اینکه در صنعت گیم چه کسی به چه سبکی علاقه داشته باشد خیلی مهم است. یکی همچون بنده علاقه ناخودآگاهی به گرافیک یک بازی، یکی به گیمپلی و دیگری به نکته دیگر که ممکن است ترجیح بدهد به جای تجربه عناوین بهروز، همان عناوین شیرین قدیمی را تجربه کند. در این کش و قوسهای صنعت گیم که هر کمپانی به سمت خشونت میرود و سعی میکند با رونمایی از عناوین اکشن جهان آزاد یا خطی، قدرت خود را در خلق اینگونه آثار پرطرفدار اثبات کند و حتی بازیکنانی که از این سبک متنفرند ( که تعداد بسیار اندکی وجود دارد) با شست و شوی مغزی ( عنوانی که مبنی بر کارهای تیمی و دوستانه است) به این سمت بکشاند. هرچقدر آدم سنگدل و خشنی باشیم، شاید بازیهایی باشند که یک جادوی داستانی سنگینی را در خود نهفتهاند. داستانی که شاید عناوین فوق العادهای همچون The Last Of US نتوانستند اشک شما را دربیاورند و شما را به صورت قرص و محکم تا پایان بازی همراهیتان کنند، اما این گونه عناوین طوری ذهن شما را جادو ودرگیر میکند که دوست ندارید از پای بازی بلند شوید. قدرت خلق یک داستان زیبا فقط دست یک شخص ماهر و است و او کسی نیست جز David Cage خالق دو عنوان فوق العاده زیبای Heavy Rain و Beyond: Two Souls که هر بازیکنی را با خلق این بازیهای جادویی پای مانیتور یا تلوزیون میخکوب کرده است. اینکه آقای کیج از چه سری استفاده میکند تا بازیهای ایشان یکی از زیباترین داستانها را میان تمامی بازیهای رایانهای داشته باشد، خدا میداند. جالبتر از آن این است که در کنار این سر و جادو، آقای کیج از ماده ضد پیری برای بازیهای خود استفاده میکند که باعث میشود عناوین ساخته شده توسط این مغز متفکر صنعت بازیهای رایانهای، هیچگاه در بخش گرافیک کهنه نشود و این یه چیز فوقالعاده خوب برای اشخاصی مثل من است که گرافیک در هر بازی، اولویت آنها است. چیزی که استاد بزرگ دیوید کیج میسازد، با روح و روان شما بازی میکند و طوری بازی را به نمایش میکشد، که انگار خود شما جای آن شخصیت قرار دارید و باید راه زندگی آیندهتان را خودتان با انتخابتان درست کنید. چیز با ارزشی که در بازیهای دیوید کیج وجود دارد، استفاده از بازیگران با سابقه و واقعی است که حتی اگر هیچ ارتباطی روحی و روانی با بازی پیدا نکردید ( که امکان ندارد)، حداقل این حس تماشای یک فیلم سینمایی جذاب و مو به تن سیخ کن را داشته باشید. بازیهای استاد کیج نیازمند یک تفکر عمیق و درک کامل بین اشخاص است و اگر نتوانید درک کاملی از بازی داشته باشید، قطعا انتهای ماجرا به دلتان نمی چسبد. بله، قطعا درک داستانهای دیوید کیج و یا هر نویسنده دیگری، نیاز به یک زبان خارجی قوی هم دارد ولی اصلا جای نگرانی نیست. خوشبختانه با مترجمهای گوناگون آنلاین میتوانید در هر لحظه با ترجمه دیالوگهای بازی به اصل ماجرا پی ببرید ولی خب هیچ چیز مثل دانستن زبان انگلیسی و استفاده از آن در بازیهای رایانهای (مخصوصا همچین عناوینی) لذت بخش نیست. البته این نکته را هم ذکر کنم که خوشبختانه عناوینی که روی داستان متمرکز شدهاند قطعا از یک فرمولی پیروی میکنند که افرادی که مشکل زبان انگلیسی را دارند، باز هم بفهمند اصل ماجرا چیست. با گیمشات در ادامه همراه باشید.
