دو قسمت اول سریال Game of Thrones منتشر شدند و اکنون میخواهیم نگاهی بر اتفاقاتی که در دو قسمت ابتدایی فصل آخر این سریال رخ دادند، بیندازیم.
پس از گذشت ۸ فصل سریال Game of Thrones بالاخره در حال پایان یافتن است، اتفاقی که همه انتظارش را میکشیدیم ولی چیزی که مشخص است این است که هنوز برای جدا شدن از سریال آماده نیستیم.
اگر بخواهیم نامی درخور برای این دو قسمت از سریال پیدا کنیم، قسمت اول ملاقات غیر منتظره و قسمت دوم حرفهای ناگفته نام خواهند داشت. تمام رابطهها، سخنان و هر گونه ارتباط شخصیتها که در هفت فصل گذشته رخ داده و شاید برای مدت طولانی رها شده بودند در این دو قسمت به آنها پرداخته شد. حال از آنجایی که این دو قسمت تنها قسمتهای این فصل هستند که حدود شصت دقیقه طول دارند و به نوعی جمعبندی حوادث گذشته قبل از وقوع جنگ بزرگ هستند این دو قسمت را در کنار هم بررسی خواهیم کرد.
اگر شما هم مانند بسیاری دیگر از طرفداران سریال Game of Thrones هر قسمت تیزر ابتدایی سریال را با آن نغمه دلنواز مشاهده میکنید و آن را نادیده نمیگیرید، حتما پس از مشاهده تیزر قسمت اول متوجه شدید که تیزر سریال Game of Thrones تغییر کرده است و با تکنولوژی جدید که در ساخت تیزر جدید استفاده شده علاوه بر فرو ریختن دیوار بزرگ شمال برای اولین بار لست هارث سرداب وینترفل و درون قلعه سرخ کینگزلندینگ به تصویر کشیده شدهاند.
ورود با شکوه
قسمت اول با ورود جان و دنریس به وینترفل آغاز میشود این ورود بسیار شبیه به آمدن رابرت باراتیون پادشاه وقت هفت اقلیم به شمال برای سر زدن به دوست صمیمی خودش بود. شباهت این دو صحنه بیاندازه است حتی موسیقی که میشنوید هم یکی است و توسط رامین جوادی ساخته شده است. آریا که اکنون به یک قاتل بیچهره تبدیل شده است مانند سایر مردم آمدن جان و دنریس را تماشا میکند و از مشاهده چهرههای آشنا مانند سندور کلگین و گندری خوشحال میشود. از نوع نگاهی که اهالی شمال به لشکر دنریس دارند میتوان متوجه شد که شمالیها از غریبهها خوششان نمیآید، حتی خود دنریس هم از این نگاههای غضبآلود در امان نیست البته پس از پرواز و غرش دو اژدهای دنریس در آسمان اوضاع تغییر میکند و بسیاری از مردم پا به فرار میگزارند پس از این اتفاق میتوان رضایت را در لبخند دنریس مشاهده کرد.
شاهی که زانو زد
در ورودی اصلی وینترفل جان پس از گذشت چندین سال برندون را ملاقات کرد و آخرین باری که او را دید برندون در کما بود با این حال وی به گفتن جملهای به سادگی “حالا دیگه واسه خودت مردی شدی” قناعت کرد. همانطور که انتظار میرفت سانسا به همراه اکثر افراد حاضر از آمدن یک تارگرین به شمال آن هم با دو اژدهای بالغ خوشحال نیستند. لیانا مورمنت همان کودکی است که در فصل ششم برای اولین بار شاهد سخنرانی تندش بودیم وی بار دیگر به ما نشان میدهد که قدرت و ابهت به سن و سال و جنسیت ربط ندارد. همان کسی که در فصل گذشته با سخنرانی طوفانی خود به جان اسنو لقب شاه شمال (King in The North) را اعطا کرده بود اکنون از این که وی تاج و تختش را تسلیم ملکه اژدها کرده ناراضی است. با این حال جان بار دیگر به تمام حضار یادآوری میکند که اگر او زانو نمیزد دیگر کسی در شمال زنده نمیماند که شاه بر آنها فرمان براند.
