در نقد و بررسی فیلم دیوار بزرگ (The Great Wall)، محصول مشترک کشور چین و آمریکا ما را همراهی فرمایید.
قطعا با دیوار بزرگ چین آشنایی دارید. همان دیوار لعنتی ۹۰۰۰ کیلومتری! ساخت این دیوار به قرنها پیش بازمیگردد، زمانی که پادشاهان چینی تصمیم گرفتند با ساخت آن، به مقابله با دشمنان بپردازند. مشخصا ساخت و توسعه این دیوار، داستانی طولانی و جذاب داشته است و قطعا کشور چین باید دیر یا زود باید به فکر ساخت فیلمی بزرگ در مورد آن میافتاد. اما این فیلم از آن آثار مستندگونه تاریخی نیست، در واقع فیلم دیوار بزرگ یک اثر حماسی فانتزی است که نقش اصلی آن را هم یک چینی بر عهده ندارد! استفاده ابزاری از دیوار چین برای روایت یک حماسه فانتزی عظیم جالب به نظر میرسد، در واقع این ایده که دیوار چین ساخته شد تا جلوی هیولاها را بگیرد (البته هیولاهای مورد نظر نباید پرواز میکردند!) روی کاغذ جالب به نظر میرسد اما آیا در عمل هم نتیجه بخش و راضی کننده بوده است؟
فیلم دیوار بزرگ در کل، دستکمی از داستان فرعی «باروت»اش ندارد، یعنی نصفه نیمه و سطحی اما باروتاش دچار رطوبت هم شده است: شاید گاهی جرقه بخورد اما هرگز شعلهور نمیشود. پس از یک افتتاحیه نه چندان خوب، ما خیلی سریع به قلب داستان میرویم و قبل از اینکه کمی از «مرموز بودن داستان» لذت ببریم، سریعا با هیولاها یا همان «تائو تی»ها (The Taoties) رو به رو میشویم. این یک قانون نیست اما کارگردانان هوشمند میدانند که «نشان دادن بیش از حد هیولای داستان» مساوی است با از دست دادن کنجکاوی مخاطب. به فیلمهای هیولایی برجسته فکر کنید، برای مثال قسمت اول «کلاورفیلد» یا «آروارهها» اثر کلاسیک «استیون اسپیلبرگ»، چه چیزی مخاطب را تا بخشهای انتهایی تشنه و هیجانزده حفظ میکرد؟ اینکه نمیدانستند دقیقا با چه چیزی طرف هستند. اما در فیلم دیوار بزرگ چنین اتفاقی رخ نمیدهد، ما سریعا به دیدار تائو تیها میرویم. ما حتی خیلی زود با ملکهشان ملاقات میکنیم و محافظان اعظماش را میشناسیم. گرچه این اتفاق توی ذوق میزند اما سکانسهای اکشن فصل ابتدایی، از نظر بصری کمی جذاب هستند و هیجان خوبی دارند (اگر از جلوههای ویژه ناتوان فیلم عبور کنیم)، این هیجان البته دیگر در فیلم پیدا نمیشود. در واقع پس از اولین بخش اکشن، دیگر چیزی برای ارضای اکشندوستان وجود ندارد و جز چند سکانس کوتاه هیجان انگیز و یک پایان قابل پیشبینی کمانرژی و ناامیدکننده، چیزی عاید مخاطب نگونبخش نمیشود.
«ژانگ ییمو» (Zhang Yimou)، کارگردان برجسته چینی که سینمادوستان او را با فیلم شاهکار «قهرمان» (Hero) میشناسند، مطابق رسم همیشگی هالیوود، مجبور شده است که روحاش را به شیطان بفروشد. ییمو نگاه خلاقانه و هنرمندانه فوقالعادهای دارد، هم روایت داستان را بلد است، هم استفاده مناسب از رنگها و هم ارائه اکشن شرقی را. آثار او معمولا خوشرنگ و لعاب هستند و از زیبایی شناسی منحصر بفرد او بهره میبرند اما در باطن هم حرفهای زیادی برای گفتن دارند. او در فیلم قهرمان، با اینکه بر روی مسائل تکراری همچون «عشق و انتقام» دست گذاشت اما با جهتدهی خوبی که به داستان داد و با هنری که به کالبد آن فیلم دمید، توانست یک اثر کمنظیر خلق کند. حالا در فیلم دیوار بزرگ ما همان کارگردان را داریم اما گویی نیروهایش را از دست داده است. تنها چیزی که از ییمو باقی مانده، چند رنگ دلنشین در قالب سربازان است و چند سکانس کوچک هنرمندانه در باب یادآوری که او توانمندیهایی هم دارد. البته ییمو را نباید در این مسئله مقصر دانست، وظیفه او ساخت یک بلاک باستر بین المللی به دستور هالیوود بوده و او همان کاری که از او خواسته شده بود را انجام داده است. گرچه کارگردانانی همچون «جورج میلر» به ما یاد دادهاند که میتوان بلاک باستر ساخت و در آن حتی از درامهای هنری به اصطلاح جشنوارهای هم پیشی گرفت.