راهنما
Jodie: شخصیت اصلی بازی
Alden: روحی که همراه همیشگی شخصیت اصلیه
Philip: پدر جودی
Susan: مادر جودی
سخن نویسنده
دوستان عزیز یه حرف خودمونی و خارج از ادبی نوشتن دارم. از اونجایی که تیتر رو مطالعه کردید باید خدمتتون بگم که این مقاله قراره به صورت قسمت، قسمت منتشر بشه و چون یه پروژهای هست که توی هیچ سایت گیمینگ ایرانی اتفاق نیوفتاده قراره که هر قسمت مقاله با هر مرحله بازی در ارتباط باشه. یعنی مرحله اول میشه قسمت اول مقاله ما و مرحله دوم قسمت دوم و همینوطر میره بالا که میشه گفت یه پروژه نسبتا طولانیه. حالا ما سعی کردیم خیلی وارد داستان اینجور بازیها بشیم ولی بعدا تصمیم گرفتیم که برترین دیالوگهای بازی رو استخراج کنیم. اینکه برترین دیالوگهای بازی مثل چیزی که توی سایتهای دیگه خوندید نیست که مثلا ما از ۱۰۰ تا بازی یه خط جمله رو استخراج کنیم و ترجمش رو توی مقاله بذاریم نه کاملا متفاوته. من توی این مقاله سعی کردم که دیالوگهای اصلی هر مرحله رو استخراج کنم و اون رو به صورت مقاله دربیارم و اینجوری نیست که بخوایم فرضا از ۳۰ دقیقه یه مرحله ۲۰-۳۰ تا دیالوگ دربیاریم و تمام. بازیهای دیوید کیج یک گره خاصی توی دیالوگاش هست که راه رو برای انتخاب بهترین دیالوگ سخت میکنه چون هم دیالوگ دراماتیک داریم، هم خنده دار، هم گریه دار خلاصه انواع دیالوگ رو داریم که باید چیزهای اصلی هر مرحله رو استخراج کنیم که این زنجیره دیالوگها از هم پاره نشه تا رشته کلام و مفهوم از دست بره… پس همونطور که گفتم دیالوگهای اصلی هر مرحله از بازی رو استخراج کردم. همونطور که خیلی از شما دوستان گل میدونی این بازی از انتخابهای گوناگون توی کل بازی استفاده میکنه که من فقط دیالوگهای مهم اون انتخاباتی که انتخاب میکنم رو براتون قرار میدم غیر از مرحله آخر که چندین و چندتا انتخاب داره و سعی میکنم انتخاب های پایانی بازی یعنی Beyond و Life رو توی دوتا مقاله براتون بذارم. از اونجایی که ما توی هر مرحله با یک یا چند شخصیت جدید آشنا میشیم و خیلیها رو از دست میدیم، یه راهنما کوچیک اول مقاله میذارم که بدونی نقش هر کاراکتر توی هر مرحله چیه. خیلی سعی کردم که این مقاله رو به حالت فیلمنامه یا رمان دربیارم که دقیقا شما رو وارد محیط کنم پس امیدوارم از این سری مقالات لذت ببرید. با سپاس از همراهی شما دوستان عزیز.
