بازی خدای جنگ با تغییر فضا از اساطیر بونان به اساطیر اسکاندیناوی رفت و به یکی از موفقترین بازیهای پلیاستیشن ۴ تبدیل شد. در این مقاله قصد پیشبینی داستان دنباله این بازی را داریم.
بازی خدای جنگ فراتر از هر چیز دیگری، داستانی درباره یک پدر و پسرش، داستانی درباره چگونگی درک آنها از یکدیگر و چگونگی کمک کردن آنها به هم در راه بالغ شدن از نظر انسانیت است. هر چند که این موضوع بدون شک مرکز داستان بازی است، اتفاقات بسیار دیگری در این بازی رخ میدهد. همانند تمامی داستانهای خوب، قدرت این بازی در نویسندگی قوی و رشد شخصیتهایش است، اما باز هم همانند تمامی داستانهای خوب، اینها تنها قدرتهای آن نیستند. زیرا که این بازی داستانی بسیار شخصی درباره روابط پدر و پسری است، اما همچنین داستانی درباره خطر همیشه حاضر پایان دنیا و اتفاقات محور آن نیز است.
اخطار: این مقاله شامل اسپویلر است. اگر بازی را به اتمام نرساندید، از خواندن ادامه مطلب اجتناب کنید.
همانطور که بازیهای قبلی سری در اساطیر یونان اتفاق افتادند، این بازی هم در اساطیر تاریخی اما این بار در اساطیر اسکاندیناوی، در دورهای قبل از حاکمیت وایکینگها، جریان دارد. این فضا نقشی بزرگتر از فقط یک محل اتفاق دارد. این فضا انتخاب شده زیرا که در اتفاقات بازی خدای جنگ نقش حیاتی دارد. هر چند که اساطیر اسکاندیناوی خود به تنهایی بسیار شگفتانگیز هستند، اما برداشت خاص این بازی از اساطیر اسکاندیناوی بسیار جالب است.
دلیل آن این است که بازی خدای جنگ احترام خاصی برای اساطیر اسکاندیناوی دارد. در طی داستان اساطیر اسکاندیناوی به قدری دقیق گفته میشوند که با کمی دقت شما میتوانید به ادامه داستان در دنبالهها پی ببرید. اما در عین حال، در دقیقترین حالت ممکن نیست، به این معنی که همه چیز طبق اساطیر نیست و بازی هر از گاهی برداشت خاص خود را در داستان گنجانده است. اگر یک شخص دانش بالایی از اساطیر داشته باشد، میتواند بفهمد که داستان بازی چه مسیری را طی میکند، اما بهخاطر برداشتهای بازی، هیچگاه نمیتوان مطمئن بود که حدسهای شما درست است یا خیر.
البته همه چیز در داستان بازی خدای جنگ منطقی است و با عقل جور در میآید. اقتباسهای مارول از اساطیر اسکاندیناوی نشان از آن است که یک داستان میتواند دقیق نباشد، اما باز هم محصول نهایی خوبی تحویل دهد. بههرحال، فیلمها و بازیها همگی دستهای از ادبیات تخیلی هستند و قرار نیست صرفاً واقعی و بازگویی دقیقی از منبع خود باشند. اما نبوغ بازی در این است که نه تنها داستانی که دارد را همانگونه که میخواهد تعریف میکند، بلکه منبع اساطیر خود را نیز دقیق نگه میدارد و از آن دور نمیشود.
در اساطیر اسکاندیناوی آمده است که رگناراک اتفاقی رستاخیزی است که از جنگ بین ونیرها و یوتونها شکل میگیرد. طبق گفته اساطیر، زمانی که لوکی با استفاده از گیاه دارواش باعث مرگ بالدور میشود، «فیمبولوینتر» (Filmbulwinter) آغاز میشود، زمستانی که سه سال به طول میانجامد و مستقیماً به سوی رگناراک میرود.
بزرگترین مثال آن بدون شک در پایان بازی خدای جنگ است، جایی که مشخص میشود اتریوس، «لوکی» (Loki) است. بله، همان لوکی معروف. برای کسی که چیز زیادی درباره اساطیر اسکاندیناوی نمیداند و این بازی را تجربه میکند، دقایق آخر بازی اتفاقی ناگهانی و جالب است. اما اگر اطلاعاتی درباره اساطیر داشته باشید میفهمید که چقدر این اتفاق منطقی است. در اساطیر اسکاندیناوی آمده است که لوکی یک ونیر افتخاری است، اما در واقع اهل ازگارد نیست. او یک «غول» (Giant) و فرزند «لافی» (Laufey) و «فارباتی» (Farbauti) است. او همچنین قابلیت تغییر شکل دارد، او میتواند به شکل هر حیوانی دربیاید و بیشتر با گرگها در ارتباط است. او در واقع پدر «یورمونگاندر» (Jormungandr) مار جهانگیر و «فنریر» (Fenrir) گرگ است.
