روز گذشته، جودی و مادرش با دکتر داوکینز ملاقاتی داشتند. مادر جودی تمام اتفاقات اطراف او را برای دکتر داوکینز بازگو کرد و حتی خود دکتر داوکینز هم خواهان ملاقات با جودی بود. خود جودی برخلاف میل باطنی مجبور شد که با دکتر داوکینز هم صحبت شود و اطلاعاتی را پیرامون اطراف خود به او بدهد. به نظر میرسد که دکتر داوکینز با اینکه یک دکتر مغز و اعصاب و روانشناس است، وارد یک مرحله پیچیده از زندگی خودش شده است. مرحلهای که کار او را زیادتر، دشوارتر میکند و حتی به زندگی شخصیاش احتمالا آسیب خواهد زد. با این حال دکتر داوکینز که حالا جایگذین دکتر ماتیوز (دکتر قبلی جودی) شده است، به جودی و مخصوصا خانواده او قول داده است که بهترین راه را برای درمان جودی پیدا کند. باید دید که در ادامه چه اتفاقاتی برای جودی خواهد افتاد. با گیم شات همراه باشید.
نکته: چون تمام مقالات پیوسته است و تمام شخصیتهای جدید با داستانهای قبلی در ارتباط اند، سعی کنید ابتدا قسمتهای قبلی مقالهها را بخوانید.
دیالوگهای برتر Beyond: Two Souls؛ رابطه شیرین بازی با عقل (۱)
دیالوگهای برتر Beyond:Two Souls؛ رابطه شیرین بازی با عقل (۲)
راهنما:
Jodie: شخصیت اصلی بازی
Aiden: روحی که همراه همیشگی شخصیت اصلی است
Philip: پدر جودی
Susan: مادر جودی
Nathan Dawkins: پروفسور مغز و اعصاب
Coal: دستیار پروفسور
روز جدید فرا میرسد. جایی را میبینیم که جودی و خانواده او به همراه دکتر کول و دکتر داوکینز در یک اتاقی تقریبا خالی هستند. جایی که به نظر میرسد قرار است جودی را در آنجا و به دور از خانوداه نگه دارند. جودی چند قدمی جلوتر میآید و با چهره ناراحت اتاق را تمام و کمال نظاره میکند. سوزان که توانایی دیدن این صحنه (جدایی تلخ مادر از فرزند) را نداشت جلوی جودی مینشیند و با او صحبت میکند.
Susan: It won’t be for long. just long enough for theme to find out what’s going on
سوزان: این خیلی طول نمیکشه. فقط اونقدر برای اونا طول میکشه که یه راهی پیداکنن تا بفهمن چه خبره.
Jodie: Please don’t leave me here
جودی: لطفا منو اینجا ترک نکنید.
وای خدای من اصلا با شروع این سکانس درد و اشک در روح آدم و جسم به وجود میاد.
Susan: Just for a couple of days.You’ll see, Time will go by fast
سوزان: این فقط برای چند روزه. میبینی که زمان خیلی زود میگذره.
فیلیپ وارد صحبتهای مادر و دختری میشود و از سوزان میخواهد سریع ماجرا را تمام کند.
Philip: Susan, we need to go. there’s no reason to drag this out
فیلیپ: سوزان، ما باید بریم. هیچ دلیلی وجود نداره که بخوایم این قضیه رو کش بدیم.
آخرین آغوش مادرانه برای جودی خیلی سخت است. سوزان او را بغل میکند و میگوید:
Susan: Be brave, darling. you’re strong. I know you’re strong
سوزان: شجاع باش عزیزم. تو قدرتمندی.. من میدونم تو قدرتمندی.
جودی که خواسته و ناخواسته اشک از چشمهایش سرازیر شد یک وداع تلخ با پدر و مادرش کرد. دکتر داوکینز به کنار جودی میآید و میخواهد تا با حرفهایش از این حس و غم دردناک درون جودی بکاهد.