مرحله: My Imaginary Friend… دوست خیالی من…
اولین روز بازی را با جودی کوچولو شروع میکنیم، جایی که جودی روی مبلی نشسته و خیابانهای پوشیده شده از برف را نگاه میکند که مادرش Susan به سراغ دختر کوچولویش میآید و از او میخواهد که بجای تماشای سفیدی خیابان، با وسایل دیگر خانه سرگرم شود تا مادر، شام را حاظر کند. جودی نیز هر کاری میکند تا با چیزی سرگرم شود اما انگار فایدهای ندارد. تلوزیون تماشا میکند، نه! فایدهای ندارد؛ با خود بازی میکند، نه! فایدهای ندارد. یا برنامه خوبی ندارد، یا دوست همیشگیاش Alden نمیگذارد که او مشغول شود. آیدن یک روحی است که از زمان تولد جودی پیش او بوده و تا ابد کنار او خواهد ماند اما چیزی که برای جودی ما گنگ و نامفهوم است شخصیت آیدن است. بهراستی او کیست؟ چکاره است؟ چگونه روح او با جسم جودی یکی شده و برای چه تمام حواسش به او است؟ این سوالاتی است که جودی داستان ما هنوز جواب آن را نمیداند و برای دریافت پاسخ خود راه زیادی در پیش دارد. جودی کماکان به این طرف و آن طرف میرود که ناگهان چشمان کوچکش به جعبه بسیکویت بالای یخچال میافتد.
از مادرش سوزان طلب یک تیکه بسکویت میکند ولی مادرش درخواست او را رد میکند و از او میخواهد تا زمان شام صبر کند. به نظر آیدن یک روح باوفا و مهربان است چرا که اوست به جودی یک تیکه بسکویت میدهد. جودی پریشان به سراغ پدرش میرود اما پدرش هیچ توجهای به او نمیکند و از او میخواهد مزاحم کارهای وی نشود. آیدن که از این وضعیت عصبانی است سعی میکند برای پدر جودی یا همان آقای Philip دردسر ایجاد کند تا وی بیشتر به جودی برسد، اما جودی این را نمیخواهد و از آیدن میخواهد که با پدرش کاری نداشته باشد. جودی از این اتاق به آن اتاق میرود اما فایدهای ندارد. سعی میکند خود را با عروسکهایش سرگرم کند که باز هم آیدن نمی گذارد و اینبار جودی از دست آیدن عصبانی میشود. جودی کلافه و خسته به اتاق پدر و مادرش میرود که چشمانش به جعبه بالای کمد میافتد. آیدن جعبه را برای او پایین میآورد و جودی درب جعبه را باز میکند و با عکسی از دوران نوزادیاش روبهرو میشود.
?Jodie: That Photo… It feel strange… as, as if it were vibrating. Do you feel that too
جودی: این عکس…احساس عجیبی به آدم میده..انگار، انگار که داره میلرزه. تو هم اینو احساس می کنی؟
با قدرتی که آیدن به جودی میدهد او میتواند تمام اتفاقاتی که در گذشته رخ دادهاست را ببیند. او به گذشته و اتفاقات عکس میرود جایی که پدر و مادرش را با استرس فروان مشاهده میکند. دکتر نزد آنها میآید و میگوید:
.Doctor: I’m Sorry… I did everything I could
دکتر: من واقعا متاسفم… من هرکاری که میتونستم رو انجام دادم.
در ادامه جودی با بی توجهی به این قضیه به تلف کردن وقت خود ادامه میدهد تا زمانی که مادرش، از او میخواهد به گاراژ رفته و روغن مایع را برای او بیاورد. جودی هم ناخواسته مجبور به انجام اینکار میشود و پایش را در گاراژ نسبتا تاریک و ترسناک خانه قرار میدهد تا روغن را هرچه سریعتر به مادر برساند. فضای گاراژ بسیار سنگین و ترسناک است و جودی میخواهد خیلی زود از اینجا برود. جودی روغن را به مادر میرساند و مادرش در ازای این کار او، به او اجازه میدهد که به حیاط پشتی خانه برود و تا موقع شام بازی کند.
این چیزی بود که جودی میخواست ولی نمیتوانست آن را ابراز کند. این دختر کوچولوی داستان ما شاه و کلاه کرده به سمت حیاط پشتی خانه میرود. در حیات پشتی نیز سعی میکند با سرمای زمستان تاب بازی و سرسره بازی کند که درست همان موقع دوستان یا بهتر است اینگونه بگویم که هم محلیهای جودی سر از راه میرسند و در خیابان کناری مشغول بازی میشوند.
