بازی Detroit Become Human بیشتر از آن که ساخته قابل احترامی باشد، تجربهای فراموش نشدنی و قابل لمس بوده که برای طرفداران ژانر درام و علمیتخیلی، بهشتی است که تنها شصت دلار قیمت دارد. با بررسی این بازی همراه ما باشید.
همیشه طرفدار ایدههایی بودهام که در بطن هویتشان درک درستی از مفهومگرایی دارند. تداعی شدن این موقعیت در ویدئو گیم جسارت غریبی میخواهد. این که بر تن یک قصه جامه «بازی» به تن کرده و در لباس شخصیتها، ادونچری در یک تخیل ناب را آغاز کنید. نباید این حقیقت فراموش شود که یک فیلم سینمایی شصت دلار نمیارزد و ماهیت بازی بودنش روی آن برچسب شصت دلاری میزند. کوانتیک دریم قماری را جسورانه باخته که ماهیتش جای احترام و صدالبته تشویق دارد! Detroit Become Human ظاهرا گام بزرگتری نسبت به فیلمهایی نظیر Blade Runner نیست. گر چه شخصیتهای زیادی را زیر فیلتری از موسیقی ناب و روایتی منسجم تبدیل به سمفونی گوشنوازی از یک انقلاب رباتیک میکند. Detroit Become Human مهره مار دارد و جلوههای بصریاش معادلات تکنولوژی را برهم میزند. Detroit Become Human در عین حال که شایسته است، تجربه نابی نیست. زیرا تمام نکاتی که از این بازی و دیگر ساختههای دیوید کیج اثری فراموش نشدنی میساخت، اکنون زیر نقابی از مشکلات پنهان شده است.
بازی Detroit Become Human مشکلاتی دارد که سبب میشود در عین شایستگی تجربه نابی نباشد.
حدودا نیم ساعتی میشود که بازی را تمام کردهام. فقدان شفافیت و عدم پاسخگویی به بسیاری از جنبههای مفهومگرای داستان در عین حال که آزاردهنده است، محرک بسیار قدرتمندی برای تست باقی سرانجامها تلقی میشود. اگر چه به دلیل محدودیتهای زمانی در حال حاضر موفق به تجربه برخی پایانها نشده و سرراستترین روایت ممکن را عملی کردهام، اما در حقیقت اشتیاقی وصف ناشدنی وجودم را فرا گرفته است که ثابت میکند جدیدترین دستاورد کوانتیک دریم در روایت یک داستان کلیشهای کم نقص عمل کرده است. لیستی از المانهای فوق العاده و سکانسهای هیجان انگیز در ذهنم نقش بسته و این لیست مدام توسط فیلتری از مشکلات رنگ تیره به خود میگیرد. مثلا برخی از سکانسها که با چاشنی آدرنالین روندی اکشنوار دارند، در اوج حساسیت کاملا سینماتیکاند. یعنی اگر چه دوربین در جای درستی قرار میگیرد و سکانس هیجان انگیزی را رقم میزند، اما صحنههای دکمهزنی به شکل ناامیدکنندهای کم اهمیت و ساده جلوه میکنند. بازی بیش از اندازه به بازیکنانش ارفاق میدهد و در نتیجه هیچ چالشی در صحنههای دکمه زنی وجود ندارد. صحنههای QTE کاملا وابسته به انتخابهای بازیکنان است که گاها در کسری از ثانیه شخصیت محبوب داستانتان را به کام مرگ میکشاند. حرفم را باور کنید! درست به سادگی یک انتخاب اشتباه، سرانجام برخی از شخصیتها به مرگ مختوم میشود. از آن جایی که بخش بزرگی از گیمپلی بازی Detroit Become Human مشابه همان چیزی است که پیشتر دیدهایم، لذا اوج جذابیت این بازی در انتخابها و روند داستانی آن خلاصه میگردد. خبر خوب این است که Detroit Become Human به همین شیوه گلیمش را از آب بیرون میکشد.
