قصد داریم با بررسی بازی The Last Guardian نگاهی بیندازیم به حاصل یک دهه تلاش سازندگان و هنرمندان حوزه سرگرمی. محصولی که احتمالا همه را شگفتزده خواهد کرد.
همین الان در ذهن خود یک مداد سیاه و یک کاغذ سفید تصور کنید؛ هر کدام از ما قصد طراحی یک نقاشی بیآلایش و کودکانه را داریم. چه چیزی در این کاغذ سفید رسم خواهیم کرد؟ شاید یک خانه و یک زندگی آسوده؛ شاید هم دنیای سرسبز و پهناوری را ترسیم کنیم. حتی تصور فانتزیترین تخیلاتمان هم میتواند جلوه زیبایی را به این نقاشی بدهد. دوست داریم در یک دنیای پسا آخرالزمانی قرار گرفته و به جان معضلات این دنیای بیرحم بیفتیم. هر کدام از شما دوستان یک تصویر کاملا منحصر به فرد طراحی خواهید کرد. فضایی که بعضا به رویایی دست نیافتنی بدل میشود؛ اما بگذارید کمی شفاف و بدون پرده بگویم. در دنیایی زندگی میکنیم که هر موضوع و تخیلی، بازتاب زیبایی در آیینه تصوراتمان دارد. این که چه موجوداتی را طراحی کنید، به آنها جان بدهید، آنها را در محدوده خود کنترل کنید و در نهایت برای مخاطبین، تجربهای ناب و مثالزدنی به ارمغان آورید. شاید شماها بگویید که همه چیز از یک «ایده» شروع میشود؛ اما من میگویم کلید آغاز هر ایدهای، طراحی یک تصور منحصر به فرد است. لذا در همین کاغذ و مدادی که تصور کردهاید، همهچیز میتواند به یک ایده ختم شده و هدفی را برایتان تداعی کند. بازیهای ویدئویی خیلی وقت است که «تخیل»ها را به تجربهای عملی تبدیل کردهاند. لذا میتوانم بگویم که The Last Guardian حاصل تصور یک گروه هنرمند است. کسانی که تخیلشان را به کاغذ کشیده، آن را طراحی کرده و به آن جان بخشیدهاند. یک فانتزی واقعی که به راستی میتوان در آن زندگی کرد؛ یک دنیای جدید آفریدهاند!
دیگر جانمان برای تجربه بازی The Last Guardian به لب رسیده بود! چنان با استرس و تشویش وارد بازی شدم که آن سرش ناپیدا؛ ناسلامتی نتیجه چیزی قریب به یک دهه تلاش گروهی را در اختیار داشتم که نسلها را پر از حماسه کرده بودند. از همان ابتدای کار یک چیز را با نهایت وجودم احساس کردم؛ چنین دنیایی را در هیچکجای این صنعت بیدر و پیکر ندیدهام! The Last Guardian از همان ابتدا، نه با صدای آرام، با عربده میگوید که «من» یک هنر ناب و مثالزدنیام. چه خوشتان بیاید و چه نه، این بازی بیشتر از آن که پشت نقاب گیمپلی خود پنهان شده باشد، با سیری آرام و گویا، داستانی را روایت میکند که رودخانه چشمهایتان را روان خواهد کرد. آنقدر با بغض به چارچوب بازی نگاه میکنید که بعضا نمیگذارد از طبیعت بیکرانش لذت ببرید. همیشه پیش خود میگویید؛ یک چیز The Last Guardian را منحصر به فرد کرده است.
