خیلی کم، تاکید میکنم خیلی کم پیش میآید امروزه بهعنوانی لقب «شاهکار» را وصله کنیم. این قضیه تمام دنیا را در برمیگیرد و این طرف و آن طرف آب نمیشناسد و فقط در نوع و شدت کمی دچار تفاوت است. روزانه چندین و چند بازی برای تلفنهای همراه عرضه میگردد که شاید از هر صد عدد، سه مورد قابل تجربه و آشی دهن سوز باشد. پس چه انتظاری از عناوین موبایلی وطنی میرود با این اوصاف؟ کل قضیه هم به مثلث مذکور ختم میشود که در مقالات پیشین معرفی گشته بود. اما باز هم میان «جناب ران» و «اوجولات لند» ها (!) پیدا میشود بازیهایی که اگر نقاط ضعف خود را شناسایی و محصولشان را کمی بیشتر روی اجاق نگه دارند، میتوان میان یکی از وعدهها با اشتیاق پذیرفتشان! در ادامه گیمشات را با نقد و بررسی قسمت اول بازی غیر قابل تصور همراهی کنید.
افکار شلخته جناب نویسنده
کسانی که عاشقانه دست به قلم میشوند و نویسندگی در وجودشان جاریست متوجه صحبتهای بنده خواهند شد. شخصیت سازی، واژگانی که عامل واژگونی حوادث تلخ گذشته جلوی چشمان صاحب اثر هستند و انواع پیچیدگیهای روحی روانی چمبره زده روی نویسنده، موجب بیماری برخی قلم دستان گشته که با وجود رنجش فراوان، لذتی خاص ازآن برده و (مانند خود بنده) رهایش نمیکنند!
کوروش راد، نویسندهای که گویا سابقا دوران کاری موفق و زندگی ملایمی را داشته، چند وقتی میشود که مبتلا به کابوس شبانه گشته و حال پریشانی دارد. کار زیاد و دغدغههای ذهنی او را بدین حال گرفتار ساخته و این معضلات تا حدی پیش رفته که دچار مسایل و مشکلات خانوادگی نیز گشته است.
بازی با اولین کابوس آقای نویسنده شروع میگردد و مخاطب را از آن لحظه، همراه حوادث و جریانات پیش رو میسازد. کوروش با مونولوگ هایی خام شرایط درون و بیرونی خود را کم کم شرح میدهد و به قولی، معرف احوالات خویش است. قصه بازی از همین ابتدا میان مرز خامی مطلق و پختگی جعلی خط میکشد و معلوم نیست طرف کدام سو را میگیرد. از سمتی دوست دارد باران شدیدی دیگر باشد که طبیعتا آب پاش هم نیست! و از طرفی ایده نسبتا خوبی را داراست اما بدون پرداخت! تینا همسر کوروش به سبب اتفاقات رخ داده و رفتار آشفته شوهرش، او را بدون اطلاع ترک کرده و با نامه ای کلیشه، قصد خود از این عمل را شرح داده است. کوروش پس از خواندن نامه، بیشتر بهم میریزد و هنگامی که تلفنی دلیل این حرکت را از تینا خواستار میشود، در پاسخ غرق شدن در شغل و بی توجهی خود نسبت به همسرش را دریافت میکند.
اصرار تیم Dev Log برای هرچه سریعتر به اتمام رساندن این پروژه را درک نمیکنم. چرا تا وقتی تخم مرغ به حالت پختگی در نیامده آن را از آب خارج کنیم؟ گرسنهایم اما با جا زدن در زمان مجاز طبخ، سیر که نمیشویم هیچ حالمان هم بد خواهد شد! هیچ عجلهای در کار نیست و فقط پنج ماه کار کردن روی یک عنوان جدی و انتشار آن، قطعا از اشتباهات تیم سازنده بوده است. قصه دچار یک سردرگمی بوده که هیچوقت مسیر اصلی خود را پیدا نمیکند و مصداق فرد بینایی است که چشم بسته عینک دودی میزند و راه میرود! بازی کاملا عناوینی نظیر Heavy Rain، Max Payne، Alan Wake، Alone In The Dark را الگوی خود قرار داده و از هر کدام تکههایی بریده تا تن عریان پازلش را تزیین کند اما تقریبا ناموفق بوده است!
