پس از منتشر شدن قسمت سوم و چهارم سریال Game of Thrones نظرهای متفاوتی درباره آنها منتشر شد، حال وقت آن است تا نگاه دقیقی به فصل هشتم داشته باشیم.
پس از فصل پنجم و پایان جنجالی آن (کشته شدن جان) سریال Game of Thrones به نوعی، هر فصل بهتر از فصل قبلی ظاهر شد و انتظارات طرفداران را بیشتر کرد. با این که فصل هفتم ایرادات زیادی اعم از در نظر نگرفتن فاصله زمانی و دلیل پرتاب نکردن نیزه توسط نایت کینگ به دروگون به جای ویسریون داشت ولی این موارد به قدری کوچک بودند که بتوان از آنها چشم پوشی کرد با این حال فصل هشتم که تنها شش قسمت دارد به نحوی داستان را روی سراشیبی به پایان رسیدن هل میدهد که باعث شده سریال دیگر مانند گذشته برای طرفداران جذاب نباشد.
فیلمنامه ضعیف یا کمبود بودجه!
در ابتدای قسمت سوم شاهد این هستیم که سواران دوتراکی جلوتر از همه ایستادهاند ولی دلیلش را نمیدانیم. سپس ملیساندر همان طور که پیشبینی میشد به وستروس بازگشت تا در همین قاره کشته شود. سکانسی که ملیساندر با خواندن اوراد باستانی دین خدای نور سلاحهای سواران دوتراکی را شعلهور میکند با موسیقی هیجان انگیزش به اندازهای حماسی است که مو را به تن آدم سیخ میکند. ملیساندر به درون قلعه میرود و پس از روبه رو شدن با سر داووس میگوید که نیازی نیست که دستش را به خون او آلوده کند و با اطمینان اعلام میکند که قبل از طلوع آفتاب خواهد مرد این حرف او شک و تردید ما را برای نتیجه نبرد وینترفل بیشتر میکند. او سپس نگاه معناداری به آریا میکند که شاید در ابتدا علت آن را به خاطر آشنایی قبلی او با آریا بدانیم ولی بعدا میفهمیم موضوع از این حرفهای پیش پا افتاده مهمتر بوده است. پس از این صحنههای بینظیر دیری نمیپاید که سریال ما را ناامید میکند. سواران دوتراکی به رهبری سر جوراه مورمنت به سمت ارتش مردگان میتازند که کاری است بس احمقانه. اگر قسمتهای قبلی سریال را خوب به یاد داشته باشید از تاثیر سوار نظام در سلاخی پیاده نظام آگاه هستید همانطور که استنیس لشکر منس ریدر را به خاک و خون کشید و شوالیههای ویل سربازان رمزی بولتن را تار و مار کردند. لشکر نایت کینگ هم همانطور که میدانیم اکثرا متشکل از پیاده نظام و عده معدودی غول است پس برتری این جا با لشکر زندگان است ولی تصمیم دنریس مبنی بر حمله مستقیم به تعداد زیاد سربازان نایت کینگ این برتری را از آنها میگیرد. پس از چند لحظه نور زیادی که از سلاحهای سواران دوتراکی ساتع میشد به خاموشی میگراید و فقط صدای ناله و فریاد شنیده میشود. البته تمام این چیزها در تاریکی مطلق رخ میدهد که ما را به پرسیدن این سوال وا میدارد که این سکانس حاصل فیلمنامه ضعیف است یا کمبود بودجه زیرا بسیاری از ما برای مشاهده نبرد سواران دوتراکی هیجانزده بودیم ولی پس از این صحنه ناامید شدیم.
آنسالیدها، تنه اصلی لشکر زندگان
همانطور که میدانید ارتش آنسالید در آستاپور تحت تعالیم بسیار سختی قرار میگیرند و یکی از قویترین سپاهیان مزدور اسوس هستند. قدرت این خواجهها را وقتی متوجه میشویم که میبینیم زمانی که همه حتی وحشیهای شمال دیوار در حال عقب نشینی به داخل قلعه هستند آنسالیدها تنها کسانی هستند که میایستند تا عقب نشینی آنها را پوشش دهند و در این راه هزینه سنگینی هم پرداخت میکنند. آرایش نظامی و تراکم صفوف آنها قابلیت دفاع از موقعیت مورد نظر را به آنها میدهد.
نایت کینگ کجا است؟
نایت کینگ که میدانست تنها امید زندگان به کشتن او است خود را از نظرها پنهان کرد و بالاتر از طوفانی که ایجاد کرد به هدایت لشکرش پرداخت. پس از روشن شدن گودال با فدا کردن چند تن از سربازانش راه را برای بقیه آنها گشود و سپس فرصت را مناسب دید تا جان را به دنبال خود بکشاند. نایت کینگ که تا به حال به ما نشان داده که یکی از برترین مبارزان کل سریال Game of Thrones است و ما بسیار منتظر بودیم تا نبرد وی با جان اسنو را ببینیم با این حال سریال بار دیگر ما را ناامید کرد.
