مدتی کمی میگذرد که فیلم Snowden در اختیار مخاطبان قرار گرفته است. کمتر کسی است که این روزها نام و ماجرای «ادوارد اسنودن» (Edward Snowden) به گوشش نخورده باشد. کارمند سابق سازمان امنیت ملی (NSA) که پس از افشاگریاش در رابطه با جاسوسی علیه شهروندان آمریکایی، در صدر اخبار قرار گرفت. این ماجرا نیز، بستر مناسبی را برای «اولیور استون» (Oliver Stone) فراهم نمود تا فیلمی سینمایی را با همین عنوان بسازد.
تعرض به حریمِ خصوصی، شنود مکالمات تلفنی، زیر نظر گرفتن ارتباطات آنلاین و در یک کلام جاسوسی علیه شهروندان یک کشور، حتی پیش از ظهور افرادی چون اسنودن، یکی از موضوعات مهم و قابل تامل بوده و همچنان نیز هست. این موضوع پیش از فیلم Snowden نیز دست مایه بسیاری از دیگر فیلمهای سینمایی قرار گرفته است. فیلم «دشمن مملکت» (Enemy of the state) محصول ۱۹۹۸ یکی از نام آشناترینِ این جنس آثار است که حتی تلویزیون خودمان آن را به تعداد موهای سرتان پخش کرده است. بنابراین مقوله پرداختن به «جاسوسی علیه ملت و تعرض به حریم خصوصی» در یک اثر سینمایی، به خودیِ خود یک ایده تازه به حساب نمیآید.
با این اوصاف چیزی که تولید و ساخت فیلم Snowden را توجیه میکند، نمایش پرتره شخصی از «ادوارد اسنودن» است. بنابراین فیلم Snowden پیش از پرداختن به مسئله و موضوعش، باید پرداختن به شخص اسنودن را در الویت بالاتری قرار دهد. این موضوع را، هم میتوان در عنوانِ فیلم Snowden مشاهده کرد و هم ادعایی که فیلم در ابتدا آن را مطرح میکند. جمله ابتداییِ «فیلم پیش رو، نمایشی دراماتیک از حوادث واقعی میان سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۱۳ میباشد» نیز در تایید همین موضوع است. بنابراین وجهِ دراماتیک و دراماتیزه کردن چهره اسنودن، انتظاری است که خود فیلم Snowden آن را در مخاطب ایجاد میکند. حال باید دید که آیا چنین چیزی محقق میشود یا خیر.
فیلم Snowden از مشکلات زیادی رنج میبرد که کم تعداد نیستند و همین مشکلات باعث میشود تا فیلم، از دراماتیک شدنِ خود فاصله زیادی بگیرد. مشکل اول فیلم Snowden این است که چنانچه اخبار مربوط به اسنودن را دنبال کرده باشید، پیشاپیش چیزی در مورد وی شنیده باشید و یا در بهترین حالت، مستند «شهروند چند ملیتی» (Citizenfour) را دیده باشید، در این فیلم دیگر چیز جدیدی از ماجرای اسنودن دستگیرتان نخواهد شد. اما شاید این ادعا برایتان غیر معقول باشد! به نظرتان این غیر منطقی است؟ شاید اخبار اسنودن را دنبال نکرده باشید؟ اگر مستند مذکور را ندیدهاید چطور؟ خب! مشکل دوم فیلم Snowden این است که چنانچه اینطور هم باشد، باز هم چیزی از اسنودن و ماجرایش در این فیلم دستگیرتان نمیشود!
دراماتیک شدن و شکلگیریِ درامِ یک اثر حول دو چیز بسیار مهم و کلیدی شکل میگیرد. اول، شخصیت پردازی خوب، معقول و قابل توجیه به طوری که رفتار یا کنشی غیرمنطقی از شخصیت سر نزد تا مخاطب به راحتی با وی همساز شود. دوم نمایش حس و برانگیختن حس مخاطب نسبت به شخصیت است. متاسفانه در فیلم Snowden اصلا شاهد چنین ساخت و پرداختی نیستیم. روایت قصه ابتدا به شکلی قابل قبول شروع میشود ولی رفته رفته در دام رویدادها و کنشهای بی منطق اسیر میشود. همین ایراد باعث میشود تا دیگر حس و همسازی مخاطب نسبت به شخصیت اصلی، یعنی اسنودن از بین برود. برای همین فیلم Snowden از جایی به بعد دیگر قادر به قصهگویی نیست. برای بررسی دقیقتر این موضوع بد نیست تا شیوه روایت قصه را در فیلم Snowden کمی مورد موشکافی و بررسی قرار دهیم.