!Jodie: Hey, Did you hear that? came From The Street! Think I Just Found a way to have some fun
جودی: هی، اون صدا رو شنیدی؟ از خیابون اومد! باید فکر کنم تا یه راهی رو پیدا کنم که بتونم یه ذره سرگرم بشم.
آیدن به او اخطار میدهد اما
Jodie: Ok_ I know we’re not supposed to, common, we’ll just play for five minutes and come back. mom will never know
جودی: باشه_ میدونم به هرحال قرار نیست که، بجنب، خب ما فقط برای پنچ دقیقه بازی میکنیم و دوباره برمیگردیم. مادر هم نمیفهمه
آیدن تصمیم میگیرد که به جودی کمک کند تا او بتواند با هم محلیهایش بازی کند، جودی هم با یک تشکر دوستانه از آیدن به خیابان میرود و دقایقی با دوستانش دزد و پلیس مدل برفی بازی میکند. آنها با هم خوش هستند تا زمانی که یکی از رفیقهای جودی او را به دام میاندازد و با مشتی برف سعی بر ادب کردن او را دارد.
Jodie: No…No, let go of me… No! No
جودی: نه… نه، بذار برم…. نه! نه!
آیدن که میبیند جودی درحال اذیت شدن است، سعی میکند با خفه کردن پسر بچه، جودی را آزاد کند، اما پس از آزادی جودی نیز آیدن دست بردار نیست و همینطور به خفه کردن پسر بچه ادامه میدهد که جودی از او تقاضا میکند که کاری با او نداشته باشد.
?Boy: Did you see that? she nearly killed me!!! you saw what she did for me
پسر بچه: دیدی اون چیکار کرد؟ اون نزدیک بود منو بکشه!!! دیدید اون با من چیکار کرد؟
!Philip: Jodie
فیلیپ (پدر): جودی!
!!!Boy: She’s a witch! A dirty rotten witch
پسر بچه: اون جادوگره! یه جادوگر کثیف فاسده!!!
?Philip: What’s going on here
فیلیپ (پدر): اینجا چه خبره؟
Boy: she’s a witch. I’m telling you! Jodie Holmes is a witch
پسر بچه: اون یه جادوگره. دارم بهتون میگم! جودی هولمز یه جادوگره
Philip:come on, come on, Let’s go home. COME ON
فیلیپ( پدر): بجنب، بجنب، بیا بریم خونه، بجنب ( با عصبانیت)
?Susan: What Happened
سوزان (مادر): چه اتفاقی افتاده؟
!Philip: What were you doing in the street? you know you’re not allowed to leave the yard
فیلیپ (پدر):تو توی خیابون چیکار میکردی؟ تو میدونستی که نباید از حیاط پشتی خارج بشی!
…Jodie: I saw the other kids playing …I….I just wanted to have some fun
جودی: من بقیه بچه ها رو دیدم که داشتن بازی میکردن… من…من فقط میخواستم یه ذره سرگرم بشم…
?Philip: What did you do to that boy
فیلیپ(پدر): تو با اون پسر بچه چیکار کردی؟
…Jodie: I didn’t do anything. Alden did that. He was trying to defend me. He thought
جودی: من هیچکاری نکردم. آیدن اون کارو کرد. اون داره تلاش میکنه که از من محافظت کنه. اون فکر میکنه…
.Philip: I sick and tired of your stories. Jodie this time you’re really gonna get it
فیلیپ(پدر): من مریض و خسته شدم از داستانات. جودی الان وقتشه که واقعا اینی که میخوام رو بگیری ( درواقع از عصبانیت پدر میخواد به جودی درگوشی بزنه)
آیدن از این وضعیت عصبانی میشود و به پدر جودی اخطار میدهد. از طرف دیگر پدر جودی نیز او را رها میکند و به جودی میگوید:
!Philip:Go To your room. NOW
فیلیپ(پدر): برو توی اتاقت. همین الان!