قهرمان وینترفل
پس از شروع نبرد در اولین سکانسی که آریا را میبینیم او با در دست داشتن همان سلاحی که گندری برایش ساخته به سلاخی تعداد زیادی از سربازان نایت کنیگ میپردازد به نوعی که اگر صد عدد آریا استارک دیگر داشتیم شاید شانس پیروزی برای لشکر عظیم نایت کینگ به صفر میرسید! بر خلاف سایر سربازان نبرد او زیبایی خاصی دارد و به نوعی رقص شباهت دارد که ما را تا حدودی یاد مبارزه زیبای اوبرین با گرگور کلگین یا همان کوه میاندازد.
لیانا مورمنت، خرس کوچک
پس از شکستن دروازه اصلی وینترفل به دست یه غول یخی این غول با ضربه خود لیانا را به کناری پرتاب میکند با این حال خرس کوچک به این راحتیها تسلیم نمیشود و با فریادی که از شجاعت بیهمتایش خبر میدهد به سمت این موجود بی شاخ و دم میرود. این غول که این توله خرس را دست کم گرفته او را در مشت خود میگیرد و استخوانهای او را خرد میکند ولی درست زمانی که انتظارش نمیرود او با فرو کردن تیغهای از جنس شیشه اژدها به چشم این غول، او را میکشد.
دالانهای وینترفل و قاتل بیچهره
آریا پس از محاصره شدن توسط زامبیهای نایت کینگ خود را به سختی به داخل دالانهای طولانی و بیانتهای وینترفل میرساند. مبارزه وی برای بقا به کلگین که از نبرد نا امید شده بود انگیزه جنگیدن داد. آریا که اکنون زخمی شده متوجه میشود که در این دالانها تنها نیست و باید تا جایی که میتواند در خفا حرکت کند. به طور کلی میتوان گفت این سکانس برای این در قسمت سوم فصل هشتم سریال Game of Thrones گنجانده شده که مهارتهای آریا در مخفیانه حرکت کردن را به ما نشان بدهد. به رغم احتیاطی که آریا در تکان خوردن به خرج میداد مردگان از وجود وی باخبر میشوند و به تعقیب او میپردازند. به لطف بریک و هاوند (سگ شکاری) که به دنبال آریا وارد دالانهای وینترفل شدند او از مرگ حتمی نجات پیدا کرد البته این عملیات نجات بیهزینه نبود و بریک دنداریون پس از ۱۹ بار مردن و زنده شدن به خواب ابدی فرو میرود او پس از رسیدن به یکی از سالنهای اصلی وینترفل در حالی که با رضایت به چهره آریا خیره شده است جان میدهد. ملیساندر با همان حالت سنگدلانه همیشگیاش اعلام میکند که هدفی که خداوندگار نور، رلور برای بریک در نظر گرفته بود نجان دادن آریا بوده و او حال پس از کامل کردن سرنوشتش به آرامش رسیده است. ملیساندر حرفهای دیگری هم میزند که شاید اطلاعات کمی راجع به روند پیشروی داستان در دو قسمت باقی مانده به ما بدهد، او به آریا گفته بود که او چشمهای زیادی را برای همیشه خواهد بست چشمهایی قهوهای (اشاره به فریها یا شاید سر مرین ترانت) سبز (اشاره به پیتر بیلیش یا سرسی) و آبی که همان نایت کینگ است. این پیشگویی ملیساندر به آریا انگیزه نبرد دوباره میدهد. لحظه خداحافظی وی با همراهانش ما را یاد خداحافظی او با اولین استاد شمشیرزنیاش سیریو فورل میاندازد. فقط یک خدا وجود دارد و نامش مرگ است. و ما به خدای مرگ چه میگوییم؟ امروز نه.
کراکنی که گناهان خود را با خونش شست
تیون که پس از خیانتش به استارکها و تصرف وینترفل عاقبت خوشی نداشت و از کارهایش پشیمان شده بود در فصل ششم با نجات سانسا نشان داد که هنوز هم ذرهای شجاعت و مردانگی درون خود دارد از آن به بعد بود که وی در صدد جبران اشتباهات گذشتهاش برآمد با این حال در فصل گذشته موقعی که احساس خطر کرد خواهرش را تنها گذاشت و فرار کرد ولی اعمال او در فصل هشتم بهتر از قبل بوده است. او با نجات خواهرش از دست یورون و تصمیمش برای بازگشت به وینترفل نشان داد که دیگر آن ترسوی سابق نیست و شجاعتش را بازیافته است. او به همراه چند تن از آهنزادگان تا دقایق پایانی نبرد وینترفل از برن دفاع کرد و برندون هم با شیوه خاص خود از او تشکر کرد. صحنه مرگ تیون هر چه قدر هم حماسی باشد باعث نمیشود که فراموش کنیم چند هزار آنسالید در چند دقیقه سلاخی شدند ولی پنجاه نفر از آهنزادگان توانستند تا لحظه آمدن نایت کینگ از برن دفاع کنند.
