در این سری مقالات سعی دارم با شما از دلتنگیهای درونی خود و این روزهای نه چندان جالب دنیای بازیها و این چرخه گردان سخن بگویم که مطمئنا روی دل خیلی از شماها سنگینی میکند و با شنیدن آنها، شاید کمی حس هم دردی عود کند. باشد که مورد قبول واقع گردد و آغازی برای دنبال کردن ردپای قلم و خالی نمودن حرفهای کمتر گفته شده؛ در ادامه گیم شات را با قسمت اول مجموعه مقالات چند خط دلتنگی. همراهی کنید.
مجموعه مقالات چند خط دلتنگی ؛ قسمت اول: از مار حریص تا جو کلش زدگی
آنچه گذشت
زود گذشت، خیلی زودتر از آن که حتی ایست بازرسی دیده به این حجرت کبری چراغ سبز نشان دهد؛ در این بازه زمانی مدام دم کشیدیم و بزرگ شدیم. دیگر نه در پی استحکام استخوان هستیم و نه داخل قنداقی در انتطار قند داغ! و بالعکس این روزها قند آغ میکنیم به سبب خوشمزگی و فهماندن این اصل که همه چیز همیشه شیرین نیست، کمی به خود آ! با چه شروع کردیم؟ سرگرمی از کجا ریشه کرد؟ لکنت زبان و خرد کردن مفاد خزعبل داخل سالاد تکلم! یا لذت ساده لوح بودن، خود را مانند همزادی در آیینه دیدن، حس دیده شدن توسط مجری کم رمق تلویزیون و فکر این که «اگه شیشه تلویزیون رو بشکنم میرم پیش اون آقاهه؟!» کدام؟ هر یک به اندازه خود شیرین بودند و با تمام حماقت مستتر در بطن، دل را نمیزدند. کمی اوضاع تغییر کرد و سر با شعله های فروزان دل فریب گر می گرفت. به خود آمدیم و چشممان شاهد توپ سه جلد اما بی هویت! پای برهنه و شلوار ورزشیهای سه خط و معمولا بارسایی بود! تا کمی توپ مذکور به پرواز در میآمد، حکم چشم چرانی را بر گردنش میانداختند و با صدای ترکیدن هیز یاد شده! توپی دیگر نیز منهدم میگشت، این بار ضارب، مالک توپ اولی بود! بازیهای کودکانه مدام پا به سن میگذاشت. برای تمام هم سن و سالها نه، اما حداقل ریشه زندگانی برای جمع سر خورده ما گیمرها، طوری دیگر رشد کرد. هر کداممان گونه ای ماچ نمودیم! برخی با “لا آجری” گذاشتنهای «تتریس»! عده کثیری با لوله کش عاشق پیشه و تخریب چی مشهور! خیل عظیمی با «پک من» شکم سیر گرسنه بین دوست داشتنی و عناوین دیگر که هرکدام به نوعی، آغاز ماجرای امروز ما بودند.
استارت به گوش لگد زد، کم کم وارد این مسیر شدیم و هر روز بیشتر از دیروز شیفته میگشتیم و هیچ موقع نخواستیم با «دیلت» ژیلتی شویم روی خاطرات و احوال شانه شکن! نسل بازیها مدام در حال فزونی بود و وارث نسل پیشین، مکررا کمر به همت میبست و طفلی جدید تولید میکرد! سلایق مخاطبان و دست پخت سازندهها نیز روز به روز دچار دگرگونی شد و ماهیت جدی تری به خود گرفت. سوال کنید از افرادی که زندگیشان به این چرخه وصل شده و هنر بازیهای کامپیوتری و ویدیویی ، نقش اکسیژن را در این هوای سمی برایشان ایفا میکند. آیا از حال این روزهای دنیای بازی راضی اند؟ پیش از دخول به قضیه اصلی، بگذارید کمی معده را بشکافیم تا تنها روشنایی در ظلمت برق چشم نباشد! از دلیلش بی خبرم اما اصولا ایرانی جماعت، چشم انتظار ظهور سوژه هستند و تفاوتی هم ندارد که متعلق به کدام صنف، شاخه از هنر یا فرد بیچاره ای باشد، آن قدر ادامه پیدا میکند این داستان که سیفون خودش دست بهکار میگردد!