جودی ناراحت و اعصبانی از کار آیدن، روز را تا شب سپری میکند. شام خورده یا نخوره و دلخور به رخت خوابش میرود تا بتواند با یک خواب راحت، اتفاقات امروز را فراموش و روز جدیدی را آغاز کند. مادر مهربان او نیز در رختخواب دختر کوچولیش را تنها نمیگذارد و سعی میکند از دل جودی همه چیز را دربیاورد.
Susan: Try to get some sleep, sweetheart. everything will be better in the morning , okey? night, night
سوزان(مادر): سعی کن یه ذره بخوابی عزیزم. فردا صبح همه چیز بهتر میشه، باشه؟ شب بخیر
مادر جودی در حال ترک کردن اوست تا جودی راحتتر به خواب برود ولی جودی با ترس زیاد مادرش را صدا میکند.
Jodie:mommy! I’m Afraid to the monster. mommy they’re gonna get me
جودی: مامان! من از هیولاها میترسم. مامان اونا میخوان منو بگیرن. (در واقع جودی با اینکه در کره زمین زندگی میکند ولی شیاطین دنیای دیگر نیز او را همانند آیدن ول نمیکنند.)
Susan: honey , you know monsters don’t exist, but I’ll leave the light and the door open, Okey? get some sleep sweetie
سوزان(مادر): عزیزم، تو میدونی هیولاها واقعی نیستن، اما من در رو برات باز میذارم و برق رو خاموش نمیکنم، باشه؟ یذره بخواب عزیزم.
مادر به حرفهای خودش عمل میکند و درب را برای جودی باز میگذارد و میرود. آیدن تلاش میکند که با جودی صحبت کند چون جودی زبان آیدن را میفهمد، اما حالا وقتش نیست و جودی بسیار از دست آیدن اعصبانی است.
!!!Jodie: go away!okey? I hate you! It’s you’re Fault my parents don’t love me! you hear me?! GO AWAY
جودی: ولم کن! باشه؟ ازت متنفرم! این تقصیر توـه که الان خانوادم منو دوست ندارن! صدامو میشنوی؟! ولم کن!!!
آیدن هم ناخواستاته حرف جودی را گوش میکند و از او دور میشود و تصمیم میگیرد جایی برود که پدر و مادر او باهم در حال صحبت هستند.
…Susan: You shouldn’t get so angry with her, Philip. she’s just a little girl
سوزان(مادر): تو نباید باهاش با عصبانیت برخورد کنی فیلیپ. اون فقط یه دختر کوچولو هست…
Philip: little girl? you’ve seen what she can do, right Susan? That’s no ” little girl”, that’s… Susan, that’s a monster
فیلیپ(پدر): دختر کوچولو؟ تو دیدی که اون چیکار میتونه بکنه درسته سوزان؟ اون یه دختر کوچولو نیست، اون… سوزان اون یه هیولاست.
!Susan: Don’t you dare talk about her like that
سوزان( مادر): تو جرائت نداری درباره اون دختر اینطوری صحبت کنی!
Philip: the thing’s that are happening around her… they’re not normal… and they’re getting stronger… for the love of god, Susan_ what’s to stop her from turning on us
فیلیپ (پدر): تمام اون اتفاقاتی که داره دورو بر اون دختر رخ میده… اونا عادی نیستن…. و اونا خیلی قوی شدن…. برای رضای خدا، سوزان_ برای متوقف کردن اون چیزی برای ما واضحه؟
…Susan: Oh don’t be ridiculous
سوزان(مادر):اوه مسخرم نکن…
Philip: Susan, that thing… is like an uncontrollable animal_ we have no idea what it’s capable of we have a demon_ living with us right under own roof. Susan, this is gonna stop. and it’s gonna stop now, before we and up crazy_ or dead… we agree to look after a little girl Susan, but not this. not this Susan
فیلیپ(پدر): سوزان، اون چیز… شبیه به یه حیوان غیرقابل کنترله… ما هیچ نظری نداری که اون به چیزی قادره (چه کار دیگهای میتونه بکنه)… ما یه شیطان داریم_ با ما زندگی میکنه درست زیر سقف خودمون… سوزان، این باید متوقف بشه. و باید همین الان متوقف بشه قبل از این که ما دیوونه بشیم یا بمیریم… ما بعد از دیدن یه دختر کوچولو اونو انتخاب کردیم سوزان اما نه این. نه این سوزان.