نایت کینگ، احمق یا باهوش
نایت کینگ پس از این که کمی سر به سر دروگون گذاشت به زمین نزدیک شد تا با آتش اژدها دیوار کنار دروازه وینترفل را نابود کند که البته ما را به پرسیدن این سوال وا میدارد که آتش اژدها مگر توپ جنگی است ولی فعلا از آن میگذریم تا به موضوع دیگری بپردازیم. نایت کینگ که خود سلطان استتار است متوجه حضور جان و ریگال نمیشود و به چنگال این اژدها گرفتار میشود در گیر و دار نبرد دو اژدها که ما را به یاد رقص اژدهایان (جنگ داخلی بین تارگرینها بر سر تصاحب تخت آهنین) میاندازد درست زمانی که نایت کینگ آماده شده است تا ریگال را با نیزههای مرگبار خود نابود کند دنریس با دروگون از راه میرسد و او را به پایین میاندازد ولی با این حال که نایت کینگ از بلور ساخته شده است به نظر نمیرسد افتادن از ارتفاعی به آن بلندی آسیبی به او زده باشد. دنریس که خیلی مشتاق است ببیند که آیا آتش اژدها میتواند نایت کینگ را نابود کند یا خیر فرمان دراکاریس سر میدهد در ادامه متوجه میشویم که نایت کینگ در برابر آتش اژدها مقاوم است ولی سوالی که جوابش را نمیدانیم این است که چرا نایت کینگ صبر کرد تا دنریس او را به آتش بکشد و بعد فرصت فرار داشته باشد سپس دست به نیرهاش ببرد؟ آیا بهتر نبود به جای لبخند زدن درست زمانی که در آتش دروگون گم شده بود نیزهای را به سمت او پرتاب میکرد؟ هدف او کشتن برندون است یا نشان دادن لبخند زیبایش؟ این صحنه شاید تاییدی بر حرف تئوریپردازانی باشد که نایت کینگ را یک تارگرین میداستند. البته سوالی که پیش میآید این است که فرضا نایت کینگ مثل تارگرینها نسوز است آیا لباسهای او هم همین ویژگی را دارند؟
زره فیلمنامه (Plot Armor) در سریال Game of Thrones
سریال Game of Thrones شهرت خود را مدیون بیرحمی در حذف شخصیتهای داستان است با این حال در نبردی به بزرگی نبرد شب طولانی تنها شاهد کشته شدن چند تن از شخصیتهای کلیدی هستیم. وقتی شخصیتی به علت اهمیتش در داستان به طرز معجزه آسایی همه خطرها را پشت سر میگذارد و نجات پیدا میکند گفته میشود که فیلمنامه مانند زرهای از او دفاع کرده است و این اتفاقی است که بارها در قسمت شب طولانی رخ داد. وقتی جان با شمشیرش به سمت نایت کینگ هجوم برد نایت کینگ هزاران مرده اعم از آنسالیدهای کشته شده را زنده کرد پس در این سکانس ما جان را در محاصره کامل ارتش مردگان میبینیم و انتظار داریم بار دیگری که جان را میبینیم چشمهایش آبی باشد با این حال وقتی دوربین دوباره به روی جان بر میگردد او را زنده و سر حال در حالی که مردگان را سلاخی میکند میبینیم. اگر کشتن زامبیها به همین راحتی بود چرا آریا که به آن خوبی میجنگد از دستشان فرار میکند آیا راحتتر نبود که همهشان را میکشت و بعد در آرامش به سراغ نایت کینگ میرفت؟
با نوک تیزش به آنها ضربه برن (Stick Them with The Pointy End)
آریا پس از حمله ارتش مردگان تیغهای از جنس شیشه اژدها به سانسا داد و وقتی سانسا گفت که بلد نیست از آن استفاده کند آریا آن چیزی را به او گفت که جان در فصل اول وقتی سوزن (Needle) را به او داد به زبان آورد، با نوک تیزش به آنها ضربه بزن. سانسا پس از وارد شدن به سرداب وینترفل به جمع افرادی که جنگیدن بلد نبودند پیوست. پس از مکالمات او با تیریون متوجه میشویم این دو همچنان به هم علاقمند هستند و سانسا تنها مانع ازدواج آنها را وفاداری تیریون به ملکه اژدها میداند. پس از زنده شدن مردگانی که روی زمین بودند توسط نایت کینگ این آدم برفی شاخدار مردگان استارکها را که در سرداب دفن شده بودند هم زنده کرد و سرداب، جایی که تصور میشد امنترین جای قلعه وینترفل است به قتلگاه غیرنظامیان تبدیل شد. سانسا که علاقهای به سلاخی شدن توسط زامبیها ندارد تیغه خود را به دست میگیرد و آماده خودکشی میشود. در شرف مرگ بودن باعث میشود افراد به هم نزدیک شوند و تیریون و سانسا این را پایان راه خود میدانند و با نگاهی عاشقانه خود را آماده مردن کردند.