داستان این بازی کمی دیر به جذابیت میرسد اما وقتی از این مرز عبور میکند لحظات کمنظیری را رقم میزند. شخصیتهای داستان غریزهها و رفتارهای تاثیرگذاری دارند. کارا بیش از اندازه کلیشهای و در عین حال بیش از اندازه نیز دوست داشتنی است. ظاهرا روح یک مادر در بدن کارا زندگی میکند و او را در کنار آلیس به مسیر انسانیت میکشاند. جنس مهربانی و لطافتی که در تمامی دیالوگهای کارا احساس میشود از او یک مادر فداکار با کمی چاشنی کاریزما میسازد. کاراکتری که ظاهرا باید لحظات بدور از آشوب را در سناریوی او جستجو کرد و به دنبال کمی عاطفه در شهر Detroit لحظات شیرین داستان را با او تقسیم کرد. خط داستانی کارا ساده است و به دلیل برخی انتخابها، جذابیت محسوسی دارد. کارا و آلیس اگر چه دوست داشتنیترین شخصیتهای بازی Detroit Become Human هستند، اما در عین حال بخشهایی از کلیشهایترین لحظات این بازی نیز در سناریوی آنها رقم میخورد.
روند داستانی مارکوس غیر منطقی، اما بیشتر از هرکسی تاثیر گذار است. لحظاتی که در کنار مارکوس به ماجراجویی میپردازید پر از مضامین آزادیخواهانه و صدالبته (بازهم) انسانیت است. اگر چه روند تبدیل شدن مارکوس به یک رهبر چندان هم منطقی به نظر نمیرسد. چون او اولین اندرویدی است که بر علیه این خفقان قیام میکند دیگران او را به طرز عجیبی رهبر خود پنداشتهاند و در مسیر تحقق رویای او، با یک فرمان ساده جان برکف به زیر تانک شیرجه میزنند. در خصوص کانر گیمپلی به کمال میرسد و داستان فوق العاده جذابتر از هرلحظهای جلوه میکند. کانر مهرهای بسیار ارزشمند و فوق العاده کلیدی در داستان این بازی تلقی میشود. اندرویدی که گاهی به سمت مارکوس اسلحه میگیرد (حتی او را میکُشد!) و گاهی در مسیر رویای او قد علم میکند. شخصیتی که کاریزمای بیشتری دارد و جنس داستان او قابل لمستر و خلاقانهتر است. اما در نهایت هر سه شخصیت بازی خوباند و اگر چه هیچگاه پایشان را فراتر از «خوب» نمیگذارند، اما به رسم همیشه و به لطف دیوید کیج Detroit Become Human همان جنسی است که باید به معتادین سناریوهای دراماتیک تزریق شود.
در بازی Detroit Become Human هر انتخابی که میکنید بخشی از شخصیت و رفتار شما را تعریف میکند.
در بازی Detroit Become Human تاثیرگذاری انتخابها و تصمیمات بازیکنان بر روند کلی گیمپلی صرفا یک شعار تبلیغاتی نیست. برخی از این انتخابها شخصیت و رفتار شما را تعریف میکنند. آیا به سادگی مرتکب به قتل بیگناهان میشوید؟ اگر صداقت شما منجر به مرگ خود یا نزدیکانتان شود همچنان آدم صادقی خواهید بود؟ برای نجات یک کودک و تعریف انسانیت تا کجا قدم بر میدارید؟ توجه کردید؟ در بازی Detroit Become Human هر انتخابی که میکنید بخشی از شخصیت و رفتار شما را تعریف میکند. شما میتوانید از درب تاریک و تیرهترین انتخابهای ممکن وارد شوید و به نتایج خوبی هم برسید؛ درحالی که برخی تصمیمات ظاهرا درست و گفتمانهای صادقانه به سرانجام خوبی منجر نمیشوند.
