در بخش دوم معرفی بهترین فیلمهای ۲۰۱۹ به سایر فیلمهایی که تا به اینجای کار به اکران عمومی در آمدهاند میپردازیم. در ادامه مطلب همراه گیمشات باشید.
Us
تاریخ انتشار: ۲۲ مارس
بازیگران: لوپیتا نیونگو (Lupita Nyong’o)، وینستون دوک (Vincent Duke)، الیزابت ماس (Elisabeth Moss) و یحیی عبدالمتین دوم (Yahya Abdul-Mateen II)
کارگردان: جوردن پیل (Jordan Peele)
آنچه را که «برو بیرون» (Get Out) به آن اشاره میکند، «ما» (Us) روشن میکند. پس از تنها دو فیلم بلند به نظر میرسد که نحوه فیلمسازی جوردن پیل بر پایه دقت برنامه ریزی شدهاست، نگاه هیچکاک-گونه در فیلم حس میشود در حالی که پیل آزادانه با تلمیحات داستانش را روایت میکند. «ما» همانند «برو بیرون» هیچ چیز را تلف نمیکند: زمان، قدرت بازیگران و دیگر دست اندرکاران، فضای داخل فریم و فرصتی برای جا دادن یک شوخی. اگر فیلمهای جوردن پیل تلفیقی از الهامهایش هستند بدین معنا است که او فیلمسازی باهوش با ایدههایی فراوان است. کسی که میداند چگونه این ایدهها را به داستانهایی قابل قبول تبدیل کند. البته او هراسی ندارند تا بینندگانش را با توصیف پریشان کند، همانند نکته پایانی فیلم، مسائلی که در ذهن ورم میکنند. یک کمدی خانوادگی که با ترس تزیین شده، سپس یک تریلر، یک فیلم علمی تخیلی در ژانر وحشت، «ما» به سرعت تماشاچیان را با خانوادهای ویلسون آشنا میکند: آدلید (نیونگو) مادر و رئیس خانواده، گیب (دوک) پدر خوش مشرب، زورا (شاهادی رایت جوزف) دختری که بیشتر از سنش میفهمد و یک مثال دوست داشتنی از بردار کوچک مظلوم در جیسون (اوان الکس). با اینکه از سطحی بودن فاصله زیادی دارند، شخصیتها نشانههای کلیشهای میگیرند مثل میل شدید زورا به دویدن یاقد بلند و بدن ورزیده گیب که قلب رئوفی در آن قرار گرفته، پیل هرگز به راحتی شخصیتها را به خورد بیننده نمیدهند و از آنها تنها برای شروع استفاده میکند. «ما» به صراحت از نژاد صحبت نمیکند، اما از مشکل دیرینه انسانها در پذیرش دیگران، از چسباندن برچسبهایی بیپایه و اساس به انسانها و سپس مقصر نشان دادن آنها در زندانی شدن بین این برچسبها صحبت میکند. جدا از اینکه چقدر میتوانیم به درستی فیلم را دنبال کنیم (بهتر است بیش از یک بار دیده شود) تصاویر در ذهن باقی میمانند، خشن و خنده دار و وحشتناک. همه آنها از یک آینده صحبت میکنند، آیندهای که در آن انقدر خودمان را از خودمان بیگانه کردهایم که مجبوریم افساری که ما را به هم متصل میکند را پاره کنیم. ما خود دست به نابودی خودمان میزنیم.
