در ادامه با گیمشات همراه باشید تا نگاهی بیندازیم بر فیلم آزمایش بلکو (The Belko Experiment) یکی از آثار ترسناک تریلر سال ۲۰۱۷.
فیلم آزمایش بلکو از آن آثاری است که مخاطب با خواندن خلاصه داستاناش هم هیجانزده میشود. نه اینکه ایده تازهای داشته باشد اما به طور کلی این کانسپت همیشه تامل برانگیز بوده است و کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزد. اینکه ببینیم انسان در «مواقع خاص» چه عکس العملی از خود نشان میدهد و چگونه رفتار میکند. فیلم آزمایش بلکو با اینکه به عنوان یک فیلم «ترسناک» بازاریابی شده اما بیشتر یک اثر خونینِ خشن است، با این حال وقتی ایده فیلم را در ذهنمان تداعی میکنیم، قطعا ترسناک است. تنها تصور کنید که در یک مکان گرفتار و وارد بازی «بکش یا کشته شو» شدهاید. بدون اینکه راه فراری باشد، فقط دو راه پیش روی شماست، آیا آدم مهربانی هستید؟ فکر میکنید همیشه آدم خوب و دلسوزی بودهاید؟ شاید این مخصمه، بُعد تازهای از شما را به خودتان نشان بدهد، گویی اولین بار است که خود واقعیتان را در آینه میبینید و واقعا چه چیزی ترسناکتر از این؟ «چارلز داروین» بر این باور بود که انسان دیوانهترین و وحشیترین حیوان جنگل است، اینکه این قدر پیشرفت کرده و زنده مانده، نه بخاطر «قدرت تفکر»، بلکه به این دلیل است که از همه وحشیتر بوده. اگر الان به آن اندازه وحشی نیستیم، شاید به خاطر تمام خاطراتی باشد که در ذهنمان جا خوش کرده است، اگر خاطراتمان را از ما بگیرند، دیگر چیزی از ما باقی نمیماند جز یک موجود وحشی. اما این بحث با سیری ناپذیری انسان برای بقا رابطه مستقیم دارد، همه موجودات، همیشه و در هر حالتی برای بقا تلاش کردهاند اما انسان، انسان برای زنده ماندن به هیچچیز و هیچکس رحم نمیکند. فیلم آزمایش بلکو قصد دارد که یک بار دیگر چنین مسائلی را به ما یادآوری کند، اینکه «این انسان عاقل، توانایی انجام چه کارهای شنیعی را برای بقا دارد و وقتی این بخش وجودیاش بیدار شود، چگونه اخلاقیات و انسانیت را زیر پا له میکند».
این فیلم برای طرفداران خون و خونریزی، چیزهای جالبی دارد اما برای آنهایی که فکر میکنند این فیلم قرار است کمی به فلسفه بپردازد، جز ایجاد چند سوال بنیادین فلسفی نصفه نیمه که بالاتر کمی به آنها اشاره کردم، حرف زیادی برای گفتن ندارد. ما با آدمهای معمولی سر و کار داریم که حالا در یک جهنم گرفتار شدهاند و باید انتخاب کنند. از همان فصل ابتدایی، تقریبا آدم خوبها و بدها مشخص میشوند. البته تقسیم کردن شخصیتهای فیلم آزمایش بلکو به خوب و بد اشتباه است. هیچکس در این فیلم بد نیست، حتی «بری نوریس» (Barry Norris) با بازی «تونی گلدوین» (Barry Norris) که مثل یک قاتل کارکشته، زیردستهایش را یکی پس از دیگری نفله میکند (یا «وندل» با بازی «جان کریستوفر مکگینلی» (John C. McGinley) که مشخصا مشکلات روانی داشته و حالا در این آشفتهبازار مشغول خودنمایی است). واقعا هر کدام از ما، در آن شرایط شاید دست به چنین کاری بزنیم. یا باید با دست باز به آغوش مرگ بروید یا باید بایستید و برای بقا بجنگید، این جنگیدن البته در کشتن آدمهای بیگناه خلاصه میشود اما مگر راه دیگری وجود دارد؟
