بازی Life Is Strange: Before the Storm پیشزمینه داستانی برای بازی چند قسمتی محبوب Life Is Strange و داستان شخصیت کلویی است که به تازگی به اتمام رسیده و امروز قصد داریم تا به بررسی هر سه قسمت این اثر بپردازیم.
همه قهرمانان شنل به تن نمیکنند؛ برخی از آنها تیشرتهای مسروقه میپوشند!
وی لارا کرافتی نیست که بارها زخمی شده، بمیرد و باری دیگر صحیح و سالم وی را همراهی کرده و از میان صدها دشمن گذشته تا به گنجینه پنهان دست یابید. با سموس آرن مواجه نیستیم که پشت لباس آهنین خود دخل موجودات فضایی را آورده و در پایان نیز بازیکنان را با خارج شدن از لباسش غافلگیر کند. وی در بهترین شرایط حتی اِلی کوچکی نیست که یک آخرالزمان تمام و کمال را با تمام دردسرها و مخاطرههایش پشت سر گذاشته باشد. با در نظر گرفتن تمامی شخصیتهای نام برده شده، بهتر است تا با کلویی پرایس (Chloe Price) آشنا شوید، دختری شانزده ساله که دارای ماموریت و دردسری بسیار خطیرتر و نفسگیرتر از اکثر پروتاگونیستهای مونث سایر بازیهای ویدیویی است؛ «مشکلات نوجوانی». اگر به تجربه یکی از استثناییترین و قدرتمندترین بازیهای ویدیویی این نسل از نظر روایت داستانی و شخصیتپردازی یعنی عنوان Life Is Strange پرداخته باشید، قطعاً با وی آشنایی دارید. کلویی شخصیت مکملی برای پروتاگونیست بازی مذکور بود که در طول زندگیاش با اتفاقات کاملاً خوشایندی روبهرو نشده بوده است. وی زمانی که تنها سیزده سال داشت، پدرش را در حادثه رانندگی از دست داد و تنها دوست صمیمیاش که حامی و همراه همیشگی وی بود نیز وی را ترک کرد. اگر شرایط کشنده دوران بلوغ را نیز به این معحون تلخ بیافزاییم، میبینیم که چگونه و چرا با یک پروتاگونیست معمولی طرف نیستیم. کلویی به مرور زمان خود را در شرایطی مییابد که هر نوجوان سرخوردهای به ناچار به آن گرایش پیدا میکند: مواد مخدر و دوستان نامناسب. شاید با خواندن این متن پیش خود بیاندیشید که گویا بازی روایتی مشابه با یک فیلم درام نوجوانانه بسیار کلیشهای که مانند یک پیام بازرگانی تلویزیونی در حال شعار دادن و اضافه گویی است (نمونه آمریکایی Thirteen محصول ۲۰۰۳ و نمونه فرانسوی Breathe محصول ۲۰۱۴) داشته باشد تا یک بازی ویدیویی؛ ولی واقعاً اینطور نیست و شاید Life Is Strange: Before the Storm حتی ذرهای هم با تصورات شما جور در نیاید. به عنوان یک شبیه ساز بسته الحاقی (کلمهای من در آوردی!) برای بازی اصلی (از آنجایی که نسخه اصلی این سری تقریباً داستان خود را به طور کامل روایت کرد و این بازی تنها برای جمع و جور کردن روابط گذشته بین شخصیتها پا به میدان گذاشته است) Life Is Strange: Before the Storm موفق شده تا هر گونه مانعی که سر راه سازندگان برای تعریف یک داستان روانشناختی از زندگی یک نوجوان (بخوانید دختر نوجوان) را برداشته و همانند چند جلسه روانشناسی به همراه یک قصه شیرین به شکل عجیبی خوش پرداخت باشد.