ملکه دیوانه
وقتی کایبرن که اکنون مقام دست ملکه را بر عهده دارد خبر فروریختن دیوار را به سرسی میدهد او بر خلاف انتظار خوشحال میشود. اگر یادتان باشد در فصل گذشته یورون گریجوی به قاره شرقی اسوس رفت تا بزرگترین و قدرتمندترین ارتش مزدور جهان را به وستروس بیاورد. در سکانس بعدی متوجه میشویم که یارا هنوز زنده است و یورون از بازی کردن با او به عنوان یک اسیر لذت میبرد و دلیل زنده نگه داشتن او را داشتن یک هم صحبت برای اوقات تنهاییاش عنوان میکند، که این موضوع اشاره به این دارد که او زبان تمام خدمه کشتی خودش را بریده است. کاپیتان استریکلند فرمانده گلدن کمپانی به همراه ۲۰ هزار سرباز، ۲ هزار اسب به وستروس آمده است با این حال او حامل خبر بدی برای سرسی است و آن این است که او فیلهای جنگی گلدن کمپانی را همراه خود نیاورده است. فیلها چیزهایی بودند که سرسی روی آنها حساب کرده بود و نبود آنها شاید معادلات سرسی را بر هم بزند.
سر بران از بلک واتر
بران شاید بدشانسترین شخصیت سریال Game of Thrones باشد او در بازههای زمانی مختلف شمشیر خود را در اختیار لنیسترهای مختلف قرار داده است ولی در قبالش چیزی به دست نیاورده است. این بار یک لنیستر دیگر به او وعده ثروت و مقام در برابر انجام دادن کاری ساده داده است. بران اکنون موظف است جیمی و تیریون را بکشد کاری که شاید برایش راحت نباشد. اگر نقشه سرسی را درست متوجه شده باشیم او قصد دارد که طوری وانمود کند بچهای که در شکمش است متعلق به یورون است کاری که قبلا هم کرده بود همانطور که یادتان است جافری، تامن و میرسلا هیچ کدام بچههای رابرت نبودند. شاید با این کار او بتواند یورون را در کنار خود نگه دارد.
خواجهای که شجاعتش را باز یافت
تیون بعد از زمانی که فرار را بر قرار و نجات خواهرش ترجیح داده بود مورد ملامت خود و اطرافیانش قرار گرفت ولی در فصل گذشته نشان داد که هنوز هم ذرهای جنم در درونش یافت میشود. او با هدایت عدهای معدود از آهن زادگان توانست یارا را به صورت مخفیانه نجات دهد. یارا قصد دارد از نبود یورون در جزایر آهن استفاده کند و زادگاهش را پس بگیرد با این وجود تیون ترجیح میدهد به شمال رفته و در کنار دوستان دوران کودکیاش بجنگد تا شرافتش را پس بگیرد. تیون پس از رسیدن به وینترفل خبر رفتن یارا به جزایر آهن را به دنریس میگوید و اعلام میکند که آمده تا برای شمال بجنگد این سخن او باعث احساساتی شدن سانسا و حتی خود ما میشود. مردی مغرور که خیانت کرد، شکست خورد اخته و تحقیر شد، فرار کرد ولی در نهایت شجاعتش را بازیافت.
ملکهات را گرم نگه دار
شمال جای سرسبزی نیست به خصوص در هنگام زمستان همین موضوع باعث میشود که اژدهایان چیز زیادی برای خوردن نداشته باشند. این موجودات افسانهای از شمال خوششان میآید و گرما جنوب را ترجیح میدهند. جان به پیشنهاد دنریس بر پشت ریگال مینشیند و پرواز میکند. شاید او حرفهایترین اژدها سوار نباشد ولی برای اولین بار عمکلرد قابل قبولی داشت و پا به پای دنریس ادامه داد و حتی اژدها را به سمت جایی که در نظر داشت هدایت کرد، همان آبشار معروف! جان باید به دستور دنریس گوش فرا دهد و ملکهاش را گرم نگه دارد ولی درست در همین زمان متوجه نگاه عجیب دروگون به آن دو میشویم. طرفداران نسبت به این موضوع دو نظریه دارند برخی فکر میکنند که برندون در قالب اژدها فرو رفته و آن دو را نگاه میکند در حالی که عده دیگر عقیده دارند که دروگون وجود جان به عنوان یک تارگرین واقعی را حس کرده است و چون او فرزند ریگار است که خود، پدرش و پدر پدرش تاریگرین بودهاند دروگون جان را به عنوان سوار خود انتحاب کرده است.