هسته اصلی غیر قابل تصور «انتخاب» میباشد و شدیدا دوست دارد یا خود را در این واژه یا این واژه را در خود حل نماید. در بخشهایی از داستان حق انتخاب بین دو گزینه را دارید مانند عصبی یا آرام بودن هنگام صحبت تلفنی با تینا و یا انتخاب بین قرص آرام بخش و خواب آور! که هیچ کاربردی در ادامه داستان نداشته و از گلدان قدی کنار در نیز بی استفاده تر اند! (آن حداقل فیزیک دارد!) با خواندن صحبتهای سازندگان راجع به اثرشان قبل شروع بازی، شوک خواهید شد زیرا نکات خیلی خوبی را متذکر شدهاند! اما با اتمام بازی و عبور از سه پایان سینماتیک آن!! کاملا به این موضوع پی میبرید که هیچ خبری از تاثیر انتخاب در روند قصه نیست و فقط با دو مورد انتخاب تکراری، پایان داستان متفاوت میشود که آن نیز تفاوت چندانی ندارد جز یک مورد! مونولوگ های کوروش نیز هنگام راه رفتن در خانه چندان بویی از پختگی نبرده و باعث خشک شدن بیشتر او شده است. داستان غیر قابل تصور که با توجه به سبک، مهمترین رکن بازی بهشمار میآید، مملو از شلختگی بوده و در واقع صورت مسئله را نگه داشته اما نتایج را یا اشتباه مینویسد یا از راهی غلط میخواهد به پایان برسد و جواب این فرمول به طبع جریان دیوار کج و ثریا را تداعی میسازد!
ساخت ا…..؟
با شروع بازی و حرکت کردن جناب راد در محیط و مخصوصا تغییر زوایا دوربین، شباهت زیاد کوروش با ایتن مارس اولین چیزی بود که داخل ذهنم نقش بست! و بی راه هم نبود. بازی چند بار با توان سه از عناوین یاد شده الهام گرفته است که به نوعی بن آنرا از خود بیخود ساخته! گیم پلی بسیار ساده و بدون ظرافت خودنمایی میکند. در محیط خانه چرخ میزنید، بهاصطلاح به تعامل میپردازید و آیتم جمع میکنید آن هم چند عدد، همین! بخش راهنما در فهرست خوب طراحی شده و مخاطب را با چگونگی روند بازی آشنا میسازد، ولی بازهم وقتی متوجه شوید به هیچ دردتان نخواهد خورد مجددا گر خواهید گرفت (!) تا جایی که خیلی اوقات ممکن است با خود بگویید هدف سازندگان شاید فقط زنده کردن دو هزار تومانشان بوده و بس!
هیچ چالش و معمایی در بازی پی ریزی نشده و تیم سازنده در هربار شروع مجدد، با یک سری تغییرات آبکی مانند قفل کردن یک در و باز گذاشتن یکی دیگر یا عوض کردن جای وسایل مورد نیاز کوروش با فاصله چند سانتی از هم به استقبال بازیکن میرود. حداکثر زحمتی که مخاطب در طول بازی میکشد، باز کردن دو قفل مجزا از دو در بوده که آن نیز کار یک دقیقه است و به هیچ عنوان چالش محسوب نمیگردد. متاسفانه هیچکدام از بخشهای غیر قابل تصور رنگ تکامل به خود نمیبیند و در هر قسمت با توجه به وجود پا، لنگی عجیب را حس خواهید کرد. امیدواریم اگر قسمت دوم در دست ساخت قرار گرفت، شاهد اینگونه ایرادات نباشیم وگرنه عطایش را با اشتیاق به لقا خواهیم بخشید!
تاریکی، کلیشهای مهر شده روی عناوین ترسناک!
هر انسانی ذاتا در تاریکی دچار دلهره و اضطراب میشود که اگر این امر در تنهایی رخ دهد، شدتش دو چندان خواهد شد. این مورد در زمانهای قدیم و دوران اوج عناوین ترسناک در دنیای بازیهای ویدیویی به جد موثر بود و مخاطب را به ترس و اضطراب وا میداشت. نمیگویم امروزه استفاده از اتمسفر تاریکی و فضاهای بدون نور عاری از تاثیر است اما مسلما مثل سابق هم نخواهد بود! به قدری سوژه و ایده دلهره آور و استرس زا مخصوصا ترس روانی زیاد گشته که خاموشی چراغ و جهش نورهای قرمز در اطراف و پریدن موجودات کهنه جلوی پای قهرمان قصه بیشتر خنده دار است تا بالابر ضربان قلب!
گرافیک بازی خوب نیست! طراحی و مدل سازی چهره و اندام کوروش مافوق خشک و زننده جلوه میکند. بازی پیش از هر بار شروع، دستتان را برای تنظیمات گرافیکی مختص گوشیهای قوی و ضعیف باز میگذارد. در تنظیمات قوی اجزای محیط و نوشتهها به خوبی نمایان میشوند و قابل رویت هستند که بازهم با این تفاسیر، ایراداتی را بر دوش میکشد (!) از تنظیمات گرافیکی برای گوشیهای ضعیف سخنی به میان نمیآورم تا خود به خودی خود عمق فاجعه را درک نمایید. کل محیط یعنی خانه کوروش که با توجه به کوتاهی بازی، وظیفه فقط دور دور کردن داخل اتاقهای ملک جناب نویسنده است. وسایل خانه نسبتا خوب طراحی شدهاند و جزییات قابل قبولی دارند. مانند تابلوهای گوناگون، اساس آشپزخانه و برچسب مشخصات کنار تلویزیون (!) که هیچ ارزش و فایده خاصی ندارند اما خالی از لطف هم نیستند؛ از هنگامیکه تاریکی بر محیط حاکم میشود، چراغ قوه گوشی کوروش و انوار نوسانی قرمز رنگ نقششان آغاز میگردد.
