تیموتی شالامی هر چه سنش بالاتر میرود بیشتر شبیه به نسخهای لاغر و پریشان از دنیل دی لوئیس (Daniel Day-Lewis) میشود و در فیلم The King چشم سینمادوستان را به پردهها میدوزد.
تیموتی شالامی (Timothée Chalemet) در نقش هال، پرنس اهل ولز ظاهر میشود. کسی که در انتها تبدیل به هنری پنجم خواهد شد. در صحنههای نخست، زمانی که هال پسری لاابالی و خوشگذران است، شراب مینوشد و با زنان مختلف وقت میگذراند، شالامی به معنای واقعی کلمه میدرخشد. قد بلند، لاغر اما خوش اندام با پوستی به سفیدی برف، چشمانی سیاه مثل آهو و موهای فرق باز کرده که تا شانههایش میرسد. او مثل دلرباترین مترسک در شهر میرقصد.
خوش قیافه کلمه مناسبی برای توصیف این بازیگر نیست. او زیبا است و کارگردان از این موضوع با خبر است. دوربین عاشق او است. پادشاه یکی از با کیفیتترین نقشها را در اختیار شالامی میگذارد. اما وقتی شما چنین بازیگری را برای ایفای نقش پادشاهی جوان انتخاب میکنید به این معنی نیست که ما باید تنها به کیفیت نقش نگاه کنیم؛ در واقع این فیلم در حال به تصویر کشیدن عروج او به عنوان یک ستاره است. به نظر میآید تیموتی شالامی این قابلیت را دارد که به بزرگترین ستاره نسل خود تبدیل شود. همانطور که در پادشاه به تصویر میکشد، او دارای آن جادو است که چشم ها را به خود میدوزد. جادویی فراتر از استعداد، که توسط آن تنها با نگاه، بدون گفتن یک کلمه چشمان تماشاچیان را به خود قفل میکند. او کار خاصی انجام نمیدهد اما چیزی که او به آن نگاه یا فکر میکند همان چیزی است که فیلم سعی در روایت آن دارد.
واژهی پادشاه هنوز تصویری از مردی جهان دیده، دور از سالهای جوانی که تاجی بر سر نهاده است را به ذهن میآورد. به خدمت گرفتن پسری جوان مثل شالامی برای ایفای نقش هنری پنجم در خودی خود نوعی نوآوری محسوب میشود. واقعیت اما این است که در دورانی که فیلم به آن میپردازد (قرن پانزدهم میلادی) مردم زیاد عمر نمیکردند. هنری پنجم زمانی که تنها سی و پنج سال داشت مرد و این نکته که شاهان و ملکههای آن دوره تنها جوانانی در آستانهی بیست سالگی بودند که ناگهان باید بر مملکتی حکومت میکردند حقیقت محض است.
نحوهای که دیوید میشو (David Michôd) از این حقیقت بهره میبرد در این است که او به جای این که شخصیت شالامی را افسانهای به تصویر بکشد نشان میدهد که سلطنت خود نوعی نخوت است و اشخاصی که در این بازی قرار میگیرند شیادانی بیش نیستند. کسی میبایست آن لباسهای فاخر را میپوشید و آن جواهرات را به خود آویزان میکرد. کسی میبایست تظاهر کند که پادشاه مقدس این ملت است. اما در واقعیت، در پس تمام این ظاهرسازیها، تنها انسانهایی معمولی قرار داشتند و این داستان روانشناسانهای است که فیلم The King روایت میکند: گذاشتن تاج پادشاهی بر سر چه حسی دارد زمانی که هر آنچه که انجام میدهی، برای شخص تو، تازه و غیر معمول است.
هال، پرنس خودسر به شدت از پدرش فاصله گرفته. پدری با بازی بن مندلسون (Ben Mendelsohn) که در استکبار و اعتیاد خود به جنگ در حال غرق شدن است. هنری پیر میخواهد اسکاتلند و ولز را تحت سلطه خود در بیاورد اما زندگی او رو به افول است و به زودی خواهد مرد. او پسر بزرگش یعنی هال را به درگاه خود فرا میخواند و به او خبر میدهد که پس از مرگش هال به پادشاهی نخواهد رسید. این تصمیم به این دلیل است که این دو از یک دیگر متنفرند اما این تنها دلیل نیست، هال جوان برخلاف پدر، از جنگ نیز نفرت دارد.