دوستهای صمیمی و کارهای قدیمی!
از آنجایی که گندری زیر نظر اسلحهساز مخصوص کینگز لندیگ تعلیم دیده است و شاید بهترین آهنگر حاضر در وینترفل باشد، جان او را مسئول ساخت اسلحه از شیشه اژدها کرده است. اگر نگاهی به تبری که وی برای سندور کلگین ساخته است بیندازید متوجه تبحر او در کارش خواهید شد. ملاقات آریا و گندری چیزی بود که بسیاری از طرفداران انتظارش را میکشیدند علاوه بر دیالوگهای تکراری “به من نگو بانو استارک” و “هرطور شما امر کنید بانوی من” آریا به گندری سفارش ساخت سلاحی خاص از شیشه اژِدها میدهد. سلاحی که در قسمت بعد گندری آنرا به او تحویل میهد.
عدالت ملکه
در فصل گذشته دنریس پس از شکست دادن ارتش سرسی پدر و برادر سمول تارلی را اسیر کرد و به آنها گفت در صورت زانو زدن مقام و املاک خود را از دست نخواهند داد با این حال رندیل و دیکان کله شقتر از این بودند که زانو بزنند و قربانی آتش اژدها شدند، درست است که سم خاطره خوبی از پدرش نداشت ولی رابطه نسبتا خوبی با برادرش داشت و کشته شدن آن دو به دست دنریس باعث بدبین شدن سم نسبت به دنریس و تصمیمگیریهایش شده است.
تو پادشاه هفت اقلیم هستی
سمول در حالی که هنوز اشک روی گونههایش جاری است به سرداب وینترفل میرود تا حقیقت را به جان بگوید. جان در ابتدا در برابر حقیقت مقاومت میکند ولی پس از توضیحات سم درباره خاطره یکی از سپتونها درباره ازدواج مخفی لیانا و ریگار و خاطراتی که برن دیده است تا حدودی آن را باور میکند ولی سپس این موضوع را خیانت میداند، با این حال سم سوالی از او میپرسد که جوابش، آینده هفت اقلیم را رقم خواهد زد او پرسید: تو برای نجات مردمت از تاج و تختت کنار کشیدی آیا دنریس هم همین کار رو میکنه؟
لست هارث
پس از سقوط دیوار در قسمت ایست واچ نگهبانان آنجا که متشکل از وحشیها و بریک دنداریون بودند مرده تلقی میشدند خوشبختانه آنها موفق شدند قبل از سقوط دیوار از آنجا فرار کنند با این حال آنها از مردگان عقب هستند و پس از غارت قلعه باستانی خاندان آمبر به دست نایت کینگ به آنجا میرسند دست بر قضا نگهبانان قلعه سیاه هم که پس از سقوط دیوار به سمت وینترفل حرکت میکردند در آنجا پناه گرفته بودند. نایت کینگ مثل همیشه پس از قتل عام همه اثری هنری درست مانند نقشهای کودکان جنگل به جا میگذارد. بنا بر نظریات عدهای این خطوط انحنا دار که هشت عدد هستند به این معنی است که نایت کینگ هشت قلمرو (هفت قلمرو وستروس به علاوه سرزیمن آن طرف دیوار) را تصاحب خواهد کرد با این حال شاید این نقشها فقط شکلکهای بیمعنی باشند. بازگشتن لرد آمبر کوچک به عنوان یک آدر شاید ترسناکترین چیزی باشد که در این قسمت از سریال مشاهده کردهایم.