ما این ایده «محبوس شدن در یک محیط و مبارزه برای بقا» را بارها در آثار دیگر مشاهده کردهایم، شاید نمونه تجاری مشهور آن «عطش مبارزه» (Hunger Games) و نمونه نوآورانهتر آن «بتل رویال» (Battle Royale) باشد. فیلم آزمایش بلکو مشخصا از این آثار الهام گرفته است با این تفاوت که لوکیشن ما یک ساختمان اداری در «کلمبیا» است. اینکه چرا در کلمبیا در جریان دارد را نمیدانم، حدس میزنم که لوکیشن فیلم در خارج از آمریکا قرار داده شده تا حس ایزوله بودن شخصیتها بیشتر ملموس باشد. فیلم وقتی از ایده اولیهاش جلوتر میرود و قرار است دنیایش را بسازد، تقریبا هیچ دلیل دقیقی برای ترسیم این دنیا به ما نمیدهد. چرا نام این شرکت «بلکو» است، دقیقا چرا ساختماناش در آن محیط دور افتاده قرار دارد، وقتی که کاملا اداری است و نه صنعتی. چرا باید همه کارکنان میپذیرفتند که در مغزشان ردیاب کار گذاشته شود و مشکوک نشدند که چرا این پروسه بر روی محلیها صورت نمیگیرد. اینها سوالات کوچکی است که در فصل ابتدایی برای مخاطب ایجاد میشود. با این حال، بخش ابتدایی با آن آغاز کلیشهای (نگاه «مایک» به ماسک روی صورت یک کودک و آن حس شومی که به او میگوید، امروز، روز بدی خواهد بود) و آن آهنگهای محلی مضحک، قابل تحمل است و وقتی که آزمایش رسما آغاز میشود، مخاطب کاملا خوش بین است که یک فیلم پرتنش و درگیر کننده با نوآوریهای خاص خواهد دید. به هر حال یک سری «کارمند» در یک «اداره» گیر افتادهاند و با ابزار محدود، باید از شر یکدیگر خلاص شوند. حداقل حالا که قرار نیست فیلم خیلی روانشناختی باشد، انتظار داشتم که شاهد چند قتل جالب با وسایلی که در محیط اداره یافت میشود، باشیم اما فیلم کاملا یک روند دیگر را طی میکند.
تیم بازیگری فیلم را تعدادی از چهرههای آشنا تشکیل میدهد که اکثرشان را در نقش مکمل، در آثار مختلف مشاهده کردهاید. از «جان گلگر جونیور» (John Gallagher Jr.) که آثار قابل توجهی همچون «دوازده موقتی» (Short Term 12) و «شماره ۱۰ خیابان کلاورفیلد» (۱۰ Cloverfield Lane) را در کارنامه دارد تا «آدریا آرجونا» ( Adria Arjona) که او را در فصل دوم «کاراگاه واقعی» (True Detective) دیدهاید و «مایکل روکر» (Michael Rooker) که در «محافظان کهکشان» (Guardians of the Galaxy)، نقش «یاندو» را بازی میکند. از محافظان کهکشان گفتم، احتمالا میدانید که فیلم آزمایش بلکو را «جیمز گان» (James Gunn) نوشته و تهیه کنندگی آن را نیز برعهده داشته است. جیمز گان را اکثریت با همین محافظان میشناسند اما او یک وجهه ترسناک هم دارد! فراموش نکنیم که او «طلوع مردگان» (Dawn of the Dead) را برای «زک اسنایدر» (Zack Snyder) نوشته و فیلم «خزیدن» (Slither) از آثار اوست. به نظر میرسد که او در اینجا کمی عجله کرده و آنطور که باید، روی شخصیتها و داستان کار نکرده است، گرچه شاید مقصر اصلی را باید «گرگ مکلین» (Greg McLean) دانست که نتوانسته فیلمنامه جیمز گان را از نظر احساسی، خیلی قاطعانه به تصور بکشد. فیلم مشخصا از نظر احساسی و حتی القای آن حس ویرانی شخصیتها به مخاطب عاجز است و خب این یک نکته منفی محسوب میشود، مگر اینکه سازندگان فارغ از این چیزها، فقط خواسته باشند که یک فیلم خونین با تعلیق بالا عرضه کنند، که در این راه موفق میشوند.
