دیگر سالهای زیادی است که دوران اوج فیلمهای وسترن به پایان رسیده است، ولی هنوز شاهکارهای زیادی در این سینما برای دیدن وجود دارد. با گیمشات همراه باشید تا بهترین فیلمهای وسترن تاریخ را به شما معرفی کنیم.
The Searchers
فیلم «جویندگان» (The Searchers) یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای تاریخ سینما محسوب میشود و به طور مستقیم الهام بخش آثاری مثل «راننده تاکسی» (Taxi Driver) از مارتین اسکورسیزی، Hardcore از «پل شریدر» (Paul Schrader)، «چهارشنبه بزرگ» (Big Wednesday) از «جان میلیوس» (John Milius) و «پاریس، تگزاس» (Paris, Texas) از «ویم وندرس» (Wim Wenders) بوده است. شاید برای شما این سوال پیش بیاید که چرا این کارگردانان بزرگ برای ساخت برترین فیلمهایشان از فیلم «جویندگان» The Searchers الهام گرفتهاند؟ علتش دقیقاً همان است که باعث شده است این فیلم در لیست ما قرار گیرد؛ چون فیلم جویندگان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ است. جان فورد را میتوان یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین کارگردانان تاریخ سینما دانست و خیلیها فیلم «خوشههای خشم» (The Grapes Of Wrath) او را تا قبل از اکران «همشهری کین» (Citizen Kane) برترین کار سینما میدانستند. فرانک نیوجنت، داماد جان فورد، فیلمنامه جویندگان با اقتباس از رمانی به همین نام نوشته شده به وسیله «آلن لمی» (Alan LeMay)، نوشته است و این دو بعد از بازهم برای فیلمهای فیلمهای She Wore A Yellow Ribbon و Wagon Master با یکدیگر همکاری کردند.
The Searchers پر از سکانسها و ستپیسهای زیبا هستند که ما در آنها شاهد نقشآفرینی بینظیر جان وین هستیم و باید اعتراف کرد که او در جویندگان بهتر از همیشه ظاهر شده است. جان وین و جان فورد تاکنون بر روی ۱۴ فیلم با یکدیگر کار کردهاند و در این میان شخصیت «اتان ادواردز» (Ethan Edwards) پیچیدهترین آنهاست. این فیلم در سالهای پایانی وسترن کلاسیک ساخته شد، درست زمانی که سرخپوستان را عموماً با رفتاری وحشیگرایانه نشان میدادند. اتان ادواردز با بازی جان وین، برای پنج سال پیاپی در جستجوی برادرزادهی خود است. قبیلهای سرخپوست پس از کشتن خانودهی برادرش، دختر آنها را میربایند. قصد اتان از این جستجو این نیست که برادرزادهاش را نجات دهد؛ اتان ادواردز ناجی او نخواهد بود، بلکه فرشته مرگ اوست و قصد دارد با شلیک یک گلوله، او را از زندگی نکبت بارش خلاص کند. فیلم جویندگان از آثاری است که به خوبی معنی غرب وحشی را مخاطب نشان میدهد، جایی که برای زنده ماندن نیازمند مهارت و همکاری با دیگران هستید. یکی از موضوعاتی که در سال ۱۹۵۶ منتقدان از آن ایراد میگرفتند و حاشیههایی زیادی برای فیلم ایجاد کرده بود صحنههای نژادپرستی The Searchers بود. حتی خود فورد هم میدانست که نفرت اتان از سرخپوستان در فیلم اشتباه است و شاید برای جبران همین موضوع بود که جان فورد بعدها در سال ۱۹۶۴ فیلم «پاییز قبیله شاین» (Cheyenne Autumn) را میسازد که نگاهی درستتر به بومیان آمریکا داشت.