اولین شخصیتی که در فیلم ملاقات میکنیم، «ویلیام» با بازی «مت دیمون» است. ویلیام یک مزدور بینام و نشان است که با همراهاناش در جستجوی افسانهای به نام باروت هستند تا آن را ببرند، به غربیها بفروشند و ثروتمند شوند. همان اول که جمله «ما از همه قویتر بودیم» را از زبان مت دیمون میشنویم، تقریبا تکلیف ما با او مشخص میشود: او به هیچ وجه مناسب این نقش نیست. بعدها که ریشاش را میزند و همان چهره همیشگی دیمون را میبینیم، این مسئله حتی واضحتر هم میشود. دیمون در نقش یک مزدور، سارق، هیولاکُش قدر، یک کماندار افسانهای و به طور کلی یک آدم بیرحمِ حریص (در بخش ابتدایی) قابل باور نیست و حتی طنز هم جلوه میکند. ضمن اینکه شاید به دلیل ضعف فیلمنامه در بحث شخصیت پردازی یا حتی کمکاریهای خود او، بازیاش برخلاف گذشته به دل نمینشیند و مخاطب را تحت تاثیر قرار نمیدهد. حتی وقتی که او ناگهان تغییر شخصیت میدهد و تصمیم میگیرد که قهرمان داستان باشد، ما این تحول را درک نمیکنیم و اصلا نمیفهمیم منبع این تغییر کجاست. آیا ناگهان چنان ارادت و وفاداری ویژهای به «جنرال شائو» پیدا کرده است که با مرگ او تصمیم میگیرد مسیر اهداف چند سالهاش را تغییر دهد؟ یا علاقهای زیر پوستی به «فرمانده لین» پیدا کرده است؟ چرا و به چه دلیل؟! بازی ضعیف مت دیمون اولین اتفاق بد فیلم است.
اما انتخاب مت دیمون و طراحی بد شخصیتاش ضربات دیگری را هم به فیلم دیوار بزرگ وارد میکند. شیمی رابطه او و «تُوار» (Tovar) با بازی «پدرو پاسکال» (Pedro Pascal) کارآمد نیست (لازم به ذکر است که از نظر نگارنده، پاسکال با شخصیت طنازش بهترین بازیگر فیلم است)، ما هرگز نمیفهمیم دقیقا چه چیزی باعث رفاقت شدید آنها شده است (گرفتاری در غربت؟!)، در حالی که در قدم اول این دوستی پررنگ نبود و آنها بیشتر شبیه به همسفرها بودند تا برادر. اما شیمی رابطه ویلیام با فرمانده لین بدتر هم میشود، آنها شبیه به دو قطعه از بخشهای مختلف یک پازل بزرگ هستند که سازندگان میخواهند به زور آنها را به یکدیگر بچسبانند و پازل را پیش ببرند. این اتفاق هرگز رخ نمیدهد و حتی در لحظات پایانی، آن «حس جدایی» که سازندگان انتظار دارند بر روی مخاطب تاثیر اندکی بگذارد، کاملا خنثی است.
ایراداتی که به آنها اشاره کردیم، بیشتر از اینکه منحصرا تقصیر بازیگران باشد، از فیلمنامه ضعیف فیلم دیوار بزرگ نشات میگیرد. این فیلمنامه توسط «کارلو برنارد» (Carlo Bernard) و «داگ میرو» (Doug Miro) نوشته شده است که آثاری همچون «شاگرد جادوگر» (Sorcerer’s Apprentice) و «شاهزاده ایرانی: شنهای زمان» (Prince of Persia: The Sands of Time) را در کارنامه دارند. جالب است که آنها دقیقا اشتباهات پیشین خود را اینجا هم تکرار کردهاند. ما در شاهزاده ایرانی، بازیگرانی داشتیم که چندان با نقشهایشان همخوانی نداشتند و شاهد انواع خردهداستانهای احمقانه بودیم اما در نهایت شاهزاده ایرانی فیلمی بود که تماشایش مخاطب را عذاب نمیداد. فیلم دیوار بزرگ هم همینگونه است. در این میان، حضور «تونی گیلروی» (Tony Gilroy) هم – که برای فیلمنامههای پیچیدهاش معروف است – کمکی به فیلم نکرده است.