حال یک نقطه انتهای این قضیه بگذاریم تا بعد دوباره ملاقاتش کنیم. زمان دایم تغییر میکرد و با شیر تحقیر والدین و اطرافیان، هم قامتمان رشد کرد و هم استخوان بندی، اما پوچ و متزلزل! در عنفوان کودکی و سرگرمی بودیم که تلفنهای همراه با چمدانی پر از راه رسیدند. موبایلهای زیادی وارد این مرز و بوم شدند هنگام عرضه اما ایرانیان خاطرات خوب و کثیری با دست پخت «نوکیا» دارند! و انواع اسامی و القاب (نظیر: ۱۱ چراغ، ۱۱ گدا، لگن و مشهور ترین لقب، گوشکوب!) را به محصولات این شرکت بخت برگشته نسبت دادهاند. ما که چه در طفولیت و چه در حال حاضر، دست در جیب با شپش دور دور مینماییم! و آن زمان هم به لطف نیم چرت ظهر گاه خانواده، سراغ گوشی مذکور رفته و با آن مار لعنتی مدام به راه راست هدایت میشدیم! تب داشتن موبایل به جد عود کرده بود و به هر دری میزدیم تا شاید کمی گوشکوب، مرحم شود روی کرم درون و ذاتی مان! آن زمان دغدغه اصلی و مهم هنگام مواجه شدن با هم سن و سالان آلوده! یک چیز بود “امتیاز مارت چنده؟” شیرین بودند. اما مکمل هر وعده چایمان نبود و باید دری به تخته میخورد تا شاید اعضای خانواده در خواب باشند و راه رفتن روی پنجه، منجر به برخورد با پایه محترم میز نگردد که از قضا همیشه این اتفاق رخ میداد! عقربهها از هم سبقت میگرفتند و مار کذایی روز به روز آب میرفت و زیر سایه سنگین فرزندها و نوادگانش، کمر خم کرده و منتظر جرعهای آفتاب بود! معدود افرادی یافت میشدند که هنوز رفتن به درون سمت راست صفحه و بیرون زدن از سمت چپ با حسی لاتی و گردن کلفتانه، برایشان جذاب باشد! و طبیعی نیز بود زیرا تا هنگامی که سرآشپز جدید به طبخ انواع غذاهای متنوع و لذیذ مشغول است، عموم مردم مغز خر را به عنوان پیش غذا نبلعیده و از استغاده جمله کلیشهای “همون همیشگی” امتناع خواهند کرد! الان زمان یک برگشت انتحاری به آن موضوع محوری است.
طوفان جو داخل کویر ذهن ملت
نمیدانم چگونه و از کجا آغاز شد، بی اطلاعم از شکل گیری نطفه و زمان زایمان اما هر اتفاقی افتاد این را میدانم که طفل موجود را نشناخته و به چشم فرزندی نا خلف به دیدگانش خیره میشوم! شیوع شبکههای مجازی و کمبود تفکر و کار نیز به این قضیه افزود و شدتش را دو چندان ساخت. حدود چند سال قبل، سازندگان عناوین مستقل دریافتند که با وصل کردن خطوط سرگرمی بیشتر و استفاده از جنس فرد اعلا و مورد علاقه عموم! میتوانند به یک میان بر اصلی و مهم برسند که نیاز به معرفی ندارد، چرک سبز! ظهور پرندگان خشمگین استارت یک عصر جدید پس از دورانی مملو از لگن های اسقاطی بود! شیوع عجیب و غریب این موجودات با نمک و ناخن لازم! در سراسر جهان موجی غیر منتظره را به وجود آورد و خیل عظیمی از جماعت گیمرها را به تلفن همراهشان پیوند زد. حال به این کار نداریم که در دنیا چقدر مخاطب و چگونه طالبانی دارد بحث ما این نقطه از کره خاکی است که دارای عجیب ترین گونههای انسانی میباشد! و مسئله همین جا است. سابقا به هیچ عنوان این روال رواج نداشت و با پیشرفت تکنولوژی و شبکههای اجتماعی مختلف، چند برابر قد کشید و به قولی استخوان ترکاند! موضوعات مختلف نیز شامل این داستان میشود اما ماجرای ما داخل همین حوزه بازی میچرخد. از پرندگان خشمگین با خوش رویی داخل خاک ما استقبال شد و افراد زیادی را هم تخت خود نمود! عادی دنبال میشد همه چیز با جمع رفقا که صحبت میکردیم، شاهد تمجید از بازی اما به اندازه بودیم و در کل سرگرمی خوب و مختصری بود. پس از مدتی بدون علت خاصی، موج قوای خود را از دست داد و کار به حدی رسید که ساحل دادخواست طلاق داده و اخیرا با مسافران چند روزه دیده میشود! عناوین مختلف و ساده دیگری مانند Cut The Rope، Fruit Ninja و … به هدف سرگرمی و حجیم شدن پا به عرصه گذاشتند و موفق نیز عمل کردند اما باز هم هم میهنان عزیزمان، ایرانی بودن خود را اثبات نکردند! همه چیز تقریبا عادی طی میشد تا زمانی که بازی Clash Of Clans از مرز وارد این بوم خوش رنگ و لعاب شد!