Red River
هالیوود همیشه پر از کارگردانان خلاق و تاثیرگذار بوده است که طی سالها در رشد این صنعت تاثیرگذار بودهاند ولی تعداد اندکی از افراد در دوران طلایی هالییود کار کردهاند و به همین نسبت بازهم افراد کمتری در شکل گیری این دوران نقش داشتهاند. هاوارد هاکس یکی از افرادی بود که در شکل گیری دوران طلایی هالییود نقش داشت. به راحتی میتوان گفت که در سینمای هاوارد هاکس این داستان است که مهمترین نقش را دارد و تمامی بخشها دیگر از فیلمبرداری گرفته تا بازیگران در خدمت روایت هرچه بهتر داستان هستند. متاسفانه همیشه در هالییود شاهد استفاده ابزاری از زنان در فیلمها بودهایم و این موضوع هماکنون نیز رواج دارد ولی هاکس بیش از نیم قرن پیش در تلاش با مبارزه با این موضوع، همیشه به خانمها نقشهایی قدرتمند میسپرد و این یکی از میراثهای او محسوب میشود. فیلم «رودخانه سرخ» (Red River) با کارگردانی هاکس یک داستان اصیل وسترنی دارد و رقابت شخصیتها که داستان حول همین رقابت شکل گرفته است، باعث شده که پس از چندین دهه این اثر همچنان جز یکی از بهترینها باشد. برای این اثر جان وین حدود ۴۰ سال سن داشت و حرفه بازیگری او کمی وارد سراشیبی شده بود ولی هاکس یک بازی به یادماندنی از او گرفت و شاید زندگی حرفهای او را نجات داد.
داستان فیلم رودخانه سرخ با اقتباس از رمان The Chisholm Trail، درباره مردی به نام «تام دانسون» (Tom Dunson) با بازی جان وین است که به تنهایی قهرمان و ضد قهرمان فیلم محسوب میشود. شاید سوال پیش آید که چگونه یک شخصیت میتواند همزمان هم قهرمان و هم ضد قهرمان باشد؟ این بخشی از پیچیدگی داستان است که به دست هاکس خلق شده است. جان وین اکثرا نقش کلیشه یک قهرمان خوب را برعهده داشته و به همین خاطر شخصیت آزار دیده و پیچیده تام دانسون به او اجازه میدهد دوباره در هالیوود بدرخشد. تام دانسون یک شخصیت خشن است که در سفری به آن سوی آمریکاست تا یک امپراطوری گاوداری بسازد و در این راه اجازه نمیدهد هیچ چیز مانع او شود. او در این راه توقف نمیکند، چون جز گاوهایش همه چیز خود از جمله زنی که عاشقش بود را از دست میدهد. دانسون پسری که تنها بازمنده حمله سرخپوستان به قطاری که زن مورد علاقهاش در آن بود، را به فرزندخواندگی قبول میکند ولی همین پسر بعد از بزرگ شدن، در مقابل زورگوییهای او میایستد. همه چیز در فیلم رودخانه سرخ در حد کمال قرار دارد و یکی از دیگر نکات مثبت آن، فیلمبرداری راسل هارلان است. هارل در به تصویر کشیدن بحث و جدلهای شخصیتها، سفری که پشت سر میگذراند و حتی محیط عالی عمل میکند که باعث میشود هماهنگی خاصی در فیلم ایجاد شود که در نهایت به خلق سکانسها و ستپیسهای به یاد ماندنی برای طرفداران ختم میشود.