Under the Silver Lake
تاریخ انتشار: ۱۹ آپریل
بازیگران: اندرو گارفیلد (Andrew Garfield)، رایلی کیو (Riley Keough)
کارگردان: دیوید رابرت میچل (David Robert Mitchell)
نخود سیاهها، ساختار ژولیده و مسیرهای داستانی که قرار نیست به هیچ جا برسند در این فیلم نوآر دیوید رابرت میچل به دید سنتی از آنها به عنوان کاستیهای فیلم صحبت میشود، اما آن ها اهمیت ندارد. چرا که مثل داستانهای زرد رمز و رازی، زیر دریاچه نقرهای میداند چه چیزی بیشتر از هر چیز دیگر اهمیت دارد: پرت کردن بینندگان در ذهن هذیان شخصیت اصلی. در این فیلم این شخصیت یعنی سام (گارفیلد)، مردی معتاد به فیلمها و بازیهای قدیمی که وارد ماجراجویی برای پیدا کردن همسایه جذاب خود (کیو) که سام مست او شدهاست و برملا کردن توطئهای که سرتاسر لس آنجلس میلولد. میچل ما را به درون سرزمین عجایبی که به دست سام ساخته شده هدایت میکند.
عجیبترین چیز راجع به این فیلم از میچل که پس از فیلم تحسین شده «او تعقیب میکند» (It Follows) ساخته این است که فیلم درست روی مرز بین بسیار احمقانه و بسیار تیز بینانه حرکت میکند. راضی است تا ذهن شخصی که تحت تاثیر مواد مخدر است را دنبال کند (حتی فراتر از آنچه که در فیلم خباثت ذاتی انجام شد)، جایی که مسیرهای تو در تو ناگهان به پایان میرسند و ذهن تشنه را بیآب رها می کنند، اما میچل از عجیبترین قسمتهای هالیوود و میراث افسون کننده آن با خبر است و همین مسئله هر قدم سام را از درون و بیرون داستان منطقی میکند. در حالی که ما بیشتر و بیشتر در ذهن پریشان سام و رفتار نوجوانانه او در قبال زنان کشیده میشویم، زیر دریاچه نقرهای خودش را به عنوان فیلمی راجع به اینکه چگونه نوستالژی زمان حال را تخریب و دید را فاسد میکند نشان میدهد.
Transit
تاریخ انتشار: ۱ مارس
بازیگران: فرانتس روگوفسکی (Franz Rogowski)، پائولا بیر (Paula Beer) و مریم زارع (Maryam Zaree)
کارگردان: کریستین پتزولد (Christian Petzold)
در اروپایی که همزمان شبیه به دنیای امروز و ۱۹۴۰ میلادی است، مهاجر آلمانی به نام گیورگ (روگوفسکی) سعی دارد پاریس را قبل از هجوم فاشیستها ترک کند. او وارد مارسی میشود و با پسر (Lilien Batman) و همسر (زارع) دوست قدیمیاش آشنا میشود. به خاطر شرایط موجود، او خود را جای یک نویسنده مشهور به نام وایدل جا میزند چرا که مدارک او را پیدا کردهاست و این مدارک به او ویزای ورود به مکزیک را میدهند. این ویزا برای همسر وایدل، ماری (بیر) نیز آماده است، همسری که در به در به دنبال شوهر خود میگردد و به طور اتفاقی در بار و یا خیابان گیورگ را میبیند و او را با همسر گمشدهاش اشتباه میگیرد.
در فیلم Transit، مرزهایی که باید از آنها گذشت و موانعی که در سر راه قرار دارند همه جا حاضر هستند. این فیلم مثل بسیاری از آثار کریستین پتزولد که بر روی تغییر تمرکز دارند یک رمانس غم انگیز خیالی راجع به افسوس، ضربه روحی و تجدید حیات است. علاوه بر این، Transit فیلم درخشان دیگری در کارنامه این کارگردان است که مشکلات و مسائلی شخصی و همینطور ملی را با نگاهی منحصر به فرد از طریق سینما به تصویر میکشد. این اثر فیلمی مسحور کننده براساس کتابی نوشته آنا زگرس در سال ۱۹۴۲ است اما متاسفانه موضوعات موجود در آن به زندگی امروز ما شباهت بسیاری دارند که ما را به خود درگیر میکنند و شاید همین سبب شده که این فیلم در بین بهترین فیلمهای ۲۰۱۹ قرار بگیرد.
