بازی The Evil Within 2 فراتر از آن چیزی است که به نظر میرسد و ترس واقعیاش را در لایهی زیرین و زیر سطح خود پنهان کرده است. در ادامه همراه گیمشات باشید تا نگاه دقیقی به این موضوع داشته باشیم.
بازی The Evil Within 2 توسط استودیوی «تانگو گیمورکس» (Tango Gameworks) ساخته و توسط «جان جوهاناس» (John Johanas) کارگردانی شده و «شینجی میکامی» (Shinji Mikami) نیز تهیهکنندگی آن را بر عهده داشته است. ظاهراً با عنوان اکشن/ترسناک بسیار خوبی طرف هستیم اما این ظاهر قضیه است و زیر سطح این بازی، چیزهای بسیار جالبتری را میتوان پیدا کرد.
بخش اصلی هر دو نسخهی The Evil Within سیستم «استم» (STEM) است؛ سیستمی که ذهن انسانهای مختلف را گرد هم آورده و یک فرد را به عنوان هسته در این دنیا از افکار و اطلاعات قرار میدهد. در نسخهی اول، شخصیت اصلی یعنی «سباستین کستلانوس» (Sebastian Castellanos) وارد یک شبیهسازی استم میشود که توسط شخصیتی به نام «روویک» (Ruvik) ساخته شده است. سباستین دختری به نام «لیلی» (Lilly) نیز دارد که برای انجام آزمایشهایی دزدیده و سپس مُرده فرض میشود و استم را به مسائل شخصی میکشاند. روویک استم را شخصاً برای خودش ساخته بود اما این ماجرا بسیار گستردهتر شد و فاجعهی عظیمی را به وجود آورد.
فایدهی استم این است که به بازی اجازه میدهد بین صحنهها و محیطهای مختلف انتقال پیدا کند – همهچیز خیالی است، گرچه برروی اینکه چه کسی این اتفاقات را تصور میکند اختلاف نظر وجود دارد. «دنیاهایی» که ما به عنوان سباستین در آنها قرار میگیریم در واقع ساختهی ذهن هستند و اغلب مواقع از هم پاشیده شده و از بین میروند. زیبایی نسخهی اول در ناهماهنگی و ناهمواریاش بود و گانپلی روان AAA و طراحی صوتی و بصری، همهی عناصر را برای یک تجربهی کامل در کنار هم قرار میدادند درحالی که سناریوها قطع میشدند و تغییر میکردند و نهایتاً برروی یکدیگر میافتادند!
با این وجود، بازی The Evil Within 2 کاملاً چنین رویکردی ندارد اگرچه به نحوی عالی از سیستم استم استفاده میکند. درگیری و دغدغهی ابتدایی بازی این است که شرکت «موبیوس» (Mobius) راهی را برای استفاده از استم بدون سازندهاش یعنی روویک پیدا کرده و در هستهی این سیستم، دختر سباستین یعنی لیلی قرار دارد که فکر میکردند مُرده است. از این رو، سباستین که سالها بعد از وقایع نسخهی اول درگیر الکل بوده تا خود را تسکین دهد، برمیخیزد تا دختر خود را پیدا کند و او را نجات دهد.
با اختلال پیدا کردن تاثیر و نفوذ لیلی برروی «یونیون» (Union)، ساکنان این شهر یعنی افراد واقعی که حافظهی آنها پاک شده است و به اجبار توسط موبیوس وارد سیستم استم شدهاند، کمکم هویت خود را به یاد میآورند. فروپاشی روحی و روانی این ساکنان با یک تغییر شکل فیزیکی همراه میشود و آنها به دشمنان اصلی شما بدل میگردند و این، شکلدهندهی تجربهی ترسناک بازی است.
در بازی The Evil Within 2 سباستین به این خاطر عذاب میکشد که دخترش سالها زنده بوده اما او متوجه این موضوع نشده است.
بازی The Evil Within 2 از بسیاری از زوایا مانند نسخهی اول نیست اما مهمترین نکتهاش، پیوستگی دنیای آن به حساب میآید. فضای یونیون برای دو محیط گسترده و آزاد استفاده شده و دارای اهداف متعدد و سورپرایزهای مخفی است، درحالی که در برخی قسمتهای مشخص، بازی سریعاً به حالت خطی برمیگردد تا صحنههای جداگانهی «ترسناک» و مبارزات شدید و خشن را ارائه دهد. این همچنین از طرفی به مکانهای اصلی بازی یک حس ثابت بودن میبخشد (حتی اگر محیطهای اطرافشان از بین بروند) و از طرفی دیگر به سازندگان اجازه میدهد تا در هر زمانی شما را به محیط جدیدی ببرند. بازی این کار را بدون هیچ صفحهی بارگذاری واضحی انجام داده و به روانی هرچه تمامتر شما را راهی مکانهای غیرمنتظره میکند.