دوست قدیمی
با فرا رسیدن جیمی لنیستر به وینترفل برن که آمدن او را در رویاهای خود دیده بود به استقبالش رفت و قسمت دوم با محاکمه وی توسط شمالیها و دنریس آغاز میشود. اگر یادتان باشد جیمی در فصلهای قبل گفته بود که از کشتن شاه دیوانه پشیمان نیست و با تعجب اذعان داشت که مردم من را به خاطر تنها کار درستی که در زندگیام انجام دادهاند سرزنش میکنند. با این وجود که دنریس میداند پدرش انسان خوبی نبوده هیچکس از کشته شدن اعضای خانوادهاش خوشحال نمیشود در این جا سانسا برای اولین بار با دنریس موافقت میکند. با این وجود پس از حمایت برین از جیمی سانسا از جان او میگذرد و دنریس هم مجبور به تحمل قاتل پدرش در قلعه وینترفل میشود.
کارهایی که برای عشق انجام میدهیم (Things we do for love)
جیمی پس از خلاص شدن از دست کسانی که به خون هر لنیستری تشنه هستند به نزد برن در جنگل ویردوود میرود تا از او به خاطر پرت کردن او از قلعه عذرخواهی کند ولی برن طبق معمول چیزهایی میگوید که برای همه گنگ و نامفهوم است. به گفته برن او دیگر برندون استارک نیست و یک چیز دیگر است و از دست کسی عصبانی نیست. پس از این سکانس شاهد صحبت دو شیر طلایی کسترلی راک هستیم، مکالمه تیریون و جیمی درباره دروغهای سرسی به جایی میرسد که جیمی به تیریون میگوید زیاد به خود سخت نگیرد زیرا که سرسی او را هم بارها فریب داده است، در این جا تیریون به او میگوید که سرسی هیچوقت تو رو فریب نداد، تو همیشه میدونستی اون چه جور آدمیه ولی همچنان دوستش داشتی که البته نیازی به گفتن نیست که این موضوع به خیلی قبلتر بر میگردد و او دیگر علاقهای به سرسی ندارد. پس از این که جیمی برین را در کنار خندقهای کنده شده میبیند به نزد او میرود تا به عهدش وفا کند و زیر نظر او در جناح چپ ارتش زندگان بجنگد.
خرس شرافتمند، مشاور وفادار
پس از اشتباهات بزرگی که تیریون مرتکب شد دنریس بر این عقیده بود که وی را از مقام دست ملکه عزل کند و این مقام را به سر جوراه بدهد ولی این خرس پیر بهترین مشاورهای که در توانش است را به دنریس میدهد او نه تنها مقام خود را به تیریون میبخشد بلکه دنریس را تشویق میکند تا با سانسا استارک بانوی وینترفل رابطهای دوستانه برقرار کند. صحبتهای دنریس و سانسا خوب پیش میرود تا این که صحبت از وقایع پس از پیروزی بر مردگان به میان میآید، “سرنوشت شمال چه خواهد بود؟”، سوالی است که باعث تمام درگیریها و دلخوریهای پیش آمده است. آخرین صحنهای که از سر جوراه میبینیم وی در حال جر و بحث با دختر عمهاش است و از وی میخواهد تا به سرداب برود با این حال خرسها فارغ از سن و سال سرسختتر از این هستند که تسلیم حرف دیگران شود. به نظر شخصی من اقدامات دلسوزانه جوراه برای عزیزانش در این قسمت با گرفتن شمشیر زیبای هارتزبین پاداش داده میشود. این شمشیر از معدود شمشیرهایی است که از فولاد والریایی ساخته شده است و باید در دستان مبارز بزرگی مثل او باشد.
دخترک صورت زخمی، یادآور شیرین باراتیون
در صف غذا سر داووس با دخترکی صورت زخمی روبه رو میشود که بر خلاف جثه کوچکش شجاعتی مثال زدنی دارد و میخواهد همراه دو برادرش بجنگد. با این حال داووس و گیلی او را راضی میکنند تا از سرداب دفاع کند.