من که اتک میزنم پس چرا هنوز لکه هست!؟
سلام داداش چه خبر؟
هیچی نگو حاجی دارم اتک میزنم!
چیکار میکنی؟!
اااه چقد حرف میزنی بابا دراگامو زدن!!
ببخشید خدافظ!
بعله، شرح مبسوطی بود از حال روز آغاز بیماری کلش گرفتگی، و آخر چرا؟ طوری ملت به سمت بازی یورش بردند که اگر داعش خود را در طبق اخلاص قرار میداد، این چنین حمله ور نمیشدند! درست، قبول دارم بازی قشنگ و جذاب است ولی نه تا این حد، نه به مقداری که با هر که صحبت میکنی سر به صفحه در حال بازی کردن کلش است.
داخل محل کسب رفیق میروی، یک گوشه کز کرده و با آوای مگسان داخل خلصه وقت میگذرانی، رفیق گردنش ثابت و در حال وار زدن میباشد! (باور کنید بنده یک مرتبه هم این بازی را انجام نداده و این اصطلاحات را از خویشان و رفقا یاد گرفته ام!) مشتری درب خاک خورده را باز میکند. رفیق کماکان در حالت قبلی خود است! مشتری با نگاهی حقیرانه به گرد و خاک رقصان روی قفسه مینگرد! من از هر راه و روشی که بلد هستم برای هشیاری رفیق استفاده کرده اما ثمر نمیدهد! مشتری در مرز خروج از مغازه، رفیق مجسمه ، بلاخره حنجره را گشوده و نعره میزنم: “پاشو تنه لش مشتری رفت!” و بلاخره رفیق مذکور به خود میآید، مشتری ایستاده نگاهی میکند، رفیق زبانش باز شده اما به اعتراض “بیا، خوب شد گند زدی به بازی؟ هرچی دراگ مراگ بود زدن نتم پرید اه” و این جا شروع و عمق فاجعه است که مشتری برگشته و میپرسد: شما هم کلش بازی میکنید؟! یک ساعت راجع به لول و تان و… صحبت نموده، جنس خود را خریده و با لبخندی ناخن لازم مغازه را ترک میکند!
