رسالت سینما چیست؟ قصهگویی یا مضمونگرایی؟ فیلم The Aeronauts اثری است که هرچند دغدغههای جهان امروز ما را دارد اما سعی میکند پیش از پرداختن به آنها یک اثر سینمایی باشد.
یکی از تعاریف تقریبا ثابت سینما، رویا ساز بودن آن است. ماشینی که به کمک آن میتوانیم خیالاتمان را بر پرده نقرهای ترسیم کنیم و زمانی هرچند کوتاه، در رویاهایمان زندگی کنیم. تصاویری که برآمده از شادیها، غصهها، غمها و رویاهای ما هستند. هوانوردان نیز با تمام ضعفها و قوتهای خود سعی دارد که به این تعریف سینما پایبند باشد. فیلمی در ابعاد لانگشات درباره دوران اوج روشنگری و مردان و زنانی که رویایی به جز کشف ناشناختهها نداشتند.
داستان فیلم The Aeronauts در لندن سال ۱۸۶۲ میگذرد. روشنگری در حال شکوفا شدن است. مجامع علمی حالا در مرکز رویدادهای مهم سیاسی اجتماعی قرار دارند. صنعت نیز پا به پای علم در حال پیشرفت است و همه چیز وعده از آیندهای درخشان برای بشریت میدهد. در این میان فردی به نام جیمز گلیشر که یک هواشناس است تصمیم دارد فرضیه خود را که مبتنی بر پیشبینی پذیر بودن آب و هوا است، با یک سفر هوایی با بالون اثبات کند. اما مجامع علمی از حمایت مالی و قبول فرضیه او سرباز میزنند. در این میان تنها زن بیوهای به نام املیا رن که یک هوانورد قهاری است، میپذیرد در این سفر به او کمک کند.
یک نکته را باید اول بگویم، که اگر به دنبال یک فیلمنامه کاملا اصولی هستید که چفت و بست سه پرده سید فیلد را عین به عین تکرار کرده باشد، فیلم The Aeronauts بهترین انتخاب است. در واقع شما به راحتی در فیلم میتوانید پردههای مختلف را از یکدیگر جدا کنید و نقاط عطف را تشخیص دهید. حتی اصول شخصیت پردازی نیز به راحتی در آن مشخص است.
اما فیلم در ابتدای امر با یک چالش جدی مواجه است و آن هم پیشبینی پذیری بالای فیلم است.
یک زمانی هست که شما یک فیلم رئال ولی با داستانی تخیلی میسازید، مانند جاذبه آلفونسو کوارون، که در آن هرچقدر هم که داستان رئال باشد، اما باز هم هیچ چیز قابل پیشبینی نیست. چون بیش از آنکه بازگوی واقعیت باشد، نفسانیات و داستانی شخصی است که کارگردان به آن وجهی رئالیستیک و واقعی بخشیده است.
اما این فیلم از ابتدا، انتهای آن مشخص است. ما میدانیم که شخصیتها قرار است زنده بمانند و یک رویداد تاریخی را ثبت کنند و این هم به خاطر خصلت تاریخی بودن فیلم است. اما نکتهای که شما را وادار به ادامه دادن و تجربه کامل فیلم میکند، رویا محور بودن آن است.
دوران ویکتوریایی که فیلم The Aeronauts در آن میگذرد، تجربهی تاریخی منصحر به فردی در طول زیست انسان است.
دوران ویکتوریایی به نوعی اوج ایدهی روشنگری است. دورانی که در آن بشر گامهای بلندی در زمینه علم و تکنولوژی برداشته است و با شور و شوق زیادی رموز زندگی را یکی پس از دیگری کشف میکند. از کشف واکسن و درمان بیماریها گرفته تا اختراع ماشین و آغاز عصر صنعتی جهان جدید و امیدوارکنندهای بود که پیش روی بشر قرار داشت و آیندهای روشن را به وی وعده میداد.
این آینده بشری را ترسیم میکرد که در آن فرد به تواناییها و شناخت خویش ایمان دارد، میتواند با هوش و عاطفهاش راه خود را پیدا کند و از ناشناختهها عبور کند و در کنار همنوعانش جهانی تازه بسازد که در آن دیگر بشر در مقابل حوادث طبیعی آسیبپذیر نباشد و زندگی امن و مطمئنی را بسازد.
