پس از دو ماه و اندی بازگشتیم با قسمت جدیدی از سری مقالات نیوگرافی. پس بیمقدمه در ادامه با طنزنامهای از زندگی یک سلبریتی ایرانی همراه ما باشید.
میگویند در دورانی که قیمت پیاز میشود معضل جامعه، آدم دوست دارد قلم را بگیرد و همینجور بچرخواند و چسناله تحویل مخاطب از همه جا بیخبر، علی الخصوص جهان سوم بدهد. پس از دو ماه و اندی تخمه شکاندن و لنگ بر روی لنگ گذاشتن و هدشات کردن رفقا و Rampage کردن ملت در DOTA 2 و خودکشی کردن با نهنگ آبی و خلاصه از اینجور جفنگیات، بازهم با شمارهای دیگر از مجموعه مقالات نیوگرافی بازگشتهایم تا خشتک سلبریتیهای محترم را به تُک دماغشان بدوزیم. پس پیش از آن که زانوی غم بقل گرفته و مجید خراطها بگوشید و قصد خودکشی بگیرید که آی خدا چیزی به اول مهر نمانده، دست نگه دارید! برای دقایقی کتابهای قطیر دانشگاه و خزعبلات مدارس را کنار گذاشته و «وات ایز دیس شت»ی گفته بر زندگی و بر سر سفره نیوگرافی بنشینید. بر سر این سفره شخصیتی نشسته که میگویند یک رگهاش ایرانی است و رگه دوم را هم در جریان نیستیم، اما اهل بروبچههای وستروس است. به بهانه اتمام فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت و سرانجام، پایان یافتن عمهبازیهای جانِ ظاهرا اسنو، این شما و این هم نیوگرافی رامین جوادی.
در این اوضاع خر در چمن موسیقی وطنی و حذب بادهای فاز و نل گره خورده اینستاگرامی و از آن سوی ماجرا، تریپهای لش و واداده جامعه که یک شب با ننه آقایشان قهر کرده و سر از زیرزمین درآوردهاند و سرانجام ماجرا هم از آنها خواننده ساخته، عدهای افتخار آفرینی کردهاند و اگر چه با تاریخ ایران و سرزمینش سَنمی ندارند، اما در هر حال ایرانیاند و نام ایران در شناسنامه آنها درج شده است. اساسا موسیقی در ایران پدیدهای عجیب و غریب است و جاندارانی مانند رامین جوادی هم در ورای سرزمینمان رشد کردهاند. وگرنه که رامین جوادی را میبایست با یک عدد تسبیح و سیبیلهای یکوریاش وسط میدان شمیرانات در حال خواندن آواز عمو نوروزه سالی یک روزه ملاحظه میکردید؛ نه که در ایران خودمان به موسیقی و هنرش بها میدهند، به همین خاطر است که ما دهها رامین جوادی و امثالهم را میبایست از ور دل خیابان جمع کنیم. خدایی نکرده یک وقت تصور نکنید که موسیقی در ایران پول و پورشه و دو جفت عینک آفتابی میخواهد؛ زبانتان را جوری گاز بگیرید که لوییز سوآرز حریفانش را نگرفت. بگذریم. رامین جوادی جانداری ایرانی-آلمانی است که در دویسبورگ آلمان چشم بر جهان گشود و همان جا به سان یک کرگدن رشد کرد و شخم زد و رفت جلو. حالا او را میبایست به عنوان یکی از بزرگترین موسیقیدانهای جهان و البته معروفترینشان به شمار آورد که اصلا غیر ممکن است سرودههایش را نشنیده باشید. البته اگر کسی در این میان بتواند تماشای سریال بازی تاج و تخت و فرار از زنداند و حتی تجربه همین Gears Of War خودمان را انکار کند، یحتمل میتواند شناختن این نام را هم انکار کند. البته بگذارید بادمجان واکس نزنیم؛ احتمالا مخاطب ایرانی سرودههای این بشر را میشناسد و احتمال قریب به یقین با خواندن چند جمله بالا شمای مخاطب خشتک دریده و تعجب کردهاید و تازه دوهزاری کجتان راست شده و فهمیدهاید که ای داد بی داد! این همه سال به قطعههای بیادماندنی یک ایرانی گوش میداده و خبر نداشتیم؟