داستان بازی به شکل عجیبی با روح و روان و از همه مهمتر، آدرنالین خونتان بازی خواهد کرد. اصلا تعداد دفعاتی که به وجد میآیید قابل شمارش نیستند. همیشه حس تنهایی خاصی شما را دنبال میکند و هربار پیش خود میگویید؛ احتمالا پشت دیوار بعدی با کسی رو به رو خواهیم شد. اما حس تنهایی و از آن مهمتر، امیدِ رهایی از این تنهایی هیچگاه بیخیال ماجرا نمیشود , تا آخرین سکانس بازی شما تنها میمانید. به راستی که The Last Guardian تنها همان دو کاراکتر تریلرها و پوسترهای بازی را دارد! بارها و بارها برایتان سوال میشود که در کجا قرار داریم؟ اصلا این جانورِ پرنده و سگ و گربهای که واقعا برایتان مثل یک دوست واقعی میشود، کیست؟ وقتی در بازی قدم میزنید، اصلا و ابدا برایتان اهمیت ندارد که در چه موقعیتی قرار دارید؛ حل معماها و روایت کُند، اما لذتبخش بازی هیچگاه اجازه پایین آمدن سطح آدرنالین خونتان را نمیدهد.
در ابتدای کار، حتی خودتان را هم نمیشناسید! اگر تریلرهای بازی را ندیده بودیم، قطعا پس از دیدن «تریکو» (همان موجود عجیب الخلقه بازی) به شکل عجیبی از آن میترسیدیم. اما خب همهچیز به خیر و خوشی تمام میشود؛ چرا که در تریلرها، تریکو نقش دوست و همراه ما را دارد. لذا نمیترسیم! شخصیت اصلی در یک غار عجیب و غریب چشمهایش را باز میکند و تقریبا هیچ اطلاعی از خودش و هدفش ندارد. حتی شما هم او را نمیشناسید؛ چرا که بازی تقریبا هیچ اشارهای به داستان گذشته این پسرک نمیکند و خودتانید و خودتان. نه پسرک خودش را میشناسد، نه شما او را میشناسید و نه حتی اطلاعی از محیط اطرافتان دارید.
چیزی که برایم به شدت عجیب قلمداد میشود، رابطه میان تریکو و شخصیت اصلی بازی است. به شخصه نمیدانم چگونه رفتار او را به رشته تحریر درآورم؛ اصلا اینگونه بگویم که گویا تریکو احساس دارد! دقیقا همانند یک حیوان خانگی؛ بانمک میشود، روی اعصابتان رژه میرود و در اکثر مواقع به کمکتان خواهد آمد. لذا او به کوچکترین عنصر موجود در بازی واکنش نشان میدهد و باور کنید که بعضا شما را در شرایط بسیار وخیمی قرار خواهد داد. روابط میان شخصیت اصلی و تریکو از همان ابتدای کار شکل میگیرد؛ آن هم با ترمیم زخمهای تریکو. از آن پس پرسک و تریکو تبدیل به دو دوست همراه میشوند که «باید» یکدیگر را در ماجراجویی پیشِ رو همیاری کرده و سرانجام جان سالم به در ببرند. منتها مساله این است که شخصیت اصلی بازی میتواند احساساتش را کنترل کرده و در لحظات مختلف واکنش درستی از خودش بروز دهد؛ تریکو اصلا این گونه نیست! هرچه نباشد او یک حیوان عجیب الخلقه است و شما تقریبا هیچ شناختی نسبت به رفتارهایش ندارید. لذا در مواردی بسیار باهوش میشود، بعضا کفرتان را بالا میآورد و در مواقعی، شما را در یک شرایط سخت قرار میدهد.
حتی رابطه میان این دو کاراکتر هم به شکل عجیبی دلنشین و جذاب است. شرایط ابتدای بازی با انتهای آن کاملا فرق دارد؛ یعنی در ابتدای کار اعتماد کردن به رفتارهای تریکو کار بسیار دشواری خواهد بود و مطمئن باشید که بارها به کام مرگ کشیده میشوید. اما رفته رفته نهتنها او تبدیل به یک موجود دوستداشتنی و قابل اعتماد میشود؛ بلکه علاقه شدیدی میان این دو بوجود میآید که این حس برای من به شدت تازگی داشت. تا به حال روابط میان موجودات مختلفی را دیده بودم؛ اما پسرک و تریکو نوع جدیدی از ماجراجوییهای خاطرهانگیز را برایتان رقم میزنند. در جریان بازی بارها و بارها به اتفاقات عجیبی برخورد میکنید که مدام تعداد علامت سوالهای ذهنتان را بیشتر میکند؛ در این بین نهتنها روابط میان پسرک و تریکو گره میخورد، بلکه شوق رسیدن به پاسخ سوالهایتان نمیگذارد که دست از سر بازی بردارید. لذا در پایان کار به شکل فوق العادهای پاسخ تمامی سوالاتتان داده میشود؛ The Last Guardian از لحاظ داستانی در نسل هشتم نظیر ندارد!