فیلم The Aeronauts نیز دقیقا در تمامی عناصر خود از همین رویا بهره میبرد. به عنوان مثال در وجه تصویری فیلم که به دو بخش شهر لندن و آسمان تقسیم میشود ما با دو جهان متفاوت سر و کار داریم.
در ابتدا با لندنی سر و کار داریم که جهانی پر جنب و جوش است. از انجمنها و محافل علمیاش گرفته تا مردم عادی و خیابانهایی که پر از روزنامه فروشان فریاد کش است. دنیایی صنعتی و با شکوه که حال تمام هنر و علمش را در یک بالون جمع کرده است تا آسمان ناشناخته را کشف کند. بالونی که الحق و الانصاف طراحان فیلم در ساخت آن کم نگذاشتهاند. بالون بزرگ و پرجزئیات که با ریزهکاریهایی که در قسمت ابزارآلات مختلف آن انجام شده است، شکلی استیمپانک گونه و تخیلی به فیلم داده است که فضای فیلم را به سمت اتمسفر رمانهای ژول ورن میبرد که از قضا خود ژول ورن نیز رماننویس شاخص همین عصر است.
در آن سو اما با ما آسمانی سر و کار داریم که شکلی نا آشنا دارد. جورج استیل که مسئولیت سینماتوگرافی فیلم را بر عهده داشته، به خوبی فهمیده است که اگر قرار است یک فیلم اکتشافی یک نیمهاش بر روی زمین صنعتی پیشرفته بگذرد، نیمهی دیگرش باید فضایی بکر و وحشی داشته باشد. برای همین فیلم مجموعهای از لانگشاتهای درجه یک و فوقالعاده از آسمان است. از صحنه پر تعلیق گذر از ابرها گرفته تا نیمه پایانی فیلم که در نزدیکی جو و فضایی یخ زده میگذرد، همه تصویربرداریهای زیبایی هستتند که در خدمت وجه اکتشافی فیلم هستند.
اما فیلم تنها در لانگشات و عناصر کلی و سینمایی خلاصه نمیشود. بلکه در ساحت کلوزآپ و شخصیتها نیز عملکرد آن قابل بررسی است.
از یک سو ما جیمز گلیشر را داریم که یک پرسونای آشنای علمی است. فردی منزوی، دانشمند و طرد شده که به خاطر نظرات علمی متفاوتش، نتوانسته برای خود شخصیت علمی مناسبی پیدا کند. همچنین پدر و مادری پیر نیز دارد که هردویشان مانند او در جوانی رویاهایی در سر داشتند اما از رسیدن به آنها بازماندند. حالا تنها و تک افتاده تنها به رویاهایشان میاندیشند که قبل از ورود به عرصه واقعیت از بین رفتهاند.
از آن طرف املیا رن اما شخصیت متفاوتی است. عملگرا است و بیش از آنکه درسخوانده باشد، کسی است که زیر و بم جهان را از طریق تجربه آموخته است. اما مشکل اینجاست که بر اثر حادثهای هوایی او همسرش را از دست داده است و همین او را نه تنها خود خواسته از جامعه جدا کرده است، بلکه حتی در زندگی شخصی نیز اعتماد به نفسش را از دست داده است.
شخصیتها نیز مانند فیلمنامه، پرسوناهایی کلاسیک هستند. افرادی با شاخصههایی متمایزکننده از دیگران که هدف و زخمهای خاص خود را دارند و در عین حال در تلاشند با آنها کنار بیایند. فرمولی کلاسیک و مناسب که هرچند به کلیت فیلم انسجام مناسبی بخشیده است، اما در برخی جاها به دلیل بیش از حد وفادار بودن به قواعد کلاسیک، نتوانسته شخصیت را متنوع و خلاق جلوه دهد که تماشاگر در دنیای شخصی آنها غرق شود و شخصیتها در یادش بمانند.
اما از سویی دیگر درست است که خود شخصیتها در پردازششان نقصانهایی دارند، اما روابط میان دو شخصیت اصلی به خوبی از آب در آمده است و شما شاهد شیمی مناسب و رمنسی دوست داشتنی میان آنها خواهید بود. رابطهی دوست داشتنیی که شاید بدون بازی فوقالعاده بازیگران آن قابل تصور نبود.