آبی گرمترین رنگ است
ریچل. Life Is Strange با وی آغاز و با یاد وی نیز به اتمام رسید، بدون آنکه حتی یکبار وی را مشاهده کنیم. ریچل شخصیت مرموز و بسیار عجیبش را درون ما دواند آن هم تنها با تصویری که روی پوسترهای گمشده در شهر از وی مشاهده کردیم. کلویی حاضر بود همه چیزش را تنها در راه پیدا کردن این دختر گمشده فدا کند و این برای ما و همچنین مکس یعنی شخصیت اصلی Life Is Strange تا حدودی گنگ و عجیب بود، از این جهت که هیچگونه اطلاعات قبلی از این کاراکتر وجود نداشت. حال با انتشار بازی Life Is Strange: Before the Storm و قدم نهادن در دنیای کلویی و ریچل، میتوانیم از باطن سیاه و تاریک وی دیدن کنیم. ریچل تمام ویژگیهای یک دختر کامل و ارشد را دارد. وی در تمامی درسها ممتاز بوده، ظاهر زیبایی دارد و بسیار نیز میان دانش آموزان و معلمان محبوب است. این خصوصیات به طور کامل بر عکس کلویی پرایسی است که حتی یک یار صمیمی نزد خود نداشته و مانند یک گرگ تنها در دل مخاطرات زندگی در حال گشت زدن است. ملاقات ریچل با کلویی را میتوانید به شاعرانهترین آشنایی در ادبیات کلاسیک، مدرن، پست مدرن و هر گونه عشق در نگاه اولی که میخواهید تشبیه کنید؛ با این حال ما در اینجا از ملاقات Chell و Wheatley در Portal 2 سخن میگوییم، از اولین ملاقات تام ریدل و هری پاتر که میتوان این برداشت را کرد که شما تحت هیچ شرایط حتی به صمیمیترین افرادی که به شما نزدیک میشوند نیز نباید اعتماد کنید. ریچل کلویی را تباه میکند، وی را ناخودآگاه وادار به انجام کارهایی میکند که هیچگاه انجام نمیداد؛ نابود کردن مدارک مهم، درگیری با جنایتکاران خطرناک که تمامی اینها در یک لایه از دوستی پاکی به ما نشان داده میشود که مدت کوتاهی است که به وقوع پیوسته و هیچ رنگ و بویی از خلوص و واقعیت در آن دیده نمیشود (حتی خود کلویی نیز در یکی از سکانسهای قسمت سوم اعتراف میکند که رابطه صمیمیاش با ریچل آن هم با اینکه تنها چند روز از شروع آن گذشته کمی باورنکردنی به نظر میرسد). کلویی و ریچل را با الی و رایلی مقایسه نکنید زیرا به هیچ وجه شاهد آن شیمی دوست داشتنی و پاک نیستیم. جفرسون، نیتن و حتی ویکتوریا را نیز فراموش کنید، ریچل آنتاگونیست اصلی این سری بوده که عشق ورزیدن به وی و در مجموع شناختن وی از نزدیک برای تمامی ساکنین آرکیدیا بی مشکل ساز است و کلویی نیز فردی بود بیشترین ضربه را در این میان تحمل کرد. ریچل در نهایت به رستگاری رسیده و میمیرد، با این حال میراثی که از خود به جا میگذارد شاید بدتر از زمان وجودش در زندگی کلویی بوده است. ریچل جنگل را به آتش میکشد و سپس نیز طوفانی از خاکسترهای باقی مانده به پا میکند که سرنوشت پروتاگونیست اصلی داستان و سایرین را یکباره از این رو به آن رو میکند.
رومئوی بدون جولیت
بهتر است داستان را خلاصه کنیم؛ کلویی در تله ریچل گرفتار شده و به نظر میرسد تمامی نقاطی از وجود و هستیاش که تا پیش از آشنایی با وی تهی و پوچ بود، حال شروع به پر شدن با پوچی بیشتری میکند. ریچل کسی نیست که به نظر میرسد و بازی نیز به شکل بسیار هوشمندانهای، این موضوع را به ما و البته کلویی، تا پس از مرگ ریچل نشان نمیدهد تا هیچ کس در این میان وی را به عنوان یک انسان شرور سرزنش نکند و تصویر دخترک نمونه شهر آرکیدیا بی برای همیشه پاک و مقدس باقی بماند. با این حال شاید مقدسترین چیزی که برای خیلی از ما تداعی کند، نه قدرت فوقالعاده مکس و نه جاذبه کشنده ریچل، بلکه وجودیت و سایه کلویی بر روی تمامی خطوط جهان بازی است. در اینجاست که به اصل Before the Storm میرسیم. کلویی بر خلاف مکس، هیچگونه قدرت خارقالعادهای نداشته و این اولین چیزی است که پس از شروع بازی باید با آن کنار آمده و خود را وقف بدهیم؛ با این حال نیازی نیست نگران باشید زیرا کلویی برای مقابله با مشکلات و موانع سر راهش به هیچگونه توانایی عجیبی نیاز نداشته و تنها کلید موفقیت وی در مسیرش یکی از کشندهترین سلاحهای بشری بوده است: زبان برندهاش. از اولین ویژگیهای بازی Life Is Strange: Before the Storm که نشان دهنده تلاش ملتسمانه سازنگانِ جدیدِ عنوان، برای پوشاندن جای خالی قدرتهای مکس به روح بازی تزریق شده، قابلیت Backtalk است. این اِلِمان به بازیکن این توانایی را میدهد تا با افراد کله شق و غیر منطقی وارد بحث شده و سپس آنها را با زبان سفت و سخت کلویی سر جای خود بنشاند. هر چقدر هم که بخواهیم به این بخش نقص و ایراد فنی وارد کنیم، اگر تنها به مفهومی که پشت قلدری و مقاوم بودن کلویی در برابر زورگویان و بی تفاوتی وی نسبت هر موقعیتی فکر کنید، شاید این بخش به راحتی برایتان جا افتاده و نیازی نباشد که زیاد به آن خرده بگیرید. در جهت خالی نماندن صحنه، بازی تعدادی شخصیت جدید و همچنین روی دیگری از شخصیتهای قدیمی سری اصلی را نیز برایمان آشکار میکند تا بیش از پیش از این دنیای غنی و پر سخن برداشت کنیم. عناوین Life Is Strange در اولین زمینه که درخشندگی خود را برای مخاطب به نمایش میگذارند، بخش شخصیتپردازی بوده و از این جهت نیز کوچکترین نقصی به آن وارد نبود و تمامی شخصیتهای فرعی (از معلم عکاسی روانپریش تا سرایدار ساده متفکر مدرسه) به خوبی از دقایق هر چند کوتاه حضور خود به خوبی استفاده کردهاند که این موضوع در Life Is Strange: Before the Storm حتی بهتر از بازی اورجینال خود را به مخاطب ثابت میکند (از آنجا که تعداد قسمتها کمتر و هر شخصیت نیز زمان درخشندگی بسیار محدودتری در اختیار دارد).
