«اینساید» (Inside) اثر جدید استودیو پلیدد، سازنده بازی Limbo، است که مدتی پس از عرضه، توانست دل خیلیها را به دست بگیرد. اما آیا بازی Inside آنقدری جذاب هست که بتوان روی آن به عنوان یک اثر «فوقالعاده» حساب باز کرد؟ برای گرفتن جواب این سوال، با نقد و بررسی ویدیویی و متنی بازی Inside، گیمشات را همراهی کنید.
Inside یعنی طعم یک تراژدیِ ناب که شما را در اعماق تاریکیها رها میکند. دنیایی که در آن پر زدن پرندگان یادبود شبهای سرد جنگل است و طبیعتش بازگو کننده سرنوشتی است که سالهاست به مردمِ یک سرزمین تحمیل میشود. جهانی که غرق در تکنولوژیهای نوین، هر روز پژمردهتر از روزهای گذشته جلوه میکند و در این میان تنها واژه «امید» میتواند به وجود انسانها جانی دوباره بدهد. Inside همان تجربهای را رقم میزند که یک عمر برای درک آن وقت لازم است. پلیدد که پیش از این ساخت بازی Limbo را در کارنامه خود داشت، با اثری خارقالعاده وارد نسل هشتمِ بازیها شد. در کنار تجربهای که Inside برایتان رقم میزند، عوامل مختلفی از آغاز بازی شما را به تحسین تیم سازنده وا میدارد. عناصری که مستقیماً به گیمپلی بازی تزریق شده و شاهکار بیبدیل پلیدد در نسلِ هشتمِ بازیها را پدید آورده است.
در نگاه اول، ساختار اصلیِ دنیای Inside را چند عنصر حیاتی تشکیل میدهد. در بازی باید حرکت کنید، اگر مانعی دیدید به وسیله «پرش» از آن عبور کنید، گهگاهی معما حل کنید و در این میان نظارهگر دنیای تاریکِ بازی باشید. اما اگر از من بپرسید به شما میگویم که Inside در اوج ظلمات و تاریکیهایش نیز جذابیت دارد! باید بگویم که همین «پریدن»های ساده نیز آنقدر هدفمند و خوب کارگردانی شدهاند که شما هیچگاه از آنها سیر نخواهید شد. Inside از آن دسته بازیهایی است که شخصا پس از اتمام آن بهشدت ناراحت شدم؛ چراکه آن پسرکِ بیچهره و مظلومی که یادآور همان لیمبوی شش سال گذشته بود، آنقدر در رشته افکارم فرو رفت که ساعتها، بُهتزده به صفحه مانیتور خیره شده بودم. Inside ثابت میکند که دنیای بازیها فقط به چند عدد کلیک و ضربات پی در پیِ دکمهها خلاصه نمیشود؛ فقط کافیست که قلم را به دستِ کاربلدش بدهیم، آن وقت است که همین «حرکتهای رو به جلو»، «حلکردن معماها» و «پریدنهای بیهدف» معجزه میکنند.
Inside عواقب پس از مرگ شخصیت بازی را نیز در نظر گرفته است؛ عواقبی که تلفیقِ آن با عناصرِ موجود در دنیای بازی باعث میشود که حیرتزده شوید
چیزی که در بازی Limbo شاهد آن بودیم، شخصیت کاریزماتیک و سیاهسفیدی بود که به راحتی جانش را از دست میداد؛ بی آن که کوچکترین حسی را به مخاطبِ خود منتقل کند. Inside علاوه بر ترمیم این موضوع، عواقب پس از مرگ شخصیت را نیز در نظر گرفته است که تلفیقِ آن با عناصرِ موجود در دنیای بازی باعث میشود که حیرتزده شوید. محوریت اصلیِ خطِ داستانی متعلق به دنیایی است که تبدیل به جهنمی از آزمایشهای انسانی شده است و بعید میدانم که در آن دنیا، واژهای به اسم «رحم و بخشش» معنی و مفهومی داشته باشد. طبیعتِ موجود در دنیای Inside به شما عملا ثابت میکند که اگر پلیدد روزی هوسِ ساختن یک آخرالزمان به سرش بزند، حاصل کار اثری بهیادماندنی خواهد شد؛ آخرالزمانی که اینبار استودیو دانمارکیِ پلیدد، قواعد آن را تغییر داده است و در قبال هر آن چیزی که به شما میدهد، یک عنصر ارزشمند را خواهد گرفت؛ اُمید به زندگی! مگر میشود در تب و تاب این دنیای نیمه سیاه و سفید قرار گرفت و به وجد نیامد؟ اصلا غیر ممکن است که یک بازیکن در روند داستانی Inside قرار گیرد و در پایانِ بازی اتفاقاتی که برایش افتاده است را مرور نکند؛ چراکه گویا سازندگان تا آخرین رشته عصبی شما را برای نفوذ کردنِ به آن، خواهند گشت!