پاسخ به یکی از بزرگترین سوالهای سریال Game of Thrones : هدف نایت کینگ چیست؟
به گفته برن هدف نایت کینگ به وجود آوردن یک شب بیپایان است. او میخواهد این جهان را نابود کند و چون کلاغ سه چشم حافظه این دنیا است نایت کینگ کارش را با کشتن برندون شروع میکند. جان به پیشنهاد برندون از او به عنوان طعمه استفاده میکند و تیون که حال بسیار شجاعتر از قبل شده است میخواهد به همراه آهن زادگان از برن در جنگل خدایان محافظت کند.
شوالیه هفت اقلیم
همنشینی تیریون و جیمی با پیوستن برین و پادریک که اکنون به یک مبارز حرفهای بدل شده است از یک گفتگوی خانوادگی به یک همنشینی کوچک، قبل از مرگ حتمی بدل میشود که آن هم با اضافه شدن سر داووس و تورمند جاینتبین به آخرین مجلس بزم شخصیتهای دوست داشتنیمان تبدیل میشود. تورمند که جیمی را رقیب عشقی خود میداند سعی میکند که با توضیح دادن علت لقبی که مردم آزاد شمال دیوار به او اعطا کردهاند برین را تحت تاثیر قرار دهد او پس از پایان داستانش به شکلی وحشیانه از ظرفی که همراهش آورده نوشیدنی مینوشد، شاید این هم از دیگر جلوههای جلب توجه جنس مخالف در شمال دیوار است! در ادامه این صحنه زمانی که تیریون از افتخارات جنگی هر کدام از شخصیتها صحبت میکند به اشتباه برین را سر خطاب میکند که لقب شوالیهها است. فهمیدن این که برین شوالیه نیست با واکنش جدی تورمند روبه رو میشود تا جایی که وی اذعان دارد که اگر شاه بود او را شوالیه میکرد ولی جیمی از فرصت استفاده میکند تا نظر برین را به خود جلب کند و چون هر شوالیه میتواند شوالیه دیگری را منصوب کند برین از تارث برخلاف سنتهای مسخره وستروس به اولین شوالیه زن سریال Game of Thrones تبدیل میشود.
اتحاد باستانی گرگ و گوزن
آریا در یکی از اتاقهای وینترفل منتظر گندری مینشیند تا سلاحش را برای او بیاورد، سلاح هم بهونه خوبی است ولی هدف اصلی او چیز دیگری بود. آریا در طول خدمتش در خانه سیاه و سفید در براووس به یک بیچهره تبدیل شده بود و از هرگونه احساسات انسانی فاصله گرفته بود. با این حال جالب است که میبینیم وی بر خلاف چیزی که ما انتظار داشتیم چندان هم بیروح و خشک رفتار نمیکند و درست مانند فصل اول جان را در آغوش میگیرد و حتی با دوست قدیمیاش گندری رابطهای عاشقانه برقرار میکند در این سکانس به وضوح میتوانید زخمها روی پهلوی او را که حاصل چاقو خوردن او به دست ویف در بازار براووس است را ببینید. این سکانس با واکنش تند طرفداران سریال Game of Thrones در سراسر دنیا روبه رو شد و بسیار آریا را بچهتر از آن میدانند که چنین سکانسی داشته باشد که باید بگوییم شخصیت آریا و گندری به ترتیب ۱۸ و ۲۳ سال سن دارند. اگر یادتان باشد رابرت در قسمت اول فصل اول به ند گفت تو یک دختر داری و من یک پسر دارم، بیا تا خاندانهایمان را به هم نزدیکتر کنیم. حال که گندری تنها حرامزاده زنده رابرت است به نظر میرسد اتفاقی که رابرت ۸ سال پیش از آن سخن میگفت اکنون در شرف رخ دادن است.
انکار حقیقت، ملکهای که در شرف دیوانه شدن است
دنریس در سرداب وینترفل با حقیقت روبه رو میشود و جان هویت واقعی خود را برملا میکند با این حال به این دلیل که این موضوع موقعیت دنریس را به عنوان حاکم بر حق هفت اقلیم سست میکند با انکار از طرف وی روبه رو میشود. بحث مهم آخرین تارگرینهای زنده با فرا رسیدن ارتش مردگان پایان مییابد، بحثی که شاید دو طرف برای ادامه دادنش زنده نباشند.