فیلم Snowden ابتدا شخص ادوارد اسنودن را یک سرباز و تکاور عادی نشان میدهد که بر اثر حادثهای پایش دچار آسیب شده و به همین علت، دستش نیز از عملیات میدانی و کاملا فیزیکی کوتاه میشود. بنابراین راه دیگری را برای خدمت به کشورش انتخاب میکند. خدمت به عنوان یک نابغه کامپیوتری، چیزی که خود فیلم آن را نشان میدهد. پیش پرداختهایِ شخصیت اسنودن در ابتدای فیلم ساده و کم عمق هستند. تنها یک سکانس از بحث میان اسنودن و نامزدش (Shailene Woodley) داریم که سعی میکند نسخهای مینیمالی از تقابلِ لیبرالیسم و وطن پرستی افراطی را به نمایش میگذرد، صرفا برای اینکه بدانیم اسنودن چه قدر در ابتدا پایبند به حکومت و منافع ملی آمریکاست. یا سکانسی که کار شبکهایِ ۴ ساعته را در عرض ۳۸ دقیقه انجام میدهد، صرفا برای اینکه بدانیم اسنودن کمتر از یک نابغه کامپیوتر نیست. تمامی اینها تنها برای توجیح (و نه پرداخت دقیق) این موضوع است که شخص ادوارد اسنودن دلایل کافی برای ورود به NSA را داراست. یک نابغه کامپیوتر که افکار وطن پرستی نیز دارد. چه کسی بهتر از او!
پلات کلی فیلم Snowden اما این است که چنین شخص ایدهآلگرایی قرار است آرام آرام به شک افتاده و مسیری برای به چالش کشیدن باورهایش را طی کند. به عبارتی قرار است اسنودنی که در ابتدا با دید وطن پرستی و باور به خدمت در جهت امنیت کشورش وارد NSA میشود، اول دچار شک شده، این شک باعث شود تا باورهای ابتداییاش آرام آرام ترک برداشته و نهایتا به جایی برسد که تصمیم بگیرد دست به افشاگری برسد. در واقع یک شخصیت ایدهآلگرا و وطن پرست قرار است تا طیِ مسیر و گذاری، تبدیل به کسی شود که بعدها مقابل همین حکومت ایدهالش قیام کند. ای کاش چنین مسیری به همین شکل که انتظار داشتیم طی میشد! ولی چیزی که در خود فیلم مشاهده میکنیم اصلا اینگونه نیست.
قصه فیلم Snowden تا جایی درست پیش میرود که اسنودن برای نخسین بار با این واقعیت رو به رو میشود که یک سیستم نظارتی، چه ابزاری کثیفی را در اختیار ماموران سازمان قرار میدهد. بخشی از قصه را به یاد آورید که اسنودن برای اولین بار متوجه میشود که اطلاعات به دست آمده از سیستم، در حقیقت برای زیر فشار قرار دادن یک بانکدار و سرمایهدار خاورمیانهای، آن هم به شکلی کاملا ناجوانمردانه استفاده میشود. یا مثلا سیستم نظارتی بر دادههای در حال گردش، بیشتر از اینکه توجیهِ امنیتی داشته باشند، برای مقاصد تجاری و صنعتی به کار میروند. بهتر میبود تا همین جای قصه، اسنودن تنها به شک بیفتد ولی واکنشهای وی نسبت به این واقعه «شک» را نشان نمیدهد، بلکه اسنودن کاملا «مطمئن» است که دیگر باورهایش فرو ریخته و زمانش رسیده است تا دست از شغلش بکشد. بنابراین خودش نیز تلاش میکند تا از این کار دست بکشد.
