یکی از دو رکن اصلی سینما محتوا است. محتوا از ایده میآید. ایده نیز همیشه زاییده ذهن نویسنده نیست. همچون فیلم فارست گامپ میتواند اقتباسی از یک رمان باشد. در ادامه مطلب همراه گیمشات باشید.
اقتباس در هنر از سینما مرسوم است. بر خلاف دیدگاه خیلی از مخاطبین اقتباس کار بسیار مشکلی است. بهره گیری از نمایشنامه، رمان و یا حتی سریال تلویزیونی و آوردن آنها به مدیوم سینما جرأت میخواهد و دانش بسیار. برای اولین “ژرژ ملی یس” پدر سینمای فانتزی و داستان گویی اقتباس را شالوده ای کرد برای قصه خود. او بر اساس “هملت” و “داستان های ژول ورن” به سینما لذت داستان گویی را بخشید و هنر هفتم را از زیر سایه فیلم های مستند وار “برادران لومیر” بیرون کشید. اقتباس همواره در تمامی سبک های سینمایی جاری بوده است. ویلهم مورنائو کارگردان بزرگ سبک اکسپرسیونیسم از “فاوست” اثر گوته فیلمی ساخت در زمره همین سبک. در همین سبک “روبرت وینه” فیلم “راسکولینکوف” را بر اساس “جنایات و مکافات” ساخت. “گریفیث” که عنوان پدر سینمای هالیوود را بر دوش میکشید، با علاقه فراوانی که نسبت به رمان ها و آثار قرن نوزدهم داشت، آثار اقتباسی خود را ساخت. یکی از بزرگ ترین کارگردان هایی که اغتباس را دست مایه تولد آثار ماندگار خود میدانست، “اورسن ولز” بود. “محاکمه”، “ناقوس های نیمه شب”، “اتللو” و…. از جمله آثار اقتباسی این فیلمساز بزرگ است. در سینمای ژاپن ” کوروساوا” نیز با اضافه کردن مایه هایی بومی از سرزمین خود دست به اقتباس زد. حال رمان فارست گامپ اثر “وینستون کروم” پایه ای است برای روایت فیلمی به همین نام.
اولین برخورد مخاطب با فیلم دریافت حسی دلنشین از جانب او همراه است. لهجه شیرین “تام هنکس” که در آن سال ها با فیلم های “بی خواب در سیاتل” و “فیلادلفیا” مطرح شده بود با شمایل متفاوت اش در فیلم فارست گامپ؛ مایه های طنز، انسانیت و سادگی را باهم در همان آغاز فیلم به خورد مخاطب میداد. فیلمساز – رابرت زمکیس سادگی را در منش و ذات سوژه محدود نمیکند. سادگی رنگی است که بر دیوار تمام ساختار های فرمیکال فیلم خورده است. دانای کل که همان فارست است با دیدگاه مینیمال، گرم و صمیمی اش که ریشه در صداقت اش دارد پرانتزی در داستان باز میکند تا از گذشته اش بگوید. مایه های امپرسیونیستی فیلم از این فلش بک و صدای سوبژکتیو فارست تغذیه میکنند. ضرب الاجل فیلم برای اوج گرفتن خود با آمدن شخصیت جِین معین میشود. جنی به فارست جنبه ای حقیقی از انسانیت را میبخشد. جنی به فارست عاشق بودن را میبخشد. این عاشق بودن دست های نویسنده را برای کش و قوس دادن به روایت باز میکند و بستری میشود برای دیدگاه تماتیک فیلمساز که به جان مایه فیلم یعنی تقدیر برسد. تقدیر در این اثر ابتدا از یک دیالوگ جلوه میکند. دیالوگی ماندگار از مادر فارست. او به پسرش گفت: « زندگی شبیه یک جعبه شکلاته فارست. تو هیچ وقت نمیدونی چه چیزی نصیبت میشه.» این جمله ریشه در تقدیر انسان دارد. تقدیری که انسان هیچ دستی در آن ندارد. این بینش پیچیدگی ساده ای به همراه دارد. پیچیدگی ای که باز کردن آن به دست آیین و مذهب است. اما قطعیت در پاسخ دادن به آن وجود ندارد. پس دست مایه خوبی است برای چالش. اما چالش زاییده چه تمهیداتی میتواند باشد؟ فیلمساز چالش را از دل تضاد بیرون میکشد. تضادی که حرف اش کاملا مخالف مادر فارست است. سروان دَن تقدیر را در مشت انسان میداند و بس.