پیشبینیهای قسمت سوم
خب قسمت سوم اولین قسمتی از فصل هشتم سریال Game of Thrones است که در آن شاهد جنگهایی به بزرگی نبرد حرامزادگان هستیم و طرفداران پس از مشاهده قسمت سوم تئوریهای جالب زیادی برای این قسمت ارائه دادهاند که در ادامه به بررسی چند عدد از آنها خواهیم پرداخت.
آریا قاتل بیچهره، با استفاده از مهارتهای خود نایت کینگ را میکشد
آریا که مدت طولانی توسط خادمان خانه سیاه و سفید آموزش دیده است به خوبی به شیوههای مخفی شدن و غافلگیر کردن تسلط دارد همین موضوع باعث شده است عدهای از طرفداران فکر کنند که وی قصد دارد یکی از وایتها را بکشد صورتش را بدزدد تا بتواند به نایت کینگ نزدیک شود و سپس با سلاح مخصوصی که گندری برایش ساخته او را غافلگیر کند این نقشه تا حدودی زیرکانه است ولی دو ضعف بزرگ دارد یک این که وایتها به محض برخورد با فولاد والریایی و شیشه اژدها به پودر تبدیل میشوند و نمیشود صورتشات را برید و دیگر این که نایت کینگ قدرت جادویی دارد که حتی حضور برن در ذهن کلاغها را متوجه میشود چه برسد به حضور یک فرد زنده در کنارش.
سرداب وینترفل محل امنی که شاید امن نباشد
از ابتدای قسمت دوم در سریال Game of Thrones بارها به این موضوع اشاره میشود که سرداب جای امنی است و تمام کسانی که سرباز و مبارز نیستند اعم از زنان و کودکان باید به آنجا روند همین موضوع باعث شد عدهای به صحت این موضوع شک کنند. از آنجایی که نایت کینگ میتواند هر مردهای را زنده کند برخی فکر میکنند که او پس از رسیدن به وینترفل آن چه از جنازه شاههای زمستان باقی مانده است را به زندگی بر میگرداند و تمام افراد سرداب را قتل عام میکند آنها برای این تئوری خود دلیلهای مستحکمی هم دارند یک این که در پیش نمایش قسمت سوم آریا در دالانهای وینترفل به شکلی که انگار زخمی شده است فرار میکند پس این میتواند به این معنی باشد که حتی قبل از شروع جنگ، مردگان به داخل وینترفل نفوذ کردهاند و دیگر این که دنریس در همین پیشنمایش از تپهای به وینترفل نگاه میکند (در اطراف وینترفل هیچ اثری از نبرد مشاهده نمیشود) و سپس به جان میگوید که مردهها همین الان هم این جا هستند.
ملیساندره و ارتش خدای نور
از آنجایی که در این فصل هنوز هیچ چیزی از بانوی سرخ ندیدهایم عدهای گمان میکنند که در حالی که وینترفل در حال سقوط است او به همراه لشکر معبد سرخ و سایر راهبان از راه میرسند تا نتیجه نبرد را تغییر دهند، درست مانند رسیدن سواره نظار روهان و گاندولف که برای نجات مردم به هلمز دیپ میآیند.
یک چیز در قسمت سوم سریال Game of Thrones حتمی است و آن سقوط وینترفل است، البته نمیتوان زیادی به آن مطمئن بود، در طول هشت فصل سریال بارها تئوریهایی که به آنها اطمینان کامل داشتیم رد شدهاند پس بهتر است صبر کنیم و ببینیم که چه پیش خواهد آمد.
نظر شما درباره سریال Game of Thrones چیست؟ آیا شما هم پیشبینی برای اتفاقات قسمت بعد دارید؟
2 دیدگاه
رامین
ممنون از مطلب زیبایی که گذاشتین. فقط یک نکته: خواجه رو به اشتباه خاجه نوشتین.
سروش زمردی
ممنون از شما که این مطلب رو مطالعه و همچنین ما رو از این اشتباه مطلع کردید.
اصلاح شد.