اگر در The Last Guardian به دنبال مبارزه و اکشنهای پیاپی و بیسر و ته میگردید، ممکن است که نسبت به دنیای این بازی ابراز ناامیدی کنید؛ اما اگر به دنبال یک آرامش واقعی و موضوعات جدیتری هستید، این بازی بدون شک شما را سرگرم میکند. The Last Guardian پر است از معماهای کوچک و بزرگ؛ معماهایی که بعضا به شرایط فعلی بازیکنان هم مربوط میشود. برای مثال شما بارها و بارها از محیطهایی عبور میکنید که به تار مو بند هستند و با یک حرکت اشتباه شما را به درهای عمیق پرتاب خواهد کرد؛ خواهید مُرد! دقیقا اکثر معماهای بازی به همین تار مو متصل شدهاند. لذا اگر تمرکز نداشته باشید، اصلا کار به حل معما نمیکشد. تریکو همانند موجودی که واقعا احساسات و عواطفی وصف ناشدنی دارد، مستقیما به روند گیمپلی بازی متصل خواهد شد. یعنی شما برای عبور از تک تک مراحل، باید ابتدا به طریقی تریکو را در جریان بگذارید و بیبرو برگرد، برای پیشروی در بازی به او نیاز دارید. لذا باید به مانند صاحبی که سگش را تربیت میکند، او را از شرایط فعلی آگاه سازید. فرضا شما از مسیری عبور میکنید، اما به یک باره متوجه خواهید شد که ای دل غافل؛ تریکو از جایش تکان نخورده است! لذا به دنبال راه حل میگردید و آخرش متوجه میشوید که او نسبت به موضوعات مختلف، احساسات عجیبی دارد. برای مثال از آیینههایی که نماد چشم بر روی آن باشد میترسد و تا شما آنها را از او دور نکنید تکان نمیخورد. از این دسته موضوعات در بازی به وفور دیده میشود و شما پیش از هر چیزی باید حواستان به تریکو باشد.
این تریکوی لعنتی (!) در جریان بازی کمی حرف گوشکنتر میشود. حداقل شما میتوانید به او فرمان بدهید؛ اما اینکه او گوش کند یا خیر، واقعا قابل پیشبینی نیست! به این دلیل که هوش مصنوعی تریکو شگفتانگیز است و باور کنید که در هیچکجای محیط بازی نمیتوان اعمال و رفتار این کاراکتر دوستداشتنی را پیشبینی کرد. لذا بعضی اوقات دستورات شما عینا اجرا میشود، بعضی اوقات اصلا توجهی به آن نمیشود و بعضی اوقات هم مشکلات دیگری مانع تحقق دستورات شما خواهد شد.
روند بازی متاسفانه یا خوشبختانه به شدت کند است! یعنی ممکن است که در یک محیط برای ساعتها منتظر بمانید تا تریکو سرانجام واکنشی نشان دهد؛ واکنشهای او به شکل سرسامآوری طبیعی است، اما این موضوع بعضا کفر شما را بالا میآرود و ناخنهایتان را به دیوار میکشید که ای تریکوی فلان فلان شده؛ تکان بخور دیگر! البته او همان قدر که مزاحم کارتان میشود، بعضا شما را از شرایط وحشتناکی نجات میدهد و در واقع، سلاح شما در بازی برای مقابله با دشمنان، همان تریکوی دوستداشتنی است. در بُعد کلی، The Last Guardian یک بازی پلتفرمینگ و ماجراجویی با پازلهای ریز و درشت است، اما در این میان به سبب وجود المانها و موجوداتی همچون تریکو، روند کار به کلی تغییر میکند. این موضوع هم میتواند به شدت جالب باشد و هم به شدت روی اعصاب.