The Hateful Eight
در میان برف و بوران و سرمای وحشتناک زمستان، یک جایزهبگیر و زندانیاش به کلبهای کوچک پناه میبرند. اما آنها در این کلبه تنها نیستند و افرادی مشکوک با شخصیتهایی عجیب و غریب و پیچیده، پیش از آنها وارد این کلبه شدهاند. شاید مهمترین چیزی که باید در رابطه با فیلم The Hateful Eight بدانیم این است که این فیلم براساس فیلمنامهای از «کوئنتین تارانتینو» (Quentin Tarantino) و به کارگردانی خود او ساخته شده است. در تیم بازیگری این فیلم هم بازیگران کهنهکار و نامآشنایی همچون «کرت راسل» (Kurt Russell)، «تیم راث» (Tim Roth)، «سموئل ال جکسن» (Samuel L. Jackson) و «بروس درن» (Bruce Dern) در کنار بازیگران با استعدادی همچون «جنیفر جیسن لی» (Jennifer Jason Leigh)، «والتن گاگینز» (Walton Goggins)، «دیمین بیچر» (Demián Bichir) و بالاخره «مایکل مدسن» (Michael Madsen) حضور دارند. در میان دیگر عوامل فیلم هم نام«انیو موریکونه» (Ennio Morricone)، آهنگساز افسانهای سبک وسترن و یکی از بهترین آهنگسازان یک قرن گذشته به چشم میخورد. فیلم The Hateful Eight در مراسم اسکار سال ۲۰۱۶، نامزد ۳ جایزه اسکار در شاخههای بهترین موزیک متن، بهترین بازیگر نقش مکمل زن (جنیفر جیسن لی) و بهترین فیلمنامه شد که انیو موریکونه بزرگ، توانست اسکار بهترین موزیک متن را به خانه ببرد. در مراسم گلدن گلوب هم باز این فیلم نامزد ۳ جایزه در شاخههای بهترین موزیک متن، بهترین بازیگر نقش مکمل زن (بازهم جنیفر جیسن لی) و البته بهترین فیلمنامه شد که بازهم موریکونه تنها کسی بود که توانست در شاخه خودش برنده شود.
شاید کمتر کسی در دنیا پیدا شود که اندازه کوئنتین تارانتینو عاشق سینما و مخصوصا سینمای دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی باشد. تارانتینو بارها از علاقه وافر خودش به سبک و سیاق فیلمهای قدیمیتر گفته است و در تمام آثاری که ساخته است هم این عشق و علاقه او قابل لمس است. تارانتینو پس از دو فیلم Kill Bill که ادای دینی به اکشنهای رزمی کلاسیک بود، سراغ دیگر ژانر تقریبا فراموش شده سینما یعنی ژانر وسترن رفت و آثار مهم و تاثیرگذاری را هم توانست روانه سینماها کند. فیلم The Hateful Eight یکی از مهمترین وسترنهای قرن ۲۱ است و کمک شایانی به فراموش نشدن این ژانر کرده است چون به هر حال نامهای بزرگ در قرن ۲۱ به ندرت سراغ ژانر وسترن رفتهاند و این موضوع خودش یکی از اصلیترین دلایلی است که وسترن از دوران اوج خودش فاصله بسیار زیادی گرفته است.
Hell or High Water
دو برادر، با بازی «کریس پاین» (Chris Pine) و «بن فاستر» (Ben Foster) که زندگی سختی داشتهاند، برای اینکه زمین پدریشان که تنها دارایی خانواده آنها است به خاطر عدم پرداخت قسطهایشان به دست بانک نیافتد، به شعبههای مختلف همان بانک دستبرد میزنند! در فیلم Hell or High Water به جز کریس پاین و بن فاستر، بازیگر دوست داشتنی سینما یعنی «جف بریجز» (Jeff Bridges) هم حضور دارد. کارگردانی فیلم برعهده«دیوید مکنزی» (David Mackenzie) است و فیلمنامه اثر را هم «تیلور شریدان» نوشته است. این فیلم در باکسآفیس، سود چندانی عاید سازندگانش نکرد اما هدف فیلم هم موفقیت تجاری نبود. فیلم Hell or High Water قصد داشت حال و هوای کلاسیک وسترن را زنده کند که در این زمینه هم موفق عمل کرد. نمره ۷.۶/۱۰ از سایت IMDB و ۸۸/۱۰۰ از سایت Metacritic نشان میدهد که بینندگان فیلم و منتقدان، از این اثر کاملا راضی بودهاند. در فصل جوایز هم فیلم Hell or High Water عملکرد قابل دفاعی داشت. همانطور که احتمال به خاطر میآورید، این فیلم در مراسم اسکار ۲۰۱۷ نامزد ۴ جایزه در شاخههای «بهترین فیلم سال»، «بهترین بازیگر نقش مکمل مرد» برای جف بریجز، «بهترین فیلمنامه» و «بهترین تدوین» شد که البته هیچکدام را هم نتوانست ببرد. در مراسم گلدن گلوب هم به جز «تدوین»، در سه شاخه دیگری که گفته شد، نامزد جایزه گلدن گلوب شد که در اینجا هم نتوانست جایزهای را از آن خود کند.
