برف همه جا را فرا گرفته، بی هدف ادامه میدهم حتی «آیدن» هم نمیتواند زیر این برف سنگین دوام بیاورد… از جسم بیمار «جودی» خارج میشوم؛ در جست و جوی پناهگاهی که یک شب دیگر هم میزبان جسم خسته «جودی» باشد اما بی فایده است زیرا وی هم تسلیم اوضاع شده و بر روی زمین میافتد. «آیدن» اما تسلیم نمیشود و با کمی تلاش چند متر آن طرفتر فقیر مهربانی را از حضور «جودی» آگاه میکند. با بررسی بازی Beyond: Two Souls همراه گیمشات باشید.
سازنده: Quantic Dream
ناشر: Sony Computer Entertainment
تاریخ انتشار نسخه اصلی: ۸ اکتبر ۲۰۱۳
پلتفرم: PS3, PS4
سبک: درام تعاملی/ اکشن ماجرایی
ماوراء: دو روح (به انگلیسی: Beyond: Two Souls) یک بازی ویدئویی به سبک درام تعاملی و اکشن ماجراجویی است که توسط استودیوی فرانسوی کوآنتیک دریم ساخته شده و سونی کامپیوتر انترتینمنت آن را در ۸ اکتبر ۲۰۱۳ به طور انحصاری برای کنسول پلیاستیشن ۳ منتشر کرده است. اخیرا نسخه بهبود یافته این عنوان برای کنسول PS4 منتشر شده است و این موضوع بهانه ای شد تا دیداری دوباره با این بازی زیبای استودیو Quantic Dream داشته باشیم. با بررسی بازی Beyond: Two Souls همراه گیمشات باشید.
فارنهایت، باران سنگین و ماورا: دو روح سه شلیک دیوید کیج بودند که همگی روح و قلب بازیکنان- نه منتقدین- را نشانه گرفته بودند و با موفقیت تمام کار خود را انجام دادند. بعد از تجربه دوست داشتنی Heavy Rain و قرار گرفتن در نقش پدری فداکار انتظار یک معجزه دیگر را از دیوید کیج نداشتم و احساس میکردم که بازی Beyond: Two Souls در بهترین حالت تنها یک دستاورد فنی بزرگ برای کنسول نسل هفتمی سونی خواهد بود و در زمینه داستان سرایی زیر سایه باران سنگین Quantic Dream قرار خواهد گرفت. همه این ها پیش از انجام دادن شاهکار کیج بود. در آغاز بازی Beyond:Two Souls احساس میکردم که بازی افت شدیدی نسبت به دو اثر قبلی کیج داشته است اما هر چه قدر که داستان جلوتر میرفت و همذات پنداری با شخصیت های داستان بیشتر میشد بیشتر به اشتباه خود پی میبردم تا آنجا که دیگر کاملا غرق داستان سرایی بی نظیر کیج شده بودم و راهی برای خروج از این رویا وجود نداشت.
تمرکز شدید Heavy Rain بر روی موقعیت های QTE در کنار حفظ روایت سینمایی بازی باعث شده بود که برخی از بازیکنان نتوانند با بازی ارتباط برقرار کنند و آن را صرفا یک فیلم سینمایی تلقی کنند. درست است اگر تنها به دنبال یک بازی ویدیویی هستید و اهمیت زیادی به داستان نمیدهید و گیم پلی مهمترین بخش یک بازی برای شما محسوب میشود آثار دیوید کیج نمی توانند نظرتان را جلب کنند. البته در بازی Beyond: Two Souls شاهد آزادی بیشتری برای بازیکنان هستیم و اگر چه به لطف پیشرفت های تکنیکی بازی همچنان یکی از زیباترین بازی های موجود در این صنعت محسوب میشود، روند بازی پیرو همان سیستم قبلی است که اکنون از تعادل و بالانس مناسبی برخوردار است و منطقی تر شده است.