چگونه یاد گرفتم که دست از هراس بردارم و به کلویی عشق بورزم
موسیقیهای متن و ترانههایی که برای عنوان برگزیده شده شاید پس از داستانِ روایی، مهمترین عنصر Life Is Strange: Before the Storm و در کل سری Life Is Strange را تشکیل میدهند. گروه راک بریتانیایی ملقب به Daughter که با نوای فوک راک خاصشان شناخته میشوند ساخت موسیقی متن بازی را بر عهده داشتهاند که الحق جای ستایش دارد. شنیدن ترانههای گروه در دراماتیکترین لحظات بازی که به نحوی با دغدغههای ذهنی کلویی ارتباط خاصی دارد میتواند با روح و روانتان بازی کند. شاید اولین چیزی که در بازی توجهم را به خود جلب کرده و مقداری نیز ناراحتم کرد نشنیدن صدای آشنای کلویی به واسطه جدایی خانم Ashly Burch به خاطر مشکلات مالی از تیم بازی بود که البته پس از مدتی عادت کردن به صدای Rhianna DeVries آنقدرها هم کار دشواری نیست. Life Is Strange همانند نامش عنوان عجیب و غریبی است. ابتدا مشکلاتی که درون یک خانواده آمریکایی و معضلاتی که در جامعه برای جوانان وجود دارد را به تصویر کشید و سپس نیز شخصیتها را در شرایط دشوار و تنگنایی قرار میدهد و با نیرویی ماورایی و فراطبیعی آنها را مجهز کرده تا به حل دشواریها بپردازند. با این حال Life Is Strange: Before the Storm یک قدم به سوی مرز رئالیسم نزدیکتر شده و به وضوح میبینیم که با یک اثر ملودرام مدرن روبه رو شدهایم. از شکست عشقی تا سرخوردگی بر اثر کمبود اعتماد به نفس گرفته تا مشکلات خانوادگی. شاید اگر دختر میبودم، میتوانستم دید وسیعتری نسبت به پروتاگونیست دوستداشتنی بازی داشته باشم و آن را به نحو دیگری تحلیل کرده و با وی ارتباط بگیرم؛ با این حال از زمان عرضه اولین اپیزود در سال ۲۰۱۵، عاشق ساختار، نحوه روایت داستان و پیچیدن شخصیتها دور هم شدم و نوشتن درباره این سری را افتخاری میدانم. به وضوح شاید هیچ یک از ما در شرایط درگیری با گرایشات جنسی نبودهایم و نمیتوانیم به درستی چیزی که در اعماق وجود و بافتهای شخصیت کلویی میگذرد را درک کنیم و حتی بسیاری از مشکلات دیگر این شخصیت را؛ با این حال میتوانیم با وی بسیار نزدیکتر از هر شخصیت دیگری در بسیاری از بازیهای روایی دیگر همراه شویم و از معمولیترین و کوچکترین دغدغههای ذهنی وی آگاه شویم که در اثر حال حاضر بازیها، پدیده بسیار نایابی است. لحظات خندهدار وجود دارند، لحظاتی وجود دارند که به همراه شخصیت اصلی عاشق شده، غمگین میشوید و البته خشمگین. سری Life Is Strange بدون شک یکی از تاثیرگذارترین و قدرتمندترین عناوینی است که در هشتیم نسل صنعتی از بازیهای ویدیویی ساخته شده و صحبت مفصل درباره آن نیازمند هزاران کلمه و زمان فراوان خواهد بود. ؛ با این شرایط Life Is Strange: Before the Storm پیش زمینهای است که خوشحالیم وجود دارد تا بتوانیم به آرامی و البته با درد و ناراحتی فراوان، با این شخصیتهای دوستداشتنی خداحافظی کنیم.
1 دیدگاه
ahmad-black
من با بازی اصلی (LIS) اگر بگم زندگی کردم دروغ نگفتم یکی از بهترین بازی های زندگیم بوده
گذاشته بودم این پیش درآمدش هم تکمیل بشه و یکجا بشینم پاش
سپاس بابت نقد و اینکه بر اساس حرف های شما حتی از بازی اصلی هم بهتره!!! 100% به زودی میرم سراغش