جان، مبارزی که هیچ چیز نمیتواند او را بکشد!
پس از نجات جان به دست دنریس او به دنبال نایت کینگ به سمت جنگل خدایان راهی میشود و در این راه نه تنها به طرز معجره آسایی از میان هزاران زامبی میگذرد بلکه حتی ویسریون که اکنون نصف صورتش به دست ریگال کنده شده هم نمیتواند او را بکشد. سازندگان سعی کردند به نحوی آشفتگی و هرج و مرج در میدان نبرد را همانطور که در نبرد حرامزادگان نشان داده بودند به ما بنمایانند ولی نتیجه نهایی چیزی بیش از نمایشی بچگانه نیست که تنها قصدش برانگیختن احساسات مخاطب است حتی موسیقی زیبایی که به گوش میرسد نیز نمیتواند صعف آن را بپوشاند. این ضعف وقتی به اوج میرسد که جان به جای این که به سمت برن حرکت کند در برابر اژدهای نایت کنیگ قد علم میکند، احساساتی که در میانه نبرد به وجود میآید باعث میشود ما این موضوع را نادیده بگیریم که او یک تارگرین است و آتش نمیتواند آسیبی به او بزند البته همه تارگرینها این ویژگی را ندارند ولی تا امتحان نکنیم نمیتوانیم مطمئن باشیم.
نایت کینگ و اراذل!
نایت کینگ موجود افسانهای شاخداری است که هدایت تمام وایت واکرها را بر عهده دارد وی درست مانند کلاغ سه چشم قابلیت مشاهده و گشت و گزار در گذشته را دارد و اگر یادتان باشد برندون زمانی که گذشته را مشاهده میکرد علامت مخصوص نایت کینگ را دریافت کرد. همانطور که بنجن استارک در فصل ۶ به برن گفته بود نایت کینگ و ارتشش توانایی عبور از دیوار را ندارند زیرا جادویی در ساخت دیوار به کار رفته که از ورود آنها جلوگیری میکنند حال سوالی که پیش میآید این است که اگر شخصی به نادانی دنریس پیدا نمیشد که اژدهایانش را به شمال دیوار ببرد نایت کینگ چگونه میخواست از دیوار عبور کند؟ آیا این بدان معنی است که جان و دنریس برای اتحاد موقت با سرسی برای نابودی ارتش مردگان به نحوی خودشان راهی برای رسیدن به جنوب دیوار پیش روی نایت کینگ گذاشتند؟ حال حتی اگر تمام موضوعات مذکور را کنار بگزاریم در این سکانس میبینیم که نایت کینگ همراه با وایت واکرهای وفادارش به سمت جنگل خدایان حرکت میکند این در حالی است که تمام آهنزادگان به جز تیون کشته شدهاند. اگر مرگ قهرمانانه تیون را فاکتور بگیریم چرا نایت کینگ ارتشش یا حتی یکی از وایتهایش را برای کشتن برن نفرستاد و شخصا دست به کار شد و چرا آن قدر معطل کرد آیا بار دیگر مانند لبخندی که به دنریس زد سعی کرد دراماتیک باشد؟ ولی سوالی که بیش از همه اعتبار این صحنه را به چالش میکشد این است که نایت کینگی که حضور برن را در کلاغها و حتی حضور او در گذشته را تشخیص داد آن قدر بیدقت شده است که متوجه حضور آریا نشد؟ خب به هر حال این چیزی بود که نویسندگان برای سریال Game of Thrones در نظر گرفته بودند و بر خلاف انتظارها آریا کسی بود که او را کشت.
برندون در طول قسمت سوم چه کرد؟
تمام طول قسمت هفتم شاهد این بودیم که برندون درون پرندهها وارگ کرده ولی متوجه نشدیم که او مشغول انجام چه کاری بود کلاغ سه چشم که یکی از قدرتمندترین شخصیتهای کل سریال Game of Thrones است در این قسمت فقط به نشستن روی ویلچرش قناعت کرد.