در ابتدای داستان جودی را که دختر بچه کوچکی است درون یک آزمایشگاه مشاهده میکنیم. کنترل او را به دست می گیرید و تا حدودی با روند بازی آشنا میشوید. در ادامه خانواده ای سرپرستی جودی را بر عهده میگیرند. اما او یک دختر بچه معمولی نیست و قابلیت هایی دارد که پدر و مادر و اطرافیانش را نیز میترساند که در نهایت همین اتفاق باعث میشود که این خانواده او را به مرکز موارد ماورایی منتقل کنند. در این شرایط جودی کوچک داستان مجبور است که از زندگی طبیعی و شرایط گرمی که هر انسانی در دوران کودکی با قرار گرفتن در کانون خانواده آن را سپری میکند فاصله گرفته و زندگی خود را تحت نظر دانشمندان و محققان این زمینه سپری کند. با بزرگ تر شدن جودی و وارد شدنش به دوران حساس نوجوانی او احساسات و خشونت انباشته شده در وجودش را به شیوه مستقیم تر و خشن تری بروز میدهد. به عنوان مثال زمانی که به مهمانی تولد یک دختر جوان میروید جودی به واسطه رفتار نسبتا عجیب خود و گوشه گیر بودن مورد تمسخر دیگر افراد حاضر در جشن واقع میشود و آنها جودی را در یک اتاق کوچک زندانی میکنند. با کمک آیدن میتوانید در را باز کنید و در این شرایط بازی این اختیار را به شما میدهد که خانه را ترک کنید یا اینکه به کمک آیدن از آنها انتقام بگیرید که این مورد باعث ناراحتی بیشتر سرپرستتان و منزوی تر شدن جودی میشود.
تغییرات مثبت
یکی از نقاط قوت نسخه PS4 بازی اضافه شدن شیوه بازی Chronological Order است که وقایع داستان را با یک زمان بندی منطقی و مناسب تر نسبت به شیوه روایت Mixed Order عنوان اصلی روایت میکند و باعث شده است که داستان از استحکام بالاتری برخوردار باشد. این تنها پیشرفت نسخه تازه نیست. به لطف قدرت سخت افزاری بالاتر کنسول نسل هشتمی بازی با یک عنوان در خور نسل هشتم طرف هستیم. بافت های بازی ارتقای زیادی پیدا کرده اند و نورپردازی حرفه ای بازی آن را از قبل نیز چشم نواز تر کرده است. دیوید کیج در رابطه با توانایی های PS3 گفته بود:
ما فکر میکردیم که با ساخت Heavy Rain از تمامی پتانسیل موجود در PS3 استفاده کرده ایم اما به مرور زمان متوجه شدیم که در ساخت باران سنگین تنها مقداری از قدرت کنسول را مورد استفاده قرار داده ایم و در حقیقت این توانایی را داشتیم که مواردی را که در ابتدا غیر قابل باور و دست نیافتنی به نظر میرسیدند را خلق کنیم.
البته شیوه بازی کردن تغییری پیدا نکرده و تقریبا همان مکانیزم موجود در Heavy Rain است که اکنون کم نقص تر است. همانطور که میدانید هیچ گونه مرگی در بازی وجود ندارد بنابراین ممکن است در تعدادی از موقعیت های اکشن نفس گیر بازی از ریتم تند آن عقب بیفتید و گرچه در این حالت با صفحه Game Over مواجه نخواهید شد اما همراه شدن با موقعیت های اکشن بازی لذت بسیار بیشتری دارد. David Cage در این رابطه بیان کرده است:
همواره اعتقاد داشتم که عبارت Game Over بیشتر یک شکست برای طراح بازی محسوب میشود تا بازیکنانی که مشغول تجربه آن هستند.
تنوع موقعیت ها در بازی Beyond: Two Souls بسیار بالاست و بر خلاف Heavy Rain که به تناسب روند داستانی اش یک جهان بسیار خاکستری و تاریک را ترسیم کرده بود در Beyond تنوع لوکیشن ها حرف اول را میزند. چه انتظاراتی از جودی دارید؟ اسب سواری و استفاده از موتور سیکلت یک پلیس نگون بخت را نیز به آنها اضافه کنید.
