Pulp Fiction (داستان عامهپسند) دومین فیلم کوئنتین تارانتینو و محصول سال ۱۹۹۴ است. درامی جنایی با داستانی غیرخطی که بخش عمده شهرت خود را مدیون ترکیب جذاب و کنایهآمیز مضامین خشونت و شوخطبعی، اشارههای سینمایی و ارجاعات آن به فرهنگ عامه است. فیلمی که در زمان نمایش به دلیل ساختار جدید خود توانست مخاطبان زیادی را جذب کند. در ادامه نگاهی میکنیم به فیلم Pulp Fiction.
روایت درهم تنیدهای از داستان دو اوباش، یک بوکسور، همسر یک گانگستر و یک زوج سارق. فیلم Pulp Fiction از هر منظر انقلابی در مضمون و نوع روایت در سینما به وجود آورد که همین مسئله موجب شد تا راه برای ساخت آثار مشابه توسط فیلمسازان جوان هموار شود. تلفیق ژانر جنایی و کمدی دستاوردی بود که تارانتینو با ساخت این فیلم به آن دست یافت که بعدها به طور متعدد توسط فیلمسازان دیگر نیز به کار گرفته شد.
Pulp Fiction یا داستان عامهپسند در سال ۱۹۹۴ پس از نخستین نمایش خود در جشنوارهی کن، علاوه بر استقبال فوقالعاده از سوی منتقدان، توانست جایزه نخل طلا دریافت کند و اعتباری ویژه برای کارگردان جوانش به دست آورد. در حالی که رقیبی چون قرمز کیشلوفسکی داشت. در زمان اکران عمومی نیز، فیلم با استقبال گسترده از سوی تماشاگران سینما روبرو شد و به سرعت تبدیل به فیلمی کالت شد که محبوبیت بسیار زیادی در میان سینماروها به دست آورد.
سگهای انباری عنوان اولین فیلم بلند سینمایی تارانتینو است که با بودجهای محدود ساخته شد اما با ساختار محکم و داستان جذابش توانست نامش را بر سر زبانها بیندازد. فیلمی که در یک گاراژ اتفاق میافتد و دنیای تبهکاران را به خوبی به تصویر میکشد. تارانتینو بعد از موفقیت سگهای انباری، سراغ موفقترین فیلم کارنامهاش یعنی Pulp Fiction رفت.
جان تراولتا در نقش قاتلی نیمهحرفهای از سوی رئیسش اجیر شده است که مردی را بکشد. شغل تراولتا بر عهده گرفتن یک سری وظایفی است که البته نمیتواند به درستی از پس آنها برآید. او نه تنها گاهی به صورت تصادفی آدم میکشد بلکه حتی نمیداند بعد از گندی که بالا آورده، چگونه ماشین را از اثرات خون پاک کند! در سویی دیگر بروس ویلس در نقش بوکسوری ظاهر میشود که به خاطر شرطبندی رئیس تراولتا قرار بوده مسابقه را ببازد اما داستان اینطور پیش نمیرود…
فیلم Pulp Fiction بدون شک یکی از بهترین و در عین حال آوانگاردترین فیلمهای سینمای معاصر آمریکا است که بعد از گذشت حدود ۲۵ سال از زمان ساختش هنوز فیلمی نو و سرشار از ابداعات سینمایی به نظر میرسد. Pulp Fiction در یک کلام نگاهی متفاوت به فرهنگ عامه معاصر آمریکا است. آن را میتوان هم یک کمدی سیاه تلقی کرد و یا میتوان در ژانر نئو نوآر قرار داد. همچنین نشانههای تفکر پستمدرن را نیز نباید در آن نادیده گرفت. از سوی دیگر Pulp Fiction آشکارا مشخصههای سینمای مدرن را نیز به همراه دارد. زمان و مکان نقش مهمی در روایت فیلم دارد. پس و پیش شدن وقایع به نحوی دایرهوار و اهمیت داشتن مکان و میزانسن از جمله ویژگیهای روایت داستانی فیلم به شمار میرود؛ فیلم همان جایی تمام میشود که شروع شده بود (در رستوران). اما تاثیر مکان و تغییر مکان بر روی شخصیتها در جای جای فیلم نمایان است: هانی بانی و رینگو در رستوران تصمیم به سرقت میگیرند، گفتوگوی بوچ و دوست دخترش درباره رفتن به مکزیک، گفتوگوی ابتدای فیلم بین وینست و جولز درباره هلند. نحوه روایت داستان موجب میشود تا از موضوعاتی ساده و حتی کلیشهای، فیلمی جذاب ساخته شود که در آن زمان، مکان و نحوه بیان داستان، محتوای فیلم را تحتالشعاع قرار میدهد. داستان فیلم از نظر زمانی به چند قسمت تقسیم شده که به ترتیب نشان داده نمیشود. روایت غیرخطی داستان موجب شده تا تماشاگر با دانستن سرانجام داستان به تماشای بخش پایانی بنشیند و همین سبب میشود که با تمرکز و تفکر بیشتری فیلم را ببیند.
همچنین عنصر تصادف نقش تعیین کنندهای در روایت قصه دارد. برخورد کاملا اتفاقی بوچ و مارسلوس والاس (رئیس) یا سر درآوردن آنها از مغازه یکی از شخصیتهای داستان. ما در طول تماشای فیلم همانقدر میدانیم که شخصیتها میدانند.
