آثار تعلیق برانگیز و نوآر در تاریخ سینما از هالیوود تا فرانسه جایگاه ویژهای دارد و فیلم در مکانی خلوت ،اثر نیکلاس ری که اغتباسی از یک رمان است، یک اثر درخشان در این زمینه است. در ادامه مطلب همراه گیمشات باشید.
فیلم در پی رنگ داستانی خود را با خلق شخصیت آغاز میکند و پیش میرود. هامفری بوگارت پشت آن میمیک چهره همیشگیاش مانده است. با این تفاوت که دوروتی نورث و ادموند هیوز به امیال او روح بخشیدهاند. مخاطب از بوگارت شناسنامهای دارد. با کنار زدن پارامترهای همیشگی بوگارت برای تبدیل شدن به یک ستاره ما خشم نهفته در وجود او را که ریشه در جنگ دارد میپذیریم. اثر امواج پسا جنگ بوگارت را از یک فیلمنامه نویس ساده به انسان تبدیل میکند. شخصیت او دارای عمق میشود. کارگردان پس از اثبات به این خشم آن را دست مایهای میکند برای خلق موقعیت و تعلیق. موقعیتی که تمامیت داستان در گرو آن است. فیلم با ایجاز شخصیت اصلی به ابهام رویداد میرسد و پیرامون آن ابهام مانور میدهد. حسی که فیلمساز خود را درگیر آن میکند تا آن را از دل فرم بیرون بکشد، تعلیق است. این حس که زاده رویدادی تلخ و خشن است در فرد فرد لحظات فیلم حضور دارد و در پایان به اوج خود میرسد.
تعلیق در فیلم در مکانی خلوت ناخودآگاه از دل روایت زاده میشود و با موقعیتهای درام فیلم که در طول داستان به صورت اپیزودیک تعبیه شدهاند، جان میگیرد. مهارت کارگردان به او پر و بال میدهد. فیلمساز باید تبحر کافی را داشته باشد تا از پس آن بر بیاید. هیچکاک این تبحر را داشت. روایت های او معبری برای عبور ثانیههای معلق بود. برداشت بنده از ثانیه های معلق، موقعیتهایی است که مخاطب در انتظار پاسخ معلق در هوا میماند. همچون فیلم “پنجره پشتی” که مخاطب منتظر بود جملهای بود که اثبات کننده قتل همسایه روبه رویه جیمز استوارت باشد. اما تعلیق همیشه از دل جواب به یک پاسخ بیرون نمیآید. گاهی انتظار برای رخ دادن یک رویدادی است که زمان آن مشخص نیست. آنچه در فیلم “پرندگان” هیچکاک تماشا میکنیم مثالی است برای این نوع از تعلیق. از این دو گزینه ساختار اول فیلم در مکانی خلوت به تصویر کشیده میشود. از این تعریفات برای تشریح سکانس آخر فیلم در مکانی خلوت استفاده خواهیم کرد. اما در ادامه رجوعی به ساختار روایی و فرمی فیلم میاندازیم.
تصور ما از روایت و شخصیت انگار واضح است به طوری که فیلم را میفهمیم و درک نسبی از آن داریم و با لذت به تماشا کردن ادامه میدهیم اما اینگونه نیست به طور کلی مخاطب هیچ درک و دریافت واضحی از فیلم ندارد او فقط به دنبال پاسخ است رسیدن به پاسخ تماشاگر را به بازی کثیف کارگردان و فیلمنامه نویس دعوت میکند. منظور از بازی کثیف فیلمسازان این پیچیدگی شخصیت و داستان است که ما هیچ درکی از آن نداریم. به طور کلی نیمه اول فیلم آرامشی است قبل طوفان، طوفانی که ما آن را با بازی فوق العاده بوگارت لمس میکنیم بازیگر عاشق پیشه کازابلانکا و سابرینا حال یک مجنون سنگ دل و در عین حال خون سرد است و با نگاه دیوانه وارش ترس را در دل ما میکارد.
نیکلاس ری با رعایت کردن سه فاکتور فضا، ساختار و داستان شاهکاری خلق کرده است که به دنبال آن سینما بریتانیا نیز در میان غول های فرانسه و هالیوود درخشان تر شده است اما همه آن به خاطر مهارت اوست. گرفتن قابهای ساده و درست که حس مخاطب آن را دنبال می کند. علاوه بر دوربین ساده در نظر من بدون آن نورپردازی چندین درجه از ارزش فیلم کم میشود در سکانسی از فیلم کارگردان با بهره گیری سبک اکسپرسیونیسم یکی از بهترین شاتهای سینما از نگاه بوگارت را خلق و ما را در جای خود میخکوب میکند. این پلان با پشتوانه محکم داستان و دید برنامه ریزی شده نویسنده همراه است. خشم بوگارت در نورپردازی و رنگ جلوه میکند. به انحراف کوچکی که در روایت رخ داده است دامن میزند. تعلیق را در اوج خود میبرد و با تعمیم آن چالشی برای مخاطب ایجاد میکند. ایجاز این چالش در یک سری اکت و موقعیت های درام که همه آنها بر دوش بوگارت است قوت میابد. اساساً فیلم در پرده پوشی روایت و ممانعت از تأویل رابطه علت و معلولی خیلی خوب عمل میکند. اما متاسفانه در کاراکتریزه کردن بازیگر ها بوگارت زیر ذره بین قرار گرفته و سایر بازیگران در مرحله یک تیپ شخصیتی باقی میمانند و تمام بازی های فیلم بر دوش بوگارت است. اما نمیتوان از شخصیت زن چشم پوشی کرد. روح این نقش در گلوریا گراهام تعبیه شده است. او در خدمت فیلمنامه به خوبی ظاهر میشود. نقش مهمی در پیشرفت داستان دارد. او گرهای است بر گرههای دیگر. هم خانه بودن و هم اتاق بودن گلوریا با بوگارت قرار است تصویری قابل لمستر از او را به ما بدهد. این گونه نمیشود. او خود در پی پاسخ به شکی که به دل جان اش است. با مخاطب همراه میشود. جریان سیال ذهنی بوگارت که زاییده شیوه امپرسیونیستی است همه را درگیر میکند. سرنخی که رابطه علت و معلولی روایت به مخاطب میدهد حاکی از گناهکار بودن بوگارت است اما هیچ مدرکی وجود ندارد. اگر نگاهی به گلوریا گراهام بیاندازیم جریان مشوش نیز در ذهن او وجود دارد که ناشی از استرس است. تقابل زنده ماندن و به قتل رسیدن خودشان جای پیچیدگی برای رسیدن به حل معما را میدهد.
به سکانس پایانی میرسیم. در نگاه مخاطب مهر تاییدی بر گناهکار بودن بوگارت خورده است. فیلمساز با کش و قوس دادن به ثانیهها تماشاگر را به هیجان میرساند. تعلیق نقطه اوج خود را میبیند. نیکلاس ری به آنچه از ژانر نوآر میخواست رسیده است. جهان بینی بسته او و دلبستگی اش به داستان پارامتر های لازم را برای نشان دادن عشق، هیجان، ترس، معما،جنگ، خشم و نفرت نشان داده است. مخاطب هیچ موقعیت جنگی ای نمیبیند اما حضور آن در جای جای فیلم را احساس میکند.
گره آخر باز میشود. از پاسخی پرده برداری میشود که ما آن را بار ها در ذهن خود مرور کرده بودیم، اما اعتقادی به آن نداشتیم. تمام احساسات ما در خدمت فرمی است که کارگردان به آن رسیده است.
1 دیدگاه
سنتر دانلود
فیلم خیلی خوبیه