The Souvenir
تاریخ انتشار: ۱۷ می
بازیگران: آنر سوینتن بایرن (Honor Swinton Byrne)، تام برک (Tom Burke)، تیلدا سوینتن (Tilda Swinton) و ریچار آیوادی (Richard Ayoade)
کارگردان: جوانا هاگ (Joanna Hogg)
آغاز کار هاگ به اواسط یا اواخر دهه ۸۰ میلادی برمیگردد، زمانی که اولین فیلم کوتاه خود را ساخت، بر روی یک مینی سریال برای بیبیسی کار کرد و شروع به ساخت برنامهی تلویزیونی کرد. او ساخت فیلم سینمایی را در سال ۲۰۰۷ با فیلم Unrelated شروع کرد و با فیلمهای مثل Archipelago در سال ۲۰۱۰ و Exhibition در سال ۲۰۱۳ همان مسیر را ادامه داد. آخرین فیلم او احتمالا بهترین فیلم او تا به اینجای کار، مطمئنا شخصیترین اثر او و بی شک یکی از بهترین فیلمهایی است که امسال به اکران درآمده. فیلم در تجربیات او به عنوان یک آرتیست و بخشهایی از دفتر خاطرات خود او ریشه دوانده است. سوغات (The Souvenir) از نگاه جولی (سوینتن بایرن) داستان را روایت میکند. دانشجوی سینمایی متین و فروتن در دههی ۸۰ لندن که در حال آماده کردن پروژهی فارغ التحصیلی خود است: یک درام راجع به طبقه کارگر شبیه به آثار مایک لی (Mike Leigh) و تونی ریچاردسون (Tony Richardson). سوالهایی مبنی بر اینکه آیا جولی صلاحیت لازم و یا دید مناسب برای ساختن چنین فیلمی را دارد از همان ابتدا توسط استادها و معشوقش آنتونی (برک) پرسیده میشود. همانند جولی، آنتونی در ثروت و آسودگی مالی به دنیا آمدهاست همین مسئله نظرات او راجع به موضوع فیلم جولی را زیر سوال میبرد: او دیگر کیست که بخواهد راجع به آسودگی مالی به جولی تذکر بدهد؟ البته گاهی قسمتی از حرفهایش درست است اما در حالی که این سخنان را میشنویم، فیلم به ما نشان میدهد که تک تک صداهایی که در حال انتقاد کردن از جولی هستند به مردان تعلق دارد. و در دنیای دههی ۸۰ هم واقعا به همین شکل بود. به جای اینکه این عدم تعادل را به یک جر و بحث تبدیل کند، هاگ به آن اجازه میدهد تا تامل و فکر در فیلم را تغذیه کند. زنان کمرو در مسیر خودشناسی در آثار هاگ همیشه دیده شدهاند، به خصوص در Unrelated، فیلمی غم انگیز همانند سوقات که پیچهای غیر منتظرهای میخورد بدون اینکه آنها را به بیننده زور کند. آرام، بیادعا و شخصی، تازهترین اثر هاگ بینندگان را از طریق بازجویی تعریف خود سینما به یاد قدرت سینما میاندازد. سینما اجازه میدهد مردم با زندگی (زندگی خود یا دیگران) و با امتیازاتی که در زندگی دارند کنار بیایند (چه کمبود آن و یا چه مقدار بیش از حد از آن). جولی دنیا را سینمایی میبیند چرا که دنیا سینما است. تمام اینها در کنار هم فیلم سوقات را به یک اثر بینظیر تبدیل میکند.