محیطهای بازی وسیعند و به سبب آن که تقریبا هیچ شناختی نسبت به شخصیت اصلی و محیط بازی ندارید، لذا ممکن است که چالشهای جدیدی برایتان بوجود بیاید. البته وسعت زیاد محیطهای بازی کاملا حائز اهمیت هستند و این طور نیست که صرفا برای چند قدم بیشتر راه رفتن محیطها را بزرگ کرده باشند، اما بعضا با موقعیتهایی رو به رو میشوید که امکان پیشروی در بازی را به شما نمیدهد. ساعتها وجب به وجب محیط را قدم میزنید تا سرانجام ایدهای به ذهنتان بیاید. معمولا پس از چنین محیطهایی اتفاقات بزرگی انتظارتان را میکشد و از آن جایی که داستان بازی به حد اعلایش رسیده است، بعید میدانم که لحظات ناخوشایندی را در این نقاط از بازی سپری کنید. البته به سبب پهناور بودن محیطها، بعضا افت فریم نسبتا زیادی گریبانگیر بازیکنان میشود و این موضوع متاسفانه بر روی تجربه شما تاثیر میگذارد.
The Last Guardian پر است از صحنههای هیجان انگیز و بعضا دلهرهآور. قدم زدن در محیط این بازی به مانند پا گذاشتن بر روی یک قطعه یخ است! هیچکس نمیداند پس از انجام یک کار چه عواقبی انتظارتان را میکشد. تریکو در این مواقع، هم مزاحم خوبی است و هم کمککننده خوبی. بعضا چنان شما را به هچل میاندازد که اشکتان در خواهد آمد و در عین حال، به شکل عجیبی کمکتان میکند؛ حیوان است و غیر قابل پیشبینی! در بازی موجوداتی حضور دارند که با یک صدای کوچک یا عبور کردن از جلوی آنها به دنبالتان خواهند آمد و اگر دستشان به شما برسد در کسری از ثانیه، فریاد حق را لبیک خواهید گفت. در این دسته از موقعیتها تنها کاری که میتوانید انجام دهید، منتظر ماندن است. انتظار برای فرا رسیدن تریکو و قیمه قیمه کردن دشمنان مذکور. غیر از این شما به هیچ وجه نمیتوانید در مقابل این دشمنان آهنی (زرهپوش) زیاد دوام آورده و جان سالم بدر ببرید.
The Last Guardian پر است از محیطهای وسیع و سرتاسر جلوههای ویژه. از نورپردازی خیره کننده آن گرفته تا تک تک مناظری که با آنها رو به رو میشود. باب شده است زمانی که یک بازی از مشکلات فنی نسبتا کمی در بخش جلوههای بصری رنج میبرد، هویت بررسی را تغییر داده و آن را «گرافیک هنری» مینامند که البته از لحاظ درونمایه کاملا درست است، اما قطعا در بُعد نقد نمیگنجد. The Last Guardian متاسفانه بعضا مشکلات کوچکی در بخش فنی و ظاهری اجسام دارد. البته این موضوع میتواند حاصل طولانی بودن مراحل ساخت بازی باشد و با توجه به این که The Last Guardian برای نسل هفتم طراحی شده بود، میتوانستیم پیشبینی کنیم که در مواقعی جلوههای گرافیکی تو ذوق بزند. البته ناگفته نماند در این شرایط، هنوز هم بازی به شدت زیبا و تماشایی است و تقریبا مطمئن باشید که بسیاری از شما دوستان در نگاه اول حتی متوجه این دسته از مشکلات نخواهید شد.