این نحوهی نمایش عینی برای اکثر داستانهای بازیهای ویدئویی به خوبی عمل میکند. یکی از عناوینی که میتوان آن را با بازی The Evil Within 2 مقایسه کرد، The Last of Us است. این عنوان نه تنها منبع الهامی برای مسائل فنی به حساب میآید، بلکه مضمون مشابهای نیز دارد. هم سباستین و هم «جوئل» (Joel) پدرهای ضربهدیده و سختیکشیدهای هستند که با کابوسهای خود در شهری ویران شده مبارزه میکنند تا بالاخره به رستگاری برسند.
البته عاملی که در قلب بازی The Evil Within 2 احساسات بازیکن را برمیانگیزد، مرگ یک کودک نیست. تانگو گیمورکس موفق شده که در صحنهی ابتدایی این اثر با طرحی کامل که از همهی تواناییها استفاده کرده است، سرنوشت را برعکس کند و The Evil Within 2 را به ماجرایی دربارهی غیاب و دوری از یک کودک تبدیل کند و در آخر بهطور گستردهتری به خانواده و روابط اجتماعیمان بپردازد.
در واقع سباستین به این خاطر عذاب میکشد که دخترش سالها زنده بوده اما او متوجه این موضوع نشده است. به پیشزمینهی داستان دقت کنید: قبل از همهی این اتفاقات عجیب و غریب، او یک کاراگاه عالی بوده که در کارش بسیار تخصص داشته است. مرگ لیلی که البته صحنهسازیای بیش نبوده، وی را راهی سراشیبی اعتیاد به الکل میکند و باعث خراب شدن زندگی حرفهایاش میشود، قبل از اینکه به خاطر باور همسرش «مایرا» (Myra) به زنده بودن لیلی، با هم اختلاف پیدا کنند و مایرا ترکش کند.
سباستین همهچیز خود را از دست داده و با اینکه از زنده بودن لیلی خبر دارد، جست و جویش برای پیدا کردن لیلی، جست و جو برای غیرممکن است. لیلی وقتی که پنجساله بود «مُرد» اما اکنون ده سال دارد. سباستین شاید بتواند در آخر او را نجات دهد اما نمیتواند زمان را برگرداند؛ لیلی زنده است ولی این سالها هستند که از دست رفتهاند و فهمیدن دیرهنگام همهی اینها، سباستین را از درون میشکند.
در مرکز وحشتی که یونیون به وجود آورده، ترس سباستین از فهمیدن زنده بودن دخترش بعد از سالها و از دست دادن همسرش قرار دارد. این حسِ از دست دادن زمان و اشتباه متوجه شدن قضایا برای فردی مانند او که به شدت درگیر و علاقهمند به کارش بوده، یک بحران هست و وی را تحت شرایط دشواری قرار میدهد.
بخش اوج و پایانی بازی The Evil Within 2 در یک محیط متروکهی سفید رنگ صورت میگیرد که خانهی خانوادهی کستلانوس در مرکز آن است. آغاز بازی نیز از اینجا صورت گرفت که این کابوس هر روزهی سباستین را برای اینکه مبادا نتواند دخترش را نجات دهد، به نمایش میگذارد.
منظور این نیست که هر فردی با یک کودک مستقیماً شامل این سناریو میشود، ولی بعضی از جوانب نسخهی دوم نسبت به نسخهی اول نزدیکتر به زندگی معمول و عادی انسانها هستند. وقتی که شما خانواده و فرزندانی دارید، مسئول هستید و باید خود را وقف آنها کنید، ولی هرچه قدر هم که وقت بگذارید بالاخره شغلی دارید که باید برروی آن نیز تمرکز کنید و برای مدتی دور بشوید. البته خوششانس هستید زیرا بسیاری از مردم هم چنین وضعیتی دارند.
در نیمهی دوم بازی The Evil Within 2 آنتاگونیستی به زرق و برق «استفانو ولنتینی» (Stefano Valentini) را نداریم که هم هنرمند است و هم قاتل زنجیرهای! اما در عوض شخصیت دیگری را با شکلی عجیب مشاهده میکنیم. حریف نهایی سباستین، همسر سابقش مایراست که سباستین هیچوقت حرفهایش را باور نکرد. چندین سال قبل مایرا از داستان پشت مرگ لیلی به سباستین گفت و او بدون توجه، وی را دیوانه دانست.