خداحافظی با عزیزان است دست رفته
در قسمت چهارم شاهد سوزانده شدن جنازه عزیزان از دست رفته هستیم البته بار دیگر باید بگوییم که برای نبردی به بزرگی نبرد شب طولانی تعداد بسیار کمی از شخصیتهای اصلی کشته شدند و کسی مثل سمول تارلی که توانایی جنگیدن ندارد هنوز زنده است. تمام کسانی که مشعل به دست دارند عزیزی را در این نبرد از دست دادند. سمول اد را، دنریس جوراه را، سانسا تیون را، آریا بریک را و جان هم حامی را از دست داد که به رغم سن کمش از رفتن به سرداب خودداری کرده بود و کنار مردان خود کشته شده بود. کشته شدن لیانا و جوراه مورمنت به معنی نابود شدن خاندان پرافتخار مورمنت است.
گندری باراتیون، لرد استومزاند
گندری که پس از پایان نبرد به دنبال آریا میگردد با چیزی مواجه میشود که انتظارش را نداشت، دنریس همانطور که پیشبینی میشد او را فرزند مشروع رابرت باراتیون و لرد استورمزاند اعلام کرد این موضوع به حدی گندری را به وجد آورد که وی جرئت کرد به نزد قهرمان وینترفل، آریا برود و از او خواستگاری کند. با این حال آریا بار دیگر ما را به یاد فصل اول میاندازد. ند استارک در کینگزلندینگ به آریا گفت که روزی او با لردی بلندپایه ازدواج میکند و فرزندانش شوالیه خواهند بود ولی آریا با لبخند ملایمی به پدرش میگوید که نه من این گونه نیستم. آریا بار دیگر چیزی را که به پدرش گفت تکرار میکند و میگوید که من یک بانو نیستم من این گونه نیستم. این دومین باری است که یک باراتیون به یک استارک پیشنهاد ازدواج داده ولی جواب رد شنیده است.
حسادت دنریس به جان
تورمند بدون این که خود بخواهد باعث برانگیخته شدن حس حسادت در دنریس شده است او به تمام ویژگیهایی که باعث شده است جان به یک رهبر توانا تبدیل شود اشاره کرد البته اگر بخواهیم جانب انصاف را رعایت کنیم کارنامه جان بسیار درخشانتر از دنریس است. جان که تنها یک حرامزاده شمالی یا یک اسنو است توانست به مقام فرماندهی نگهبانان شب برسد، با دشمانش که همان مردم آزاد شمال دیوار بودند متحد شود، بمیرد و زنده شود و حتی با ارتشی به آن کوچکی قلعه استارکها را از رمزی پس بگیرد، همه اینها باعث شد وی بر خلاف حرامزاده بودن لقب شاه شمال را از مردم و لردهای محلی شمال دریافت کند. دنریس که میداند در نظر مردم یک غریبه است که با ارتشهای خارجی برای غارت سرزمین آنها آمده است نگران وضعیت خود است. با این حال که مردم قاره شرقی اسوس به دنریس لقب میسا را دادهاند و او را نجات دهندهی خود میدانند دنریس حتی در همان جا هم بارها نشان داده است که اخلاق و رفتارش ثبات ندارد و در صورتی که کسی قدرتش را زیر سوال ببرد جواب او را با نفس آتشین اژدهایش خواهد داد. دنریس وقتی جان را تنها پیدا میکند از او میخواهد که رازش را به کسی نگوید با این حال جان اعلام میکند که باید این راز را به خوانوادهاش بگوید و بحث آنها به جایی میرسد که دنریس به وی دستور میدهد که از افشای این راز خودداری کند و این را تنها راه زندگی مسالمت آمیز بین جان و خودش میداند.
تو عوض شدی پرنده کوچولو
تورمند که از بیتوجهی برین به خودش دلخور شده است به نزد سندور کلگین میرود تا با او درد و دل کند ولی در همین موقع است که حواسش به دختر دیگری پرت میشود. سندور مانند گذشته به در ارتباط بودن با بقیه علاقهای ندارد و دختری که قصد نزدیک شدن به او دارد را پس میزند این موضوع توجه سانسا را جلب میکند و میگوید که او میتوانست برای مدت کوتاهی خوشحالت کند ولی سندور میگوید که فقط یک چیز میتواند حال او را خوب کند. ولی آن چیز چیست؟ آیا کشتن برادر بزرگترش گرگور است که هدف نهایی او است. سگ شکاری از این که سانسا بر خلاف گذشته به صورت او نگاه میکند تعجب میکند و دلیلش را میپرسد. سانسا در جواب میگوید که چیزهایی دیده است که صورت سوخته او در برابرشان هیچ است. سانسا عقیده دارد که که اگر با افرادی مثل رمزی و لیتل فینگر روبه رو نمیشد تا ابد همان دختر ساده شمالی یا به قول خودش همان پرنده کوچک باقی میماند. هر چند سانسا چیزهای وحشتناکی را تجربه کرده است ولی نگاه او به این اتفاقات همانند نگاه یک انسان خردمند است که از اشتباهاتش درس گرفته است.
