Hue نام یکی از جدیدترین آثار مستقل موجود در بازار است که مدتی پیش به میزبانی کنسول دستی سونی رفت. با بررسی بازی Hue قصد داریم که باری دیگر، یکی از جدیدترین آثار مستقل نسل هشتمی را زیر ذرهبین گیمشات ببریم.
بگذارید در همین ابتدا یک موضوع را برایتان روشن کنم؛ اگر به دنبال یک هیجان خالص، اکشن ناب، بعضا مناظر خیره کننده و داستان سرایی عمیق هستید، باید بگویم که مسیر را کاملا اشتباه آمدهاید و در اولین فرصت صفحه را ترک کنید. Hue نتیجه یک ایده جالب و نسبتا جاهطلبانه است که قطعا میتواند به عنوان یک بازی کاملا سطحی و صرفا سرگمکننده، میزبان خوبی برای شما باشد. لذا در همین ابتدای کار بگویم که Hue نهتنها مناظر پرجزئیات و طراحیهای هنری در ساختارش ندارد، بلکه از لحاظ گیمپلی و روایت داستان نیز در سطح بالایی بهسر نمیبرد؛ اما در ازای تمامی این مشکلات، Hue به شما یک ایده جالب و سرگرمکننده میدهد. حال اینکه چطور این ایده تبدیل به محصول نهایی شده است، سوال بسیار خوبی خواهد بود. در واقع زمانی که شما وارد دنیای Hue میشوید، نه انتظار داستانی عمیق را دارید و نه یک شگفتی هنری! صرفا به دنبال ایدهای میگردید که خلاقیتش در تریلرهای بازی توجه شما را به خودش جلب کرده است. لذا هستند کسانی که با همین نیت وارد دنیای Hue میشوند و از انجام آن لذت میبرند. راستی تا یادم نرفته بگویم که آیا دنیای Limbo را بخاطر میآورید؟
غرق شده در رویایی رنگارنگ
میزان محبوبیت یک اثر هنری که نام «خلاقیت» را با خود یدک میکشد، صرفا مربوط به همان ایده اولیه نیست؛ اگر چه لازمه چنین موفقیتی، بهرهمندی از یک ایده کامل و حساب شده خواهد بود. درواقع شرط لازم برای موفقیت، داشتن یک «ایده» خالص است، اما لازمه موفقیت نخواهد بود و بعضا به ابعاد مختلف یک اثر هنری مربوط میشود. چیزی که آثاری همچون Limbo و Inside را به چنین موفقیت بزرگی میرساند، فقط و فقط منحصر به ایده آن نمیشود؛ اینکه آنها را چگونه در مقابل منطق بینندگان قرار دهیم، شرط لازم برای موفقیت آن ایده و خلاقیت است. حال آیا بازی Hue در چنین موقعیتی قرار دارد؟ هم آری و هم خیر! آری از آن جهت که ایده بازی، صرفا به خلاقیت سازندگان آن خلاصه میشود و خیر، از آن جهت که خلاقیت بازی به تناسب طبیعت آن شسته و رفته نیست؛ لذا ایده اولیه بازی شاید سرگرمکننده باشد، اما نحوه تصویرسازی آن برای تمامی مخاطبان خوشآیند نخواهد بود. یعنی زمانی که المانهای Hue را در مقابل منطق خودتان قرار میدهید، با قاطعیت نمیتوانید به سوالهایتان پاسخ داده و از انجام آن لذت ببرید. آیا Hue بازی خوبی است یا صرفا یک سرگرمی زودگذر خواهد بود؟ آن هم زمانی که میدانیم ایده بازی، کاملا جدید و نوین است. جواب این سوال را بزودی خواهیم داد.