سازندگان کماکان دست از سر کلیشه رها نکردند اما کمی در آن چند دقیقه تاریکی، حس دلهره را القا میسازند مانند انداختن ناگهانی اشیا خانه جلوی پایتان اعم از تلویزیون برفکی و تابلوهای آویزان روی سینه دیوار که متاسفانه این بخش نیز نواقصی را همچنان در دل خود نگاه داشته و در مجموع بازی تمامم زورش را زده تا کامل نباشد و به نوعی، تیم سازنده روی هر قسمت مقدار هزار تومان سرمایه گذاری نموده ولی پشتشان را با حرفهایی حاوی باد هوا هجیم ساخته که نتیجه میشود همین معجون بی حانی که میبینیم. صاحب قدری چیز اما عملا هیچ چیز!
زیر تختم دیگه هیولا نیست
ای داد (!) آخر دوستان عزیز تیم Dev Log، هیچ جوره جایی برای تمجید از اثرتان باقی نگذاشتهاید و در تمامی چهارچوب بازی، کفه ایرادات بر مزیت میچربد. بدتر از دیالوگهای نوشته شده برای کوروش، ادا و بیان آنهاست که اگر فاجعه در رتبه اول باشد، این بخش از بازی قطعا برای عنوان نایب قهرمانی میجنگد!
نمیدانم چه کسی گفته بهاصطلاح «خفن» بودن و با لحنی سینماتیک صحبت کردن یک بازی موبایلی را جذاب خواهد کرد؟ بنده به شخصه خیلی از حالات روحی روانی جناب راد را با شدتی بیشتر در خود دارم. اما هیچگاه در خلوت، نمیگویم “اوه نه(!) بازم کابوسای لعنتی اومدن سراغم خداایا این باور نکردنیه” بلکه ساده و مانند آدم احوالاتم را بازگو میکنم. دیالوگهای مصنوعی، کنار حنجره خشک و لحن نه چندان جالب صداپیشه، این بخش را بد از بدتر مینمایند. و این قضیه زمانی خندهدار میشود که در تاریکی صدای کوروش متعجب و وحشت زده را میشنویم اما میان این اصوات، ناگهان جلوی یک در قفل شده، لحن تغییر نموده و جناب نویسنده کاملا آرام و جنتلمن میشوند! ضد و نقیض بیش از حد در زمینه صداگذاری به شدت توی ذوق زده و میل مخاطب را مدام کاهش میدهد. اما صداهای ناگهانی پخش شده در اثر افتادن وسایل جلوی پای کوروش، وضعیت بهتری را دارند و میان بی حوصلگی بازیکن در سومین دور از بازی، نقش بشکن را بازی مینمایند که کمی مخاطب را وارد جریان خواهد ساخت هرچند این بشکن خود ترک خورده است.
حال و روز موسیقی را که اصلا جویا نشوید چون از «ب» بسم الله تا نقاط پایانی، کلا یک ملودی به گوش میرسد و بدبختانه قطعه طولانی نبوده که جایی برای دلگرمی باقی بگذارد و چند ثانیهای است که مداوم تکرار میشود. سازندگان که هدفشان یک ماجرایی ترسناک بوده، میبایست روی صداگذاری و موسیقی خیلی بیشتر کار میکردند تا از این طریق کمی روی عیوب قسم دیگرشان رنگ بزنند اما این اتفاق رخ که نداده هیچ، این بخش نیز همراه ایرادات دیگر شده و با آنان اجین گشته است تا با دست دادن به دست هم، بازی را کنند آباد!
کلام پایانی
غیر قابل تصور یک کودک است که پنج ماه کنار والدین خود با عجله و سرعت تمام رشد کرده و ناگهان وارد اجتماع شده و آسفالت را زیر پای خود حس نموده! او فقط یک انسان بوده و مانند دیگر همسالان، پوشک و پستانک را دارد اما پرورش نیافته و ناآگاهانه میخواهد دیگران باشد.
بازی بوی تکامل را از خود بر جای نمیگذارد و با انبوهی از ایراد قدم به میدان نهاده است و میخواهد موفقیت را لمس نماید. شاید اگر وعدههای پوچ سازندگان را ملاقات نمیکردم کمی با عطوفت بیشتری با اثرشان برخورد مینمودم.
خلاصه غیر قابل تصور به شرط رفع تمامی ایرادات و اضافه کردن دو عنصر خلاقیت و صداقت، میتواند به یکی از عناوین موفق و بزرگ مارکت موبایل بدل شود. امیدواریم قسمت دوم بهتری را ببینیم. پخته، نه تظاهر به پختگی!