در بازی هم مشخص میشود که مادر لوکی (اتریوس) غولی به نام «فی» (Faye) است، مخففی بر لافی، همچنین در یوتونهام در اواخر بازی از کریتوس با نام فارباتی یاد میشود. اگر یادتان باشد کریتوس نوه «کرونوس» (Cronos) پادشان تایتانها است و با اینکه تایتانها و غولها لزوماً یک چیز نیستند، باز هم بهطور عجیبی درست بهنظر میرسد. همانطور که کریتوس در پایان بازی به پسرش میگوید، اتریوس اسمی است که در زمان تولد به او داده شد، اما فی در ابتدا میخواست نام وی را لوکی بگذارد، اسمی که غولها برای یاد بردن از او استفاده کردند. قابلیتهای احضار اتریوس هم به خوبی نشان میدهند که وی بدون شک لوکی است، تمامی احضارهای او احضار حیوانات است و اولین احضاری که برای وی آزاد میشود، بله درست حدس زدید، احضار گرگ است.
پس تا اینجا پی بردیم که اصل و ریشه لوکی با توجه به اساطیر کاملاً درست است و همزمان او را پسر کریتوس دانستن هم با عقل جور در میآید. همچنین قابلیت مکالمه لوکی، یا همان اتریوس، با مار جهانگیر منطقی است، زیرا با اینکه لوکی پدر اوست، همانطور که «میمیر» (Mimir) در پایان بازی تعریف میکند، مار در واقع از آینده آمده، او با ضربهای که در حین «رگناراک» (Ragnarok) از «تور» (Thor) دریافت کرده به زمان حال آمده است. پس لوکی در این زمان هنوز پذر یورمونگاندر نیست، اما با توجه به اینکه این یورمونگاندری که با او صحبت میکند از آینده آمده، همه چیز منطقی بهنظر میرسد.
درباره رگناراک، برداشت این بازی از پایان دنیا در اساطیر اسکاندیناوی بسیار شگفتانگیز است. در اکثر مواقع از منبع خود پیروی میکند، اما به گونهای این کار را میکند که هم با روایت خود بازی هماهنگ باشد هم با بازیهای پیشین. در اساطیر اسکاندیناوی آمده است که رگناراک اتفاقی رستاخیزی است که از جنگ بین ونیرها و یوتونها شکل میگیرد. طبق گفته اساطیر، زمانی که لوکی با استفاده از گیاه دارواش باعث مرگ بالدور میشود، «فیمبولوینتر» (Filmbulwinter) آغاز میشود، زمستانی که سه سال به طول میانجامد و مستقیماً به سوی رگناراک میرود.
این هم با اتفاقات درون بازی کاملاً هماهنگی دارد. در اوایل بازی، اتریوس از سیندری چندین تیر گیاه دارواش برای کمانش دریافت میکند. مدتی بعد در لحظهای به نظر معمولی کریتوس میبیند که یکی از بندهای جای تیر اتریوس خراب شده است و با سر یکی از تیرها آن را درست میکند. بعدها کریتوس و اتریوس با «فریا» (Freya) ملاقات میکنند، که البته مادر بالدور است، فریا تیرهای دارواش را میبیند و میترسد که این تیرها باعث آسیب دیدن و کشته شدن پسرش شوند. او تیرها را میسوزاند، همه تیرها غیر از همانی که به جای تیر اتریوس وصل است میسوزند.
در نهایت در اواخر بازی، بالدور، در صحنهای که نبوغ تیم سازنده را نشان میدهد، به سینه اتریوس مشتی میزند و سر تیر دارواشی که به جای تیر اتریوس وصل بود به دست بالدور ضربهای وارد میکند. این جادوی شکستناپذیری بالدور را از بین میبرد و وی دوباره میتواند دردهای فیزیکی را حس کند، که در نهایت باعث میشود کریتوس در کشتن او موفق شد. این کار باعث شروع فیمبولوینتر میشود و میمیر به این پدر و پسر میگوید که آنها کاری کردند که برنامه اتفاقات رگناراک را به هم زده و آن را جلو کشیده است. بازی با ایده لوکی بودن پسر کریتوس پیش میرود و آن را به نحوی بینقص انجام میدهد.