اما چیزی که در این میان و در شخصیت پردازی فیلم قابل تقدیر است، نحوه پرداخت به شخصیت زن اصلی قصه است. املیا رن در اینجا بر خلاف کلیشههای مرسوم این روزهای هالیوود، یک زن نابغه نیست که بخواهد در هر صحنه برتری خود را بر شخصیتهای مذکر قصه اثبات کند یا به هر بهانهای علیه زندگی روزمره زنان جهان خود بشورد. بلکه در اینجا املیا شخصیتی است رنج خورده و آسیب دیده مانند دیگران. او نیز انسانی است که عاشق است، زندگی عادی دارد و اگر هم توانایی منحصر به فردی دارد، بیشتر از آن رنج میبرد تا اینکه مایه مباهاتش باشد. برای همین حتی زمانی که تمام بار قصه بر روی دوش شخصیت املیا میافتد، شما مانند سایر فیلمها احساس نمیکنید که با افرادی طرف هستید که هر طور شده در پی اثبات حقانیت یک جنس بر دیگری هستند، بلکه با شخصیتهایی طرف هستید که همه به یک اندازه انسان و به یک اندازه رنج کشیده هستند. در نتیجه فیلم حتی اگر مضمونی را دنبال میکند، این مضمون و این هدف را در دل قصه میجوید و بیان میکند و نه اینکه تمام قصه را بر اساس این نکته بچیند. از این رو، فیلم در مبحث نگریستن به تاریخ اما از دیدگاه زنان، فیلم موفقی است.
اما فیلم دو نقطهی ضعف نیز دارد که باعث میشود به آن جایگاهی که شایسته آن است نرسد.
در ابتدا وفاداری زیاد فیلم به الگوهای کلاسیک در شخصیتپردازی و داستانگویی باعث شده است که بیش از آنکه نقاط اتصال و چفت و بست فیلم طبیعی باشد، کمی مکانیکی – و نه مصنوعی – جلوه کند. برای همین در حین دیدن فیلم شما مدام میتوانید قدم بعدی فیلم را پیشبینی کنید. این به معنای کلیشهای بودن نیست، اما فیلم به بهانه انسجام در کل ترجیح داده است تا خلاقیت در اجزا را قربانی کند، برای همین این حس مکانیکی به وجود میآید.
از آن طرف چیزی که تعجب من را به شدت بر انگیخت موسیقی ضعیف استیون پرایس بود.
استیون پرایس که در جاذبه نشان داده بود توانایی حیرتانگیزی در موسیقی متنی متناسب با فضای فیلم دارد، اما این بار در هوانوردان نه تنها ما شاهد ملودی مرکزی جذابی نیستیم، بلکه قطعات فیلم نیز به شدت از هم گسیخته هستند و نمیتوانند در کنار یکدیگر کل واحدی را به وجود بیاورند. همچنین با آنکه سازهای مناسبی انتخاب شده است، باز هم ملودی نتوانسته فضای لندن ویکتوریایی را به درستی درون خود منعکس کند.
اما در نهایت هوانوردان شاید نتواند در ذهن بیننده جاودان شود، اما میتوان گفت از معدود فیلمهایی در این زمانه است که جهان خود را بر رویا و رویا سازی سوار کرده است. رویایی که شخصیتهایی دارد که بیش از آنکه در پی نابودی اجتماع و بر هم زدن منطق زندگی با اتکا بر تمایزاتشان باشند، به دنبال این هستند تا در کنار یکدیگر زخمهایشان را التیام دهند و جامعهای نو بسازند. رویایی که میتواند از تماشاچیانش اخلاقیات و اخلاقی زیستن را طلب کند. چیزی که امروزه در میان فیلمهای مضمون زده به اصطلاح سیاه و ژستهای بزک کرده روشنفکرنمایانه کمتر به چشم میخورد.
پینوشت:
هرچند که دوران روشنگری خوبیها و دستاوردهای زیادی داشت، اما در ادامه ظهور سرمایه داری و وقوع دو جنگ جهانی نشان داد که علوم تجربی لزوما نمیتوانند اخلاقیات مناسب خود را به همراه داشته باشند و ایدههایی همچون بازار آزاد و معرفت پوزیتیویستی نیازمند تجدید نظر است.