از نبود نوآوری و هدر دادن لوکیشن اداره، بالاتر گفتم، این مسئله وقتی بدتر میشود که شخصیتها اسلحه در دست میگیرند و خیلی از کشتارها به «شلیک کردن» خلاصه میشود. با این حال، شاید اولین شوک بزرگ فیلم، سکانسی باشد که «بری»، رئیس بلکو، همه را جمع میکند و قصد دارد ۳۰ نفر را بکشد تا ۶۰ نفر نمیرند. ما تا پیش از این، چند سکانس مرگ دیده بودیم اما هنوز مطمئن نبودیم که آدمهای قصه تا چه اندازه در این بازی غرق شدهاند. در این سکانس، در حالی که یکی از کارمندان فریاد میزند: «تو کدوم خری هستی که تصمیم بگیری کی بمیره و کی زنده بمونه؟» به مغزش شلیک میشود، آنجاست که مخاطب میفهمد با چگونه فیلمی رو به رو است و خشونت آشکار فیلم آغاز میشود. این سکانس میتوانست تاثیرگذارتر باشد اما آن موسیقی محلی لعنتی، مخاطب را به جای ابراز ناراحتی، خشمگین میسازد! نمیدانم، شاید این موسیقی به همین دلیل انتخاب شده باشد. شوک بزرگتر جایی است که «تنها ۲۹» نفر کشته میشوند و به خاطر زنده ماندن یک نفر، حالا باید ۳۰ نفر دیگر بمیرند! شاید اگر نویسنده دیگری بود، در آخرین لحظه، یک نفر دیگر کشته میشد تا اوضاع کمی آرام شود اما جیمز گان، دیوانهبازی را به اوج میرساند و راه دیگری را پیش میگیرد. «انفجار سَرها»، با موسیقی «Piano Concerto 1 – B Flat Minor»، از آثار جاودانه «چایکوفسکی»، یکی از آن سکانسهاست که آدم نمیداند چه عکس العملی به آن نشان دهد، بیحس باشد؟ از سینما لذت ببرد یا برای لذت بردن از این خشونتها عذاب وجدان داشته باشد؟ یا اصلا احساس تاسف کند و کشته شدن این آدمها را به چشم یک تراژدی غمانگیز ببیند؟ تصمیم با شماست اما این سکانس و طنز سیاهی که در میاناش وجود دارد، بهتر از این نمیتوانست باشد.
اما برسیم به بخش پایانی، جایی که شاید باعث نارضایی مخاطبانی شود که فیلم را دوست داشتند و یا موجبات رضایت کسانی که از فیلم لذت نبردند را فراهم کند. در این بخش چند نکته قابل بحث وجود دارد. اول، سوالی است که در تمام فیلم دنبال جواب آن بودیم، اینکه چه کسانی این بازی مرگبار را طراحی کردهاند و در کل چه اهدافی دارند؟ خب ما که میدانستیم این یک «آزمایش انسانی» است اما یک «جواب واضعتر» چیزی بود که مخاطب نیاز داشت. در کمال تعجب، پاسخهای نصفه نیمهای دریافت میکنیم که نشان میدهد حتی خود سازندگان هم دقیقا نمیدانند که باید چگونه علت این آزمایش را توجیح کنند. پاسخی که میشنویم این است: «ما بخشی از یک سازمان بین المللی هستیم، یک سری از بهترین متفکران دنیا که بر این باورند که دانشمندان علوم اجتماعی باید اجازه داشته باشند که رفتار انسان را بررسی کنند، بدون توجه به محدودیتهای ایجاد شده از سوی تفکرات متعارف. و باور کن، ما از زمانی که این آزمایشات را آغاز کردیم، مقدار قابل توجهی اطلاعات در مورد رفتار و ذهن انسان بدست آوردهایم». حال، مایک همان سوالی را میپرسد که سوال مخاطب است: «چرا؟ برای چه؟». فرد مقابل در حالی که نمیداند باید چه جوابی بدهد، با یک لحن نامطمئن میگوید: «خب، شاید روزی دنیا بهتر ساخته شود». بعضی از مخاطبان شاید با این پایان بندی، به این مسئله فکر کنند که عملا سرشان را کلاه گذاشتهاند و یک اثر بیمعنا مشاهده کردهاند.
