از ماجرای هودور گرفته تا قسمت عروسی خونین، سریال گیم آو ترونز یکی از بهترینها در امر اتفاقات غیر منتظره و غافلگیر کردن بینندهها بود.
فصل آخر این سریال گیم آو ترونز نیز با وجود اختلاف نظر بین تماشاچیان، از این قاعده مستثنی نیست. بهترین اتفاقات غیرمنتظره این سریال گیم آو ترونز مربوط به رشد کرکترهای مهم بود، در حالی که بعضی از این اتفاقات که بیشتر بر فاکتور سورپرایز متمرکز بودند و نه خود داستان و کرکتر، با نارضایتی بینندگان مواجه شدند.
۹. ماموریت بران (بد)
به عنوان یکی از شخصیتهای مورد علاقه و با بازی فوقالعاده جروم فلین، گیم آو ترونز همیشه راههای خلاقانهای برای نگه داشتن او در سریال گیم آو ترونز (بدون داشتن صحنه مشترکبا سرسی) پیدا کرده است. این کار در فصلهای قبلی با موفقیت انجام شد اما فصل ۸ در این امر زیاد موفق نبود. با توجه به رابطه و وفاداری بران به برداران لنیستر، ماموریت او به دستور سرسی برای قتل جیمی و تیریون غیر منطقی به نظر میرسید. احتمال این که بران آنها را به قتل برساند تقریبا صفر بود و صحنه رویارویی آنها در وینترفل بسیار معذب به نظر میرسید. اگر هدف نهایی این بود که بران نگهبان دَخل و لرد هایگاردن شود، میتوان گفت که این ماموریت بهترین راه رساندن او به این مقام نبود.
۸. نقش آریا در نبرد وینترفل (خوب)
یکی از بهترین صحنههای فصل ۸، مرگ نایت کینگ به دست آریا و شکست لشکر مردگان بود. به نظر میرسید که تمام تلاشهای آریا برای تبدیل شدن به یک قاتل حرفهای، به همراه تقریبا ۲ فصل در House of Black and White در براووس، بالاخره به نتیجه رسیده بود. پس از خدمت کردن به خدای چند چهره، همچنین معروف به خدای مرگ، منطقی بود که آریا کسی باشد که نایت کینگ، سمبل زندهی مرگ را میکشد. او تواناییهایش به عنوان یک قاتل حرفهای را با وفاداری و عشق به خانوادهاش گره زد و این موضوع در لحظهای که جان برَن را با همان خنجر والرین استیلی که در فصل اول برای کشتن او استفاده شده بود نجات داد قابل مشاهده بود. این که سرنوشت بِریک دونداریون انقدر زیاد به آریا گره خورده بود نیز منطقی ولی در عین حال سورپرایزکننده بود. داستان بریک با رویارویی آریا با Brotherhood Without Banners در فصل ۳ شروع و با از خودگذشتگی او برای نجات آریا به پایان رسید.
۷. حمله ناگهانی آیرن فلیت (بد)
وقتی که دنریس و نظامیانش به دراگوناستون رسیدند، انتظار رویارویی با یورون گریجوی و آیرون فلیت را نداشتند. این حمله غیر منتظره موجب مرگ رِیگال و زندانی شدن و مرگ میساندی شد. دیوید بنیاف در این باره گفت که “دنریس آیرن فلیت را فراموش کرده بود.” علاوه بر این که دنریس در صحنههای قبلی درباره آیرن فلیت صحبت کرده بود، یادآوری این امر مهم است که در فصل ۷، کشتیهای یورون گریجوی ناوگان دنریس را نابود کرده بود، متحدهای دورنی او را کشته بود و آنسالیدها را در کسترلیراک زندانی کرده بود، که هیچکدام از اینها برای دنریس فراموش شدنی نیستند. مرگ ریگال و میساندی میتوانست صحنههای قویتر و احساسیتری داشته باشد و تبدیل شدن دنریس به ملکه دیوانه را منطقیتر و زیباتر کند.
۶. مرگ سرسی لنیستر (خوب)
بهخاطر شخصیت قوی سرسی و تلاشهایش برای این که آیرن ترون همواره دست لنیسترها باشد، بینندگان انتظار داشتند که او مرگ باشکوهی خواهد داشت. پس از تمام موفقیتهای سرسی و این که همیشه بالاتر از بقیه بود، مرگ او زیر آوار رِدکیپ، بدون هیچ متحدی و ترسیده و در آغوش جیمی، تنها کسی که سرسی به جز فرزندانش دوست داشت، شاعرانه به نظر میرسید.