شاید در فیلم Hell or High Water هیچ کابوی یا گاوچرانی حضور نداشته باشد و هیچ دوئلی را در آن مشاهده نکنیم و هفتتیرباز قهاری هم در فیلم حضور نداشته باشد اما فضایی که در آن مشاهده میکنیم، یک فضای وسترن کلاسیک است. این فیلم در زمان حال رخ میدهد، اما در شهری کوچک و روستایی رقم میخورد تا هم مدرن بودن فیلم احساس شود و هم فضایی قدیمی داشته باشد. در Hell or High Water شاهد چندین صحنه دزدی از بانک هستیم که یکی از اصلیترین مولفههای ژانر وسترن است اما از طرفی، این صحنهها هیچ شباهتی به صحنههای مشابهشان در وسترنهای قدیمیتر ندارند و بازهم تقابل مدرن بودن و کلاسیک بودن اثر به چشم میآید. در Hell or High Water دو برادر جوان حضور دارند که شخصیتهایی نسبتا مدرن دارند و شباهت چندانی به شخصیتهایی که در آثار وسترن مشاهده میکنیم، ندارند، اما از طرف دیگر، یک کلانتر پیر با کلاه کابویی و لهجه جنوبی هم در فیلم حضور دارد که با دستیار سرخپوست خودش کاملا حس یک وسترن را برایتان به ارمغان میآورد. در کل فیلم Hell or High Water نقطه تلاقی وسترنهای کلاسیک با سینمای مدرن است و به همین دلیل در نوع خودش بسیار کمنظیر است. هنوز شاید یک مقدار زود باشد که از تاثیرگذار بودن این فیلم صحبت کنیم اما به احتمال بسیار زیاد اگر قرار باشد روزی ژانر وسترن دوباره زنده شود، Hell or High Water میتواند یکی از کاندیدها برای کسب عنوان «پدر وستر مدرن» باشد. به همین خاطر است که با توجه تعداد زیادی عناوین وسترن قدیمی خوب، ما ان را در لیست خود جا دادیم
The Good, the Bad and the Ugly
سه مرد با شخصیتهایی نسبتا مشابه اما کدهای اخلاقی متفاوت، در پی یافتن گنجینهای از طلا میگردند که در یک قبرستان پنهان شده است و در این راه، تعامل خاصی با یکدیگر پیدا میکنند. وقتی از ژانر وسترن و مخصوصا سبک «اسپاگتی» (Spaghetti) صحبت میشود، ناخوداگاه ۳ اسم و البته یک تِم موسیقی به ذهنمام میرسد. «سرجیو لئونه» (Sergio Leone) به عنوان کارگردان، «کلینت ایستوود» (Clint Eastwood) به عنوان بازیگر و «انیو موریکونه» (Ennio Morricone) به عنوان آهنگساز. این سه در سهگانهای به نام که به «دلار» مشهور است، کنار یکدیگر توانستند آثار افسانهای سبک اسپاگتی از ژانر وسترن را خلق کنند و خودشان را هم به اساطیر این سبک تبدیل کردند. در میان سهگانه دلار، نامهای مطرحی همچون «یک مشت دلار» (A Fistful of Dollars) و «بخاطر چند دلار بیشتر» (For a Few Dollars More) به چشم میخورد اما میتوان با اطمینان گفت که هیچکدام از این دو فیلم، علی رغم تمام شایستگیهایی که داشتند، هرگز نتوانستند به جایگاه افسانهای و اساطیری سومین شماره از این سهگانه، یعنی«خوب، بد، زشت» (The Good, the Bad and the Ugly) برسند.