تمامی این اتفاقات به قدری خوب در بازی جای داده شدهاند که با خواندن منبع آنها میتوان اطلاعات بسیار مهمی درباره آینده بازیهای سری کسب کرد. گفته میشود که لوکی رابطه ناخوشایندی با ازگاردیها دارد، او معمولاً به آنها در مسائل مختلف کمک میکند اما در نهایت کسی است که باعث سقوط آنها میشود. همین باعث میشود که با فکر کنیم اتریوس ممکن است در بازیهای بعدی طرف خود را عوض کند. باید توجه کنیم که او هنوز اطلاعات زیادی درباره گذشته کریتوس ندارد، فقط میداند که او پدر خودش را کشته است. او نمیداند که کریتوس عملاً باعث انهدام کل یونان بوده، یا اینکه همسر و دخترش را کشته است.
آیا ممکن نیست که «اودین» (Odin) با توجه به شخصیتی که دارد، از این اطلاعات استفاده کند تا بین کریتوس و اتریوس ایجاد اختلال کند و اتریوس را به سمت خود بیاورد؟ این اتفاقات ممکن است موقت باشند، زیرا که در پایان این داستان خاص، لوکی و فرزندانش مطمئناً در طرف ونیرها نخواهند بود، اما کاملاً عقلانی است که در نهایت چنین اتفاقی بیافتد. از زمان عرضه بازی خدای جنگ «کوری بارلوگ» (Cory Barlog) کارگردان بازی چندین بار به این موضوع اشاره کرده که با حضور اتریوس، بازیهای جدید داستانهای ریشهای را تعریف میکنند، به زبانی دیگر داستانهای لوکی را تعریف میکنند. این درست است که اتریوس برای خود شخصیتی خاص است و اقتباسی کامل از لوکی اساطیر نیست، اما باز هم تصور احتمالاتی که چگونه این پسر به لوکی حقهبازی که دنیا میشناسد تبدیل میشود، بسیار هیجانانگیز است.
کریتوس در پایان بازی God of War به پسرش میگوید، اتریوس اسمی است که در زمان تولد به او داده شد، اما فی در ابتدا میخواست نام وی را لوکی بگذارد، اسمی که غولها برای یاد بردن از او استفاده کردند.
همچنین بسیار محتمل است که سفر در زمان نقش مهمی در بازیهای بعدی داشته باشد. البته با توجه به بازیهای قبلی سری، میتوان تقریباً با اطمینان گفت که سفر در زمان بالاخره در این سری جدید نقشی خواهد داشت. حضور یورمونگاندر در این بازه زمانی کنار کریتوس و اتریوس در بازی خدای جنگ نشان میدهد که این سری از داستانهای خدای جنگ هم مانند بازیهای قبلی خیلی خطی نیستند، در بازی هم نشانههایی بر این بود که در قلمروهای مختلف حرکت زمان مختلف است. این ما را به تئوری بعدیمان میرساند، آیا ممکن است که کریتوس به گذشته سفر کند و غولهای یوتونهام را برای مبارزه در رگناراک با خود بیاورد؟
آخرین صحنههای بازی خدای جنگ نشان میدهند که تمامی غولها، حتی آنهایی که در یوتونهایم بودند، مردهاند. اما رگناراک یک جنگ بزرگ بین یوتونها و ونیرهاست. حالا با نبود هیچ یوتونی در نُه قلمرو چطور چنین جنگی اتفاق میافتد؟ شاید کریتوس در اتفاقی مشابه به بازی دوم خدای جنگ، با خودش ارتشی از غولها از گذشته به حال بیاورد تا به جنگ در رگناراک بپردازند. البته این بار ساخت پارادوکس زمانی اندازه بازی دوم مشکل ایجاد نمیکند، زیرا که طبق اساطیر اسکاندیناوی، غولها نقش مهمی در رگناراک داشتند.
به تازگی گیمینگبولت مصاحبهای با کوری بارلوگ داشت و با وی صحبتهای زیادی درباره اساطیر اسکاندیناوی، چگونگی استفاده از آن و چگونگی دقیق بودن آن در بازی خدای جنگ انجام داد. بارلوگ گفت که برای ایجاد تعادلی بین دقیق بودن و گفتن داستان خود، اساطیر اسکاندیناوی بهترین منبع است. زیرا که منابع مختلفی از این اساطیر وجود دارند و باعث برداشتهای مختلف میشوند، همچنین اینکه سری فعلی خدای جنگ در دورهای اتفاق میافتد که بسیاری از این اتفاقات هنوز روی نداده بودند.