۵. دنریس، ملکه دیوانه (بد)
گیم آو ترونز در طول سالیان سناریوی ملکه دیوانه را به روشهای مختلف امتحان کرده و تماشاچیان را با اینسوال که آیا این پایان برای دنریس خوب است یا بد درگیر کرده است. مقدمهچینی این اتفاق خوب بود ولی رویه آخر سریال گیم آو ترونز طوری بود که این سناریو عجلهای و غیرمنطقی به نظر میرسید. زمان کافی برای نشان دادن تنهایی و اندوه درونی دنریس در پی از دست دادن عزیزانش در این فصل صرف نشد. در عوض از فاکتور سورپرایز برای نابود کردن کینگزلندینگ و مردمانش توسط دنریس استفاده شد.
۴. نجات جان آریا توسط کلیگین (خوب)
بینندگان زمان زیادی منتظر نبرد بین تازی و کوه بودند. گاهی به نظر میرسید که این نبرد فقط یک تئوری طرفداران است ولی فصل ۸ با نجات جان آریا به این تئوری ارزش بیشتری داد. تازی آریا را متقاعد کرد که اگر به ماموریتش برای قتل سرسی ادامه دهد زنده نخواهد ماند، همانطور که خودش هم میدانست که در نبرد با برادرش زنده نمیماند. او نه تنها جان آریا را نجات داد بلکه باعث شد او متوجه شود که زندگی مهمتر از انتقام است. دعوای کلیگینها زیبا بود ولی بهترین ویژگیاش نشان دادن رابطه احساسی بین آریا و سندور کلیگین و سوق دادن مسیر زندگی او به سمتی تازه برای پایان سریال گیم آو ترونز بود.
۳. مرگ جیمی لنیستر (بد)
برعکس مرگ سرسی لنیستر که پایان خوبی برای کارکترش بود، مرگ جیمی تمام رشد شخصیتش از فصل ۳ را زیر پا گذاشت. جیمی، به خصوص در رابطهاش با بریِن، تبدیل به کارکتری شرافتمند شده بود که میخواست کار درست را انجام دهد. او پس از گذشت مدت زمان زیادی، بالاخره در پایان فصل ۷ سرسی را رها کرد تا حداقل به قسمهای خانواده لنیستر پایدار باشد. رابطه او با برین، رابطهای پر از احترام، اعتماد و عشق بود. این که قسمتی از جیمی همیشه عاشق سرسی باشد منطقی بود ولی این که جیمی همه چیز با برین را کنار بگذارد و به سرسی برگردد کاری بود که از جیمیِ فصلهای اول سر میزد.
۲. تخریب آیرن ترون توسط دروگون (خوب)
آیرن ترون منبع سختیهای دنریس و سمبل همان چرخی بود که میخواست بشکند. تخریب آیرن ترون توسط دروگون بیانگر پایان سختیهای دنریس و شکستن آن چرخ بود. خشم و رنج دروگون نمادی بود از تمامی مردم وستروس که ناامیدانه دنبال راهی برای فراموشی و درمان درد آن چه به آنها گذشته بود بودند.
۱. تبعید، یک پادشاه، یک ملکه، و یک ماجراجو (خوب)
در پایان، فرزندان استارک در کنار هم نیستند ولی هرکدام جایی هستند که به آن تعلق دارند. ملکه شمال شدن سانسا آنقدر شوکهکننده نبود ولی سرنوشت باقی استارکها غیرمنتظره به نظر میرسید. به عنوان پادشاه ۶ اقلیم، برن نسبت به پادشاهان قبل از خود داناتر و بیطمعتر خواهد بود. اگرچه جان درواقع به نایتسواچ تبعید شده، ولی بدون سنگینی لقب و تصمیمات غیرممکن از همیشه آزادتر است و میتواند به راحتی به گردش در “شمال واقعی” با گوست، تورموند و باقی مردمان آزاد بپردازد. داستان آریا نیز که با انتقام شروع شده بود، با ماجراجویی درباره اتفاقات غرب وستروس به پایان رسید.