دو روح جدایی ناپذیر
اما جودی تنها یک روی سکه است و اگر تنها بخواهیم به او توجه کنیم درست به مانند آن خواهد بود که نیمی از بازی را نیمه کاره رها کرده باشیم. تقریبا هر زمان که اراده کنید میتوانید جودی را رها کرده و کنترل روح موجود در بازی که آیدن نام دارد را به دست بگیرید. روحی که از همان لحظه تولد پیوندی ناگسستنی با شخصیت جودی دارد و با پیشرفت در داستان به دلایل این موضوع پی خواهید برد. آیدن آزادی عمل بسیار بالاتری دارد و به مانند یک برادر در بسیاری از نقاط داستان به کمک جودی خواهد آمد و تصور کردن بازی Beyond: Two Souls بدون آیدن امری غیر ممکن است. از درها، دیوار ها و اشیا عبور کنید، به گفتگو های شخصی دو نفر در یک اتاق دیگر گوش کنید، وسیله ای را حرکت دهید یا به سمتی دیگر پرتاب کنید. می توان گفت آیدن محدودیتی ندارد تا جایی که قادر است جسم برخی از افراد را تسخیر کرده و از آنها برای پیشبرد مقاصد جودی استفاده کند و هر زمان که خواست آنها را از بین ببرد یا اینکه کار بعضی از NPC ها را به صورت مستقیم تمام کند. البته آیدن تا زمانی که فرد دیگری طعمه اش را لمس نکند می تواند در بدنش حضور داشته باشد در غیر این صورت روح فرد او را پس زده و فرد به حالت هوشیار بر می گردد. در این حالت مجبور خواهید شد راه دیگری را انتخاب کنید یا از فرد دیگری استفاده کنید. همچنین به نظر می رسد که آیدن و جودی هم سن باشند زیرا با افزایش سن جودی قدرت ها و توانایی آیدن نیز بیشتر میشود. تنها مورد موجود محدوده ای است که آیدن قادر به حرکت در آن است. به دلیل اینکه آیدن و جودی به یکدیگر وابسته اند در هنگام کنترل آیدن نمیتوانید از یک محدوده مشخص فراتر بروید. البته بازی این مورد را با بیان کردن این نکته که آیدن با دور شدن از جودی به او آسیب میزند به نوعی منطقی جلوه داده است اما در این زمینه شاهد یک استاندارد ثابت نیستیم و در بخش های مختلف بازی بنا به نیاز های موجود این محدوده حرکتی دستخوش تغییراتی میشود که اندکی غیر منطقی است. همچنین نام Aiden بر گرفته از کلمه aed است که در زبان بومی اسکاتلندی به معنای آتشین و یا آتش کوچک است و به صورت Eye-den تلفظ میشود. با این حال نام آیدن به دفعات زیادی در طول وقایع بازی به اشتباه تلفظ میشود که دلیل این موضوع مشخص نیست.
موقعیت های داستانی که پیرامون قدرت های آیدن شکل گرفته اند بسیار زیرکانه و دوست داشتنی هستند. در بسیاری از انتخاب های داستانی آیدن کار را انجام میدهد. به عنوان مثال زمانی که خانواده ای که سرپرستی جودی را برای مدتی بر عهده داشتند و تصمیم گرفتند او را به مرکز فعالیت های ماوراء طبیعه منتقل کنند میتوانستید به پدر جودی حمله کنید و به نوعی از او انتقام بگیرید. DLC کوتاه Advanced Experiments نیز برای بازیکنانی که دوست دارند در زمینه پازل ها با چالش بیشتری مواجه شوند محتوای بسیار خوبی محسوب میشود و میتواند مهارت های آنها را به چالش بکشد. اگر علاقه مند هستید که اطلاعات بیشتری در رابطه با Aiden به دست آورید می توانید به این سایت مراجعه کنید.