Dawkins: Jodie, I know it’s hard leaving your home and your family, but here, we have better chance of understanding what’s happening… We can Find a way to protect you
داوکینز: جودی، من میدونم این خیلی سخته که خونه و خانوادت رو ترک کردی، اما اینجا، ما شانس بهتری داریم تا بفهمیم چه خبره… میتونیم راهی پیداکنیم که از تو محافظت کنیم.
جودی یک نگاهی به دکتر داوکینز میاندازد و محکم میگوید:
Jodie: Nobody can Protect me
جودی: کسی نمیتونه از من محافظت کنه.
با این حرف جودی، دکتر داوکینز حسابی جا میخورد ولی بعد از چندثانیه دوباره به خودش میآید.
Dawkins: Your belongings are in that bag over there. Cole an I are right next door. If you need anything, Or if anything is wrong, just call and we’ll come right away
داوکینز: وسایلت توی اون کیفی هست که اونجاست. کول و من توی اتاق بغلی هستیم. اگر چیزی خواستی، یا اگر چیزی اشتباه بود، فقط صدامون کن و ما میایم اینجا.
جودی باز هم سعی میکند با فضای اتاق انس بگیرد که اینبار آیدن قصد دارد به اتاق بغلی برود و ببیند که چه اتفاقاتی درحال رخ دادن است.
Philip: We’re done, Nathan – we can’t take it anymore… First there was the “invisible friend” she keeps talking to, and then there was stuff moving around the house by itself, and now these things that attacking her in the middle of the night
فیلیپ: ما انجام دادیم نیتن – ما نمیتونیم اینو بیشتر بگیریمش… اول اون درباره وجود داشتن “یه دوست نامرئی” شروع به صحبت کرد، بعدش یه سری حرکات وسایل و چیزها تو اطراف خونه توسط این وجود داشت، و حالا هم این چیزا که به اون توی نصف شب حمله کردن.
Dawkins: Philip, I know It’s Difficult, but I
داوکینز: فیلیپ، من میدونم این مشکله، اما من-
Philip: No- You don’t understand. We’re done. We quit. Tell her we had to go away, I don’t even really care, But there is no way she’s coming back home with us, Okay? we want our normal life back
فیلیپ: نه- تو متوجه نشدی. ما انجام دادیم، ما میریم. بهش بگو ما میخواستیم بریم ازش دور بشیم، من حتی واقعا برام مهم نیست، اما هیچ راهی وجود نداره که اون با ما برگرده به خونه، باشه؟ ما میخوایم زندگی عادیمون دوباره برگرده.
Dawkins: She’s just a child. You’re the only family she’s got, she needs you… you can’t dump her just like that
داوکینز: اون فقط یه بچه هست. شماها تنها خانوادهای هستید که اون داره. اون بهتون احتیاج داره… تو نمیتونی با اون مثل یه زباله برخورد کنی.
Philip: She’ll get over it. But we’re done pretending, okay? Now you tell her or I’ll tell her
فیلیپ: اون بیشتر از اینها گیرش میاد. اما ما مدعی هستیم که انجام دادیم، باشه؟ حالا تو بهش میگی یا من بهش بگم.
Dawkins: Give me some time… Let me figure it out
داوکینز: به من یه ذره زمان بده… به من اجازه بده که براش مجسم کنم.
Philip: Don’t take too long, Nathan. come on, Susan
فیلیپ: بیشتر از اینا طول نکشه، نیتن. بیا بریم سوزان.
آیدن پس از دیدن این اتفاقات تصمیم میگیرد به پیش جودی باز گردد. جودی لباسهای خوابش را از داخل چمدان در میآورد و تصمیم میگرد آنها را جایی مخفی عوض کند. چرا که در اتاقی که جودی در آن وجود دارد دوربینهای مداربسته کار گذاشته شده است که نظارگر رفتارها و اتفاقات پیرامون جودی باشد. جودی پس از عوض کردن لباسهایش دوباره به سمت کیف و چمدانش بازمیگردد تا خرگوش همیشگیاش و چراغ قوهاش را بردارد و به سمت رخت خواب برود تا بتواند استراحت کند. خرگوشش را بغل میکند و زمانی که میخواهد بخوابد دکتر کول با او از پشت میکروفون صحبت میکند.