پس از این اما شاهد ادامه قصه به شکل منطقیاش نیستیم. اسنودن همچنان اصرار دارد که به کارش ادامه دهد، آن هم در سطوحِ بالاتری از دسترسی و نه محدودتر و بیدردسرتر! اسنودن همچنان میخواهد جلو برود، بر اساس چه منطقی؟ اگر فقط شک بود، این امر توجیه پذیر بود ولی او کاملا مطمئن است. ایراد اصلی و گل درشت فیلم Snowden همین است که مسیر و گذارِ یک «شک» را درست و منطقی به تصویر نمیکشد. حتی وجود نامزدش نیز به این مسئله کمکی نمیکند. اسنودن نمیخواهد (یا میخواهد؟؟) به «هاوایی» برود چرا که امنیت خودش و همسرش برایش در اولویت هستند. سپس در سکانسی به شدت آبکی و سانتیمانتالی، نامزدش او را برای رفتن به «هاوایی» همراهی میکند! آخر روی چه حسابی؟ مگر همین قبلتر نبود که اسنودن و نامزدش با هم جر و بحث میکردند؟ وقتی نامزدش یک بار او را متهم به جدایی از خانواده و چسبیدن به شغل و کارش متهم کرده است، این همراهی دیگر چه صغیهای است؟؟ همسرش نیز ابتدا شک میکند ولی باز هم بی منطق با وی همراه میشود!
فیلم Snowden سراسر از این نقاط و حفرههای بی منطق در قصهاش است. مای مخاطب، متوجه نمیشویم چطور «شک» به «یقین» تبدیل میشود. متوجه نمیشویم چطور وقتی اسنودن این همه فساد را در سیستم میبیند، همچنان پلههای ترقی را یکی پس از دیگری طی میکند و بالاتر میرود! متوجه نمیشویم نقش همسرش جز عشوههای زنانه و تیمار کردن وی، چه چیز دیگری است. در حقیقت فیلم Snowden مسیری از «اطمینان به سیستم» به «شک به سیستم»، از «شک» به «تشدیدِ شک»، از «شکِ تشدید شده» به «عدم اطمینانِ کامل به سیستم» و نهایتا انجام حرکتی در جهت افشاگری را به شکلی منطقی و خصوصا دراماتیک طی نمیکند. به جای آنکه این مسیر آرام و پیوسته طی شود تا ما نیز آن را باور کنیم، عجولانه و بی منطق طی میشود. شاید در واقعیت چنین باشد که اسنودن سطوح دسترسی بالاتر را یکی پس از دیگری طی کرده و به آنها رسیده باشد ولی کارگردان تنها فکتهای تاریخی به یکدگیر چسانیده است، بدون آنکه خلا میان این چسبها را با روایتی دراماتیک پر کند. در حقیقت، اسنودن از نقطه A به نقطه B میرسد ولی چگونه طی شدن این مسیر روایت نشده است.
وقتی مسیر به درستی طی نشود، ضربه نهایی فیلم برای پایانبندی نیز به کل نابود میشود. پیشاپیش خواهیم دانست که اسنودن پس از این همه کش و قوسهای فراوان، نهایتا به یک پایان خوش میرسد. اسنودنی که در اتاق هتل نشان داده میشود، کاملا اخته و بی حس است. کاملا مطمئن از نتیجه است. نتیجهای خوش و ختم به خیر میشود که پیشاپیش توسط مای مخاطب حدس زده میشود. بنابراین سکانس آخر که مصاحبه اسنودنِ واقعی را مقابل مردم نشان میدهد، هیچ حسی ندارد چون پیشاپیش لو رفته است. وقتی «نیکولاس کیج» (Nicolas Cage) پس از تماشای اخبار، روی صندلی لم داده، آبجو میخورد، سیگار میکشد، دست دیگرش بالا برده و جمله «بلاخره انجامش داد! این پسره بلاخره انجامش داد!» از دهانش خارج میشود، ما به جای هیجان زده شدن و جدی گرفتن مسئله، خواهیم خندید! چیزی برای جدی گرفتن از پسِ این پایانبندی وجود ندارد، چرا که مسیرِ قصه تعلیق و چالشی را ایجاد نکرده است، چون بی منطق روایت شده است. فیلم تلاش میکند اسنودن را یک قهرمان ملی نشان دهد ولی حاصل چیزی جز یک کاریکاتور از اسنودن واقعی نیست.