خوب، بد، زشت به جز اساطیری که گفته شد، بزرگان دیگر اسپاگتی وسترن مانند «لی ون کلیف» (Lee Van Cleef) و «الی والاش» (Eli Wallach) را هم در خود جای داده است تا یکی از کلاسیکترین آثار تاریخ سینما باشد. نامهایی که گفته شد به طرز غیرقابل کتمانی، بزرگی خود را مدیون سهگانه دلار و مخصوصا همین فیلم خوب، بد، زشت هستند و بدین ترتیب این فیلم جزو معدود فیلمهایی است که به جای استفاده از سوپراستارها، کهکشانی از ستارگان خلق کرده است. اما شاید برایتان جالب باشد که خوب، بد، زشت در ابتدا نقدهای ضد و نقیضی دریافت کرد و بسیاری از طرفداران سبک اسپاگتی هم این فیلم را فرزند ناخلف این سبک میدانستند. اما مثل خیلی فیلمهای دیگر (شاید پر بیراه نباشد اگر بجای «خیلی فیلمها»، از عبارت «اکثر آثار کلاسیک و کالت» استفاده کنیم) این فیلم با گذشت زمان جایگاهی به دست آورده که حتی کسانی که تعداد فیلمهایی که تماشای کردهاند به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسد، نام آن را شنیدهاند و آن تِم معروف موسیقیاش را بارها و بارها در گوش خود تکرار کردهاند. خوب، بد، زشت انقدر بزرگ است که نمیتوان با پرداختن به موفقیتهای تجاریاش یا موفقیت در فصل جوایز آنرا محدود و کوچک کرد. این فیلم در فصل جوایز عملا هیچ جایزه قابل توجهی نبرده و همانطور که گفته شد، حتی در آن زمان نظر منتقدان را هم نتوانست چندان به خودش جلب کند. اما به مرور زمان، هم فیلمبازها و هم منتقدان به جایگاه کلاسیک و کالت این فیلم پی بردند و تقریبا در تمام لیستهای برترینها، یادی هم از خوب، بد، زشت کردند. این فیلم هماکنون با امتیاز ۸.۹/۱۰ از کاربران سایت IMDB نهمین فیلم برتر تاریخ است و با کسب نمره ۹۰/۱۰۰ از منتقدان سایت Metacritic هم یکی از بهترین فیلمهای تاریخ از دیدگاه این سایت هم به شمار میرود. اما از نظر باکسآفیس و گیشه، این فیلم بخاطر حواشیای که آن زمان به وجود آورد، توانست به فروش قابل توجهی دست یابد و با بودجه تقریبا ۱میلیون دلاری خود، بیش از ۲۵میلیون دلار تنها در خاک آمریکا فروش کرد که اگر تورم را حساب کنیم، این فروش به کمی بیشتر از ۱۹۲میلیون دلار به پول الان تبدیل میشود. دیدن برخی فیلمها بر فیلمبازان واجب است و بدون شک سهگانه دلار و مخصوصا همین خوب، بد، زشت یکی از همین دست فیلمهاست.