دیوید کیج بازیسازی زیرک است که علاقه دارد آثارش به فیلم های سینمایی شباهت داشته باشند تا یک بازی ویدیویی… شاید بپرسید چرا او به جای این کار به شکل مستقیم یک فیلم سینمایی نمیسازد؟ نکته این است که هر کدام از این دو حوزه پتانسیل های فراوانی دارند که اما کیج در تلاش است که این دو مورد را با یکدیگر ترکیب کرده و فاصله میان آنها را از بین ببرد. در واقع او علاقه دارد که بازیکنان به خوبی جهان فیلم های او را لمس کنند و با ساخت یک بازی ویدیویی به بیننده عنوان سینمایی اش اجازه میدهد که با محیط و دنیای ساخته شده کیج ارتباط برقرار کند و این امر بدون کمک گرفتن از پتانسیل موجود در بازی های ویدیویی ممکن نیست. در ساخت بازی Beyond: Two Souls کیج از دو بازیگر مشهور و پر آوازه بهره برده است که بدون هیچ گونه اغراقی یک عملکرد بی نظیر و فوق العاده را به نمایش میگذارند. با این که بیشتر داستان حول شخصیت Jodie Holmes با هنرنمایی Ellen Page می گذرد اما Willem Dafoe نیز فراتر از انتظارات ظاهر شده است و نقشی احساسی را ایفا کرده که چندان از او انتظار نمیرفت. او در زمان کودکی جودی همسر و دخترش را در یک سانحه رانندگی از دست میدهد و همین مورد زمینه ساز بروز تغییراتی در او میشود. بر خلاف Heavy Rain که تنها بر یک شخصیت متمرکز نبود و در چپتر های مختلف بین شخصیت های بازی سوییچ میکرد در بازی Beyond: Two Souls تقریبا تمام بار داستانی بر دوش الن پیج قرار گرفته و مسلما بدون درخشش پیج نمیتوانستیم شاهد چنین روایت شاهکاری باشیم. در سمت دیگر کاراکتر Nathan Dawkins با بازیگری Willem Dafoe در اوایل داستان آنچنان تاثیر گذار نیست اما با توجه به رخداد های داستانی در انتهای آن نقش قابل توجهی ایفا میکند. دیوید کیج تلاش کرده که از تمام قابلیت های این دو بازیگر اصلی بهره بگیرد و در این امر کاملا موفق بوده است و این در حالی است که اکثر شخصیت های جانبی داستان نیز به شکل دوست داشتنی بسیار گرم و صمیمی هستند و این نشان از عملکرد عالی دیوید کیج و استودیو Quantic Dream دارد.
«این قسمت از متن بخش اعظمی از داستان بازی را لو میدهد»
خورشید سیاه
البته ماوراء Cast گسترده ای دارد و تنها به چند بازیگر محدود نمیشود. بعد از اینکه جودی بزرگ میشود ماموری به نام رایان از طرف CIA به سراغش میآید و جودی متوجه میشود که در تمام این مدت زیر نظر آنها بوده است. او تمرینات سختی را پشت سر میگذارد و در ماموریت های مختلفی به آنها کمک میکند. در یکی از ماموریت ها از جودی خواسته میشود که به یکی از کشور های آفریقایی برود و رهبر شورشیان را که باعث ایجاد هرج و مرج شده است ترور کند. او این کار را با موفقیت انجام میدهد اما در بازگشت و با مشاهده اخبار پی میبرد که آن فرد رییس جمهور کشور مذکور بوده و CIA به او دروغ گفته است. زمانی که جودی به این نکته پی میبرد که تنها بازیچه دست CIA بوده است و آنها تنها از او برای انجام دادن کارهای کثیف خود سو استفاده کرده اند تصمیم میگیرد که از آنها بگریزد و پس از یک درگیری لفظی با رایان خود را از هلیکوپتر به بیرون پرتاب میکند. اما فرار از چنین سازمانی کار چندان آسانی نیست و جودی با چنین انتخابی زندگی مرفه و شرایط خوبی که CIA برایش فراهم کرده بود را از دست میدهد و آواره خیابان ها می شود. در این قسمت از بازی آیدن تنها یار شماست و باید با ارتشی از نیروهای ویژه CIA که اکنون به دشمنان درجه یک جودی تبدیل شده اند مبارزه کنید. در نهایت پس از تلاش های بسیار زیاد برای فرار خود را تا مرز نابودی و مرگ پیش میبرید و در لحظه ای که انتظار میرود بازی با مرگ سوزناک جودی به اتمام برسد شروع تازه ای در انتظارتان است. جودی توسط یک فرد نیازمند نجات پیدا میکند و دوباره از صفر شروع میکند.