مایرا شکل دیگری پیدا کرده و مدام بین خود واقعی و جلوهی شیطانیاش درگیر است و تغییر شکل میدهد. او و سباستین در بخشهای پایانی بازی در خانهی قدیمی خود گفت و گویی معمولی و حتی شاید پیش پا افتاده دارند و راجع به زمان از دست رفته و خراب شدن خانواده صحبت میکنند تا اینکه سباستین بالاخره از کابوس وحشتناک خود بیدار میشود.
بخش اوج و پایانی بازی The Evil Within 2 در یک محیط متروکهی سفید رنگ صورت میگیرد که خانهی خانوادهی کستلانوس در مرکز آن است. آغاز بازی نیز از اینجا صورت گرفت که این کابوس هر روزهی سباستین را برای اینکه مبادا نتواند دخترش را نجات دهد، به نمایش میگذارد. در این بخش، سباستین نزدیک خانه شده و پس از دیدن مایرا شروع به صحبت با او میکند. بحث آنها ادامه پیدا میکند و مایرا میگوید که «تنها من میتوانم از لیلی محافظت کنم». این درحالی است که بازی برای لحظهای لیلی را با دید اولشخص نشان میدهد که از بالای خانه در حال تماشای آنهاست (تصویر پایین). سپس مایرا به سباستین حمله میکند و او نیز به اجبار با گلولهای پاسخش را میدهد، اما پس از آن میبینیم که مایرا به یک هیولای بزرگ خشمگین تبدیل شده است.
این تقابل از این زاویه اشتباه و ناپسند است که سباستین گناه خود را بر گردن مایرا که فکر میکرد توانایی مراقبت بهتر از لیلی را دارد میاندازد. با نجات یافتن مایرا از مبارزه این نمایش همچنان محدود باقی میماند. از دید سباستین مایرا همسر سابقش است، اما همچنین یک هیولای عظیم به بزرگی یک خانه بوده که مظهر اشتباه او و خشم خودش محسوب میشود.
یکی از مشکلات بازی The Evil Within 2 این هست که مبارزات تنها زبان تعاملی آن به شمار میآیند. هرگونه صحنهی اوجی بین سباستین و مایرا باید شامل یک مبارزه بشود ولی اینکه باس آخر همسر سابق سباستین باشد که به هیولا تبدیل شده، کمی کسلکننده و ناملموس است زیرا مانند بسیاری از چیزهایی که در ذهن و زندگی سباستین وجود دارد، مایرا آنطور که باید به عنوان یک شخصیت همهچیزتمام که نماد اشتباهات گذشتهی اوست خود را نشان نداده و نمیدهد. سباستین نه تنها نتوانست گفتههای مایرا راجع به زنده بودن لیلی را باور کند، بلکه نتوانست وقتی که از واقعیت مطلع شد کمک کند و در آخر مجبور به جدا شدن از همسرش شد، زمانی که مایرا استم را فعال نگه داشت تا او و لیلی فرار کنند. چیزی که در صحنهی نهایی بازی توجه ما را بیشتر از همه جلب میکند، درخواست سباستین برای این است که دوباره به یک خانواده تبدیل شوند. جواب رد مایرا این معنی را میدهد که سباستین موفق به نجات دخترشان از سیستم استم شده ولی دیگر خانوادهای باقی نمانده است.
نیمهی اول بازی The Evil Within 2 به بزرگنمایی خشونت از طریق ویدئو گیم و فرمهای دیگر میپردازد ولی در نیمهی دوم پرده کنار رفته و متوجه میشویم که این تصور عجیب و غریب از وحشت به خاطر شرایطی بوده که استم خلق کرده است.
بازی The Evil Within 2 برای پایانبندی به حالت هالیوودی روی آورده و بین سباستین و لیلی و مامور موبیوس «جولی کیدمن» (Juli Kidman) که به آنها برای خروج کمک میکند، تغییر زاویه میدهد. این روشی مهیج برای پایان دادن به بازی است و پس از لحظاتی نفسگیر هر سهتای آنها نجات پیدا میکنند. با این حال، آن زیربنای غنیِ موضوعی در سکانسهای کوتاهی که فروپاشی استم را نشان میدهند پرداخته نشدهاند. در انتهای داستان هم سباستین و لیلی را مشاهده میکنیم که با ماشین خود به سمت آیندهای روشن میرانند و سپس یک پایانهی متروکهی استم به نمایش گذاشته میشود تا پایانی باشد بر این ماجرای پر پیچ و خم، حداقل برای الان!