به قدری تعداد محیطهای بازی زیاد و متنوع است که اگر هم بخواهید نمیتوانید از آن لذت نبرید! معمولا محیطهای The Last Guardian ابعاد بزرگی دارد و حال و هوای آن به شکل عجیبی منحصر به فرد است. قطعا نمونه چنین مناظری را تا به حال در میان عناوین موجود در بازار مشاهده نکردهاید. واقعا هیچ چیز جذابتر از تماشای غروب آفتاب، آن هم پس از حلکردن کلی معمای جور و با جور، مخصوصا به همراه یک موسیقی ابرشاهکار نخوهد بود. جوری نسبت به موسیقی بازی The Last Guardian احساس خوبی دارم که واقعا نمیتوانم آن را برایتان وصف کنم. یک تم حماسی و شرقی خاصی در موسیقی این بازی وجود دارد که اگر دهها بار آن را گوش دهید، بازهم حس خوبی به شما خواهد داد. تنها موضوعی که در رابطه با صداگذاری The Last Guardian کمی حائز اهمیت است، صدای تریکو خواهد بود که در یک جمله؛ واقعگرایانه و قابل درک است.
اگر از آن دسته مخاطبانی باشید که با ورود به دنیای یک بازی طبیعتش را شخم میزنید؛ قطعا مشکلات ریزی به چشمتان میآید. در میان این مشکلات کوچک، The Last Guardian یک عیب بزرگ دارد و آن عیب هم مربوط به ایرادات فنی بازی است؛ چه گرافیکی و چه کلیتر. اما اینجانب با قاطعیت میگویم که The Last Guardian واقعا یک تجربه ناب است و مشکلات فنی بازی هم نمیتواند این موضوع را انکار کند. داستانی که از دید اینجانب، واقعا تکاملیافته و تماشایی است. آن هم زمانی که میدانیم در The Last Guardian تنها میزبان دو کاراکتر خواهیم بود و ماجراجویی این دو به شکلی برایتان جذاب و خاطرهانگیز میشود که هیچوقت این موجودات با احساس را فراموش نکنید. The Last Guardian برای اولین بار باعث میشود که تصوراتتان به حقیقت بپیوندد. اینکه موجوداتی آفریدهایم، به آنها جان دادهایم و سرانجام، برایشان یک ماجراجویی ماندگار طراحی کردهایم. این موجودات در مقابل مشکلات واقعا احساس دارند و شما به عنوان یک مخاطب این موضوع را درک خواهید کرد. اگر دلتان یک ماجراجویی ناب میخواهد و اگر به دنبال تجربهای نوین هستید؛ بیخیال مقاله و هرآنچه که پیش از این خواندید. The Last Guardian را نباید از دست داد؛ چرا که این بازی روایت یک تخیل اساطیری است.
نکات مثبت: تجربهای ناب و منحصر به فرد – محیطی جذاب و دوست داشتنی – شخصیت پردازی و هوش مصنوعی خیره کننده – داستانی فوق العاده – تریکو!
نکات منفی: افت فریمهای آزاردهنده – بلاتکلیف بودن بازیکنان در مواقعی محدود – روند بهشدت کند بازی که البته میتواند برای عدهای خوشآیند جلوه کند
3 دیدگاه
سید ایمان احمدیان
سجاد جان هیچی ندارم در وصف نقد زیبات بگم.. فوق العاده بود..
آخرین نگهبان حداقل اثبات کرد که ژاپنِ مرده همچنان نفس میکشه و به تعداد انگشت شمار بازموندهی غریب و لذت بخش کنار گذاشته..
بازم دمت گرم بابت مقاله.. مخصوصا بخش مقدمه.. بردیم تو بچگیا❤
سجاد محمدیپور
سلام ایمان جان.
ممنون بابت مطالعه و لطفت.
ما که کشتهمُردهِ اینجور بازیاییم؛ واقعا جای خالی بازیای عمیق و بزرگی مثل The Last Guardian، حداقل تو نسل حاضر به شدت احساس میشه. گرچه بین عناوین مستقل، هنوز هم بازیای مفهومی و شرقی خوبی پیدا میشه.
bahram
اګه SHADOW OF THE COLOSSUS رو بازی کرده باشی باقیش رو حال ندارم بنویسم lol