نیروهای شمالی به تعهداتشان در قبال ملکه هفت اقلیم پایبند خواهند بود
جلسه تصمیمگیری درباره چگونگی براندازی حکومت سرسی به خوبی پیش نمیرود. دنریس که با لشکری بسیار بزرگتر از سپاهیان سرسی به وستروس آمده بود اکنون بیش از نیمی از سربازانش را از دست داده و این در حالی است که سپاهایان سرسی با آمدن گلدن کمپانی تقویت شدهاند. دنریس که برای نشستن روی تخت آهنین بیقرار است تصمیم دارد با تمتم قوا به کینگزلندینگ حمله کند که البته با تشکر از تیریون نقشه عوض میشود و تصمیم نهایی بر این است که پایتخت محاصره شود تا مردم خود علیه سرسی قیام کنند. البته چیزی که دنریس به آن بیتوجه است و سانسا به آن اشاره میکند خسته و مجروح بودن نیروهای آنها است و از دنریس فرصتی میخواهد تا سربازان قوای خود را بازیابند با این حال دنریس که اکنون بیش از پیش به ملکهای دیوانه تبدیل شده است تعلل در حمله به کینگزلندینگ را خیانت به عهدی که جان بسته قلمداد میکند بحث بین سانسا و سرسی با دخالت جان پایان میپذیرد البته باید گفت که سانسا و آریا از نتیجه بحث خوشحال نیستند.
آخرین استارکها (The Last of The Starks)
سانسا و آریا که از گوش به فرمان بودن جان در برابر دنریس خشمگین شدهاند ناراحتی خود را به جان ابراز میکنند. سانسا از اول هم با متحد شدن با دنریس مخالف بود ولی آریا تصدیق میکند که برای شکست نایت کینگ به او احتیاج داشتند. جملاتی که در این سکانس گفته میشود هر کدام کوله بازی از معنا پشت خود دارند. جان به آریا میگوید که اگر فقط به کسانی که با آنها بزرگ شده اعتماد کند متحدان زیادی پیدا نخواهد کرد و آریا این را چیز بدی نمیداند و خانواده را در در اولویت قرار میدهد. در این جا کمی به یاد فیلم پدرخوانده میافتیم. آریا بار دیگر اشاره میکند که آنها آخرین استارکها هستند و جان اعلام میکند که یک استارک نیست، این موضوع با حرامزاده بودن جان اشتباه گرفته میشود. جان که به دنریس قول داده بود رازش را به کسی نگوید از خواهرانش قول میگیرد رازی را که میخواهد به آنها بگوید برملا نکنند و سپس هویت واقعی خود را افشا میکند. البته سانسا چندان به قولش وفادار نماند.
چه چیزی دو برابر ریورران ارزش دارد؟
سر بران از بلک واتر که از جانب سرسی مامور شده است تا دو برادر مو طلایی او را بکشد به شمال آمده تا وظیفهاش را انجام دهد ولی او که فکر میکند دنریس توانایی شکست دادن سرسی را دارد ترجیح میدهد روی ملکه اژدها شرط ببندد و در ازای نکشتن دو شیر کسترلی راک از تیریون میخواهد تا دو برابر چیزی که سرسی به او وعده داده است را بدهد. خب چه چیزی دو برابر ریورران ارزش دارد؟ بدون شک هایگاردن بیش از دو برابر ریورران ارزش دارد، زمین حاصلخیز، منابع طبیعی و قلعههای مستحکم همه و همه باعث ارزشمندتر شدن این سرزمین میشود. برای اطلاعتان باید عرض کنم که خاندان تارلی (همان خاندان سمول) تنها یکی از خاندانهایی است که تحت سلطه خاندان حاکم بر سرزمین ریچ هستند. بران با تهدید به مرگ تیریون را وادار میکند که پس از پیروزی هایگاردن را به او بدهد، البته تا آن موقع کی مرده و کی زنده است معلوم نیست ولی مثل این که بران از آینده مطمئن است.