اینجاست که بازی وظیفهی خود را انجام داده و نشان داده است چیزهایی که سباستین را آزار میدادند، هیولاها نبودند بلکه اعمال او در گذشته بودند. او حال باید با عواقبی که هیچوقت به آنها فکر نکرده بود به زندگی ادامه دهد و اشتباهات گذشته را جبران کند.
یکی از زمینههایی که دو نسخهی The Evil Within در آن نبوغ خود را نشان میدهند، ارائه و اجرای زیرشاخهی Body Horror است و سناریوهای ناهموار و کنار هم قرار گرفتهی آن به یک چشمانداز درونیتر از چیزی که Body Horror میتواند باشد – آن حرکات عجیب صورت هنگام مواجهه با جان دادن یک انسان – پرداختهاند. در جوامع توسعهیافته، ژانر وحشت به شکل آسیب فیزیکی ارتباط زیادی با زندگی روزانهی مردم ندارد اما آن درگیریهای کوچکی که در ذهن هر فردی شکل میگیرند چطور؟
ضمناً شاید حس کرده باشید که The Evil Within نسبت به خیال بودن این دنیا بسیار صریح و واضح خود را نشان میدهد. ماجراهای هر دو نسخهی این سری در مغز انسانها بودهاند. نسخهی اول سورئال اما شخصی به نظر میرسید و انگار که در یک سفر شخصی در ذهن کارگردانش بودهایم. این کشمکشها و اتفاقاتی که در این عنوان مشاهده کردیم، تنها بخشی از توانایی ذهن انسان هستند.
نمایش روان بازی The Evil Within 2 و توانایی آن در مخفیکردن سورپرایزها آن را به یک اثر ماجراجویی ترسناک تراز اول تبدیل میکند که تمامی ویژگیهای لازم برای ترساندن مخاطب را دارد. ولنتینی یک شخصیت شرور عالی است؛ «سایکس» یک شخصیت همراه کامل است؛ مبارزات بسیار خوب هستند و درست در رأس اینها یک مرد ضربهخورده و خانوادهی از دست دادهاش قرار دارند.
استم را نیز میتوان یکی از آن انعکاسهای تکاندهندهی علمی-تخیلی از تکنولوژی کنونی بشر دانست. این سیستم (STEM) نام خود را از مخفف Science ،Technology ،Engineerin و Mathematics (علوم، تکنولوژی، مهندسی و ریاضیات) گرفته است که چهار حیطهی مهم در دورهی ما به شمار میآیند. هیچ شکی نیست که این چهار رشته از لحاظ پیشرفت تکنولوژی و پتانسیل اقتصادی بسیار حیاتی هستند، ولی در همین حال از لحاظ یک اصل آموزشی، نسبت به زندگی انسانها دید محدودی را ارائه میدهند. ما در آیندهای نزدیک در دنیایی زندگی خواهیم کرد که همه توانایی برنامهنویسی را در آن دارند، اما این دنیا به چه جایی تبدیل میشود اگر این ارتش برنامهنویسها هیچ چیزی راجع به هنر، همدلی و حتی بسیاری از زبانها ندانند؟
همچنین شرکتی که پشت استم قرار دارد یعنی موبیوس، نماد بیاعتمادی ما نسبت به سازمانها و شرکتهاست. مشکوک بودن نسبت به فعالیتهای آنها، مرد کت و شلوار پوش، افرادی که برروی زندگی ما کنترل دارند و متوقف نمیشوند، همهی اینها نکات ملموسی هستند که در بازی وجود دارند. آیا فکر میکنید که موبیوس هم مالیات خود را پرداخت میکند؟ همچنین اگر مفهوم پشت یونیون کامل باشد، چه چیزی میبینیم؟ نوعی آمریکای با حصار چوبی به همراه یک کلیسا و غذاخوری و گالری خودرو که تنها فردی با افکار پیش پا افتاده و کلیشهای آن را به عنوان بهشت تصور میکند.
نکتهی مهم دیگر این بوده هر زمان که استم یک شبیهسازی را ایجاد کرده، با شکست مواجه شده و این حاکی از این است که استم یک مشکل اساسی دارد که با یک شخصیت و مغز دیگر حل نمیشود. شاید این ذهن انسان باشد که در برابر همگن شدن با ذهنهای دیگر و کنترل شدن واکنش نشان میدهد – کل ایدهی استم یعنی اینکه اگر شخصیت مرکزی خوشحال است، بقیه هم خوشحال هستند و اگر ناراحت است، بقیه هم ناراحت. در آخر نیز ساکنان شهر یونیون خود را به یاد میآورند و شاید این جوابی باشد که دنیای واقعی به نقشهها و استفادههای شوم از تکنولوژی میدهد. شاید هم این نشاندهندهی زمانی است که توسط این تکنولوژی غرق شدهاید و دنیا خود را عقب میکشد و شما وقتی که دیر شده است، متوجه ارزش شخصی موضوع و چیزهای از دست رفته میشوید.