اگر قصد بررسی یک بازی کامل و بزرگ را داشته باشیم، قواعد بررسی حکم میکند که شما تمامی ابعاد این اثر هنری را زیر ذرهبین برده و آن را نقد کنید؛ دقیقا همان چیزی که قطعا در رابطه با Hue صدق نمیکند! یعنی زمانی که وارد دنیای این بازی میشوید، نه داستانی توجه شما را جلب میکند، نه جلوههای بصری دور از انتظار و شگفتانگیزی دارد، نه طراحی هنریاش چنگی به دل میزند و چه «نه»های دیگر! Hue قطعا بازی کاملی نیست و صرفا آیینهای از یک ایده خام و سرشار از خلاقیت است. طبیعتی که تک تک مراحلش شما را وارد بُعد جدیدی از واژه «سرگرمی» میکند. اما خب جدا از ایده اصلی؛ Hue یک بازی معمایی و پازل است که حال و هوای پلتفرمری دارد. دقیقا تلفیقی از دنیای Limbo با شخصیتهای دو بُعدی و عاری از جزئیات؛ منهای این موضوع که Hue نهتنها سیاه و سفید نیست، بلکه پایه و اساس دنیایش بر ترکیب رنگها استوار است. یعنی تنها هدف تعیین شده برای شما، تغییر رنگها و قرار گرفتن در فضایی شبیه به دنیاهای موازی است. جایی که هر رنگ، میتواند اشیای مختلفی را نامرعی یا خلافش، مرعی کند!
پیش از این هم اشاره کردیم که Hue اصلا و ابدا داستانی برای روایت کردن ندارد؛ چرا که گویا شخصیت اصلی از بیماری سکوتاتیسم (نوعی بیماری من درآوردی که به معنی لال بودن شخصی اصلی است) رنج میبرد و از در و دیوار صدا به گوشتان میخورد اما از این فلکزده خیر! برخلاف شخصیت اصلی، کاراکترها و سایر شخصیتهای بازی حرفهایی برای گفتن دارند که اغلب آنها شرایط فعلی شما را برایتان تصویر سازی میکنند؛ درواقع کاراکترهای بازی کسانی نیستند که بخواهید دیالوگ آنها را به حساب روایت داستان بزنید. برای مثال هربار که به بُعد جدیدی از رنگها دست مییابید، نامهای سد راهتان میشود و در آن نامه خصوصیات و اتفاقات بازی روایت خواهد کرد. لذا نمیتوان از جنبه داستانی به بازی کوچکی همچون Hue که هدفش صرفا سرگرمکردن مخاطب است، خرده گرفت.
اما هسته اصلی تمامی بازیها، خصوصا عناوینی که صرفا قصد ارائه یک ایده را دارند، قطعا گیمپلی آن خواهد بود. اگر به تیتر مقاله دقت کرده باشید؛ کاملا متوجه میشوید که پایههای این بازی و تمامی پازلهایش را یک سری المانِ مربوط به «رنگ» تشکیل میدهد! (البته اکثر شما دوستان ممکن است که برداشت دیگری از این تیتر کرده باشید) اصلا بغیر از چهار کلید جهتنما و کلیک چپ، شما هیچ گزینه دیگری در اختیار ندارید که بخواهید از آن استفاده کنید. با کلیک کردن، فهرستی از رنگها باز میشود؛ فهرستی که هر لحظه تکامل یافته و روند بازی را برایتان دشوارتر خواهد کرد. بازی به این گونه است که شما یک لیست از رنگهای مختلف را در جریان آن بدست خواهید آورد. با گزینش هریک از این رنگها، دنیای اطرافتان به همان شکل در میآید؛ آگر آبی را انتخاب کنید، فضای بازی آبی میشود، اگر بنفش را انتخاب کنید، اطرافتان نیز بنفش میشود و همین روال را بگیرید و تا تهش بروید. حال در جریان مراحل بازی، یک سری موانع برای شما در نظر گرفته شده است. درواقع؛ اگر خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو! به این معنی که برای پشت سر گذاشتن موانع بازی، مدام مجبور به تغییر رنگ خواهید شد تا از این طریق مراحل را یکی پس از دیگری سپری کنید.