بالاتر به داستان فرعی باروت (یا همان پودر سیاه) اشاره شد، این داستان با ورود «بلرد» (Ballard) با بازی «ویلیام دفو» (Willem Dafoe) کمی جدیتر میشود و در انتها با مرگ او به شکلی احمقانه به پایان میرسد و تنها یک سوال به وجود میآورد: هدف از حضور بلرد چه بود؟ مشکل البته حضور او نیست، مشکل این است که این شخصیت از هیچگونه جذابیتی برخوردار نیست تا حداقل قابل تحمل باشد. ضعف شخصیت پردازی در بلرد از دیگران بیشتر است و با مرگاش، تنها باعث مبهوت شدن مخاطب میشود. تنها اتفاق مثبت در رابطه با حضور بلرد (از نظر ارتباط داستانی)، آموزش انگلیسی او به فرمانده لین است که آن را هم سالها پیش انجام داده است! در واقع دلیل انگلیسی حرف زدن لین و شائو را هم میشد بدون حضور بلرد و با بیان چند جمله رفع کرد.
و اما مشکلات فیلمنامه به همینجا ختم نمیشود. ماجرای آن سربازان آبیپوش مونث که بانجی جامپینگ میکنند چیست؟! یعنی سازندگان واقعا فکر کردند که چنین ایدهای جذاب است؟ این بانجی جامپینگ به عنوان یک تاکتیک نظامی، فاجعهای بزرگ و یک خودکشی مسلم است! (جالب اینکه فرمانده لین از همه زودتر میرود و هیچ اتفاقی برایش رخ نمیدهد، اینکه چگونه از آن جهنم جان سالم به در میبرد، یک معماست زیرا این دیگر ارتباطی با مهارت مبارزه ندارد، شیرجه زدن میان استخر هیولاها مساوی با مرگ حتمی است). احتمالا سازندگان بیش از حد تحت تاثیر بندبازیهای فیلم «مد مکس: جاده خشم» (Mad Max: Fury Road) بودهاند! یا اینکه مشخص نیست چرا جنرال شائو باید برای سرکشی و پیگیری قتلهای شبانه تائو تی، با یک گروه کوچک، وارد معرکه شود. آیا این تنها یک بهانه مضحک برای کشتن شدن او نبود تا لین تبدیل به جنرال اصلی شود؟ فیلم دیوار بزرگ در بخشهای پایانی، حتی همان استفاده ابزاری سطحی از دیوار چین را هم فراموش میکند و داستان را به یک جای دیگر میبرد تا به طور کلی، اهمیت دیوار چین در فیلم بیمعنا شود. شعارهای نامانوس و دیالوگهای سطحی فیلم هم به کنار.
فیلم دیوار بزرگ یک اثر بلاک باستری معمولی است که فرمولهای رایج این گونه آثار را به طور دقیق و خط به خط اجرا میکند. سازندگان تلاش کردهاند تا از نوآوری پرهیز کنند و یک فیلم عامه پسند هالیوودی بسازند که راحت در گیشه بفروشد (البته آنها فراموش کردهاند که مخاطبان دیگر مانند گذشته، به تماشای هر فیلمی نمیروند و هر چیز سادهای را نمیپسندند). انتخاب اشتباه بازیگران، یک فیلمنامه پر از سوراخهای داستانی که هرگز از فورمولهای مرسوم بلاک باسترهای معمولی تخطی نمیکند، افت ریتم از اواسط داستان، بخش پایانی نه چندان جذاب و هدر دادن پتانسیلهای دیوار چین باعث شدهاند تا این فیلم نتواند تبدیل به اثر موفقی شود. با این حال، فیلم دیوار بزرگ برای چیزی که هست، یعنی «یک اثر فانتزی معمولی»، به شعور مخاطب توهین نمیکند و میتواند مخاطبی را که در جستجوی «سرگرمی» است، برای نزدیک به دو ساعت سرگرم کند.