High Life
تاریخ انتشار: ۱۰ می
بازیگران: رابرت پتینسون (Robert Pattinson)، ژولیت بینوش (Juliette Binoche)، آندره بنجامین (Andre Benjamin) و میا گات (Mia Goth)
کارگردان: کلر دنی (Claire Denis)
High Life در لحظهای به شدت آسیب پذیر آغاز میشود و بالافاصله به لحظهای پر قدرت میرود. در ابتدا ما تصویر باغچهای را میبینیم، سبز رنگ و مهربان اما بعد به درون اتاق آزمایشگاهی سوق داده میشویم. در آنجا میبینیم که یک نوزاد تنها است در حالی که مونتی (پتینسون) که امکان دارد پدر آن نوزاد باشد در حال آرام کردن او است، اما کسی جز آن نوزاد در اتاق نیست، مونتی در حال صحبت از طریق یک هدفون است که در کلاه فضانوردی او قرار دارد. بچه بیشتر گریه میکند چرا که مونتی آنجا نیست، او بیرون است، بر روی بدنهی سفینه فضایی آنها و فاصلهی زیادی با تاریکی ابدی ندارد. آنها در فضا هستند، این چیزی است که تا به اینجای کار متوجه آن میشویم، تاریکی و نیستی ظالمانه آنها را محاصره کرده و او نمیتواند نوزاد را نوازش کند. آنها تنها هستند. سپس، مونتی جنازههای کسانی را که روزی هم سفینههای او بودند از انبار کرایوژنیک سفینه به بیرون میاندازد، نه به خاطر اینکه این کار مهم است، بلکه به خاطر اینکه زمان را بگذراند. مونتی سالم و توانا به نظر میرسد انگار که میتواند تمام این تنهایی را تحمل کند، انگار که شاید او و آن نوزاد میتوانند از این وضعیت نجات یابند، وضعیتی که تا به اینجای کار هیچ چیز از آن نمیدانیم. High Life درون مرز بین لطافت و خشم زندگی میکند. به همان شدتی که خشم و خشونت و ترس غیرقابل درک را به تصویر میکشد، عطوفت را نیز به بیننده نشان میدهد. پتینسون، لاغر اندام، نرم، به همراه آرامشی که مثل یک صورتک به چهرهاش آویخته، ماهرانه مونتی را بازی میکند. او انقدر در خود فرو رفته که هر کلمه را در گلوی خود به پایان میرساند. گاهی جملههایش قابل فهم نیستند. او اجازه نمیدهد احساساتش از درونش فرار کنند و روی چهرهاش نقش ببندند، اما پشت چشمانش چیز ترسناکی شعلهور است. انگار که او میتواند هر آن بشکند و احتمالا این اتفاق خواهد افتاد. او به آن نوزاد، ویلو، در خواب نجوا میکند که میتواند به راحتی هردویشان را بکشد در حالی که قصد ندارد به او صدمهای بزند اما همین کافی است تا رویاهای ویلو آلوده شوند. دنی در چهاردهمین فیلم خود (اولین فیلم او به زبان انگلیسی) میتواند کاری کند تا بینندگان باور کنند هر چیزی ممکن است اتفاق بیافتد، کاری که کمتر کارگردانی موفق به انجام آن است. دیوانگی از سکوت و خواب برمیخیزد، ذهن این فضانوردان مجرم همه جای سفینه را پر میکند و دنی آنها را به ما نزدیک میکند تا حرکت آنها به سوی خودآگاهی ها را حس کنیم.
2 دیدگاه
kratos
تو اینا فقط us دیدم که واقعا فیلم خوبی بود حداقل ارزش یبار دیدن داره و فقط جان ویک میمونه که تا نسخه بلوری بیاد میبینم
احسان
در مورد خوش ساخت بودن فیلم us هم حرف زیاده اما فرم محتوا آشغال محض بود و داستان که تخیل کاملی بود که آدمو در گیر نمیکرد با احترام به دوست به نظر من ارزش یکبار دیدن هم نداره بحثی که من دارم حدودا دو سه سالی هست فیلمی که آدمو نیم خیز کنه به وجد بیاره ساخته نمیشه