من از شلوغی بیزارم
سندور که کارش را در شمال تمام شده میبیند به سمت کینگزلندینگ به راه میافتد تا به قول خودش به کارهای ناتمامش رسیدگی کند در همین هنگام آریا هم به او میپیوندد. بار دیگر شاهد انس گرفتن این دو شخصیت با هم هستیم آنها بیش از چیزی که فکرش را میکنند به هم شبیهاند هر دو از شلوغی بیزارند و تنهایی را ترجیح میدهند هر دو ظاهر خشنی دارند ولی در باطن رئوف و مهربان هستند و هر دو به سفری بیبازگشت میروند تا کسی را بکشند.
چرا اون؟
سانسا که از همان لحظه آمدن دنریس در قسمت اول از او متنفر بود اکنون که خطر وایت واکرها رفع شده است بیش از پیش به رفتارهای خودخواهانه دنریس واکنش نشان میدهد. وی با این حال که از عشق او به برادرش مطلع است آن را لزومی بر حکومت عادلانه دنریس نمیداند و در بین سخنان تیریون متوجه میشود که او از دنریس میترسد وی همچنین نگران عزیمت جان به کینگزلندینگ است. در نهایت او نمیتواند دهان خود را بسته نگه دارد و رازی که پدرش سالیان سال در دل خود مخفی نگه داشته را برملا میکند.
تو شمال را درون خودت داری
تورمند که از رابطهاش با برین ناامید شده است دیگر علاقهای به ماندن در شمال ندارد و قصد دارد که مردم آزاد را به شمال دیوار جایی که به آن تعلق دارند ببرد. جان از او میخواهد که گوست را هم همراه خود به شمال دیوار ببرد زیرا در آنجا شادتر خواهد بود و تورمند به این موضوع اشاره میکند که خود جان هم در شمال دیوار خوشحالتر خواهد بود چیزی که جان هم در اعماق وجودش قبول دارد ولی وظایفی که بر عهده او گذاشته شدهاند وی را از دستیابی به آرزوی قلبیاش باز میدارند. سمول که به طرز معجره آسایی از نبرد شب طولانی زنده مانده است خبر بارداری گیلی را به جان میدهد و اگر بچهاش پسر باشد قصد دارد نامش را جان بگزارد.
تمام جنگها، خونریزیها و بدبختیهای ۲۰ سال گذشته به این خاطر بود که رابرت باراتیون عاشق کسی بود که او را دوست نداشت
رازی که در چندین سال گذشته فقط ند استارک از آن مطلع بود با تشکر از جان اکنون ۸ نفر آن را میدانند. واریس که در ضیافت وینترفل متوجه وضعیت روانی دنریس شده بود پس از شنیدن این که جان وارث حقیقی تاج و تخت است از علاقهاش به نشستن جان بر روی تخت آهنین سخن گفت. در تمام دیالوگهای واریس و تیریون در این قسمت تیریون نماد کسی است که سعی در انکار حقیقتی که میداند درست است دارد و واریس کسی است که بدون تعارف حقیقت را هر چند تلخ باشد به زبان میآورد و آن حقیقت این است که دنریس درست رفتاری مانند پدرش (شاه دیوانه) دارد و برای حکومت کردن مناسب نیست. دنریس که پس از کشته شدن دومین اژدهایش خونش به جوش آمده تصمیم گرفته که با تمام قوا اعم از آنسالید و دوتراکی به کینگزلندینگ حمله و به نوعی شهر را با خاک یکسان کند. واریس همانطور که در فصل شش قول داده بود به جای این که به بعدا به دنریس خیانت کند سعی کرد او را متوجه اشتباهش کند ولی دنریس که خود را فرستاده خدایان برای نجات بشریت از دست حاکمان ظالم میداند حواسش نیست که خود دارد به حاکمی ظالم بدل میشود. پس از این سکانس واریس تیریون را متقاعد میکند که جان حاکم بهتری از دنریس است و فکر میکند بهترین حاکم کسی است که علاقهای به حکمرانی نداشته باشد با این حال تیریون همچنان سعی میکند بگوید که گزینه حکومت مشترک دنریس و جان راه حل بهتری است. واریس که تصمیم خود را برای کنار زدن دنریس گرفته است از تیریون میخواهد تا انتخابش را بکند.
آخرین اژدها
نمیدانیم دنریس چرا به جای همراهی جان در آمدن به شمال همراه با بخش بسیار کوچکی از ارتشش به دراگون استون رفت سفر کردن در دریا آن هم زمانی که میدانیم یورون گریجوی قویترین ناوگان کل هفت پادشاهی را در اختیار دارد کار عاقلانهای نیست با این حال دنریس این کار را کرد که به قیمت جان یکی از فرزندانش تمام شد و حال فقط یک اژدها باقی مانده است. سوال دیگری که مطرح میشود این است که چرا یورون مانند نایت کینگ در فصل هفتم آن اژدهایی که دنریس بر روی آن سوار است را هدف نگرفت و اژدهای بیسوار را اول زد؟ این موضوع پس از گذشت ۸ فصل به یکی از ضعفهای تکراری سریال بدل شده است.