Inside سرتاسر لبریز از خلاقیت و هنرِ تیمِ سازنده است که در جای جایِ خود حرفهای زیادی برای گفتن دارد. این بازی نیز همانند Limbo به همان سادگی و توأم با کلیشه آغاز خواهد شد و بعدها شما را در بطن اتفاقاتِ خود قرار میدهد. Inside بازیکنان را در دنیایی از پوچی و ظلماتِ آخرالزمانیِ خود رها میکند و آنقدر شما را شوکه و عصبانی میکند که نظیرش را در بازیهای ویدیویی ندیدهاید. صحنههای وحشتناک و خشنی که وقت و بیوقت از جلوی دیدگانِ شما عبور میکنند، جزئی از سیاستهای داستانیِ موجود در بازی محسوب میشوند و تا پایانِ آن، شما را همراهی خواهند کرد. شاید وصف این دنیای آخرالزمانی، آن هم در یک مقالهی سربسته کار غیر ممکنی باشد و از طرفی لذت تجربه آن را کاهش دهد؛ اما در این حد به شما بگویم که پس از اتمام بازی، روزها، ماهها و حتی سالها در رابطه با داستان بازی بحث و گفت و گو خواهید کرد؛ چراکه Inside به تنهایی نمیتواند به سوالاتِ شما پاسخ بدهد…
پایانبندیِ بخش داستانی در بازی Inside به گونهای خندهدار و مُضحک، شما را دست میاندازد؛ اما اگر برای دومین بار بازی را به اتمام برسانید، متوجه خواهید شد که تمامی عناصر موجود در دنیای Inside به گونهای متعلق به داستانِ بازی هستند و در رسیدنِ آن به کمال، کمک شایانی میکنند. پایانبندی در این بازی به گونهای طراحی شده است که تنش و اضطرابِ پیش از آن را به یکباره تمام کرده و آرامش لذتبخشی را به شما هدیه میدهد. به جز بخشهایی از بازی که تحت تأثیر معماهای آن دچار افت میشوند، در انتها شاهد یک پایانبندی جذاب و درگیرکننده خواهیم بود که به جرئت تا سالها در رابطه با آن بحث و گفتوگو خواهد شد.
بهترین لحظاتی که در بازی Inside تجربه خواهید کرد، زمان حلِ معماها نخواهد بود، بلکه متعلق به زمان عبور از این معماهاست
همانطور که در بالا نیز اشاره کردیم، گیمپلی در Inside به طوری طراحی شده است که میتوان آن را نسخه ارتقایافته بازی Limbo دانست. دنیای بازیِ Inside را مناظری دو و نیم بُعدی تشکیل میدهد و در همین فضای محدود، این دنیا چنان جلوههای ویژهای را به نمایش میکشد که حتی تصورش را هم نمیکنید. مکانیزمهای گیمپلی شباهتهای بسیار زیادی با بازی تحسین شده Limbo دارد و در اکثر مواقع از آن پیروی میکند. شخصیت اصلی بازی فردی است که از نظر جسمی، تواناییهای بسیار کمی دارد و کافیست که یک تصمیم اشتباه بگیرید تا عواقب بدی که Inside برای شما در نظر گرفته است را مشاهده کنید. به طور کلی شخصیت اصلی در چهار جهت مختلف حرکت میکند و علاوه بر آن قابلیت کشیدن اجسام و پریدن نیز برای او در نظر گرفته شده است؛ همین و بس! دیگر قرار نیست در دنیای Inside قهرمان بازی در بیاورید و از در و دیوار بالا بروید؛ چراکه پلیدد به شما ثابت خواهد کرد که با همین محدودیتهای موجود، میتوانید در اکثر مواقع معجزه کنید! البته ناگفته نماند که شخصیت اصلی با استفاده از این قابلیتها، میتواند در موارد بهخصوص کارهای جالبی را نیز انجام دهد.