معماهای بازی تنوع بسیار بالایی دارند و با وجود این که از یک خلاقیت ساده پیروی میکنند، ولی این موضوع نمیتواند سطح چالشهای بازی را پایین بیاورد. برای مثال برخی از پازلها صرفا جنبه فکری دارند، اما بعضی از آنها نیز به میزان سرعت عمل و دقت عمل شما بستگی دارند. دقیقا در یکی از مراحل میانی بازی، شما وارد یک محیط کاملا رنگی خواهید شد؛ یعنی با انتخاب هر رنگ، ممکن است بلافاصله زیر پایتان خالی شود و به دیار حق بشتابید؛ لذا مدام مجبور به تغییر رنگ خواهید شد. از آن طرف چند گوله سنگ به سمتتان سرازیر میشود و شما موظفید که در کمترین زمان ممکن، ابتدا رنگها را تشخیص دهید، سپس آن رنگ را انتخاب کنید و در حین انجام این کارها از دست گوله سنگهای لعنتی هم جان سالم به در ببرید. در ظاهر همهچیز ساده به نظر میرسد، اما این موضوع که شما باید در کمترین زمان، بهترین نتیجه را بگیرید تا از این چالش جان سالم به در ببرید، خودش یک موقعیت جالب و سرگرم کننده را برایتان تداعی میکند.
به تعداد رنگهای موجود در بازی رفته رفته اضافه خواهد شد و این یعنی هر لحظه چالش سختتری انتظارتان را میکشد. برخی از این چالشها صرفا جنبه فکری و روانی دارد، بعضی هم به دقت عمل شما بستگی خواهد داشت. اما موضوعی که به شدت آزار دهنده است و شخصا برایم غیر قابل تحمل بود، پایین و بالا رفتنهای کاملا بیخود بازی است! یعنی شما در جریان محیطی قرار میگیرید که صرفا به شما میگوید «از این نردبان برو بالا و از آن نردبان بیا پایین، کمی به چپ برو که دوباره به راست بروی، حالا که به راست رفتی از پلهها برو بالا تا دو سه بار بالا و پایین شوی؛ آفرین. حالا این معما را حل کن»! دقیقا نصف مدت زمان گیمپلی بازی را محیطهای این شکلی تشکیل میدهند. و خب حقیقت محیطها، کاملا سیاه و سفید و بدون جزئیات است؛ حتی تغییر رنگ هم نمیتواند به آن «جذابیت» ببخشد. این روال تقریبا پیش از شروع هر سطح (پس از ارتقای تعداد رنگها) دوباره آغاز میشود و شما برای چیزی حدود ۱۰ دقیقه از مدت زمان کم و اندک بازی را به بالا و پایین رفتنهای الکی خواهید پرداخت.
با تمامی این اوصاف، بازی Hue چیزی قریب به ۱۰۰ مگابایت حجم دارد و همین یعنی گیمپلی بازی نمیتواند به شکل قانعکنندهای طولانی باشد. Hue تقریبا به خامی یک ایده دست نخورده است و همین جسارت سازندگان در نوع خودش قابل تقدیر خواهد بود؛ اما حقیقتا در بخش گیمپلی بازی هنوز هم ایرادات بزرگی دارد که به شخصه نمیتوانم از کنارشان عبور کنم.
مهمترین موضوعی که به دنیای Hue ارزش و اهمیت میبخشد، مربوط به رنگها و جلوههای بازی است. حقیقتا اینبار برخلاف سایر آثار موجود در بازار، بخش گیمپلی به شکل عجیبی با جلوههای بصری آن گره خورده و تقریبا نمیتوان آنها را جدا از یکدیگر بررسی کرد. اما صرف اینکه عیار بازی را از لحاظ زیباییهای بصری محک بزنید، باید بگویم که Hue نهتنها گرافیک فنی خوبی ندارد، بلکه بویی از طراحی هنری محیط هم نبرده است. شما صرفا در یک محیط دو رنگ قرار میگیرید که جزو ثابت آن، رنگ مشکی بوده و دیگری مدام تغییر میکند؛ چرا که رنگ دوم مستقیما به گیمپلی بازی مربوط میشود. اصلا اگر «در به در» دنبال یک چیز جذاب و نسبتا تماشایی بگردید، باور کنید که «در به در به درهای بسته» میخورید! درست حدس زدهاید؛ منظورمان از واژه «در به در» همان درهایی است که عبور از آنها به منزله ورود به چالشی جدید خواهد بود و «در به در به درهای بسته میخورید» یعنی عملا پشت هر دری (مرحلهای) دقیقا همان جلوهها و محیطی را میبینید که پیشتر مشابهش را دیده بودید. اگر متوجه منظورمان شدید به ما هم بگویید!