بازی Detroit Become Human داستان و روایت کمنقصی دارد، اما ظاهرا از جنبههایی نظیر منطق و خلاقیت عریان است. ساخته جدید دیوید کیج در بهترین حالت تکرار سناریوهای موفقی نظیر Blade Runner تلقی میشود که صرفا روایت جذابی دارد. در عین حال که مدیوم روایت داستان در ویدئو گیم را کمی تا حدودی متحول میسازد. اشتباه نکنید؛ بحث درونمایه و مفهومگرایی در آثار دیوید کیج نیست. ظاهرا او این بار به دنبال سوژههای جدیدی نبوده و در پرداخت به درون مایه نیز کمی تنبل و خسته است. حداقل قابل مقایسه با نمونههای سینمایی خود نیست، اما به لطف روایت دیوید کیج و ظرافت و عمق یک بازی ویدئویی Detroit Become Human تاثیرگذارتر از تمامی نمونههای سینمایی خود محسوب میشود.
درحالی که بازیکنان غرق روایت هوشیارانه بازی Detroit Become Human میشوند و آب از سرشان گذشته است، گیمپلی خسته کننده به نظر میرسد. تازه اگر بشود درون مایهای به اسم «گیمپلی» در بازی یافت! مکانیکهای بازی کاملا در اختیار داستان و نحوه روایت آن است. مثلا مارکوس میتواند به اندرویدهای انحراف یافته (هشیار) با یک حالت تلپاتیمانند ارتباط برقرار کرده و به آنها دستور انجام فرمانی را دهد. حال گیمپلی چگونه تعریف میشود؟ میدانی از جنگ میان اندرویدها و انسانها را در نظر بگیرید. خب در اینجا هدف مارکوس و همراهانش رسیدن به نقطهای مانند X است. درحالی که نیروهای پلیس شهر Detroit به سمت آنها شلیک میکنند هدف مارکوس رسیدن به نقطه X تعریف شده است. لذا او حالا باید به نوعی یک حمله را سازماندهی کند. به شخصیتهای داستان فرمان دهد که شلیک کنند، کمین بگیرند یا پا به فرار بگذارند و نتیجه هر یک از این تصمیمات میتواند مرگ شخصیتها، شکست در ماموریت یا حتی رسیدن به هدف کذایی باشد. تمامی این لحظات با صحنههای QTE و دکمه زنی ترکیب میشود تا روایت داستان را تعاملیتر از گذشته کند. خیالتان راحت بازی تا انتها جذاب است.
تصمیمات شما به شکل وحشتانگیزی تاثیرگذارند. چرا وحشت انگیز؟ از آن جایی که روایت داستان در یک خط داستانی متمرکز صورت میپذیرد، لذا بسیاری از انتخابهای شما میتواند حتی بر سرانجام دیگر شخصیتهای قابل بازی هم تاثیر بگذارد. برای مثال اگر انقلاب مارکوس در پایان این مسیر شکست بخورد، کارا تا ابد یک فراری خواهد بود و در نتیجه خواسته یا ناخواسته در پایان داستان به مرگ غمانگیزی محکوم میشود! این یعنی صرفا نگران بودن در خصوص یک شخصیت اهمیتی ندارد، چرا که داستان بازی به صورت پراکنده تاثیراتش را بر دنیای Detroit Become Human میگذارد و اگر مرگ کارا برایتان سخت است، (احتمالا) باید انقلاب مارکوس را به سرانجام خوبی برسانید!
موسیقی در Detroit Become Human خودش به تنهایی معنی میدهد. لیست آهنگهای این بازی حس اولین گاز از آخرین قسمتِ پیتزایی را میدهد که ظاهرا قورت دادنش جنبههای حزنانگیزی دارد.