بدنه اصلی بازی Inside را معماهای آن تشکیل میدهند. حل کردن معماها ممکن است به سادگیِ تکان دادن یک جعبه برای پریدن از لبهای به لبه دیگر یا به پیچیدگی طراحی و تنظیم کردن چندین موجود عجیب و غریب برای تکان دادن اهرمها و اشیای مختلف، آن هم با هدف باز شدن یک دَر باشد! در طول بازی بارها و بارها با معماهایی روبهرو میشوید که از دیدن آنها شاخ در میآورید. این معماها علاوه بر تنوع در میزان سختی، خلاقیت بسیار بالایی دارند و گاها شما را سخت در فکر فرو میبرند. یکی از نکات جالبِ توجه در بازی Inside، عدم وجود راهنما یا حتی چیزی شبیه به آن است و این موضوع گاهی اوقات شما را به کام مرگ میکشاند. در برخی از مراحل به موانعی برخورد میکنید که تنها با آزمون و خطا میتوانید از آنها عبور کنید. البته خدا آن روز را نیاورد که کسی حرکت اشتباهی ازش سر بزند؛ چراکه گویا طبیعت دنیای Inside شوخی سرش نمیشود و در این شرایط حساب و کتابتان با کَرَم الکاتبین است!
با وجود آنکه Inside در بخش طراحی معماها بسیار کمنظیر عمل کرده است، اما در گوشهای از مراحل، تکیه بیش از حد سازندگان بر روی آنها اندکی توی ذوق میزند. در مراحلی از بازی احساس میکنید که برای درکِ داستان، «بهاجبار» باید با معماهای آن رو به رو شوید و همین موضوع، هدف اصلی بازی را از داستانسرایی به زدن کلیدهای پیاپی تغییر خواهد داد. این دقیقا همان مشکلی است که ما شش سال پیش در بازی Limbo نیز شاهد آن بودیم و حالا پس از چندین سال، Inside را نیز در تله خود گرفتار کرده است. البته باید بگویم که این نوع چینش پازلها در یکسوم پایانی بازی دوباره ترمیم خواهد شد و انسجامِ ابتدایی خود را دوباره بدست میآورد.
لحظاتی که بازی Inside برایتان رقم میزند، به راحتی میتواند صفحه جدیدی از تاریخچه صنعت بازیهای ویدئویی را تصاحب کند. هنوز باورم نمیشود که در بخشی از بازی یک گروه از انسانها مرا تا لب دره دنبال کردند، تنها برای اینکه خود را از لب دره به پایین پرتاب کنند و کوهی از گوشت انسان را پدید بیاورند! یا لحظهای که در زیر آب یک موجود عجیب و غریب که جان من را هدف قرار داده بود، تا سر حد مرگ مرا تعقیب میکرد و در این لحظه باید اعتراف کنم که باعث مرگهای بسیار دردناکی برای شخصیت اصلی بازی شدم! حتی گاهی اوقات آنقدر شرایط بازی وخیم و دردناک شده بود که به حال خودم میخندیدم. این همان دنیایی است که به قلمِ کمپانیِ پلیدد آفریده شده است.
«تنوع» و «خلاقیت» همان دو عنصر حیاتبخشی است که بدنه اصلیِ بخشِ گیمپلیِ Inside را تشکیل میدهد. به طور کلی این بازی تنها چهار ساعت طول میکشد، اما بدیهی است که این معماها و موانع موجود بر سر راهتان به راحتی این مقدار را تغییر میدهند. در آن طبیعتی که روح و روان آدم را شخم میزند، آخرین چیزی که امیدوارید با آن رو به رو شوید، تیتراژ پایانی بازی است. در طول بازی با عوامل و جزئیات بسیار زیادی مواجه میشوید که گاهی اوقات کنترل شخصیتهای دیگری را به شما خواهد سپرد. حتی مراحل تعقیب و گریزی که به شکل وحشیانهای جان شما را هدف قرار داده، آن قدر جذاب و تماشایی طراحی شده است که به راحتی هرکسی را در جای خودش میخکوب میکند.
Inside عملا از لحاظ گیمپلی، یک تجربه فوقالعاده را به شما تضمین میکند
جلوههای ویژه بصری، عضو جدانشدنی بازیهای پلیدد محسوب میشوند. رگههایی از آن گرافیک سیاه و سفیدی که در بازی Limbo مشاهده کردیم، اثر جدید پلیدد را نیز تحت تأثیر قرار داده است. Inside در مناطقی از بازی رنگبندیهای دیگری را نیز وارد بازی میکند و رنگ و لعاب خاصی را به طبیعت بازی میبخشد. صحنههایی که در سرتاسر بازی با آن مواجه میشوید، فراتر از واژه «شاهکار» نباشند، کمتر از آن نیستند. Inside به قدری وارد جزئیات میشود که بدون شک هر بازیکنی را حیرتزده میکند. جلوههای بارانی و اتومبیلهایی که وقت و بیوقت از جلوی چشمانتان عبور میکنند، در کوچکترین اجزای خود نیز دارای بافت گرافیکی هستند.