آخرین صحنههای بازی خدای جنگ نشان میدهند که تمامی غولها، حتی آنهایی که در یوتونهایم بودند، مردهاند. اما رگناراک یک جنگ بزرگ بین یوتونها و ونیرهاست. حالا با نبود هیچ یوتونی در نُه قلمرو چطور چنین جنگی اتفاق میافتد؟
این تصمیمی بود که بارلوگ و سایر نویسندگان بازی با آن موافقت کردند، این تصمیم باعث شد که آنها درباره اساطیر اسکاندیناوی به آزادیهایی دست یابند و تغییراتی ایجاد کنند، اما این تغییرات اکثراً منطقی هستند. به عنوان مثال، در بازی فریا نقشی را در بر میگیرد که بسیاری ممکن است آن را برای شخصیت «فریگ» (Frigg) بدانند. طبق چند منبع از اساطیر اسکاندیناوی، این فریگ بود که با اودین ازدواج کرد و بالدور را به دنیا آورد و فریگ بود که طلسمی بر روی پسرش گذاشت تا هیچگونه دردی را احساس نکند. طبق همین منابع، فریا خواهر بزرگتر فریگ بوده است. اما باید این را گفت که چندین منبع دیگر هم وجود دارد که میگویند فریا و فریگ در واقع یک نفر هستند و در منابع مربوط به زمانها و بازگوهای متفاوت به عنوان دو نفر جداگانه تعریف شدهاند.
این مثال دیگری است که نشان میدهد حتی آزاد بودن از منبع و تغییر دادن داستان هم میتواند دقیق باشد، بازی خدای جنگ هم آن را بسیار دقیق و با احترام نسبت به منابع اصلی انجام میدهد. شاید تحسین برانگیزترین کار این بازی آن باشد که نه تنها در بازسازی اساطیر به آنها احترام گذاشته است و تغییرات زیادی در آنها ایجاد نکرده، بلکه با تاریخچه خود سری خدای جنگ هم نیز همین رفتار را داشته است. این بازی با اینکه تغییرات زیادی با بازیهای قبلی داشته است، هنوز هم حس و حال یک بازی خدای جنگ را به بازیکن میدهد و کریتوس، همراه با مشکلاتی که از گذشته با خود حمل میکند، بخش مهمی از روایت بازی هستند. بهجای اینکه مسیر سری را به گونهای تغییر دهند که با اساطیر اسکاندیناوی هماهنگ باشد، این بازی برعکس آن را انجام میدهد و مسئولیت خود را به بهترین شکل ممکن به پایان میرساند. جدا از سایر موارد مثبت بازی، این موردی است که استودیو Sony Santa Monica بدون شک باید بابت آن تحسین شود.
8 دیدگاه
Behnam
ممنون عالی بود، بی صبرانه منتظر نسخه بعدی این شاهکار هستیم
Arbejdsløse
ممنون آقای نبی اللهی مقاله خیلی خوبی بود، جامع و عالی
مبارزه با ثور که قطعیه توی نسخه بعدی اما امیدوارم آخر God of War 2 اودین ببینیم که داره میاد و بازی تموم بشه!!
نبرد خدای خدایان اسکاندیناوی با کریتوس دیدنیه…
رامین
ممنون از زحمتی که کشیدین.مطلب بسیار جالبی بود.
kratos
عالی بود،واقعا سانتا مونیکا استودیو عالیه?
اونوقت سونی میاد میگه لست اف اس بهترین بازی سونی?
MARADONA
سلام.عالی بود.اقا این ترجمه مقالات واقعا کار نیکو و پسندیده ای هست.ادامه بدین
اقای خزایی فقط من نمیدونم کجا باید مقاله برا ترجمه پیشنهاد داد.تو قسمت تماس با ما میشه این کار را کرد؟!
اخه جالب نیست زیر یک مقاله بخوای مقاله پیشنهاد بدی!
محمدسعید خزایی
سلام
توی تماس با ما میشه، اگر مرتبط با مقاله یا خبری هم باشه زیر همون مطلب هم می تونید بزارید که نویسنده ش ببینه.
MARADONA
اقای خزایی چهار تا مقاله فرستادم!امیدوارم مورد قبول واقع بشه!حالا بازم براتون میفرستم
فقط من نمیدونم از کجا بفهمیم مورد قبول واقع شده!
حسین
سلام یعنی اگه کریتوس بمیره در قسمت بعد.وکارگردان بخواد به هر روشی خارش بکنه با مرگش واقعا دق می کنه ادم بعد از تقریبا 15سال که همراه کریتوس زندگی کردیم . وبخواد بمیره و به هرشکلی زنده نشه ادم می ترکه