این چرخه مدام در حال تکرار و فزونی است. سن را غریبه میداند، جو که سایه بیندازد چیزی نخواهد فهمید و خیل عظیمی را زیر سایه جای میدهد جز عدهای محدود و آفتاب پرست! در خیابان قدم میزنم، ساعتها از ارتفاعات رفتار مردم را مشاهده میکنم، در اتوبوس و تاکسی زیر نظر دارم ملت را نه این که از تلمبار گشتن نیازمندی مابین فرهنگی چنین باشم، نه فقط برایم جالب است رفتار عموم مردم با موضوعات و حوادث گوناگون! کمی هندزفری ها را که میفرستم هوا خوری، گوشه چشمی دارم به حرفها و حرکات هم میهنان! صحبت از اصطلاحات این بازی، بحث در مورد قیمت کلن ها و یافتن گوشی خوش بر! از هر ده نفر هشت نفر مشغول انجام این بازی هستند. آن دو نفر دیگر هم بنده حقیر و پیرمردی نا بینا بود که نقشه جای خواب شبش را میکشید! کسی هم نبود که از لول او سخنی بگشاید چون لول او زیر خط فقر است! اینها درد دارد، درد! مرکز شهر چنین است، بالای شهر همین روال دنبال میگردد، پایین شهر نیز هم رنگ جماعت شده و کودکان معصوم با البسه مندرز روی پله نشسته و کلش بازی میکنند! حتی از نان شب هم حیاتیتر شده! جالب است. هیچ موقع با خود نگفتم شاید من اشتباه میکنم و شاید این بازی تا این حد جذاب است، بروم امتحان کنم شاید نظرم برگشت اما نه، هم اصل وجود بازی را خوب میشناسم هم مردمم را و چشم بسته غیب خواهم گفت که این بازی نیز از مد خواهد افتاد و باز سوژهای تازه! پای پول به همه جا باز شده است. خرید و فروش اکانت به قیمتهای گزاف، دزدی و صادرات و واردات کلاه به مقصد سر ملت، آن هم با برچسب بازی، وای به حال و روز این هنر!
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
متاسفانه با رویش دنبالهها و نسخ فرعی متعدد که حکم Mod را دارند، تعداد مصرف کنندهها بیش از پیش گشته و خیلی کم پیش خواهد آمد وارد محفلی شوید و شاهد بحثهای بی مورد راجع به این بازی نباشید و نوعی فخر فروشی خام و پخته نما، آن هم اکثرا از طرف قشر مونث/مرفه جامعه نباشید! برای بنده و امثال بنده که با همین سن اندک مویی در این راه سپید نمودیم، سخت، تلخ و نا امید کننده است حرفهای این قشر که با یافتن اصافی یا کم بودن شوری و تندی، خود را در جایگاه کارشناسان تغذیه مینشانند! زور دارد وقتی هم کلامشان میشویم و تعاریفی از بازی دارند که وقتی تکلی روی گردن بازیکن صورت میگیرد، آن قدری صدای سوت از طرف داور در نمیآید که از سمت مغز ما به گوش میرسد!
سلام، خوبی داداش؟
علی؟ داداش با تو حرف میزنما!
علی؟
ها سلام چاکرم! شرمنده حمله کرده بودن بهم!
کیا؟! خفتت کردن؟!
نه بابا کی جیگر داره مارو بزنه! کلشو میگم
داداش بیخیال بنداز کنار این بازیو!
برو بابا تازه مشتری گیر آوردم پسره خر مایس! تیغش بزنیم!
بابا یعنی چی این کارا اگه واقعا میخوای بازی کنی دو تا بازی درست حسابی بازی کن
مثلا؟
مثلا، مثلا همون The Last Door و End Of The World که اون روز نشونت دادم، خیلی خوبن
آها، همون مذخرفه که عین کوبلن بود؟! برو بابا این چرندیات چیه بازی فقط کلش بازی واسه حال کردن و سرگرمیه نه چیز دیگه!
بیخیال داداش، موفق باشی!
آخرین نفسها
نمیدانم چه بگویم، از کجا و که بگویم، هیچ چیز مانند گذشته نیست و همه چیز رنگ و بوی نا آشنای تجدد به خود گرفته است. از عشق ورزیدن به بازی، هنر، موسیقی که حرفی بزنی، با تبر تمسخر و تحقیر مثل مرد گردن میزنند! جماعت کلش باز، ملت جو زده حرفهای بنده حقیر را توهین ندانید. کمی عریان شوید، خود را ببینید آن گاه به سخنان بنده آگاه خواهید شد. من نمیگویم دست به این عنوان نزنید، بحث اصلی من در آوردن شور یک مبحث است. موضوع اعتیاد به چیزی است که بدون لذت از مصرف، به علت استفاده سایرین عضو میگیرد! نود و پنج درصد این افراد شیفته این بازی گشته و بدون کوچک ترین اطلاعاتی، عناوین دیگر را به سوی سطل زباله دعوت مینمایند! اینها مشکل است. مشکل جو کاذب و بیهوده ای بوده که گریبان اکثر مصرف کنندهها را چسبیده و روزی هزاران هزار اصطلاح خام را نثار یکدیگر میکنند، حس گیمر بودنشان به ارگاسم سلام میدهد! اما وقتی با دیدن پیش نمایشی با فرد مذکور میگویم: خوبه واقعا چه «گان پلی» پر تنشی داره! میشنوم: هه الان خواستی بگی بلدم؟ اون گیم پلی، گان پلی نداریم اصن اسکول نوب!!