اما پس از آن، شوک بعدی فیلم را شاهد هستیم، اینکه میفهمیم مایک در جیب هر کدام از آن آدمها، یک ردیاب انفجاری کار گذاشته است و همه را به قتل میرساند. اینکه چگونه با حضور آن همه دوربین، کسی متوجه نشده که او ردیابها را برداشته است، جای سوال دارد. و در نهایت، شوک پایانی که به ما میگوید «مرحله اول به پایان رسیده و مرحله دوم آغاز شده است». این پایان هیجان انگیز، وعده یک جهنم بزرگتر را میدهد، جایی که بازماندگان مختلف «حالا» با کوله باری از تجربه، احتمالا باید به مبارزه با یکدیگر بروند. نکته قابل تامل این است که همه بازماندگان، در مقابل دوربین قرار گرفتهاند و به نظر میرسد که آزمایششان به پایان رسیده و بر خلاف مایک، هیچ کسی هم نیامده که آنها را ببرد و سوال بپرسد. از آنجایی که جمله «پایان مرحله اول» را میشنویم، این طور به نظر میرسد که کشتن افراد سازمان توسط مایک هم بخشی از آزمایش بوده است! زیرا ندیدیم کسی بیاید و بازماندگان دیگر را برای پرس و جو ببرد. آیا این بدین معناست که مطالعات این سازمان جواب داده و آنها توانستهاند بر اساس آزمایشات قبلی، به شکلی، رفتار مایک را حدس بزنند؟ اگر او ردیابها را بر نمیداشت و عملکرد دیگری از خود بر جای میگذاشت، چه اتفاقی رخ میداد؟ یا اگر قرار بوده که از همه بازماندگان سوال شود، پس چرا «مرحله اول» زودتر از موعد مقرر به پایان رسیده است؟ (منطقیتر این بود که همه بازماندگان را در اتاقهای بازپرسی ببینیم). بخش پایانی کمی سوال برانگیز است و از آن پایانها نیست که همه را راضی کند.
در نهایت باید گفت که فیلم آزمایش بلکو مثل این است که به یک ضیافت شام سلطنتی دعوت شوید اما جلویتان نان و پنیر بگذارند. با این حال، وقتی گرسنهاید، نان و پنیر هم بیش از حد خوشمزه جلوه میکند، این طور نیست؟ این فیلم میتواند طرفداران ژانر اسپلتر، اسلشر و غیره را راضی کند اما شاید برای کسانی که در جستجوی مفاهیم عمیقتری هستند، نتواند خیلی به عمق بزند و در سطح باقی میماند. شاید در لحظاتی، انسانهای مدرن و زندگی مدرنشان به چالش کشیده شود اما کافی نیست که مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. فیلم آزمایش بلکو یک اثر پاپ کورنی به حساب میآید اما در کنار سرگرم کردن، به ما یادآوری میکند که انسان بودن چه قدر سخت است و بهتر است چندان ادعای خوب بودن نداشته باشیم، زیرا اگر ما هم در مخصمه گرفتار شویم، دست به کارهایی میزنیم که قابل تصور نیست.
3 دیدگاه
کاکا
تمام چیزهایی که فکر میکردم فیلم کم داره رو دقیقا شما اینجا یادآوری کردین و ذره به ذره ی این گزارش حاوی نکته هایی برای یادگیریه
ممنون از این ذکاوت
شوالیه
نقد خوبی بود
همونطور که اشاره کردید تماشای این فیلم برای کسانی مثل خود من که دنبال منطق و مفاهیم عمیق اند چندان رضایت بخش نیست ولی با این وجود مایک پایان غافلگیر کننده ای رو رقم میزنه و مخاطبی مثل من که تشنه انتقامه سیراب میکنه
ساسان مردوخی
خب مرسی بابت نقد خوبتون…..دقیقن اونایی که فیلم بالایی می خواستن مثل خود شخص من این فیلم درجه خیلی بالایی نداشت اما تمامی این فیلم ها مثل همین فیلم. اتاق ۹ نفره. مکعب و سریال جدید امروز بازی مرکب همشون به نظرم یه مفهمومی رو در درون عمق خود دارند و آن این است که از انسان هیچی بعید نیست و در زندگی بهتره اینطوری بگم که اگه وجدانت قبول کنه دیگران را پله ای برای بالا رفتن خود کنی…درکل فیلم خوبی بود مرسی