دیالوگنویسی فوقالعاده و شخصیتپردازیهای دقیق یکی از نقات قوت فیلم Pulp Fiction به شمار میشود. داستانی به ظاهر ساده و در عین حال بدیع و سرشار از تعمق به همراه شخصیتپردازی قوی و دیالوگهایی کنایهآمیز و به یادماندنی. شخصیتهایی دوستداشتنی و خشن که تمام مدت در حال حرف زدن هستند و در عین سادگی، برای مخاطب بسیار جذاب و تماشایی به نظر میرسد. این شیوه دیالوگنویسی موجب شده تا مخاطب هر کدام از شخصیتهای فیلم را به طور دقیق بشناسد. به طور مثال میداند که تراولتا شخصیتی کم حرف دارد، جکسون دقیق است و… تارانتینو همواره گفته است که در ابتدای نوشتن فیلمنامه کل داستان را در ذهن ندارد. او ابتدا شخصیتها را خلق میکند و بعد از آن خود شخصیتها هستند که داستان را جلو میبرند و او آن را مینویسد.
بازیهای فیلم درخشان است. جان تراولتا درباره دشواریهای نقش وینسنت وگا گفته که بزرگترین چالش او این بود که تا حالا مواد مخدر مصرف نکرده و باید میتوانست ماهیت یک انسان معتاد به هروئین را به تصویر بکشد. نقشی که در ابتدا قرار بود مایکل مدسون آن را ایفا کند و تارانتینو به طور اختصاصی نقش را برای او نوشته بود. مدسن در حالی که از مدتها قبل علاقهاش را برای ایفای این نقش ابراز کرده بود، بازی در فیلم دیگری را انتخاب کرد که البته بعدها پشیمانیاش را نیز از این اتفاق ابراز کرد. همه و حتی خود تراولتا اعتقاد دارند که بازی در این فیلم دوران بازیگری او را دگرگون کرد و از او بازیگری مطرح ساخت. اگرچه Pulp Fiction تراولتا را ستاره کرد ولی باید پذیرفت که تراولتا هم در بزرگ کردن فیلم بیاثر نبوده است. بازی روان او در نقش قاتلی خونسرد به یکی از نقشهای معروف تاریخ سینما تبدیل شده است. ساموئل ال جکسون در نقش جولز مثل همیشه عالی است. اوما تورمن با بازی فوقالعادهای که در این فیلم داشت به شهرت رسید و سایر بازیگران از جمله بوروس ویلیس، وینگ رامس، اماندا پلامر، تیم روت، هاروی کیتل، کریستوفر واکن و خود تارانتینو نیز بازیهای درخشانی از خود ارائه دادهاند.
پالپ فیکشن در سکانسهایی ادای دین خود به سینمای کلاسیک را نیز از یاد نبرده است. در رستوران دخترانی شبیه به بازیگران قدیمی هالیوود (مانند مرلین مونرو) به عنوان گارسون مشغول به کارند. ادای دین به صحنهای از فیلم خارش هفتساله بیلی وایلدر و همچنین راننده تاکسی که بعد از مسابقه بوچ را به منزل میرساند شبیه به کیم نواک در فیلم سرگیجه هیچکاک است. هنگامی که وینسنت و میا به خانه لنس میآیند، او مشغول تماشای فیلم سه کلهپوک است که از سری فیلمهای محبوب تارانتینو محسوب میشود. تارانتینو هیچگاه علاقهاش به فیلمهای کلاسیک را کتمان نکرده و ردپای فیلمهای محبوب او را میتوان در صحنههای مختلف آثارش دید. همانطور که مشهورترین و بهیادماندنیترین سکانس فیلم Pulp Fiction یعنی صحنه رقص جان تراولتا و اوما تورمن نیز از فیلم هشت و نیم فدریکو فلینی الگوبرداری شده است. جایی که باربا استیل و ماریو پیسو به همین شیوه با هم میرقصند.
همچنین تارانتینو از شیفتگان فیلمهای برایان دیپالما است و فیلم انفجار Blow Out محبوبترین فیلم دیپالمایی او به حساب میآید. او با انتخاب جان تراولتا در واقع ادای دینی به فیلمهای کارگردان محبوبش داشت.
تارانتینو با ساخت فیلم پالپ Pulp Fiction توانست سینمای خودش را به جهان معرفی کند و به عبارتی به عنوان کارگردان مولف تثبیت شود. خشونت، آدمکشی، تزریق مواد مخدر و… به صریحترین شکل ممکن در فیلم به نشان داده میشود. فضایی که در دیگر فیلمهای تارانتینو نیز به چشم میخورد و اغلب با مخالفتهایی نیز روبرو میشود. اما باید پذیرفت که این زبان خاص سینمایی اوست که موجب میشود فیلمهایش فضایی تاثیرگذار و متفاوت داشته باشند. با گذشت زمان به محبوبیت و شهرت Pulp Fiction افزوده شد و هر روز بیشتر مورد تحسین قرار گرفت. در نظرسنجیهای مختلف، فیلم همواره در بین بهترینهای تاریخ سینما قرار داشته و اغلب منتقدان مشهور آن را ستایش کردهاند. قرار گرفتن در بین صد فیلم برتر انجمن سینمای آمریکا، صد فیلم برتر انتخابی مجله تایم و در اختیار داشتن رتبه پنجم فهرست ۲۵۰ فیلم برتر IMDB از جمله دستاوردهای فیلم است. منتقد معروف راجر ایبرت از پالپ فیکشن به عنوان تاثیرگذارترین فیلم دهه نود نام برده است.
3 دیدگاه
hashi22
فقط اونجاش که ماشین میره توی دست انداز و طرف مغزش پاشیده میشه :)))
Sasan.S
عالی بود این یه تیکش :))
Sajjad
دست انداز کجا بود دوباره فیلمو ببین