این جمله را بارها و به بهانههای مختلفی شنیدهاید؛ بازی سه شخصیت قابل بازی دارد. این کاراکترها راوی سه سناریوی مختلف هستند که در نهایت به یکدیگر رسیده و مجموعا در کنار هم پایان مییابند. این یعنی خبری از روایت جسته و گریخته نیست و بازی به صورت منسجم و سناریوهای مختلف در کنار هم روایت میگردند. در نتیجه اصطلاحا میتون بازیکنان را به روحی تشبیه کرد که در قالب سه بدن رباتیک وارد یک ماجراجویی مفهومگرا میشوند. این انتخاب علیرغم آن که احتمالا روند تولید بازی را به شدت دشوار کرده، بسیاری از چالشهای روایت را هم از بین برده است. برای مثال دیگر لزومی ندارد که دائما میان لوکیشنهای مختلف بگردید و در نهایت هم بخشی از اتفاقات مهم دنیای بازی را از دست بدهید. مارکوس، کانر و کارا هر کدام بخشی از داستان این رویداد را روایت میکنند. مارکوس نمای انقلاب اندرویدی را، کانر جبهههای مخالف مارکوس را و در نهایت کارا نیز بخش کوچکی از تمام این سناریو را پیش میبرد. کارگردان بازی برای روایت هر چیزی که از جان این بازینامه میخواهد کافی است میان شخصیتهای داستان سوئیچ کند.
موسیقی در Detroit Become Human خودش به تنهایی معنی میدهد. لیست آهنگهای این بازی حس اولین گاز از آخرین قسمتِ پیتزایی را میدهد که ظاهرا قورت دادنش جنبههای حزنانگیزی دارد. درحالی که روحتان پرواز میکند، جسم بر روی کاناپه لم داده و همزمان با چشمهایی که پلک نمیزنند به ضیافت لیستی از بهترین موسیقیهایی که تاکنون شنیدهام دعوت میشود. نظیر آن را حتی در سینما هم گوش ندادهام. هنگام تجربه این بازی به ترشح برخی هورمونها در بدنتان عادت خواهید کرد. از همان هورمونهای که ظاهرا اندام بدنتان را از درون قلقلک میدهند و دستتان را از حرکت بیحس میکنند.
در نهایت Detroit Become Human شاید بازی خوبی نباشد، اما تجربه بینظیری است. در جایگاه یک بازی ویدئویی کوانتیک دریم نیاز به بلندپروازی بیشتری دارد. باید کمی جسارت کرده و به خلق تم جدیدی از گیمپلی عادت کند. منهای آن، داستان کمی دیر به جذابیت میرسد اما مجموعا بسیار تاثیرگذار ظاهر میشود. اگر چه هیچگاه نمیتوان به صورت آگاهانه در خصوص داستان این بازی قضاوت کرد؛ چرا که بسته به انتخاب بازیکنان روند کلی اثر کن فیکن میشود. بازیگری در بازی Detroit Become Human یک شرایط نامتعارف است. درست مانند همان کاری که اندی سرکیس به عنوان Caesar در فیلم War For The Planet Of The Apes انجام میدهد. اینجا تمامی شخصیتها قرار است رباتهای بیاحساسی باشند که رفتارهایشان تعریفی ندارد. لذا سه شخصیت اصلی بازی به شکل قابل احترامی خوب ظاهر میشوند. شهر Detroit تجلی تکنولوژی آیندهای است که ظاهرا قواعد دنیای کنونی را متحول نکرده و صرفا سلطنتی از تکنولوژی را بپا کرده است. بازی Detroit Become Human همان جنسی است که مخاطب آثار ملوداراماتیک و درام بازیهای ویدئویی باید غرق در فضاسازی جذاب آن شوند. تجربه این بازی را از دست ندهید.
3 دیدگاه
علی چراغی
ممنون آقای محمدی پور عزیز مثل همیشه نقد منصفانه و خوبی بود و مثل سایت X نخواسته بودید با گرفتن ایراد الکی بگی آره ما شاخیم
در مورد دیترویت هم یه شاهکار احساسیه، بازی ایراد داره توی گیم پلی و کنترل شخصیت هاش (یکم بخش مارکوس حوصله سر بره) اما گرافیک و موسیقی های بازی محشرن
من به دیترویت 8 از 10 میدم
محسن
فک میکنم داره یواش یواش نسل بازی کاملا عوض میشه
احسان
چقد منفی!