این نقطه است که با لبخندی تلخ به خانه زنگ زده و به مادر میگویم برای من ناهار درست نکن، بعد مشغول خوردن خود میشوم و در مییابم ارگاسم پیشکش رفیق، سری به تبلیغات داخل ماهواره بزن! کم کسانی هنوز پیدا میشوند که گوشکوب مذکور را اگر دستشان دهی با مار و فوتبال شیرینش، روح خود را ورز دهند! بعله، امثال بنده که جزو این دسته هستند و برچسب حماقت را به دوش میکشند اندک اند! عیبی ندارد ما احمق، ولی بدانید این جماعت احمق، مفتخر است که با خیلی از بازیها زندگی کرده، این احمقها از خود راضی اند که میان این سیل، حکم قطرات بی ارزش را دارند! هنوز با عناوین کلاسیک و گرافیک های هشت بیتی سر ذوق میآیند و میان این هوای سمی، مرده نفس میکشند! بگذارید مارا احمق خطاب کنند، میان عاقلان دیوانگی هم عالمی دارد! به پایان اولین قسمت از مجموعه مقالات چند خط دلتنگی رسیدیم. امیدوارم لذت برده و پذیرای قلم تلخ و تند بنده با شکر وجود خود باشید! تمام سعی بنده زدن حرفهای دل خود و خیلی از هم دردان به زبان انتقادی همراه با ادویه طنز است. باشد که مورد قبول واقع شود و اهرمی برای ادامه، زیاده سخنی نیست منتطر هفته بعد و سوژههای جذاب دیگر باشید! یا علی.
4 دیدگاه
سجاد محمدیپور
با تمام وجودم میگم که این مقاله جزو متفاوتترین، جذابترین و تلخترین نوشتههایی بود که این روزها به ندرت سر از فضای مجازی در میارن. به جرعت بگم که متن بالا تلخ، اما محتوایی شیرین داشت و مطمعن هستم که خیلی از قدیمیهای این مرز و بوم که از خاکیترین کنسولهای بازار شروع کردن با خوندن این مطلب یک لبخندِ لذتبخش به چهرهشون میشینه (که البته مایع تأسف شرایط فعلیِ جامعه هست!). از اعماق وجودم میگم، واقعا فوق العاده بود. مخصوصا ادبیات تلخ و شیرینی که چاشنی مقالت کردی ایمان جان. لذت بردیم آقا فقط همین…
سید ایمان احمدیان
سجاد جان ، ممنون که وقت گذاشتی داداش، هدف منم همینه که هم یه مروری بشه یه سری اتفاقا ک از یاد همه رفته، هم شاید حتی نیم ریشتر یه تکونی بخوره
این وضعیت.. بازم دمت گرم داداش نظر لطفت بود هرچی گفتی
farimah
مقاله واقعا زیبایی بود با قسمت اول مقاله یاد خیلی از بازی های بچگی افتادم که البته بازی دخترا با پسرا متفاوت بود برای دخترا لی لی یا خاله بازی بود و غیره … و بعد از اون سگا (sega) اومد و سونیک … حقیقتا منم ۳ ماه کلش بازی می کردم و بعد کلا کنار گذاشتمش چون واقعا از کار و درس و غیره انداخته بودم … وقتی به اون ۳ ماه فکر میکنم واقعا پشیمون میشم و با خوندن این مقاله دیگه لازم به گفتن نیست … ممنون بابت مقاله ی زیباتون
سید ایمان احمدیان
نظر لطفتونه بانو، ممنون از شما که وقت گذاشتی، اره همین تداعی خاطرات قدم مثبتیه واسه به خود اومدن و کاش ملت بفهمن هر چیز پر مخاطبی صرفا خوب و عمیق نیست. بازم ممنون از لطف شما