High Noon
یک مامور قانون، با بازی «گری کوپر» (Gary Cooper)، باید بین تن دادن به خواسته همسر و اطرافیانش یا مبارزه با گنگسترهایی که قرار است به زودی وارد شهرش شوند، یک گزینه را انتخاب کند. در هالیوود، شاید بیش از هرجای دیگری، تعدد خواستهها، آرزوها و اهداف مختلف وجود دارد اما اگر بخواهیم خیلی کلی فعالین این عرصه را دستهبندی کنیم، به سه دستهبندی میرسیم. دسته اول کسانی هستند که فقط دنبال پول هستند و به هیچ چیز دیگری فکر نمیکنند؛ دسته دوم کسانی هستند که دنبال اسم و رسم هستند و دوست دارند به قله موفقیت در زمینه کاری خود برسند؛ اما دسته سوم، کسانی هستند که نه پول برایشان اولویت اول است و نه اسم و رسم، تنها چیزی که آنها از سینما میخواهند این است که بتوانند حرف خود را به گوش جهانیان برسانند. اکثر کسانی که در این دسته سوم قرار میگیرند، فیلمنامهنویسان و کارگردانان هستند. دسته سوم، به نسبت دو دسته دیگر، اعضای بسیار کمی دارد و اعضای شناخته شده این دسته هم به مراتب کمتر از تعداد کل این اعضا است. یک تعداد انگشت شماری هم در درمیان اعضای دسته سوم قرار دارند، که نه تنها حرف خود را به گوش جهانیان رساندند، بلکه از نظر مالی هم تامین شدند و اتفاقا جزو بهترینها در زمینه کاری خود هم به حساب میروند. یکی از این افراد «فرد زاینمن» (Fred Zinnemann) است که هم خالق فیلم High Noon است و هم سازنده آثار مطرح دیگری مانند From Here to Eternity و شاهکاری به نام .A Man for All Seasonsدر تمام این آثار هم نوعی اگزیستانسیالیسم اخلاقی به چشم میخورد، یعنی حرف اصلیای که در این فیلمها وجود دارد، این است که اگر از نظر اخلاقی به درست بودن چیزی اعتقاد داری، با تمام وجود و تا آخرین لحظه از اعتقاد خود دفاع کن و نگذار حرف مردم دلسردت کند. تمام این صحبتها گفته شد تا کم و بیش بدانید با چه فیلمی طرف هستید.
اما به جز زاینمن، در فیلم High Noon گری کوپر بزرگ هم حضور دارد که اتفاقا برای نقشی که در این فیلم به تصویر کشیده، برنده جایزه اسکار و همینطور گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش اصلی مرد هم شده است. به جز کوپر، «تامس میچل» (Thomas Mitchell)، «لوید بریجز» (Lloyd Bridges)، «کیتی ژورادو» (Katy Jurado) و «یان مکدانلد» (Ian MacDonald) هم در این فیلم هنرنمایی کردهاند. فیلمنامه High Noon را هم فیلمنامهنویس برنده جایزه اسکار یعنی «کارل فورمن» (Carl Foreman) نوشته است. فیلم High Noon بدون شک یکی از تاثیرگذارترین آثار ژانر وسترن است اما نکته جالب اینجاست که این تاثیرگذاری بیشتر از آن که بر روی فیلمهای وسترنی که بعد از این اثر ساخته شدند، اثر گذاشته باشد، بر روی فرهنگ مردم تاثیر گذاشته است. این فیلم، به جز جایگاه مردمی فوقالعادهای که دارد، فیلم مورد علاقه بسیاری از سیاستمدارهای آمریکایی هم بوده است. درواقع افرادی مانند «آیزنهاور» (Eisenhower)، «رونالد ریگان» (Ronald Reagan)، «بیل کلینتون» (Bill Clinton) و خیلیهای دیگر از این فیلم به عنوان فیلم مورد علاقه خود یاد کردهاند و درواقع خیلی دوست دارند خودشان را با شخصیت اصلی فیلم High Noon یکسان بدانند! در رابطه با موفقیتهای فیلم High Noon هم که اگر از امتیار ۸/۱۰ این فیلم در سایت IMDB و امتیاز ۸۹/۱۰۰ فیلم در سایت Metacritic بگذریم، به نامزدی فیلم در ۷ شاخه از مراسم اسکار میرسیم. این فیلم در رشتههای «بهترین فیلم»، «بهترین کارگردانی»، «بهترین فیلمنامه»، «بهترین تدوین»، «بهترین موزیک متن»، «بهترین ترانه» (برای آهنگی به نام High Noon) و در نهایت بهترین «بازیگر نقش اصلی مرد» شد که به جز رشتههای بهترین فیلم و کارگردانی و فیلمنامه، در بقیه رشتهها برنده جایزه اسکار هم شد. در مراسم گلدن گلوب هم باز این فیلم در ۷شاخه نامزد که برنده ۴ جایزه در شاخههای «بهترین بازیگر نقش اصلی مرد»، «بهترین بازیگر نقش مکمل زن» (برای کیتی ژورادو)، «بهترین موزیک متن» و «بهترین فیلمبرداری برای یک فیلم سیاه و سفید» شد.