هیچ چیزی برای از دست دادن ندارید. در دنیای بیرون همه به دنبال پیدا کردن و برگرداندنتان به همای فضای سابق هستند و شرایط اکنون تان نیز دست کمی از مرگ ندارد. میتوانید از بالای ساختمان خودتان را به درون اتوبان پرتاب کنید و به این زندگی فلاکت بار پایان دهید یا ادامه دهید و امید داشته باشید که وضعیت تغییر کند.
این فصل از داستان یکی از غنی ترین قسمت های آن نیز محسوب میشود و همزات پنداری شما با شخصیت ها را به میزان زیادی افزایش میدهد. جودی تنها به دنبال آرامش است و زندگی کردن با چهار انسان فقیر ولی خونگرم، صادق مهربان برای او کافی است اما درست زمانی که احساس میکنید همه چیز به درستی پیش میرود این نقطه روشن داستان نیز به پایان میرسد. نیمه شب از خواب بیدار میشوید و متوجه میشوید که ساختمان خرابه ای که ببه همراه خانواده جدیدتان در آن زندگی میکردید در آتش میسوزد و تنها دارایی تان در این جهان نیز در حال خاکستر شدن است. تک تک آنها را نجات میدهید و از ساختمان خارج میکنید اما زمانی که نوبت به خودتان میرسد اوضاع دشوار میشود و راهی جز سقوط از یک پنجره نسبتا مرتفع ندارید.
با کمک لایه محافظتی آیدن بدون هیچگونه آسیبی بر روی زمین فرود میآیید که ناگهان توسط چند جوان بد ذات احاطه میشوید و با ضربه آنها وارد کما میشوید. در ادامه داستان با شخصیت Cole که از دوران کودکی جودی وظیفه مراقبت از او را بر عهده داشت و تنها فردی مورد اعتماد جودی در سازمان است قرار ملاقات میگذارید. Cole حقایقی را درباره مادر واقعی جودی برملا میکند و میگوید که مادرش نیز قابلیت های ویژه ای داشته که باعث جلب نظر CIA شده و در نهایت بعد از چندین سال کار کردن برای سازمان و زمانی که جودی به دنیا میآید محققان به اجبار جودی را از مادرش جدا میکنند و او را به یک تیمارستان روانی منتقل میکنند. جودی مصمم میشود که به دنبال مادرش برود و Cole نیز او را در این کار همراهی میکند. آنها وارد تیمارستان میشوند و جودی بعد از نفوذ به ساختمان اتاق مادرش را پیدا میکند… اما دیگر برای نجات مادرش دیر شده است و او به خاطر داروهایی مخربی که مصرف می کرده است هوشیاری خود را به طور کامل از دست میدهد. جودی از اتاق خارج میشود که متوجه میشود این یک حقه برای بازگرداندنش به CIA بوده است و ماموران او را به سازمان منتقل میکنند. در CIA با بیان کردن این موضوع که این آخرین ماموریت جودی است و بعد از اتمام آن میتواند به طور کامل سازمان را ترک کند به او میگویند که آمریکا توانسته به وسیله ابزاری به نام Condenser محیط ویژه ای را ایجاد کند که روح های سرگردان را جذب کند تا محققان از طریق ایجاد یک محیط ویژه بر روی ماوراء مطالعه کنند. با این حال علاوه بر آمریکا کشور دیگری -که به شکل مستقیم به نام آن اشاره نمیشود- نیز به این فناوری دست پیدا کرده است و ماموریت جودی نفوذ به پایگاه مخفی آنها و از بین بردن آزمایشگاه تحقیقاتی است تا آمریکا تنها دارنده این فناوری در جهان باقی بماند. بعد از نابود کردن این پایگاه تحقیقاتی جودی بار دیگر تا مرز کشته شدن پیش میرود اما در آخرین لحظات نجات پیدا می کند و هر طور که هست ماموریت را با موفقیت