Coal: I’m gonna turn out the light now. Goodnight, Jodie
کول: من الان میخوام چراغها رو خاموش کنم. شب بخیر جودی.
جودی از این حرف ترسید و در پاسخ به کول گفت:
Jodie: Wait! can you leave the light on in the hall? I don’t like it when it’s dark
جودی: صبرکن! میتونی چراغهای اتاق پذیرایی رو خاموش نکنی؟ من خوشم نمیاد وقتی اینجا تاریک باشه.
Coal: Sure. How’s that
کول: البته. اون چطوره؟
جودی از کول تشکر میکند و دوباره به دراز میکشد تا بخوابد.
Jodie: Don’t be afraid, Aiden. We’re gonna have a good night’s sleep and nothing is gonna happen
جودی: اصلا نترس آیدن. ما میخوایم که شب ها خوب بخوابی و هیچ اتفاقی هم نخواهد افتاد.
جودی تلاش میکند که بخوابد ولی هرچقدر که تلاش میکند، باز بی نتیجه است. او از آیدن میخواهد یک داستان برایش بسازد و آیدن هم این کار را با چراغ قوه برای وی انجام میدهد. مدتی میگذرد و جودی درحال تماشا کردن داستانی است که آیدن برای او ساخته که ناگهان جیغ جودی بلند میشود. آیدن که از جودی فاصله گرفته بود به سرعت خود را به جودی میرساند و میبیند که دوباره آن موجودات ترسناک مزاحم جودی شده اند. کار آیدن بسیار سخت است چرا که جودی از او میخواهد کسی را خبر کند و از طرفی دیگر آیدن نمیخواهد بگذارد تا جودی از طرف آنها آسیبی ببیند. آیدن سریع دست به کار میشود و به هر طریقی که میشود دکتر کول را از خواب بیدا میکند. پس از بیدار شدن دکتر کول و دیدن دوربینهای اتاق، به سرعت به دکتر داوکینز زنگ میزند و فقط میخواهد که او به سرعت خود را به اتاق برساند. تمام آن موجودات اتاق را بهم ریختن ولی نتوانستند به جودی آسیبی برسانند چرا که آیدن در کنار جودی بود. پس از این اتفاق دکتر کول و دکتر داوکینز وارد اتاق میشوند و جودی را میبینند که با صورتی خیس روی زمین نشسته است. نیتن به سرعت به سمت وی میرود و حال او را میپرسد و از کول هم میخواهد که سریع دکتر را خبر کند. جودی که خراشهایی روی صورتش پدیدار شده بود به نیتن میگوید:
Jodie: It’s Okay. It’ll be alright now… Aiden isn’t scared of theme anymore
جودی: همه چیز خوبه. اینها درحال حاظر خوبن… آیدن دیگه بیشتر از این از اونا نمیترسه.
با این حرفها این صحنه و مرحله از بازی نیز به پایان میرسد. با بیشتر پیگیر شدن موضوع جودی خواهیم فهمید مثل اینکه قرار است خیلی اتفاقات دیگر برای وی رخ دهد. اما چیزی که الان میتوان فهمید این است که جودی بدترین ضربه زندگی خود را در طول زندگیاش خورد. واقعا یک پدر چقدر میتواند از بچه حتی ناتنی خود بیزار باشد؟ چون که دلیل اصلی این ضربه بزرگ خود فیلیپ بود. از فکرش خارج شویم. الان چیزی که مهم است این است که منتظر باشیم تا ببینیم چه اتفاقات خوب و بدی در انتظار جودی است.
3 دیدگاه
mhradkani
سلام خسته نباشید قسمت چهارم چی شد ؟من ادامه ی داستانو میخوااااااااااااااااام
mhradkani
هر چی میگردم قسمت چهارم رو نمیبینم:(
نیما رمضانی
متاسفانه آقای جلیلی از ما جدا شدن و متاسفانه این سری مقالات با همین شماره سوم به پایان رسید.