میگویند زندگی برای خودش یک پا فرایند شیمیایی است. مثلا از ترکیب یک فرد مذهبی و خوشصدا با زنی اهل دل، محمد رضا شجریان حاصل شد. از ترکیب یک نر و یک ماده تتلو حاصل شد. و حتی از ترکیب یک مهاجر ایرانی و زنی آلمانی رامین جوادی حاصل میشود. این ترکیبات در نوع خودشان فلسفه شیمی را متحول کردهاند. عدهای «جیگیلی جیگیلی جیگیلی فُلان» میخوانند و میشوند خواننده؛ آن وقت از طرفدارها میپرسیم چی این آقا پرستیدن دارد، پاسخ میدهند آقامون پرستیژ کاری دارد و دریایی از فهم و شعور است. بعد در لا به لای این فهم و شعوری که دوستان عرض میکنند کمی که جستجو میکنیم از خالکوبیهای سه در چهار گرفته تا سفارش همسر آینده در پیج اینستاگرام (مگر کالا سفارش میدهید دوستان؟) و چند ده هزار لایک و فالوور، کملپت که زیر و رو میکنید قد ادرار حاصل از کنسرو لوبیا هم شعور کشف نمیشود. حالا میبایست زار زار گریه کرد به حال ملت از همه جا بیخبری که این آقا برایشان تبدیل به سمبل شده است. آن سوی ماجرا که پیج دکتران و حتی همین رامین جوادی خودمان را که شخم میزنیم، اقیانوس عمیقی از فهم و شعور مییابیم که کلا روی هم رفته صد عدد فالوور و چهار عدد لایک قرضی نسیبشان شده است. اصلا لایک و فالوور هیچ، خیلیهایتان اصلا این دسته از افتخار آفرینها را نمیشناسید. باقی ماجرا پیشکش آقا! بگذریم. تمام این سینگلهای بیکار و تریپهای لش جامعه را که منها کنیم، رامین جوادی را مییابیم که نه در ایران بدنیا آمده و نه از فرهنگ ایران چیزی میداند، اما به سان صدقرن فرهنگ و هنر ایرانی شعور و مفهوم برای خلق کردن دارد. اصلا شما مگر میشود موسیقی ابتدایی سریال بازی تاج و تخت را بشنوید و موی تنتان به رقص نیفتد. یا آن حجم از آدرنالین هنگام فرارهای مایکل از زندانهای سریال Prison Break. عدهای از هویتشان جُک ساختهاند و عدهای هم مانند رامین جوادی حماسهای غرور آفرینند؛ سر این یک مورد شوخی نداریم که آقا؟ پسفردا میخواهند کتاب تاریخ ایرانیها را در قرن بیست و یکم بنویسند. چه در این کتاب نوشته میشود؟ مینویسند فلان جاندار در اینستاگرام توانسته شیر را غورت نداده از دماغ تف کند؟ یا مثلا فلان سلبریتی چند عدد روپایی زده است؟ یا سیل آن فحشهای آب نکشیده و بیرحمانهای که روانه پیج جماعتی از «بنده خداهای» فرنگی میشود را میخواهند در تاریخمان ثبت کنند؟ این که کتاب تاریخ نمیشود، رسما کتاب جُک است. نکنید آقا نکنید.
رامین جوادی اولین قطعه موسیقیاش را در چهار سالگی نواخت و به گفته خودش، هر آن چیزی که در ذهنش پرورش یافته بود را بر روی پیانو آورد. پدر و مادر که از تماشای هنر فرزندشان جامع و چهار متر خشتک دریدند، از همان ابتدا فرزندشان را به سمت یادگیری این هنر سوق دادند. در مقایسه عجیب و شکه کنندهای که نویسنده مفلوک وب سایت گیم شات انجام داده است (اینجانب!) نتایج عجیبی حاصل شد. نتایج بدست آمده از مقایسه فرهنگ ایرانی و آلمانی چاک دهان نگارنده را سه متر جر داده است! کودک ایرانی تا سن هجده سالگی اصلا نمیداند آینده چیست و تنها طریق و راه موجود برایش ادامه دادن به تحصیلات است. آن سوی ماجرا ما یک کودک آلمانی چهار ساله داریم که به طور اتفاقی قطعهای را بر روی پیانو مینوازد و حالا میشود رامین جوادی؛ موسیقیدان معروف سریال بازی تاج و تخت و امثالهم. یا اصلا چرا رامین جوادی؟ کریستین رونالدو، لیونل مسی و جماعتی از فوتبالیستهای میلیاردر جهان حتی تحصیلاتی نزدیک به دیپلم هم ندارند و مسی و رونالدوی خودمان کارشان به سیکل هم نکشیده است. فرق یک ایرانی و یک خارجی در چیست؟ فرق در این است که خانواده در خارج از ایران به سطحی از فرهنگ رسیدهاند که یک سوال ساده از خود بپرسند؛ آیا به جای فرزندانشان زندگی میکنند و علایق آنها علایق فرزندشان است؟ چه میشود اگر فرزند خانواده از پولدار بودن بدش بیاید؟ در این ماجرای درام تلخ ایرانی، پسر و کودک از همان بطن تولد یا مهندس از آب در میآیند یا دکتر. و حالا میدانید جالبی کار در چیست؟ که اولا هردو بیکارند و دوما به جایگاه دلخاهشان نرسیدهاند. پسرک یا دخترک مفلوک جامعه وقتی به سن انتخاب رشته میرسد و درحال رقم زدن آینده است، پیش خود اینگونه تصور میکند: خب درسخوانها که میروند ریاضی و فیزیک و مهندس میشوند، متوسطها علوم تجربی میروند و دکتر و پرستار میشوند، در نهایت آن تنبلهای ماجرا هم میروند رشته علوم انسانی. آخرش هم درسخوانهایی که مهندس شدهاند بیکار میمانند، متوسطهایی که دکتر شدهاند بخیه بیمار را به خاطر پول میکشند و تنبلهای ماجرا رئیس جمهور و وکیل و نماینده مجلس از آب در میآیند. طنز دراماتیکی از آب در آمد؛ میدانم!
رامین جوادی علی رغم آن که یک ایرانی است، از زبان فارسی چیزی نمیداند و صحبت کردن به این زبان را نیاموخته است. پس خطاب به آن دوستانی که در اینستاگرام، فحشهای سه در چهارشان را بار روح پاک این نوازنده کردهاند و سردبیر هم گفته که یا جایش «بووووق» بگذار یا اصلا نگو، بدانید و آگاه باشید که این آقا به جان شما فارسی بلد نیست. البته عدهای سعیشان را کردهاند و در اتفاقی عجیب کاربری خطاب به این بنده خدا آورده است که «آی ویل کام تو پیوند یور فادر وید یور مادر» (I will come to peyvand your father with your mother) و ما نیز از همین جا دستان پرتوان این کاربر را در مورد عنایت قرار دادن زبان لاتین، فشرده و سر تعظیم فرود میآوریم. رامین جوادی در مصاحبهای میگوید به نوازندگی ویولون ایرانی علاقه بسیار زیادی دارد و به نظر او این تم از هنر، مفاهیم انسانی زیادی را در خود جای داده است. دقیقا همان تم از موسیقی ایرانی را میگوید که سالنهای کنسرتش در ایران سر جمع ده عدد بلیط هم نمیفروشد و آن ده بلیط هم ثُلثش متعلق به فک و فامیلهای دور و نزدیک نوازنده است.
بیایید یک بار هم که شده خطاب به آن خواننده محترمی که آمد و گفت؛ از چی بگم برات؟ بگوییم مگر مجبورت کردهاند چیزی بگویی؟ مگر غرق شدن در سیاهی جامعه و اتفاقاتی که خودمان هم هر روز تجربهاش میکنیم و مرور کردن روزانه این اتفاقات هنر محسوب میشود؟ یا آن بنده خدایی که در صفحات اجتماعی زور میزند که بگوید که ما مخلص شرایطیم و هرکجا شرایط رفت ما هم همانجا، از او بپرسید که جُک ساختن از هویت یک سلبریتی او را سرافراز نمیکند؛ از تو یک جُک میسازد و سرانجام یا فراموش میشوی یا فراموشت میکنند. رامین جوادی بودن در روزگاری که هرکسی سعی میکند از تو پله و جای پا ساخته و بالا برود هنر است. رامین جوادی باشید و پیش به سوی هنر، هنرمندانه دشمنهایتان را زمین بزنین و به قول خودمان «وات ایز دیس شت»ی گفته بر زندگی و حالش را ببرید. خطاب به محصلان قاب گیم شات، یا از کیف و دفترها هدف بسازید یا هدف را در کیف و دفترها بیابید؛ مهرماه از آن چیزی که تصور میکنید به شما نزدیکتر است و تا آن زمان هم ما برویم و ببینیم که آیا این برادر چاووشی آخر رفیقش را پیدا کرد یا خیر؛ هنوز هم در وسط برج میلاد فریاد میزند که آی رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ و مانند همیشه تلویزیون روزگارتان رنگی، اما رویتان تا ابد سفید.
1 دیدگاه
hamidnew
خخخخخ عالی بود متن