بعد از این گفت و گوها بین پدر و مادر، جودی سعی میکند که بخوابد ولی ناگهان فضای اتاق نا امن میشود. عروسک جودی توسط یکی کنترل میشود، بادها سنگین میوزد، چراغها روشن و خاموش میشود که جودی از خواب بر میخیزد. او فکر میکند اینها کار آیدن است ولی نه! جودی با خودش میگوید: (که ما میخوابیم و الان هیچ اتفاقی نیوفتاده است) تا میخواهد به خواب برود، شیاطین با او حمله میکنند. درست آنطوری که پیشبینی و تصور کرده بود. او فریاد میزند و با فریاد او پدر و مادر جودی مضطرب خود را به اتاق جودی میرسانند. درب اتاق قفل شده بود و مادر هرچه تلاش میکرد نمیتوانست درب اتاق را باز کند که همسرش فیلیپ با چند ضربه سنگین درب اتاق را باز میکند. فضای اتاق بهم نریخته بود ولی جودی کمی خراش برداشته و لباسهایش پاره شده در کنج اتاق نشسته بود و چند قطره اشکی هم روی صورتش بود.
?!Susan: Are you alright? what happened sweetheart
سوزان( مادر): حالت خوبه؟ چه اتفاقی افتاده عزیزم؟
Jodie: you told me monsters didn’t exist… But you were wrong, mommy… you were wrong
جودی: تو به من گفتی که هیولاها واقعی نیستن… اما تو اشتباه کردی مامان… اشتباه کردی.
مرحله اول بازی اینگونه تمام شد و سعی کردیم شما را از مرحله اول این بازی با خبر سازیم و حس تجربه این عنوان را به شما بدهیم. اتفاقات اطراف جودی بسیار برای او ممکن است خطرناک باشد ولی تا زمانی که بزرگ نشود نمیتواند کاری را از پیش ببرد. به نظر شما پدر و مادر جودی چه چیزی در ذهن خود برای جودی تدارک دیدهاند؟ در آینده قرار است چه اتفاقاتی برای جودی بیافتد؟ آیا صحبتهای فیلیپ باعث جدایی مادر و فرزند میشود؟ جواب تمامی این سوالات را در مقاله بعدی دریافت کنید. تا قسمت جدید مقاله بدرود.
7 دیدگاه
Amir _ Detroit
واقعا عالی بود.
فکر کنم بر اساس زنانی رفتین و با روایت داستان اورجینال خود بازی بازی رو انجام ندادین.
دوست دارن بدونم اون اخراش رو چه میکنید ک بازی چند تا پایان داره.
واقعا ممنونم
باعث فهم بیشترم از بازی شد.
علی جلیلی
درود دوست عزیز…
آره بازی رو بر اساس قسمت اورجینال نرفتم و ریمیکس استوری رو تموم کردم برای اینکه تمام اتفاقات پشت سر هم رخ بده چون نمیشد مثل بازی قاطی پاتی داستان رو شرح داد… درمورد پایان بازی هم سعیم بر اینه که کل ۲۴ پایان مختلف بازی رو شرح بدم… البته از این ۲۴ تا چندتاش تکراریه ولی خب…
خوشحالم که از این مقاله ناچیز خوشحال شدید…
imangame10
عاااااااااالی بود
johnwick
سلام
اصلا نتونستم سرم و از رو مانیتور برگردونم وقتی داشتم داستان و میخوندم .
و دوست داشتم کل بازی رو مثل ی کتاب میخوندم .
ممنون علی جان
به نظر من هم تو بازی فقط و فقط گرافیک بازی حرف اول و میزنه .بازی ای که گرافیک نداشته باشه هرچقدر خط داستانی قوی داشته باشه مفت نمیارزه .اگه مساله گرافیک نبود روی همون میکرو سگا پلی استیشن وان باید میموندیم
SAyyed
حرف شما تا یه حدودی درسته . همونطور که گفتم “تا یه حدودی”.
