بازی Gris یک روایت یک ماجراجویی است که گرافیک هنری آن به مانند یک نقاشی هنرمندانه زیبا است. حتی خرابههای درون بازی که نشان از وجود روزهای بهتر گذشته دارند هم دوست داشتنی به نظر میرسند. از زمانی که دوربین از محیط دور میشود تا یک قاب نمادین و زیبا را نشان شما بدهد تا زمانی که موسیقی گوشنواز بازی نواخته میشود و حتی مواقعی که برای رسیدن به یک سکوی دیگر میپرید زیبا هستند، بازی Gris از عناوینی است که جدا شدن از آن سخت است. درست است که کل مدت زمان بازی فقط چهار است ولی بعد از به اتمام رسیدن بازی است که احساس میکنید دوست داشتید بازی کمی بیشتر طول میکشید و مدت زمان طولانیتری را غرق در دنیای زیبای این عنوان میشدید.
بازی Gris، درباره زن جوانی است که خود را در دنیای ویرانهای پیدا میکند. ساختمانهای خرابه و زمینهای بایر همه نشان از یک تمدن گم شده دارند. زن سخنی نمیگوید ولی از تنها بودن خسته شده و خیلی سریع به راه میافتد تا متوجه شد که در این دنیا تنها یاوری که دارد خودش است. حس تنهایی در بازی Gris کاملا قابل لمس است، هر لحظه امکان دارد که مجسمهای سقوط کند، قصری با وزش یک باد قوی فرو بریزد و خاک به هوا بلند کند؛ از هیچ چیز به سرعت رد نشوید چون ممکن است که بار دیگری که برمیگردید همه چیز فرو ریخته باشد.
هدف شما در بازی GRIS جمع کردن قطعات نور است تا بتوانید صورت فلکی را تکمیل کنید و به منطقه بعدی برسید، شاید این هدف ساده به نظر برسد ولی اتمسفر رویایی درون بازی به قدری قوی است که شما احساس تکمیل ماموریتها را ندارید و در واقع به خاطر وظیفه و اتمام بازی نیست که این کار را انجام میدهید؛ در واقع شما شخصیت اصلی را از سراشیبیها عبور میدهید، از بالکنها رد میشوید و از درون ویرانهها رد میشوید تا فقط بتوانید ببینید بازی چه نقاشی زیبای دیگری را برای شما در نظر گرفته است. مواقع زیادی درون بازی Gris وجود دارد که شاید احساس کنید گم شدهاید و فقط بازی را ادامه میدهید تا یک صحنه زیبای دیگر را مشاهده کنید، دقیقا در همین لحظه است که بازی شما وارد یک محیط رویایی دیگر میکند و با این کار به شما میگوید که هنوز در راه درست قدم میگذارید. سرگردانی درون بازی Gris برای پیدا کردن قطعات نورانی به هیچوجه کسلکننده نیست، به این خاطر که حس کنجکاوی شما برای دیدن محیطهای زیبای دیگر به قدری قوی است که هیچ وقت احساس اجبار را نخواهید داشت. بازی تعدادی پازل و معما نیز برای انجام دارد، این موارد خیلی ذهن شما را به چالش نمیکشند بلکه بیشتر شما را مجبور میکنند که از قابلیتهای خود به درستی استفاده کنید تا به هدف خود برسید. به عنوان مثال اوایل بازی طی یک معما متوجه شدم که میشود از پلهها بالا رفت و آنها فقط در پسزمینه نیستند، کار سادهای است ولی لذت کشف کردن شما را به وجود خواهد آورد. هرچه بیشتر در بازی پیشرفت کنید با معماهای خلاقانه دیگری نیز مواجه خواهید شد ولی به صورت کلی هیچکدام برای ایجاد چالش خلق نشدهاند. در واقع بازی Gris از معدود عناوینی است که نبود چالش در آن یک نکته منفی نیست، شما این عنوان را برای چالش بازی نمیکنید بلکه بازی میکنید تا حس آرامش به شما دست بدهد و در یک فضای رویایی غرق شوید. حتی در بازی هیچ دشمنی وجود ندارد و به صورت کلی مرگ برای شخصیت اصلی تعریف نشده است.
بازی Gris یک تجربه تلخ و شیرین است، ویرانههای درون بازی زیبا به نظر میرسند و دقیقا همین تناقض است که همه چیز را زیبا میکند. غافلگیری بازی یک پیچش داستانی و یا یک آیتم بازشدنی نیست، بلکه همین کنار هم قرار گرفتن مکانیکهای بازی است که شما را غافلگیر میکند. همه چیز در بازی Gris در خدمت شگفتزده کردن مخاطب است، در حالی که از هرم بالا میروید و خورشید بزرگتر و ستارهها نورانیتر میشود، دوربین خود به خود از صحنه دور شده و به شما نشان میدهد که چقدر در برابر عظمت هستی کوچک هستید. اما یادتان باشد که این بازی هیچوقت فراموش نمیکند که یک بازی است و نیاز دارد که گیمپلی داشته باشد، طراحی هنری شگفتانگیز بازی و موسیقی خارقالعاده آن را حذف کنید تا به یک پلتفرمر کامل برسید که هر قدم در آن لذت خاص خود را دارد و حس بیوزنی را به شما میدهد. با پیشرفت درون بازی قدرتهای جدیدی نیز برای شما باز میشود تا عمق گیمپلی بازی بیشتر شود.
در نهایت باید گفت که بازی Gris یک اثر هنری است، با شروع بازی شما به مدت چهار ساعت درون رویای غرق میشوید که هم تلخ و هم شیرین و با به اتمام رسیدن بازی به خود لعنت میفرستید که چرا انقدر زود بازی را تمام کردید. اگر میخواهید ببینید که هنر گیمینگ چیست و چه اتفاقی میافتد اگر یک بازی با عشق ساخته شود، فقط و فقط بازی Gris را تجربه کنید.
امتیاز: ۹