برای سباستین کستلانوس، روابطی که برای او ارزشمند بودند به طرز غیر قابل برگشتی توسط استم خراب شدند؛ حتی وقتی که او هر کاری که از دستش برمیآید انجام میدهد، این آسیب باقی است. نیمهی اول بازی The Evil Within 2 به بزرگنمایی خشونت از طریق ویدئو گیم و فرمهای دیگر میپردازد ولی در نیمهی دوم پرده کنار رفته و متوجه میشویم که این تصور عجیب و غریب از وحشت به خاطر شرایطی بوده که استم خلق کرده است.
برای استفانو ولنتینی، استم یک ابزار فرهنگی به حساب میآمد. او و موبیوس این سیستم را راهی برای کسب قدرت و کنترل افراد میدانستند. برای کارکنان موبیوس، این یک شغل و برای سایکس، راهی برای خروج و برای سباستین و خانوادهاش، ویرانکنندهی همهچیز بود.
برای روویک، خالق استم و فردی نه چندان درست در هر صورت، این ماشین وسیلهای بود برای اینکه با خواهر مردهاش به عنوان تنها کسی که برایش حائز اهمیت بود ارتباط برقرار کند. روویک در نسخهی اول The Evil Within در مرکز قرار دارد و هزینههای انسانی ناگوار استم هم واضحتر هستند. وی در نسخهی دوم حضور ندارد اما استم همچنان به کار خود ادامه میدهد و خبری از نقصها و آزمایشهای شکست خوردهای که این سیستم در نسخهی اول داشت هم نیست. شهر یونیون به جای اینکه توسط روویک تصور شود، توسط موبیوس طراحی شده و یک انسان به عنوان هسته در رأس این طراحی قرار گرفته است. استم ۲.۰ یک تکنولوژی بهبود یافته بوده که از کارایی اصلیاش بسیار فاصله گرفته است.
در نهایت باید گفت که Resident Evil قصد دارد یک خانهی پر از هیولا را به نمایش بگذارد و حس مستقیم و خالص مرگ و مورد حمله قرار گرفتن را القا کند. بازی The Evil Within 2 نیز چنین سطحی را دارد اما داستانهای دیگری را هم روایت کرده و به سطوح عمیقتر ضربهی روانی و مشکلات ذهنی میپردازد. این عنوان نشان میدهد که چندین ذهن مختلف باعث عذاب خودشان شده و در آخر به خاطر اشتباهات گذشته چه ضربهی جبرانناپذیری را متحمل میشوند. در Evil Within 2 حداقل به بخشی از تاریکی و وحشتناک بودن ذهن انسان پی خواهیم برد.
گاهی اوقات در جریان بازی The Evil Within 2 روویک برای لحظاتی بهطور ناواضحی برروی صفحه ظاهر و سریعاً غیب میشود و این درحالی است که او در بازی حضور ندارد. شاید اثر وی همچنان در استم باقی بوده یا در ذهن سباستین جای گرفته است. شاید هم این مشخصهی تکنولوژیهایی مانند استم باشد که همیشه چیزی را از خود باقی میگذارند.
3 دیدگاه
MARADONA
سلام جناب مددی.مرسی بابت ترجمه.
از نظر من اویل ویتین دو بهترین بازی ترسناک بقا دهه اخیر است
Brian
خیلی با The Evil Within حال کردم و همین چند هفته پیش The Evil Within 2 تموم کردم. ممنون بابت مقاله
نسخه اول گرافیکش خیلیییی تو ذوق میزد (یادتونه؟ در حد نسل 6 بود!!! توی اوایل نسل 8) اما داستان عالی و گیم پلی خیلی خوبی داشت ولی نسخه دوم به نظرم از هر لحاظ بازی کامل و جامعی بود. گرافیک، گیم پلی و داستان همه و همه خوب بودن و بهترین بازی ترسناک 3-4 ساله اخیر بوده برام (حتی بهتر از اویل 7 و اوت لست 2)
محمد جواد
اویل فقط اویل 3 توی پلی استیشن 1
فکر می کنم بهترین نسخه Resident Evil 3 بود
با سپاس