با وجود اینکه در طول بازی، صدا و موسیقی خاصی به گوشتان نمیرسد، اما باید گفت که کمبود چنین بخشی به هیچ وجه در بازی احساس نمیشود؛ چراکه Inside به نحوی در بندبند وجودتان نقش میبندد که نتوانید این کمبود را احساس کنید. در این بین صدای باران، قدم زدن موجودات بازی و حیواناتی که عملاً دیده نمیشوند، بیشتر از سایر جزئیات در بخش صداگذاری خودنمایی میکنند. البته موارد سکوت نیز جزئی از طبیعت بازی Inside محسوب میشوند و این حس تا سالها در ذهنتان خواهد ماند؛ گرچه این را هم بگویم که بازی در مواردی، به یکباره آنچنان صدایی از خودش سر میدهد که ضربان قلبتان را تا سر حد سکته قلبی افزایش میدهد! موسیقیهای بازی نیز اگر چه متنوع و پرتعداد نیستند، اما با این وجود وظیفه خود را به نحو احسن انجام میدهند. در شرایط مختلف، موسیقی نیز به استرس و جو حاکم بر بازی خواهد افزود و از این منظر، بخش موسیقی نیز نقشی اساسی و کلیدی را در بازی ایفا میکند. بدون شک پس از تجربه Inside کمترین کمبودی از جهت موسیقی حس نخواهید کرد.
Inside آنچنان شما را محوِ دنیایِ پرجزئیات خود میکند که هیچگاه به خود اجازه خروج از بازی را ندهید و تا مدتها ماتومبهوت بمانید
با یک جمع و تفریق ساده، از هر آن چیزی که Inside به شما میدهد، متوجه خواهید شد که با یک بازی بسیار بزرگ و گاها انقلابی رو به رو هستید. Inside جذاب، درگیرکننده، عمیق و پر از رازهای عجیب و بهیاد ماندنی است که تا سالها در ذهن بازیکنان نقش میبندد. اگرچه در اکثر مواقع، بازی Inside پازلها و معماهای سختی جلو رویتان نمیگذارد، اما با این وجود، همین پازلها مکمل بسیار خوب و دقیقی برای بخش داستانی آن محسوب میشوند. لحظاتِ عمیق بازی، به قدری به افکارتان نفوذ میکنند که حتی عدم تنوع در موسیقیهای آن نیز نمیتواند از ارزش بازی کم کند. Inside در نهایت طعم مخلوطی از انسانیت، آزادی و وحشت را به زیر زبانتان میکشاند و با همه آنچیزی که رو میکند، نشان میدهد با یک بازی بزرگ و تودلبرو روبهرو هستید.
نکات مثبت:
طبیعت وحشی و بیرحم بازی، داستان بسیار عمیق و پایانبندی بینظیرِ خط داستانی، معماهای متنوع و درگیر کننده، شخصیت اصلی بسیار جذاب، تنوع در جلوههای محیطی، گرافیک هنری فرا نسلِ هشتمی!
نکات منفی:
افت روایت داستانی در یک سوم میانی، موسیقیهای کم تعداد، تکیه بیش از حد سازندگان بر روی معماهای بازی که در اغلب موارد موجب افت روایت داستان میشود
امتیازات بازی Inside
درباره نقد و بررسیهای گیمشات
2 دیدگاه
سید ایمان احمدیان
خسته نباشی سجاد جان، بسیار زیبا بود خوشحالم که هنوز به عناوین مستقل و ساده و حرفهایی والا اهمیت داده میشه.
سجاد محمدیپور
مرسی ایمان جان. نظر لطف شماست.
تجربه این بازی برای دارندگان پلتفرمهای مایکروسافت، واقعا ضروریه! داستان بسیار عمیق و تأثیر گذاری داره که حتی مشابه اون رو تو نسل هشتمِ بازیها ندیدیم. در کل امیدوارم از کلیت این مطلب راضی بوده باشی.
ممنون بابت نظر…