میتوان او را سازشگر نامید اما سازشگری که تمام تمرینات لازم برای تبدیل شدن به یک جنگنده را گذرانده است. هنگامی که او داوطلب میشود تا با فرمانده لشکر دشمن دوئل کند تا خون سربازان ریخته نشود، او را در نبرد میبینیم. نبرد تن به تن و طاقت فرسا با تمام سر و صداهای برخورد شمشیرها با زره. او ثابت میکند زمانهایی که محبور است بجنگد از پس آن برخواهد آمد. و او مجبور خواهد شد.
دیوید میشو فیلم پادشاه را در فرهی تیره به تصویر کشیده که بیننده را به درون خود میکشد. مطمئنا این نکته که دیالوگها در فیلمنامه (نوشته خود میشو و جوئل اجرتون (Joel Edgerton)) شبیه به نوشتههای شکسپیر اما بدون سختیهای آن است به فیلم کمک میکند. بدون شک هنری توسط دسیسه چیان و فتنه گران محاصره شده اما این فتنه در عناصر زبان شخصیتها نیست. زمانی که پسر ارشد پادشاه فرانسه توپ اسباب بازی را برای او میفرستد، درباریان رایزنی میکنند تا هال با جنگ به این توهین پاسخ دهد اما او از این کار دوری میکند. اما ناگهان آدمکشی به قصد کشتن هال به انگلستان میآید. این بیشتر از یک سیخونک است، این یک تهدید است. اما باز هم همین جا است که پادشاه در دسیسه میبازد.
حال، شالامی با موهای کوتاه شده خود که چشمان او را درشتتر نشان میدهد تبدیل به پادشاهی بیتجربه میشود که از روی غریزه پیش میرود. اما منش پادشاهانه دارد و در صحبت کردن تیز است. او نمیخواهد به جنگ برود اما به نظر میآید دنیا انتخاب دیگری به او ارائه نمیکند. مخصوصا زمانی که پسر ارشد پادشاه فرانسه با بازی رابرت پتینسون (Robert Pattinson) وارد داستان میشود. پتینسون، کسی است که قرار است نقش بتمن را بازی کند اما در اینجا با موهای بلند نارنجی و نگاهی کج و نزدیک به شیطانی، این شخصیت را تبدیل به جوکر فرانسوی میکند. یک پوچگرای سبک بال که هال/هنری را با طعنههای بیامان به جنگ میکشاند.
پتینسون در نقشش بسیار عالی ظاهر میشود. دیگر بازیهای موفق نیز در این فیلم وجود دارد. لیلی رز دپ (Lily Rose-Depp) سنگینی حضور خود را روی دل بیننده مینشاند. این برای اولین بار است که این بازیگر موفق به انجام همچین کاری شده است. ظرافت شخصیت او در کاترین با هنری هماهنگی دارد. جوئل اجرتون نیز در نقش جان فالستاف، یار وفادار هنری میدرخشد. فالستافی که در این اقتباس تبدیل به رفیق شراب نوش هنری با ریش پرپشت و موهای چتری شده است. اما اجرتون این شخصیت را به کاراکتری سرکش تبدیل میکند که چیزهای زیادی از جنگ و بار غم انگیز پس از آن میداند.
جنگ هرگز در فیلم The King باشکوه نشان داده نمیشود. در واقع این همان نکتهای است که این فیلم را از فیلمی مثل شجاع دل (Braveheart) جدا میکند. قبل از جنگ فابینکورت، شالامی شروع به سخنرانی برای سربازانش میکند. سخنرانیای که اگر هم تراز سخنرانی مل گیبسون در شجاع دل نباشد، توانسته است ایدئالیسم مرگبار مردی جوان را به تصویر بکشد. اکثر فیلمها با این سبک و سیاق تنها به فیلمهای اکشن با لباسهای قرون وسطایی تبدیل میشوند. هیجان فیلم The King در این است که میشو عواقب جنگ را با دقتی مخوف به تصویر میکشد و نبرد را دیموتولوژی میکند. این بار جنگ با پرتاب تیرهای بلند انگلیسی از کمانهای سربازان شروع میشود و سپس به آخرالزمانی کوچک در گل و لای تبدیل میشود. نحوهای که شالامی این صحنهها را بازی میکند، چیزی که بیشتر از هر چیز دیگر روح هنری را حتی در شکوه پیروزی، به عذاب میآورد تسلیم شدن به این نکته است که، جنگ را میتوان رام کرد اما هرگز نمیتوان شکست داد.