یکی دیگر از ایرادهای اساسی و گل درشت فیلم Snowden این است که به شدت در دام استفاده از لغات و اصطلاحات کامپیوتری و فنی اسیر میشود. به طوری که چنانچه چیزی از مسائل فنی کامپیوتری و شبکه ندانید، هیچ چیز از توضیحات فیلم در باب سیستم نظارتی و جاسوسی متوجه نمیشوید. با وجود اینکه رشته شخصی خودم با مسائل فنی مطرح شده در فیلم مشترک است، اما به هیچ وجه محتوای فنی دیالوگها را برای یک مخاطب عادی تایید نخواهم کرد. در واقع، فیلم Snowden نمیتواند آن همه اصطلاحات فنی و قلمبه و سلمبه را به زبان ساده برای مخاطب عادی ترجمه کند. این یک ایراد بزرگ برای مخاطب است که بعضا حرفهای اسنودن را متوجه نشود و نهایتا، نتواند به وی نزدیک شده و مسئلهاش را بفهمد. کاگردان صرفا برای توجیه فنی بودن و مستند بودن اطلاعات مطرح شده در فیلم، یک سری لغات و اصطلاحات شبکه و کامپیوتر را به زور تزریق کرده است ولی وقتی مخاطب از آنها سر در نیاورد، چه سودی دارد؟ عینا چنین مشکلی را در فیلم «استیو جابز» محصول ۲۰۱۵ نیز شاهد هستیم. اصطلاحات فنی و قلمبهای که برای مخاطب عادی معنا و مفهومی ندارند.
مشکل دیگری که فیلم Snowden از آن زنج میبرد این است از «اسنودن بودن» شخصیت اولش استفاده به جا و درستی نمیکند. در صورتی که همه چیز متوجه شخصِ اسنودن است. مای مخاطب باید او را بشناسیم، باید به او نزدیک شویم. با وجود بازی خیلی خوب و قابل قبول «جوزف گوردون لویت» (Joseph Gordon-Levitt) اما ادوارد اسنودنی ساخته نمیشود، چون شخصیت از سمت فیلمنامه حفرههای فراوانی دارد که بالاتر عنوان کردم. در حقیقت باید این فسادی که فیلم Snowden مدام آن را نشان میدهد، روی شخصیت اسنودن تاثیر گذاشته و این تاثیر تبدیل به تاثیر بر مای مخاطب میشد. آیا چنین است؟ جز بخشی از قصه که اسنودن دلش برای بانکدار پاکستانی میسوزد، دیگر شاهد تاثیری بر وی نیستیم. او همچنان بی منطق با کارهای NSA جلو میرود، حتی با رئیس و استادش به شکار میرود! وقتی یک بار به یقین رسیده است، این همراهی با سازمان و این جلو رفتن کاملا بی معناست. از خود سوال کنید، جناب اسنودن دقیقا کجای فیلم به شک میافتد و دقیقا کجای فیلم به یقین میرسد؟
با این وجود، سرانجام اسنودن در یک بخش نیمه هیجانی اطلاعات را از سازمان دزدیده و با یک سکانس به شدت سطحی و کلیشهای، وارد نوری اغراقآمیز شده و به قول فیلم، گویی به آزادی میرسد! کدام آزادی؟ دقیقا چه زمانی جناب اسنودن موجود در فیلم Snowden به این نتیجه رسیده است که باید دست به کار شود؟ یک بار دیگر چنین روایت قصهای را از نمای دور به خوبی نگاه کنید! یک فرد وارد سیستمی میشود که در ابتدا به آن باور دارد، برای مدتی در خدمت سیستم کار میکند، در ادامه اطمینانش را نسبت به سیستم از دست میدهد، از آن خارج میشود و سپس علیه آن قیام میکند. این سناریوی تکراری را ما بارها در عناوین سینمایی دیدهایم! مجموعه فیلمهای «جیسون بورن» (Jason Bourne) یا «تیرانداز» (Shooter) دقیقا از همین نوع قصه بافیها استفاده کردهاند. فیلم Snowden نیز همین است، تنها صحنههای اکشن و پر ضرب و زور ندارد. سوال اصلی اما این است که فیلم Snowden دقیقا چه وجه تمایزی نسبت به چنین فیلمهایی باید داشته باشد؟ چه چیزی باید آن را منحصر به فرد کند؟