جدا از مزاح، محیط بازی عملا چیزی برای ارائه کردن ندارد. کاراکتر اصلی، فردی است که مدام از در و دیوارهای محیط عجیب و غریب بازی بالا و پایین میرود تا هربار به چالش جدید و بزرگتری برسد. درواقع نقطه قوت و تنها نکته مثبتی که Hue چه در گیمپلی و چه در جنبهها ظاهری دارد، مربوط به همین معماها و ایده اصلی بازی است و منهای این موضوع، Hue عملا چیزی برای نمایش دادن ندارد. اصلا اگر Hue صرفا یک بازی پازل و بدون گیمپلی خطی بود، نتیجه کار بیشتر به دل مخاطبین مینشست؛ یعنی این بازی عملا نیاز به یک طبیعت آزاد و خطی نداشت و به راحتی میتوانست همانند بسیاری از بازیهای موجود در بازار، یک گیمپلی مرحلهای و صرفا چالشی ارائه کند. لذا چیزی که مخاطبین از دنیای Hue میخواهند، نه پرسه زدن در بازی است و نه تماشای جلوههای کاغذی و دو رنگ آن! قطعا چیزی که من به عنوان یک مخاطب عام از دنیای Hue میخواهم، حل پازلها و قرار گرفتن در ضمن ایده بازی است. مابقی ماجرا نهتنها کمکی به طبیعت Hue نکرده است، بلکه به ساختار آن نیز ضربه وارد میکند.
طراحی کاراکترهای بازی هم شباهتهای زیادی با نقاشیهای کودکیمان دارد. شخصیت اصلی که مانند بسیاری از بازیهای اینچنینی تقریبا چیزی از آن نمیدانید، به شکل عجیبی بیاهمیت است. اما خب اگر تا به اینجای کار قید جلوههای بصری و طراحیِ محیط بازی را زدهاید، باید بگویم که موسیقی و صداگذاری آن نیز شرایط بهتری ندارد. به واقع، به جز یک کاراکتر که توسط بازیکنان هم دیده نمیشود، شخص دیگری صداگذاری نشده است. اکثر موجودات بازی متاسفانه از بیماری سکوتاتیسم (همان موضوعی که پیشتر برایتان شرح دادم) رنج میبرند و از در و دیوار صدا میآید، ولی از کاراکتر اصلی و دیگر شخصیتها خیر. البته صداگذاری محیط و اجسام موجود در آن تقریبا وضعیت بهتری نسبت به کاراکترها دارد؛ اگر چه به ندرت با یک جسم صدادار برخورد خواهید کرد. موسیقی بازی هم کاملا تمی معمولی و سطحی دارد و قرار نیست که شما را به فکر وادار کند.
در مجموع میتوان گفت که بازی Hue یک ایده خالص است. دقیقا یک استخوان و یک روکش! استخوان بازی همان ایده اصلی خواهد بود و روکش آن، خلاقیت سازندگان است. منهای این دو فقره جنس، در بازی Hue به دنبال چیز دیگری نباشید؛ چرا که سایر المانها اگر در واژه «معمولی» نگنجند، قطعا وضعیت نابهسامانی خواهند داشت. به هرحال ۱۰۰ مگابایت حجم اینترنت، کسی را از کار و زندگی نینداخته است؛ لذا به همین دلیل پیشنهاد میدهم که تجربه این بازی را از خودتان دریغ نکنید. Hue در ابتدا برای کامپیوترهای خانگی و کنسولهای نسل هشتمی عرضه شد و چندی پیش به صورت رسمی، میزبان کنسول دستی سونی بود. اگر شرایط لازم برای انجام این بازی را در اختیار دارید، پیشنهاد میکنم که ایده اصلی این بازی را حتما تجربه کنید. در یک رویای رنگی، گر خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!
نکات مثبت: ایده و خلاقیت بازی!
نکات منفی: تمام المانهای بازی را منهای خلاقت آن کنید؛ حاصل کار این بخش را برایتان پر میکند.