McCabe & Mrs Miller
«رابرت آلتمن » (Robert Altman) در دنیای سینما به عنوان شخصی ساختار شکن شناخته میشود. برترین استعدادی که او دارد، تقویت یک ژانر از طریق تضعیف آن و یا حتی تلاش برای نابود کردنش محسوب میشد. آلتمن با ساخت فیلم MASH در ژانر جنگی و فیلم «خداحافظی طولانی» The Long Goodbye در ژانر جنایی ساختارهایی که در هر ژانر وجود داشت را تا مرز نابودی پیش برد. او دقیقاً در سال ۱۹۷۱ همین کار را نیز با ساخت فیلم «مک کیب و خانم میلر» (McCabe & Mrs Miller) در ژانر وسترن انجام داد. از همان ابتدای فیلم ما شاهد این هستیم که آلتمن تمامی کلیشهها و چارچوبهای سبک وسترن را هدف قرار میدهد و حتی برعکس خیلی از فیلمهای وسترن که در آب و هوای خشک جریان دارند، ما در مک کیب و خانم میلر شاهد صحنههای بارانی و برفی هستیم. فیلم بر اساس رمانی به نام McCabe ساخته شده است که نویسنده آن «ادموند ناتون» (Edmund Naughton) است. وظیفهی فیلمبرداری McCabe & Mrs Miller بر عهدهی «ویلموش ژیگموند» (Vilmos Zsigmond) بود و به نوعی بیشترین ایرادهای فیلم را به همین بخش مرتبط دانست. جز موسیقی زیبای «لئونارد کوهن» (Leonard Cohen)، صدابرداری نیز تعریف چندانی ندارد ولی سه ترانهی لئونارد کوهن به نامهای The Stranger Song ،Sisters Of Mercy و Winter Lady همگی عالی هستند و باعث محو شدن بیننده در داستان میشوند.
داستان فیلم از آنجایی آغاز میشود که در سال ۱۹۰۲ یک قمارباز به نام مککیب با بازی «وارن بیتی» (Warren Beatty) به شهری به نام Presbyterian Church میرسد و به لطف اخلاق تندش و شایعه اینکه یک هفت تیرکش خطرناک است، به راحتی کارگران ساده معدن که عمده جامعه شهر را تشکیل میدهند را فریب و بر شهر مسلط میشود. او تصمیم به ساخت یک خانهی فساد در شهر میگیرد و سعی دارد با اداره این مکان درآمد زایی کند. در این میان مشکلی وجود دارد، او هیچ دانشی از ادارهی چنین مکانی ندارد. در این هنگام است که خانم میلر با بازی «جولی کریستی» (Julie Christie) وارد داستان میشود و مککیب را مجاب میکند که با او شریک شود. شاید داستان در ابتدا جذاب نباشد، ولی داستان این فیلم خیلی با دیگر فیلمهای وسترن فرق دارد. بیشتر فیلمهای وسترن دربارهی کشتن و کشته شدن هستند؛ اما McCabe & Mrs Miller دربارهی مرگ و زندگی است. آلتمن این توانایی را دارد که داستانی را روایت کند که امکان دارد در هرجایی رخ دهد. در McCabe & Mrs Miller نیاز نبود وقت زیادی برای معرفی شخصیتها و چگونگی شکل گیری رابطهی آنها صرف شود؛ دقیقاً مانند فیلم MASH که شخصیتها از ابتدا میدانستند چرا برای هم مهم هستند و چه احساسی نسبت به هم دارند. طرز استفادهی آلتمن از دوربین، رد و بدل شدن دیالوگها و رفتار کاراکترها این حس را به بیننده میدهد که از قبل با شخصیتها آشنایی دارند. همان طور که خودتان خواندید، McCabe & Mrs Miller با هر فیلم وسترن دیگری فرق دارد و آلتمن با ساخت چنین فیلمی ثابت کرد که یکی از بهترین کارگردانان عصر معاصر است.
1 دیدگاه
bahram
عکس این The Hateful Eight فیلم رو دیدم یاد بازی Red Dead Redemption 2 افتادم