این وجه تمایز قطعا باید در شناساندن شخصیت «ادوارد اسنودن» به مخاطب میبود، که نیست. همچنان میتوان مستند «شهروند چند ملیتی» را دید و اسنودن را در آن بهتر شناخت. در آنجا حداقل کمی درون شخصیت رفته و مسئلهاش را باور میکنیم. کمی استرس و ترس را در چهرهاش میفهمیم. آیا در فیلم Snowden چنین است؟ آیا استرس و ترسی را مشاهده میکنیم؟ کافی است به بازیگر اصلی، یک عدد اسلحه داده و فنون رزمی را به وی بیاموزیم. ماحصل چیزی میشود که اکنون است به اضافه سکانسهای اکشن و جذاب! فیلم Snowden در مهمترین کار خود یعنی ترسیم دقیق و دراماتیک از شخصیت «ادوراد اسنودن» ناتوان است. بنابراین اسنودنِ درون فیلم کاریکاتوری از اسنودن واقعی میشود. بدتر از آن، روایت قصه نیز به شکلی غیر منطقی پرداخت شده و ابدا اجازه رفتن به درون شخصیت اصلی و فهم مسئلهاش را به مای مخاطب نمیدهد. به قول یکی از کاربران، کافی است نام «ادوارد اسنودن» را گوگل کرده و داستانش را بخوانید، یک موسیقی هم در پس زمینه پخش کنید. این کار خیلی مفیدتر از تماشای فیلم Snowden است.
2 دیدگاه
PEYMAN666
اول که عزیز زیر عکس اسنودن با لباس نظامی در حال تمرین یک اشتباه تایپی داری:
یا سکانسی که کار شکبهایِ ۴ ساعته را در عرض ۳۸ دقیقه انجام میدهد،(شبکه ای)
جدا از حرف شما من یک مشکل داشتم با فیلم اونم اینکه روی اسنودن زوم شده بود. یعنی اینها سعی کردن حال و احوال اسنودن رو به تصویر بکشن که فکرم می کنم سعی داشتن قهرمان نشونش بدن. جدا از اینه موفق نشدن, اصل داستان که این نظارت هاست کاملا بی اهمیت دیده میشه. توی همون مستند”شهروند چند ملیتی” اسنودن میگه عزیز من خودمو قربانی نکردم. من اینکارو کردم چون احساس خوبی داره و یک جای دیگه میگه روی من زوم نکنید, این عادت رسانه ها که روی شخصیت زوم می کنند و اصل موضوع به حاشیه می ره
فیلم به نظر من دقیقا خلاف این نگاه و فکر اسنودن جلو می ره
در کل فیلم جدا از اینکه شعوری نداره, سرگرم کننده هم نیست. انگار یک اخر هفته نشستن داستان رو نوشتن و بعد شنبه شروع کردن به فیلم برداری
هم تلاش سازنده های فیلم ربطی به نگاه اسنودن نداره و خلافشه هم اینکه همون اشتباه رو نتونستن خوب دربیارن که سرانجام کار شده یک فیلم بی ارزش. خالی از شعور
ممنون بابت نقد
یاشار گروسیان
ممنون بابت تذکر و دقت شما، اشتباهِ تایپی پیش اومده رو اصلاح کردم 🙂
در رابطه با بخش اول صحبتتون من هم موافقم. با وجود مستند چند ملیتی که بسیار هم دیده شد، قهرمان ساختن از اسنودن کاملا بی معناست ولی این ادعای فیلم هست که میخواد روایتی دراماتیک از پرتره اسنودن بسازه و در آخر هم اون رو تبدیل به یک قهرمان ملی کنه، که موفق هم نمیشه.
همانطور که اشاره کردین، عدهای تنها سعی در ساختن فیلم از روی هر واقعهای رو دارن فارق از اینکه آیا اثر ساخته شده با واقعیت ماجرا همخوانی داره یا نه و مهمتر از اون، آیا اصلا میشه از روی هر واقعهای روایتی دراماتیک و سینمایی ساخت؟ به نظرم همیشه جواب نمیده.
ممنون از نظرتون.