قدیم تر بازی ها گرافیک انتزاعی چندان مناسبی نداشتند . اما الان اوضاع کاملا تغییر کرده .
بازی ها گرافیکشون به حدی قابل درک رسیده که مخاطب رو بتونه جذب کنه و به سمت خودش بکشونه . منظورم اینه که ما دیگه از نظر گرافیک به یه سطح مطلوب رسیدیم که بتونیم از یک بازی انتظار داشته باشیم .
ما از گرافیک بازی و رزولوشن واقعا چه توقعی داریم؟ رزولوشن چشم ما از 9.5k فراتر نمیره .
اگر قرار باشه یه گرافیک رو واقعا باور کنیم ، چرا از پردازشگر ذهن خودمون استفاده نکنیم و بجای پردازشگر گرافیکی از مغز خودمون برای اینکار استفاده نکنیم ؟به نظر شما این بهتر نیست ؟
روند تکنولوژی های پردازشی و محاسباتی الکترونیکی در طول زمانه همواره رشد صعودی داشته ، اما طبق نظریه دانشمندان عصر حاضر ، این توسعه و پیشرفت سرانجام متوقف میشه و روند صعودی اون خطی میشه . چرا؟
دلیلش قوانین فیزیک حاکم بر طبیعت (از مهم ترین نوع اون یعنی فیزیک کوانتوم) است .
بذار راحت تر بگم . فرض کن کیفیت و دقت (در واقع موقعیت فیزیکی یک مکان) و سرعت حرکت ، دوتا کفه ترازوی قوانین کوانتوم هستند . هر چقدر که کیفیت و دقت چیزی بالاتر بره ، سرعت اون باید کمتر بشه (مثالش رو هم حرکت یک توپ رو تصور کن ، هر چقدر شما بتونی توپ رو بهتر ببینی ، به همون اندازه باید سرعتش کم بشه ) . زمانی ما واقعیت چیزی رو باور میکنیم که این ترازو به صورت متعادلی تغییر کنه و پا از اون فرا تر نذاره .
در نتیجه اگر ما بخوایم کیفیت (یا موقعیت) و سرعت (که معیار واقعی جلوه کردن پدیده های اطرافه) رو باهم به به اندازه هم بزرگ کنیم ، مجبوریم این ترازو رو بشکنیم ، یعنی قوانین فیزیک رو ؛ این مسئله به صورت یک قانون با عنوان MOORE’S LAW پذیرفته شده .
.
این یعنی اساس کار تکنولوژی پردازشی و محاسباتی در الکترونیک ، و همچنین اساس کار بر روی تکنولوژی های برتر مثل واقعیت مجازی .
.
بر میگردم به سوال اولم که شاید جرقه ای برای آینده ، نه تنها بازیسازی ، بلکه تکنولوژی های فراتر از واقعیت مجازی و … باشه ، و اون اینه : اگر تصویری واقعی تر از اونچه که هست میخواید ، چرا به سراغ سرچشمه نریم؟ چرا برای درک بهتر واقعیت ، از قدرت ذهن خودمون اتفاده نکنیم ؟
.
شاید بحث یک مقدار علمی شد و هیچ گیمری از این بحث لذت نمیبره ، برای ما گیمرا کیفیت نهایی مهمه و معیار سنجش این کیفیت ، فقط و فقط خود ما هستیم . پس غیر ممکن نیست اگر بگم برای یک نفر ، همون بازی های میکرو سگا هم میتونه مثل واقعیت جلوه کنه …
قضاوت نهایی از این مطلب رو میسپرم به خودتون ♥♥♥
امیر مختاری
سلام لینک قسمت های بعدی کجاست؟
اشکان دولتی
تو این اینجا میتونید هر سه قسمت مقاله رو ببینید:
https://gameshot.ir/author/alijalili/