به پایان میرساند. با بازگشت به سازمان او آماده خداحافظی با Nathan یا همان Willem Dafoe میشود و به اتاقش میرود تا صحبت های آخرش را با او بکند. ناتان به او مقدار زیادی پول را در کنار یک هویت تازه پیشنهاد میدهد و رد کردن یا پذیرفتن این پیشنهاد به شما بستگی دارد. سپس قبل از رفتن از جودی میخواهد که آخرین ساخته مخفی او را ببیند. او در این سال ها با استفاده از کمک های مالی سازمان در پی ساختن وسیله ای بود که روح ها را در یک محوطه زندانی کند و صحبت کردن با دنیای مردگان را ممکن کند. در حقیقت این تنها انگیزه او برای باقی ماندن در CIA بود. جودی به او هشدار میدهد که او با این کار تنها روح همسر و دخترش را آزار میدهد ولی Nathan که دچار جنون شده است این گفته ها را قبول نمیکند. جودی از اتاق خارج میشود و به سمت آسانسور میرود تا برای همیشه آنجا را ترک کند… اما انتظار نداشتید که آنها به همین سادگی او را رها کنند؟ آنها نه تنها جودی را رها نمی کنند بلکه تصمیم میگیرند که به مانند مادرش او را کنترل کرده و به تدریج از بین ببرند. در لحظاتی که جودی در اتاقی مخفی زندانی شده است Nathan به ملاقاتش میآید و میگوید که قصد دارد تا لایه محافظ- سیستمی که مانع از ورود موارد موجود در دنیای ماوراء به جهان انسان ها میشد- را غیر فعال کند تا بتواند با عزیزانش ملاقات کند. آیدن به سراغ Cole و Ryan که فکر میکردند جودی دیگر در سازمان نیست می رود و با تکان دادن اشیا آنها را از وجود مشکلی آگاه میسازد. سپس به همین ترتیب آنها را تا اتاق موجود در طبقه امنیتی که حتی Cole نیز اجازه ورود به آن را ندارد، راهنمایی می کند و سر انجام جودی آزاد می شود اما کار از کار گذشته و Nathan لایه امنیتی را غیر فعال کرده است که باعث میشود جان همه انسان ها به خطر بیفتد. جودی به همراه آنها به سمت اتاق کنترل میروند و سعی میکنند که وضعیت را به حالت قبلی برگردانند اما این مورد امکان پذیر نیست.
Cole تصمیم می گیرد که از کمربند محافظ شخصی استفاده کند و وارد محیط Condenser که به خورشید سیاه شهرت داشت شود و به طور دستی آن را اصلاح کند. جودی نیز تصمیم می گیرد همراه او برود و رایان که چندان به این کار علاقه ای ندارد به خاطر جودی همراهشان میرود. اما در آخرین لحظات با توضیحاتی که Cole بیان میکند متوجه میشوند که مکانیزم کار دستگاه بر اساس کنترل از راه دور است و در حالت دستی موج به وجود آمده میتواند باعث مرگشان شود و احتمال بازگشت از Condenser بسیار پایین است. با این حال Cole پیش از رسیدن به Condenser توسط موجودات ماورایی مورد حمله قرار میگیرد و جانش را از دست میدهد. جودی به همراه رایان سمت خورشید سیاه حرکتمی کند تا کار را تمام کند، روح های سرگردان اطرفش را فرا گرفته اند و در آخرین ثانیه ها Nathan را مشاهده میکنید که ناامیدانه به دنبال همسر و دخترش است در این شرایط او مانع از پیشروی شما میشود و میتوانید او را با دلایل منطقی قانع کنید یا اینکه با او مقابله کنید که در هر صورت او میمیرد و به آرزویش می رسد. همچنین در مقطعی کمربند جودی از کار میافتد و رایان با از خود گذشتگی کمربند خودش را به جودی میدهد و جانش