پس از آشنا شدن با انشعاب مفهومی قصه ی فیلم فارست گامپ که پس زمینه این درام شخصیت محور است. به پی رنگ اصلی ای میرسیم که از کلاژ چندین خرده پی رنگ است و قصه فارست را میگوید. قبل از رسیدن به آن یک نکته دیگر میماند. فارست گامپ کیست؟ چه شخصیتی دارد؟
فارست گامپ جانی دوباره به مفهوم ساده بودن میبخشد. جنبه دیگر از انسان را ضریب هوشی پایین یا نوعی بیماری ذهنی نشان میدهد. این نوع بهرهگیری تیپیکال از انسان پیش از این در فیلم “مرد بارانی” دیده شده بود، اما فارست با اضافه کردن تکنیک، میمیک چهره و لهجه شیرین خود، سوار بر قصه اش از این امتحان موفق بیرون آمد. اگر نگاهی بر ساحت امیال حک شده دل فارست بیاندازیم، ساختاری مشابه شمایل تعمیم شده در فرم و مفروضات منشعب تعبیه شده در فیلم-تقدیر را میبینیم. صداقت میبینم و معرفت. امیر هوشنگ کاووسی (منتقد قبل از انقلاب) فرمولی همیشگی برای نقد فیلم داشت، از آن برای نقد فیلم قیصر نیز استفاده کرد. وی میگفت: « فیلمی که بخواهد دغدغه اش را با ادعا بگوید و همیشه غلو آمیز به ژانر و مکتب خود را تعمیم دهد به ابتذال میرسد. اما فیلمی که صادق و راستگو باشد فضایی گرم و صمیمی را به همراه میآورد.» این فرمول دال بر صفا و صمیمیت موجود در فیلم است. زمانی که فارست داستان خود را بدون توقف برای رهگذران ای که برای مدتی در کنار او نشسته اند تعریف میکند، آن صمیمیت و سادگی در هم تنیده میشوند.
گریزی دیگر به روایت فیلم فارست گامپ میزنیم و در دل قصه رخنه میکنیم. در بازه زمانی مشخصی از فیلم خرده پی رنگ های متداول پشت سرهم در فیلم سری میشوند. فارست از قهرمانی در پینگ پنگ به تأسیس کارخانه میگو میرسد. این فراز و نشیب با پشتوانه رابطه ای علت و معلولی تقدیر را برای مخاطب میسازد. ساخت شدن تقدیر راه را برای کارگردان هموار میکند. دیالوگ مادر فارست و آن پَر که فارست ابتدای فیلم لای کتاب خود گذاشت(نماد تقدیر) منطقی به نظر میرسد.
اما عشق چه شد؟ باید به شما بگویم که عشق در این اثر حکم محرک و پیش برنده داستان را دارد. خرده پی رنگ هایی که حاوی ملاقات و گفتگو های جنی و فارست است از اهمیت والایی برخوردار است. در فصل هایی از فیلم شاهد پس زدن فارست از سوی معشوق او هستیم. جنی هدیه ای که در ابتدا به فارست بخشیده بود را خدشه دار میکند. این خدشه ها هر کدام به نحوی در داستان تاثیر گذار است. به طور مثال آن فصلی که جنی دویدن را به فارست در جنگ تحمیل کرد و همان تحمیل کلیدی شد برای فارست. کلیدی که راه گشای او برای ادامه زندگی بود.
فارست گامپ اقتباسی که با پرداخت مینیمال اش به چندین اسکار رسید و رقبایی همچون “رستگاری در شاوشنگ” و “عامه پسند” را کنار زد. این اثر با دراماتیزه کردن کارتره ماندگار اش پستی و بلندی های تعبیه شده در قصه را به بهترین شکل ممکن بیان میکند. تمام حرف هایی که به صورت خودآگاه گفته میشود، با پشتوانه پرداخت ناخودآگاه فیلمساز به آنها قابل قبول است. برای تماشای اثری پیرامون سیر و سلوک یک شخصیت با مایه های تراژیکمدی، امپرسیونیسم، اجتماعی و تاریخی فارست گامپ یکی از بهترین گزینه ها است.
1 دیدگاه
سروش
یکی از زیباترین و شاهکاری در صنعت سینماست بالای ۲۰ بار دیدمش و هر بار لذت و عشق و سادگی رو توی این فیلم با تمام وجود حس کردم