته جز در سکانسِ آخرِ وی، که تقریبا جنبهای کنجکاوانه از شخصیتش را حدس میزنیم، آن به هم به لطفِ پلانی که از پوست سر قربانیاش نشان داده میشود. به طور کلی میتوان ادعا کرد، تاکید رویِ چنین سکانسهایِ اکشن و خشونتبار یا جنسیِ بزرگسالانه، تنها برای جذب مخاطبِ آماتور است و نه پرداختن به مضمونِ اصلی، یعنی «پیچیدگی و خود درگیریِ» روباتها (میزبانها) که قطعا اگر اینطور میبود بیشتر به کمکِ بیان و طرحِ مسئله اصلیِ سریال میآمد.
البته برعکسِ همه اینها، سکانسی که دکتر «فورد» (Anthony Hopkins) با پدرِ «دلورس» صحبت میکند، اگر حتی برایِ لحظهای دیالوگها را در نظر نگیریم، تصویر به خوبی در خدمتِ سکانس و محتوایِ آن، و همچنین موضوعِ اصلی است. نوعِ میزانسن، نمایی که دوربین نشان میدهد و تمامیِ این تکنیکها دقیقا سکانسی را میسازند که منِ مخاطب به خوبی حسِ «پیچدگیِ و خود درگیریِ ذهنی»ِ شخصیت را (که بازیگرِ آن بسیار عالی در این سکانس بازی کرده است) از طریقِ درامِ موضوع دریافت میکنم. چرا؟ چون سریال در این سکانس اول سراغِ حس و دراماتیک کردنِ موضوع میرود، بنابراین محتوا را از این طریق بهتر و حسیتر به مخاطب القا میکند. قاعدتا، دیالوگهایِ جدی و بحث برانگیزی نظیرِ «خالقِ خود را ببینم» و «با دستهایی بیجان و چرکین، چنان انتقامی از تو بگیرم» که از زبانِ پدرِ «دلورس» گفته میشوند، بهتر و حسیتر درک میشوند و منِ مخاطب دقیقتر و عمیقتر به آنها فکر خواهم کرد و سپس، به دنبالِ ارتباطِ آن با موضوعِ اصلیِ سریال خواهم گشت. این سکانس از سریال به خوبی ساخته و پرداخته شده است، هم از لحاظِ محتوا و هم تکنیک. اگر این جنس سکانسها و پلاتها را در قسمت اول بیشتر میدیدیم، مضمونِ اصلی نیز بیشتر جا برایِ حرف زدن باقی میگذاشت و بخشهای اکشنِ خونین و جنسیِ آن انقدر توی ذوق نمیزد و من هم سریال را کمتر متهم به جذبِ مخاطبِ آماتور میکردم.
سریال Westworld قطعا بخش زیادی از توجه خود را مدیونِ نام «اچ بی او» و البته حضورِ «آنتونی هاپکینز» است. با دانستنِ این پیشفرض اما، خودِ سریال در تدوین و قاببندیها خیلی فراتر از یک اثر تلویزیونی عمل کرده است و همانطوری که پیشتر نیز گفتم، این یک امتیازِ مثبت است. مشکل اما، همان محتواهایِ بزرگسالانه و اکشنِ پرخون است، دکمهای که به نظر میرسد «اچ بی او» خیال ندارد در سریالهایش، انگشتش را از آن بردارد. این مشکلِ کذایی را در سریالِ «بازی تاج و تخت» نیز شاهد بودیم. همانطوری که گفتم این موضوع به ذات برایِ اثر مشکلی ایجاد نمیکند، مشکلی زمانی رو میشود که سریال Westworld با تاکید بیش از اندازه رویِ آنها، از موضوع و مضمونِ اصلیِ خودش فاصله بگیرد و یک شبهه را در مخاطب ایجاد کند. اینکه آیا با یک اثرِ صرفا اکشنِ بی مغز طرف است یا چیزی فراتر از آن؟ سریال Westworld اگر بخواهد موفق باشد، باید بیشتر به موضوعِ اصلیاش پرداخته و با نمایشِ دراماتیکگونه از آن، مخاطب را مجاب کند که حرفی جدی و مهم برای گفتن دارد. در غیر این صورت این سریال را باید در دسته اکشنِ تفریحی قرار دهیم و بمبِ «اچ بی او» نیز، به یک ترقهی بیصدا تقلیل پیدا میکند.
3 دیدگاه
kratos78
داداش به نظر من اینکه میگفتی خیلی زیاد به صحنه بزرگسال و خون و خون ریزی پرداخته خیلی درست نبود و فیلم این صحنه هارو خیلی به جا و زیبا آورده
یاشار گروسیان
درود
واقعیتش تا الان که چنین بوده، اصولا یکی از ایرادهایِ همیشگیِ HBO همینه که کمتر به «درام» میپردازه و بیشتر سمتِ اکشن و محتواهایِ فرعیِ غیر مرتبطِ دیگه میره. به عبارتی هم مخاطبِ آماتور رو میخواد داشته باشه و هم مخاطبِ خاص. همونطوری که گفتم اگر بعد از این مدام شاهدش نباشیم، ایرادی نداره. فعلا باید دید آیا در قسمتهای بعدی هم شاهد همین محتوا هستیم، یا اینکه بیشتر به موضوعِ اصلی پرداخته میشه. امیدوارم که اینطور باشه چون حیفِ این موضوع و سریال هست که بخواد به یک اثر صرفا اکشنِ بیمغز تبدیل بشه 🙂
دکتر
در حقیقت فیلم با اشاره بیش از حد به محتوای خشونت آمیز و جنسی سعی داره یک فضای تاریک به وجود بیاره. از اینکه انسان میتونه چقدر تاریک و پلید باشه اگر و فقط اگر احساس کنه که این اجازه رو داره و یا اینکه در گذر زمان تمایل به تجربه کردن بخش های تاریک وجودش در او ایجاد میشود. در بخشی از فیلم اد به دلوریس میگه تو حتی نمی تونی من رو به یاد بیاری بعد از اینکه این همه داستان با هم داشتیم و اینکه میگه من اینهمه پول ندادم که همه چیز به سادگی اتفاق بیفته. یعنی اد از اول همچین آدم خشونت طلب و بی رحمی نبوده اون شاید زمانی حتی به دلوریس علاقه ای هم داشته. شاید. اما این بازی وقتی بخوای صرفا تجربیات انسانی رو در اون تجربه کنی بعد از مدتی خسته خواهی شد و تبدیل میشه به ورژنی که شاید خودت هم نمیدونستی میتونی باشی. همون طور که میزبان ها اپدیت میشن انسان ها هم اپدیت میشن.