را به خطر میاندازد. زمانی که اهرم را بکشید تصویر برای چند لحظه تیره میشود و با یک فلش بک به لحظه به دنیا آمدن جودی باز میگردیم. بازی در آن موقعیت همه چیز را به طور کامل بیان نکرده بود اما اکنون وقت آن است تا با آیدن بیشتر آشنا شوید. بعد از به دنیا آمدن جودی، محققان متوجه میشوند که یک برادر دو قلو نیز در راه هست. آیدن در همان شرایط به دلیل گره خوردن بند ناف به دور گردنش کشته میشود با این حال روحش ارتباطش را با جودی حفظ میکند و هیچ وقت از او جدا نمیشود که به او اجازه می دهد با جودی ارتباط برقرار کند و در شرایط سخت کمکش کند. برای چند ثانیه درون محیط زیبایی قرار میگیرید و می توانید آیدن را در قالب یک انسان مشاهده کنید که صورتش چندان واضح نیست. لحظاتی بعد در یک دو راهی قرار می گیرید. در سمت راست دنیای مادی و رایان وجود دارند و در سمت چپ جهان ماوراء قرار گرفته است. با بازگشت به دنیای مادی میتوانید زندگی خود را ادامه دهید و فصل تازه ای را آغاز کنید. از طرفی با انتخاب ماوراء نیز میتوانید به آرزوی خود برسید و برای همیشه با مادرتان و آیدن در آرامش کامل زندگی کنید. ماوراء یا دنیای مادی انتخاب با شماست.
آوای مرگ
موسیقی عنوان Heavy Rain بی نظیر بود و یکی از مهم ترین فاکتور های موفقیت چشمگیر بازی و ایجاد بک اتمسفر غمگین و دردناک به شمار میرفت. موسیقی محزونی که هر بار همچون باران سنگین بازی بر سر بازیکن فرود میآمد و حس یک پدر افسرده و تنها را با شفافیت تمام به تصویر میکشید. آهنگساز کانادایی باران سنگین یعنی نورمن کوربئل خالق این موسیقی فراموش نشدنی بود. متاسفانه در زمان ساخت ماوراء او در قید حیات قرار نداشت و استودیو کوانتیک دریم در ساخت موسیقی های آخرین ساخته خود از Hans Zimmer و Lorne Balfe استفاده کرد. با اینکه به شخصه موسیقی باران سنگین را بیشتر میپسندم اما ماوراء در زمینه موسیقی و صداگذاری نیز یک عنوان عالی است. به خصوص زمانی که بازی را با یک هدست مناسب تجربه کنید میتوانید به زیبایی موسیقی بازی پی ببرید که متناسب با شرایط و موقعیت های مختلف داستان تغییر میکند. از طرفی تمامی شخصیت ها بسیار طبیعی و واقع گرایانه به نظر میرسند که علاوه بر جنبه های بصری بسیار خوب بازی صداگذاری بی نقص بازی تاثیر زیادی در این موضوع داشته است.
دیوید کیج با ساخت ماوراء: دو روح باری دیگر مهارت های خود در ساخت یک اثر سینمایی را به رخ کشید و نشان داد که بازی های ویدیویی میتوانند تا چه میزان تاثیر گذار باشند. همانطور که کیج پیشتر گفته است:
ما اکنون تنها به وسیله قدرت تخیلمان محدود شدهایم.
بدون تردید انتظار برای عنوان جدید Quantic Dream یعنی Detroit: Become Human بسیار دشوار است.
امتیاز ۹.۳/۱۰
نکات مثبت:
عملکرد بی نظیر تیم بازیگران، استفاده درست و منطقی از موقعیت های اکشن و QTE، پیشرفت های بصری، موسیقی و صداگذاری بسیار زیبا، روایت سینمایی بی نقص و آیدن!
نکات منفی:
ممکن است برخی از بازیکنان با سبک بازی ارتباط برقرار نکنند.
1 دیدگاه
دانیال پیرای
این بازی به شدت بی نظیر بود تو عمرم تا الان با اینکه بازی های زیادی رو تموم کردم ولی هیچ کدومشون به beyond نرسید