والونکار به حنوب میرود
جیمی پس از شنیدن کارهایی که سرسی کرده است برین را رها میکند تا به نزد سرسی برود و او را نجات دهد با این حال تئوری والونکار چیز دیگری میگوید و احتمال دارد جیمی پس از مشاهده اعمال نابخشودنی سرسی او را بکشد و با به تحقق رساندن پیشگویی والونکار لقب ملکه کش (Queen Slayer) را هم به عناوین خود اضافه کند.
دراکاریس
دنریس که به پیشنهاد تیریون قبل از حمله به شهر به سرسی این شانس را میدهد تا با تسلیم کردن تخت آهنین جانش را روی کولش بگذارد و برود در مقابل دروازههای کینگزلندینگ حاضر شده است. تیریون پس از خسته شدن از مذاکره با مردی مثل کایبرن که غلام حلقه به گوش ملکهاش است خطر کشته شدن را به جان میخرد و به سمت دروازه حرکت میکند تا خود شخصا با سرسی صحبت کند. در سخنان او میتوان غم و دلسوزی برادرانه را حس کرد او که میداند تنها چیزی که برای سرسی اهمیت دارد جان فرزندانش است سعی میکند تا او را قانع کند با این حال سرسی مدتها است که پلهای پشت سرش را خراب کرده است و از میساندی میخواهد تا اگر حرف آخری دارد به زبان بیاورد. آخرین سخنی که از زبان میساندی از ناث میشنویم دراکاریس است همان کلمهای که به اژدهایان فرمان آتش زدن را میدهد، دنریس از ابتدای سفرش تا به حال همراهان و دوستان زیادی از دست داده است و از دست دادن هر کدام از آنها بخشی از شخصیت او را مسموم کرده است. سر باریستان، جوراه و در نهایت میساندی هر کدام دنریس را از اشتباهات بزرگی نجات دادند و در غیاب آنها دنریس مراحل تبدیل شدن به ملکهای دیوانه را طی میکند.
قهوه استارباکس
فصل هشم سریال Game of Thrones مشکلات و ایرادات زیادی داشت ولی یکی از خندهدارترین و حتی ناشیانهترین این اشتباهات وجود یک لیوان قهوه استارباکس مقابل دنریس در ضیافت وینترفل است. این اشتباه واکنش بسیاری از بازیگران و حتی خود سازندگان را به همراه داشت و بنابر تخمین متخصصان این سوتی به اندازه ۲.۱ میلیون دلار سرمایه نصیب کمپانی استارباکس کرده است. اگر متوجه این سوتی نشدید و نمیدانید که راجع به چه چیزی صحبت میکنیم نگاهی به لیوان روبه روی دنریس در عکس بالا بیندازید.
ابهامات باقیمانده
طرفداران سریال Game of Thrones که انتظار داشتند فصل هشتم به تمام ابهامات باقیمانده پاسخ دهد پس از کشته شدن نایت کینگ به دست آریا آن هم به آن سادگی، ناامید شدند. سوالاتی که مطرح میشود این است که مگر شاه شب یک بار در عصر قهرمانان از آزورآهای شکست نخورد پس چگونه دوباره بازگشت، آزورآهای چه کسی است، آیا نایت کینگ باز هم برخواهد گشت؟ هدف او پس از کشتن برندون چه بود؟ آریا از کجا پرید که هیچ کدام از وایتها متوجه حضورش نشدند؟
طرفداران پر و پا قرص سریال Game of Thrones خداحافظی با این سریال را سخت میدانستند ولی فصل هشتم سریال به قدری افت کرده که شاید دیگر حتی دلمان نخواهد نگاهی به اسپین آفهای این سریال بیندازیم.
نظر شما درباره فصل هشتم سریال Game of Thrones چیست؟ آیا با این که سریال نسبت به هفت فصل گذشته بسیار افت کرده موافق هستید؟
3 دیدگاه
Eman
ایرادات بنی اسراییلی زیاد گرفتین
یاسر
موافقم
سامان
اگه قرار بود اینجوری که شما و خیلی ها میگن پیش بره … که الان همه باید مرده باشن !!
هیچی دیگه نمونه جز مرده ها و نایت کینگ .
فیلم همینه باید قهرمان یا قهرمان هاش برنده بشن یا نه ؟!
هرجوری دزست میکردن بازم ایراد میگرفتن ..
همیشه تو هیچ کاری نمیشه همرو راضی نگه داشت .